4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارخونه تولید فساد
علی اکبر رائفی پور
@Emam_kh
🔴 پشت پرده حمایتهای سلطان ماکارانی از روحانی
♦️سلطان ماکارانی در ایران، زرماکارون با مدیریت مرتضی سلطانی، مشاور نعمت زاده وزیرسابق صمت است. او در رسانه ها به اسپانسر انتخاباتی حسن روحانی معروف شد. ظرف کمتر از دو سال (۹۴ و ۹۵) و در آستانه انتخابات ۹۶، توسط روحانی و ۱۳ وزیر و معاون رئیس جمهور تجلیل شد.
♦️بعد از اینکه در خبرها گفته شد او اسپانسری روحانی در انتخابات دور دوم را به شرط حضور رئیس جمهور در کارخانه اش پذیرفته، حسن روحانی چند هفته به انتخابات برای بازدید از زر ماکارون به البرز سفر کرد. همزمان "نشان ایرانی" توسط نعمت زاده و نشان "امین الضرب" توسط جهانگیری به او اعطا شد.
@Emam_kh
#یادداشت| ⛔️حق الناس مجازی چیست؟!
🍃🌹🍃
ماهمیشه در روایات از تاکید بر حق الناس شنیده ایم، اما شاید کمتر به حق الناس #مجازی توجه شده باشد و شاید غالبا در امور مالی نسبت به این قضیه حساس باشیم.
🔻شاید کمتر توجه کنیم که ارسال هر متنی بدون پشتوانه مطمئن، حق الناس بدنبال دارد.
🔻شاید ندانیم چت بی مورد و شلوغ کردن فضای گروهها به نوعی حق الناس هست.
🔻و یا خیلی ها برای تبلیغ کانال و گروه هایشان بدون اجازه وارد حریم شخصی افراد ناشناس شوند.
🔻و یا چت بی ربط و بی مورد در پی وی دوستان و آشنایان و مسئولین مربوطه و گرفتن بی مورد وقت آنها در صورتیکه میتوانیم خیلی از این امور را شخصی پیگیری کرده و یا ربطی به آنها ندارد.
🔻همچنین درج و ارایه شماره تلفن افراد به دیگران، بدون کسب اجازه شان .
🔻گاهی هم ارسال و تبلیغ پیامهای پوچ احساسی که اسامی پزشکان و شماره های شخصی آنها❗️برای کمک به بیماران صعب العلاج است، بدون اینکه توجه کنیم، چرا پزشکی باید شماره تلفنش را در سطح ملی پخش کند⁉️ و بدون اطمینان از واقعی بودن خبر.
🔻عدم توجه به حجم بالای فیلم های اشتراکی برای دانش آموز یا دانشجو یا.. که ناچار به دانلود آن می باشند.
🔻بارگذاری خوشی های لحظه ای و ایجاد حس رقابتی و ایجاد حسرت در فکر و قلب مخاطب
🔻عدم زیر نویس کلیپ، جهت مشخص بودن محتوای فیلم یا کلیپ و احیانا دانلود آن توسط افرادی که تمایلی به موضوع فیلم ندارند.
🔻پرده دری و عدم رعایت حریم اخلاق در گروه ها به صرف عدم شناخت هویت واقعی و آزاد بودن در فضای مجازی.
🔻و عدم رعایت محرم و نامحرم و شوخی با مرد و زن نامحرم به صرف مجازی بودن .
🔴و صدها نمونه حق الناس مجازی دیگر که روزانه به کرات اتفاق می افتد ، که از مهمترین ان اتلاف وقت خود و دیگران می باشد که برای هر دو باید،در آن دنیا پاسخگو باشیم و در این رابطه ، امام علی (ع) میفرمایند:
🍃رُبَّ فائتٍ لایُدرَکُ اِلحاقُه!
چهبسا از دست رفتهای که دیگر قابل جبران نیست....
پس میطلبد، سعی نماییم رویه های غلط مجازی را اصلاح نموده و حق دیگران را در فضای مجازی نیز محترم بشمریم.
✍سادات عسگری
#سواد_رسانه
#حق_الناس_مجازی
@Emam_kh
@Maddahionlinمداحی آنلاین - نماهنگ دعوت - صابر خراسانی.mp3
زمان:
حجم:
6.4M
🌀 شرط جالب و عجیب پیرزن برای اجاره خانهاش به سه دانشجوی جوان!
💢سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا ، می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.
تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!
✨گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم😍که خیلی عالی بود👌
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد😢
👈اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
🤯واقعا عجب شرطی😬😓
هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
🌱پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.😂😅
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با #قرآن و معانی اون آشنا می شدم.❤️
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.👌
@Emam_kh
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_هفتم
♥️عشق پایدار♥️
با آمدن مباشر ارباب انگار خبر مرگی درخانه ی عبدالله پیچیده بود و هق هق بتول ,بلندتر میشد و پایین نمیامد واین بار هم ماه بی بی با کلام آرام بخشش اوضاع را کمی آرام کرد.
ماه بی بی رو به عبدالله کردگفت:چکار به کار این پیغام و ارباب و ارباب زاده داری,همان کاری را که قرار بود انجام بدهی انجام بده و تمام ، توکل بر خدا کن ,خودش کارها را رو به راه میکند
به نظر عبدالله و ماه بی بی شب بتول وآقاعزیز به عقدهم درمی آمدن وشبانه به سمت ولایت آقا عزیز راهی میشدند وچندصباحی که گذشت و آبها از آسیاب افتاد وخان زاده هم میرفت پی کاروزندگی اش دوباره این عروس وداماد فراری برمیگشتند.
دم دم غروب آقا عزیز ,بیرون آبادی منتظر بود تابتول و آقا عبدالله به اوبپیوندند ورهسپار آینده ای مبهم شوند.
خداحافظی بتول باخواهرانش ومادرش سخت وجانکاه بود,دخترکی که تابه حال برای لحظه ای ازخانواده وعزیزانش دورنشده بودو روح لطیف او در لطافت ابادی شکل گرفته بود اینک برای فرار از دست ستمکار روزگار و زندگی درکنار محبوبش باید راهی دیاری غریب و آینده ای غریب تر میشد.
بعداز چند ساعتی سواری,قاطر عبدالله وبتول وعزیز به آبادی پایین رسیدند ویک راست به سمت خانه ی آقاسید رفتند,آقا سید بعداز سلام و احوال پرسی کوتاهی,خطبه ی عقد راجاری نمود......
شب حزن انگیزی بود برای این عروس وداماد فراری...
عزیزوبتول اشک در چشم واقا عبدالله بغض درگلو,هریک به سمتی روان شدند.
شب از نیمه گذشته بود که عبدالله به منزلش رسید همه جا راتاریکی وسکوت فراگرفته بود گویی شب آبستن حوادث ناگواری بود...گاهی عوعوی سگی این سکوت رامیشکست,اما درخانه ی عبدالله انگارمجلس عزایی برپا بود,کبری وصغری به خانه ی خودشان
نرفته بودند ودرگوشه ای بغض کرده بودند وماه بی بی یک طرف زانوی,غم بغل کرده بود باورود عبدالله به خانه,انگار جواز گریه راصادر کرده باشند, اشک بود که میجوشید....برای غربت بتول....برای عروسی که طعم عروسی نچشید ,برای فردایی که نمیدانستند چه میشود.....اشک بود که فرو میریخت...
براساس واقعیت
ادامه دارد...