🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه55سوره آل عمران
🌸 إذْ قَالَ اللَّهُ يا َعِيسى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَىَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِياَمَةِ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ(55)
🍀 هنگامى كه خداوند فرمود: اى عیسى! من تو را (از زمین) برگرفته و به سوى خود بالا مى برم و تو را از كسانى كه كافر شده اند، پاک مى كنم و تا روز قیامت پیروان تو را بر کسانی که کافر شدند برترى خواهم داد. سپس بازگشت شما به سوى من است، پس در آنچه اختلاف مى كردید، میان شما داورى خواهم کرد. (55)
🌸 مسیحیان می گویند:مسیح کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست، مدت کوتاهی در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد. اما ما مسلمانان بر اساس قرآن می گوییم مسیح علیه السلام هرگز کشته نشد با استناد به آیه 157 سوره نساء اين است كه مسيح عليه السلام هرگز کشته نشد و خداوند او را به آسمان بالا برد. و با توجه به همین آیه54 سوره آل عمران که خداوند تدبیر خود را به کار برد تا جان حضرت عیسی علیه السلام حفظ شود و خداوند بهترین تدبیر کننده هاست.
🌸 تدبير_خداوند چه بود؟ إذ قال الله يا عيسى إنى متوفيك و رافعک إلى: هنگامی که خداوند فرمود: ای عیسی من تو را به طور کامل گرفته و به سوی خود بالا می برم. امام باقرعلیه السلام فرمود: معراج حضرت عیسىعلیه السلام، در شب 21 ماه مبارک رمضان بوده است. واژه متوفیک از توفی می آید بعضی تصور می کنند توفی فقط به معنای مرگ است در حالی که معنای دقیق توفی دریافت کامل چیزی است. وقتی که روح بطور کامل از جسم گرفته می شود به این خاطر به آن توفی می گویند. هنگام معراج هم جسم و هم جان او به طور کامل از زمین گرفته شد پس هرگز او کشته نشد. زیرا مردگان فقط روح آنها به طور کامل گرفته می شود و جسم آنها در زمین می ماند در حالی که عیسی هر دو جسم و روحش با هم و به طور کامل یعنی به صورت زنده به آسمان رفت.
🌸 و سپس می فرماید: و مطهرک من الذین کفرو: و تو را از کسانی که کفر ورزیده اند پاک می کنم. شاید منظور از پاک کردن او یعنی بیرون بردن از آن محیط آلوده باشد. و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا إلى يوم القيامة ثم إلى مرجعكم فأحكم بينكم فيما کنتم فیه تختلفون: و تا روز قیامت پیروان تو را بر کسانی که کافر شدند برتری خواهم داد. سپس بازگشت شما به سوی من است، پس در آنچه اختلاف می کردید، میان شما داوری خواهم کرد.
🔹 پيام های آیه55سوره آل عمران
✅ براى سایر پیامبران نیز معراج بوده است.
✅ زندگى در میان كفّار، مایهى آلودگى، و دورى از آنها، مایه ی طهارت است.
✅ پیشگویى غیبى غلبه ى مسیحیّت بر یهود، از معجزات قرآن است. «جاعل الّذین اتّبعوك فوق الّذین كفروا»
✅ پیروى از پیامبران رمز پیروزى است.
✅ بازگشت همه به سوى خداست.
آیه55🌹ازسوره آل عمران 🌹
إِذْ =وبه یاد آورآنگاه که
قالَ =گفت
اللَّهُ=الله
يا عِيسى=ای عیسی
إِنِّي=همانامن
مُتَوَفِّيكَ=برگیرنده ی توام
وَ رافِعُكَ=وبالا برنده ی توام
إِلَيَّ=به سوی( خودم)
وَ مُطَهِّرُكَ =وپاک دارنده ی توام
مِنَ =از
الَّذِينَ=کسانی که
كَفَرُوا=کفر ورزیدند
وَ جاعِلُ=و قراردهنده ام
الَّذِينَ=کسانی راکه
اتَّبَعُوكَ=پيروی کردند تورا
فَوْقَ=بالاتر از
الَّذِينَ=کسانی که
كَفَرُوا =کفر ورزیدند
إِلى=تا
يَوْمِ=روز
الْقِيامَةِ =رستاخیز
ثُمَّ=سپس
إِلَيَّ =به سوی من است
مَرْجِعُكُمْ =بازگشت شما
فَأَحْكُمُ=وداوری می کنم
بَيْنَكُمْ=میان شما
فِيما =در آنچه
كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ=درآن اختلاف می کردید
🌹🍃🌹🍃🌹
AUD-20220921-WA0012.mp3
2.33M
آیه ۵۵ازسوره آل عمران
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...
صحنه هایی دیدنی از حماسه عظیم پیادهروی اربعین
🎤 با منتخبی از سخنان ؛
مقام عظمای ولایت و رهبری ،
آیت الله مکارم شیرازی ،
مرحوم شیخ احمد کافی ،
شیخ حسین انصاریان ،
حجت الاسلام عالی و
حجت الاسلام پناهیان
#پیاده_روی_اربعین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Emam_kh
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ|
نامه جامونده ها...💌
#اربعین
@Emam_kh
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜موضوع:چرا بعضیا به زیارت زائرین گیر میدن؟
✅ لذت بغل کردن ضریح سیدالشهدا(علیه السلام ).
🎙 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا هاشمی
🏴 @Emam_kh
🏴گوش دادن به دعا و روضه در حین کار و رانندگی
🔷 س ۶۷۸۶: گوش دادن به دعا و روضه، داخل ماشین و موقع رانندگی یا هنگام کار کردن، آیا بیتوجهی و بیحرمتی محسوب میشود؟ چون معمولاً توجه کامل و دائمی به همه دعا و روضه نیست.
✅ ج: موارد مختلف است. اگر عرفاً بیاحترامی محسوب شود باید از آن اجتناب شود.
@Emam_kh
راز پیراهن
قسمت پنجاه و نهم:
وحید وارد پزشکی قانونی شد و حلما با پاهایی لرزان به دنبالش روان بود.
حلما بدنش رعشه گرفته بود و نمی دانست براستی شاهد چه صحنه ای خواهد بود.
تا وحید کارهای مقدماتی را انجام میداد، حلما طول و عرض سالن اونجا را چندین بار پیمود، او از محیط اطراف خود غافل بود و اصلا متوجه نشد که دو مرد با نگاه خیره و شیطانی خود او را میپایند و مترصد لحظه ای هستند که...
وحید به همراه مردی که روپوش یکبار مصرف آبی رنگی به تن داشت، به طرف حلما آمدند و به او اشاره کردند که به دنبال آنها برود.
از دو راهرو باریک و نیمه تاریک گذشتند و سپس پشت دری بزرگ ایستادند و مرد همراه وحید با وارد کردن کارتی در شیاری مخصوص، درب را باز کرد و هرسه وارد اتاق سرد روبه رو شدند، اتاقی که بوی مرگ میداد.
جلوی کشویی ایستادند، آن مرد شماره کاغذ دستش را نگاهی کرد و وقتی مطمئن شد که اشتباه نکرده درب کشو را گشود و زیپ کاور سیاه رنگ را کمی پایین کشیدو خود قدمی به عقب گذاشت
حلما چشم به داخل کشو داشت، اما باران اشک چشمانش که باریدن گرفته بود مانع ان میشد که تصویر دختر نگون بخت روبه رویش را درست ببیند.
وحید آرام کنار گوشش گفت: خودت را کنترل کن و با دقت نگاه کن.
حلما قدمی به جلو گذاشت و کمی خم شد، درست میدید، خودش بود، این ژینوس بود که با صورتی تکیده و چشمانی بی روح به او خیره شده بود.
دنیا پیش چشمان حلما سیاه سیاه شد و سرش به دوران افتاد و همانطور که با صدای ضعیفی میگفت: خودش است... بر زمین سرنگون شد.
وحید دستپاچه شد و خود را زیر شانه های حلما رساند تا مانع سقوط او به روی زمین شود و مرد همراهش که انگار دیدن این صحنه ها برایش عادی شده بود، با اشاره به خانمی که جلوی درب سردخانه ایستاده بود از او خواست که تخت سیار داخل سالن را جلو بیاورد.
خیلی سریع پیکر بی هوش حلما روی تخت قرار گرفت، وحید به دنبال تخت با سرعت میرفت و چون می خواست حلما را به بیمارستان خوبی برساند به ان زن اشاره کرد و گفت: تا من ماشینم را جلوی ساختمان میارم شما هم این تخت را بیارید جلو در...
زن سری تکان داد و وحید بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند از ساختمان خارج شد تا ماشین را جلوی پزشکی قانونی بیاورد و اصلا نفهمید یک ون مشکی رنگ ساعتها منتظر این لحظه است و...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
راز پیراهن
قسمت شصت:
وحید به طرف ماشینش در حرکت بود هنوز تا رسیدن به ماشین راه زیادی داشت که متوجه صدا هایی از پشت سرش شد.
سر برگردانید و دید که دو مرد سیاه پوش که روی دهانشان را با ماسک پوشانیده بودند دو طرف تخت را گرفته و جسم بیهوش حلما را به طرف ماشینی میبردند و خانم پرستار سعی داشت جلویشان را بگیرد که متأسفانه نتوانست.
وحید دستپاچه شد و راه رفته را برگشت، اما تا به حلما برسد، آن دو مرد حلما را سوار بر ماشین کردند و به سرعت از آنجا دور شدند وحید به دنبال آن ها می دوید اما نتوانست به ون مشکیرنگ برسد، داخل ون زری با راننده و آن دو مرد نشسته بودند.
زری نگاهی به صورت معصوم حلما کرد و همان طور که لبخندی روی لبش می نشست رو به آن دو مرد کرد وگفت: کارتان خیلی تمیز و خوب بود، این دختر را باید به مکان امنی منتقل کرد چون این دختر هدیه ایست به درگاه عزازیل بزرگ...باید حواسمان را جمع کنیم، یکبار اینو از دست دادیم و نباید به دوبار بکشد و سپس نگاهی به راننده کرد و گفت: اون پسر، همین نامزد این دختر را میگم، نتونست که تعقیبمون کنه هااا؟؟!
راننده بدون اینکه حرفی بزند، سری به نشانه نه تکان داد و با اشاره به آینه بغل ماشین گفت: می بینید که، امن و امان است و کسی ما را تعقیب نمیکنه، خیالتون راحت..
زری اوفی کرد و گفت: به هر حال حواستون را جمع کنید، اگر این بار ببازیم، باختیم...
راننده نگاهی کوتاه به زری کرد و گفت: اوضاع شلوغ پلوغه، با این زنهایی که توی خیابان ها ریختن، ما جلب توجه نمی کنیم و سپس نیشخندی زد و ادامه داد: مأمورای امنیتی فعلا درگیر جمع کردن این اوضاعند و وقتی برای امثال ماها ندارن..
زری سرش را تکان داد و گفت: بعد از قربانی کردن این دختر دیگه کاری اینجا ندارم، مستقیم پرواز به سمت سرزمین آرزوها...
و با زدن این حرف به فکر فرو رفت
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿