eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانہ✨ شاید حکمت اینکه روز میلاد حضرت علی اکبر را روز جوان نامگذاری کردند، این باشد که: +فراموش نکنیم، میشود جوان بود اما عبد هم بود… میشود جوان بود و پاک ماند، میشود جوان بود و فدایی امام زمان شد… ▫️میشود جوان بود و به بهانه‌‌ی جوانـی هر گناهی را نکرد… میشود ࣫͝ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 تاثیر لقمه حرام 🎙حاج احمد کافی اگر یک سر سوزن آب سیب با زندگی اینکار را میکند پس ببینید این ها چه خواهد کرد! 👤 آنتی صهیون: خوبه این صوت‌ها و داستان‌های واقعی هستند و میشود گوش داد و خواند و دید حلال و حرام یعنی چه و زندگی درست یعنی چه و وقتی میگوییم به اسلام برگردیم یعنی چه؟ و چرا جامعه ما از آن پاکی و طهارت و... رسیده به اینجا که وقتی به کاشف اعتراض میکنی، برخی از همین ظاهرا مذهبی ها ناراحت می‌شوند! @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | واقعیت جوان ایرانی 🔻 رهبر انقلاب: امروز یک جریان تبلیغاتی گمراه‌کننده‌ای وجود دارد که میخواهد وانمود کند از ارزشها گسسته است و به آینده ناامید است و احساس مسئولیّت نمیکند. 🚨 این👆🏻 عکس واقعیّت است؛ درست نقطه‌ی مقابل واقعیّت موجود در کشور ما است. نسل ما در همه‌ی عرصه‌ها و میدانها تا امروز دارای حرکت درخشنده بوده است، در آینده هم ان‌شاءالله همین‌ جور خواهد بود. @Emam_kh
‼️ پیش آمدن مسأله‌یی در نماز که حکمش را نمی‌داند 🔷هرگاه برای مکلف در اثنای نماز مسأله‌یی پیش بیاید که حکم آن را نمی‌داند، جایز است به یکی از دو طرفی که احتمال آن را می‌دهد عمل کند و نماز را به آخر برساند، ولی پس از نماز باید مسأله را بپرسد و اگر آنچه عمل کرده موجب بطلان نمازش شده باشد، نماز را دوباره بخواند. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 لوح | بذر ایثار 🌷 شهید حاج قاسم سلیمانی: همه کسانی که به‌عنوان نخبه‌های فرهنگی در جامعه ما مطرح هستند و صدها هزار و میلیون‌ها نوجوان و جوان ما در دامان آنها تربیت می‌شوند، باید بذر ایثار و فداکاری را در دل آنها بکارند تا فردای این ملت یک حاصل ارزشمندی داشته باشد. 🌟 به‌مناسبت میلاد حضرت علی اکبر علیه‌السلام و ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺‏دقیقا یک ماه قبل از انتشار اولین خبر مسمومیت در مدارس این توییت منتشر شده...!!! به همه بگویید این را .... @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍دختر_شینا خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!» پسر دیده بودم. ادامه دارد...✒️
دختر_شینا مگر می شود توی روستا زندگی ڪنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه ڪلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم ڪه در همان سن و سال تنها آرزویم این بود ڪه زودتر از پدرم بمیرم. گاهی ڪه ڪسی در روستا فوت می ڪرد و ما در مراسم ختمش شرڪت می ڪردیم، همین ڪه به ذهنم می رسید ممڪن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می ڪردم ڪه از حال می رفتم. همه فڪر می ڪردند من برای مرده آن ها گریه می ڪنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینڪه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می ڪرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشڪوڪ به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت ڪرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینڪه ڪارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. ادامه دارد...✒️