رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
قسمت_بیستم_نهم
روزی سرنوشت ساز بود، هم برای شراره و هم روح الله و فاطمه، آخرین دادگاه آنها که بالاخره تکلیف را مشخص می کرد، روح الله می بایست غرامت ازدواجی را بدهد که حتی یک لحظه هم زیر یک سقف نبودند و تا دلت بخواهد زیر شکنجه های ابلیسی شراره بودند.
شراره فکرهای شیطانی زیادی در سرش چرخ چرخ میزد، باید ضربه اصلی را به روح الله میزد، ضربه ای سخت و ماندگار ...
این زن که مصداق واقعی «تجسم شیطان» بود، تصمیم خودش را گرفته بود، آب که از سر گذشت چه یک وجب و چه چند وجب، حالا خوب میدانست که با مرگ فاصله چندانی ندارد، پس میبایست آخرین زورش را هم بزند، پس بهترین نقشه را انتخاب کرد، باید داغی به دل این خانواده می گذاشت و سپس جایی خودش را گم و گور می کرد و تا پایان عمر مخفیانه زندگی می کرد، که البته زندگی نبود، بندگی شیطان می کرد.
وقت دادگاه ساعت ده صبح داخل یکی از دادسراهای تهران بود، شراره خوب می دانست، فاطمه از ذوقی که دارد شاید ساعتی زودتر از وقت مقرر در آنجا حاضر شود و از علاقه او به بچه هایش خبر داشت و بی شک این جلسه دادگاه را می خواست با حضور بچه ها به جشنی خانوادگی بدل کند.
شراره یک ساعت زودتر از وقت موعود، جلوی دادگاه حاضر شد، سروصورتش را آنچنان با شال مشکی و چادری که تنگ گرفته ، پوشیده بود که در لحظه اول شناخته نشود و مطمئنا هیچ کس به ذهنش خطور نمی کرد که این زن نحیف چادری، همان شرارهٔ بی حجب و حیا باشد.
شراره اطراف را با دقت از نظر گذراند، اما انگار خبری از آنها نبود، زیر لب گفت: احتمالا توی راهرو دادگاه هستن، اما با یه لشکر بچه که نمی شه رفت اونجا و با زدن این حرف می خواست به طرف در ورودی دادگاه برود که ناگهان متوجه سمند سفید رنگی شد که بدون تردید متعلق به کسی جز روح الله نبود.
شراره راه رفته را برگشت و در پناه دیواری دور از دید روح الله ایستاد.
با دیدن فاطمه و بچه هایش، سری تکان داد و گفت: درست حدس زده بودم، همه باهم اومدن، کاش یه تفنگ داشتم همه شون را به رگبار میبستم..
شراره تمام وجودش شده بود چشم، او برای ربودن حسین نقشه کشیده بود،نگاه شراره به عباس افتاد، از تعجب دهانش باز ماند و آهسته گفت: این که شده کپی باباش، فقط توی سایز کوچک تر، پسرکی با شانه های پهن که صورتش با روح الله مو نمیزد...
روح الله ماشین را پارک کرد و به طرف دادگاه رفت، فاطمه و بچه هایش هم به طرف نیمکت سیمانی آبی رنگی که روی چمن های روبه روی دادگاه گذاشته بودند رفت.
زینب و فاطمه روی نیمکت نشستند و حسین با دیدن چمن ها شروع به ورجه ورجه کردن نمود و عباس هم مثل عقابی تیز چشم بالای سر حسین ایستاده بود و مراقبش بود.
باید حداقل یک ربع می گذشت تا نقشه اش را عملی می کرد.
شراره خیره به حرکات فاطمه بود و دید که گوشی اش را بیرون اورد و انگار شماره ای را گرفت و شراره خوب میدانست که فاطمه شماره روح الله را گرفته تا بفهمد هوویش آمده یا نه؟!
شراره خیره به فاطمه که با گوشی صحبت می کرد زهر خندی زد.
فاطمه تماس را قطع کرد و حالا نوبت شراره بود، گوشی را بیرون آورد و می خواست شماره روح الله را بگیرد که ناگهان متوجه شد...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌿🌺﷽🌿🌺
از کجا بدانیم که مومن هستیم و ایمان آورده ایم⁉️
از آنجا که مومن شخصیتی شاد و آرام دارد وعصبی،زود رنج ،حساس،بد اخلاق،فحش بده،حسودو...نیست
کسانی که در دلشان ایمان حقیقی ندارند سر دنیا دعواشون می شه(سر غذا،لباس،اتومبیل و زمین و....)
مومن خیلی زرنگ است و نمیگذارد هر چیز و هر کسی او را به غصه و غم بیاندازد.
🌻پیامبر(ص):تلخی دنیا شیرینی آخرت را دارد
🌺سهم همه ی آدمها در شادی یکی است بعضی ها این طرف بعضی ها آن طرف.
💕تمام سختی ها و غصه ها رو خدا جبران میکند.
🌿روزه به خاطر خدا،لبخند به خاطر خدا،تحمل اخلاق بد دیگران به خاطر خدا،تحمل رنج هاو سختی های زندگی به شیرینی فقط به عشق خدا
فوق العاده ارزشمند هست و خداوند تضمین کرده است که ذره ای خوبی رو بدون پاسخ نمیگذارد.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
@Emam_kh
20.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 رمز پیروزی...✌️
#رهبر_انقلاب_اسلامی
@Emam_kh
از آینده.mp3
10.96M
⛔️ این صوت از آیــــــنده احتمالی ایران
به دست ما رسیده!
کاباره تاسیس شده ، تو خیابون زنا میکنن ، مسجدا بسته شدن🥶
گــــــــــوش بده دوستِ عزیز :)
تا آخرررر گوش بده😔
و این آخرعاقبت " تذکر ندید هایی "
بود که میگفتید🤝
اگر این آینده رو دوست ندارید، مطالبه کنید و تذکر دادن رو شروع کنید😲😱
#نشرحداکثری
@Emam_kh
🍏 بهبود_دیابت
زنیان تاثیر بسزایی در بهبود دیابت دارد
برای این منظور مبتلایان به دیابت باید یک قاشق چای خوری دانه زنیان را در یک لیوان شیر مخلوط و ۳۰ روز آن را میل کنند
.🍎🍒🍎🍒🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بافت گیس نردبانی دومیل