چربی خون چه علایمی داره؟
👈سرگیجه، سنگینی دست و پا، وزوز گوش، درد بازو، داغ شدن کف پا، درد در پهلو
چطوری درمانش کنیم؟
🔸تخم شوید برگ شوید برگ کاسنی تخم شنبلیله سماق زرشک ابگیری همه مواد را پودر کرده به میزان یک قاشق چایخوری در یک نعلبکی ابغوره مخلوط کرده و هر روز قبل از نهار و قبل از شام میل نمایید.
🔹یک استکان ابغوره در یک لیوان اب مخلوط کرده جرعه جرعه عصرها میل شود.
@Emam_kh
❤
[ممنون که با دقت مطالعہ میکنید🌸]
🌸ادعای دوست داشتن امام زمان
و منتظر بودنمون گوش فلک رو کر کرده
همــــه مدعی هستیم عاشق امام زمانیم
کافیه بیاد، اون وقت که همه گناهامون
رو یه شبه میبوسیم میزاریم کنار
آرزو داریم زمان امام حسین بودیم تا
شمر و یزید رو فلان فلان میکردیم
امـا حسین زمان ما باید تنها باشه !
آخه میدونی با این حسین بودن
به شعار و ادعا نیــــــــست ؛ به عمله
۞⇦باید کار کنی رو خودت
۞⇦سختی بکشی
۞⇦رو نفست پا بزاری
.
🌸عاشق_امام_زمانیم اما
نمازهامون به درد جرز دیوارم نمیخوره✗
آخر وقت ؛
اگه حسش بود ؛
چهار تا جمله میگیم و میریم سراغ گوشی ؛
👈🏻انگار دارن سر نماز جونمون رو میگیرن
بعضیامون هم که واویلا...کلا اهل نماز نیستیم
همون نمازی که امام حسین برای زنده نگه داشتنش تکه تکه شد (😞)
.
🌸عاشق_امام_زمانیم اما
حاضر نیستیم از تفریح و شکم و
لباس خودمون بزنیم ؛
دست یه نیازمند رو یواشکی و بی ریا بگیریم
اگرم بگیریم طوری تو بوق میکنیم که
تمام عالم و آدم بفهمه
همیشه پول خوردامون سهم صندق صدقاته
اما تو پیجمون ملت رو خفه میکنیم با عکس کودکان کار و فقر
.
🌸عاشق_امام_زمانیم اما
✗چشمون دنبال نامحرم تو جامعه
و فضای مجازی میچرخه
✗غیرت رو گذاشتیم کنار
✗ناموسمون رو عمومی و بیت المال کردیم
نوبت حجاب که میرسه همه روشن فکر
میشیم و میگیم:حجاب باید اختیاری باشه
.
🌸عاشق_امام_زمانیم اما
✗بد اخلاق و بد دهنیم
چه مذهبی مون چه غیر مذهبی
کافیه یکی بگه بالا چشمت ابرو اون وقته
که دین خدا و اخلاق رو میزاریم کنار و
کثیف ترین فحش ها به دهنمون میاد
از یه طرف عکس شهید لایک میکنیم
از اون طرف با لایک و دنبال کردن پیج
های زن های لخت و خراب به شهدا
🌸خیانت میکنیم
پست های حجاب رو لایک میکنیم
اما عکس پروفایلمون بد حجابه یا سرلخت
.
🌸آره عاشق امام زمانیم اما
👈🏻خیانت میکنیم،
👈🏻دروغ میگیم،
👈🏻حق الناس میکنیم،
👈🏻به هم رحم نمیکنیم
❌اصلا سمت امر به معروف و نهی از منکر نمیریم
آخه حاشیه امنمون خدایی نکرده به خطر می افته
امر به معروفی که این روزا اسمش شده
فضولی، دخالت، جانماز آب کشیدن، قضاوت کردن
.
🌸عاشق_امام_زمانیم اما
با پست های پیجمون
با چت کردن با نامحرم و فالو پیج
و کانال های رکیک به صورتش سیلی میزنیم
🔰🔰
تعـــارف کـــــه نـــداریم
عشقمون ، عشق نیست
به خدا زشته که یوسف زهرا تنها باشه
برای نامحرم و اینکه دلش رو نشکونیم
که خدایی نکرده باهامون کات نکنه
چه ها که نکردیم
اما نوبت که مهدی فاطمه میرسه . . .
| بیاید در این عید غدیر دوم شیعه
به راه بیایم تا او از راه بیاید |
🌹او_منتظر_ماست تا ما برگردیم
🌸جهت ها رو یادبگیریم👇
🌿وقتی رو به قبله می ایستیم برای نماز روبرو میشه جنوب و پنجره جنوبی برای نگهداری خیلی از گل ها لازمه
🌻مثل حسن یوسف، شفلرا، کاج مطبق، بنفشه آفریقایی، بنجامین، کاکتوسها و ساکولنت ها ،بگونیاعروس، امپیشن..... و بیشتر گلهای گلدار ... چون صبح تا ظهر پنجره جنوبی آفتاب داره✅🌞
💐پشت سر میشه پنجره شمال که عصرای تابستون کمی آفتاب میاد و زمستون اصلا آفتاب نداره. آگلونما، پتوس، برگ انجیری، سانسوریا،... برای این قسمت خونه مناسبن✅
@Emam_kh
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_هـفتاد_و_یکم
✍لبه های چادر را با دست نگه داشته ام و مثل بچه ها دنبال لاله راه می روم.خدایا چقدر خاطره ای دور دارم از اینجا وارد صحن می شویم و روبه روی پنجره فولاد می ایستم.لاله می گوید:
_چرا وایسادی؟بریم تو دیگه همونجا هم نماز می خونیم
+تو برو
_باز لوس...
+یادم رفت وضو بگیرم
_ای بابا!خب حداقل زودتر می گفتی
+میشینم همینجا که دارن فرش پهن می کنن.تو برو زیارتت رو بکن و بیا فقط خیلی لفتش نده
انگار ناامید شده که بدون هیچ حرفی می رود سمت کفشداری ها
گوشه ای می نشینم و به همه جا با دقت نگاه می کنم.به پسرهای جوانی که فرش های لوله شده را تند و تند پهن می کنند و مردمی که با عشق همراهیشان می کنند.
به صف هایی که بسته می شود و کبوترهایی که دور سقاخانه پرواز می کنند.صدای اذان پخش می شود و به این فکر می کنم که با چه رویی اینجا آمده ام؟!منی که با آرایش و لاک زدن دائمی هیچ وقت روبه قبله هم نمی کردم.
زنی کنارم نشسته و از زیر چادر مشکی اش با لحن عاجزانه ای با امام رضا درددل می کند.طوری اشک می ریزد که انگار بدبخت ترین آدم دنیاست و هیچ چاره ای جز توسل نداشته...
دلم می خواهد که من هم حرف بزنم اما بلد نیستم!زبانم انگار الکن شده واژه ها را گم کرده ام و یا از شرم و خجالتی که فقط خودم چرایش را خبر دارم لال شدم.
صدای پیامک گوشیم بلند می شود.بازش می کنم و پیامی را که لاله فرستاده زیرلب هزار بار با چشمانی که حالا بارانی شده می خوانم:
"سکوت کرده ام و خیره بر ضریح تو ام
که بشنود دلتان التماسِ باران را..."
و بالاخره قفل دهانم باز می شود
"سلام،رو سیاه اومدم ولی توقع ندارم ببخشیم.نمی دونم حاجتی دارم با نه ولی وسط یه دوراهی گیر کردم.اگه میشه کمکم کن بهتر از این بلد نیستم به قول زهرا خانوم متوسل بشم!
میشه یه کاری کنی منم مثل همه ی آدمایی که بخاطر شما اومدن تو حرم بشم و وقتی چشمم به گنبدت میفته دلم بره؟میشه حاجتمو بدی؟میشه معجزه کنی تا بفهمم هنوزم خدا منو می بینه؟ همین امروز همین امروز برام نشونه بفرست بند دلم انقدرام محکم نیست که زود پاره نشه.خودت گره بزن و نزدیکش کن به خدا!سپردم دست خودتتون..."
می گویم و نفس عمیقی می کشم.انگار سبک شده ام.جماعت که تمام می شود لاله هم می رسد و می گوید:
_قبول باشه
+من که نماز نخوندم
_زیارتت رو گفتم
+هه...خوبه تو حیاط بودم!
_مهم دله در ضمن اگه لیاقت زیارت نداشتی تا همینجا هم نمی تونستی بیای. حاجت روا ان شاالله
حتی او هم عجیب شده این روزها!هر حرکت و هر رفتارش یکجوری حساب شده است انگار...
شب شده و هیچ معجزه ای نبود!روی تختم جابجا می شوم و از پشت پنجره به ماه نگاه می کنم.نیشخندی می زنم و می گویم:
+بهش گفتم سستم،گفتم یه کاری کن که ایمان بیارم بهت دوباره...نخواست
و پتو را می کشم روی سرم.ویبره ی گوشی که صدا می دهد کلافه چشم باز می کنم و به لاله ی مزاحم بد و بیراه می گویم.پیام را باز می کنم و با دیدن اسم فرشته لبخند پت و پهنی می زنم.
"سلام پناه جان،خوبی خانوم؟خواب که نبودی؟شهاب برای یه کاری داره میاد مشهد،چند ساعت بیشتر نمی مونه اما گفتم سوغاتی هات رو بیاره،زحمتت نمیشه خودت بری و بگیری؟"
گوشی از دستم سر می خورد،بغض می کنم.دوباره به مهتاب سرک کشیده به اتاقم خیره می شوم و زمزمه می کنم:
"شهاب داره میاد مشهد...
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایهٔ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود!
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود!!
و حس می کنم اولین گره ای که دلم را بند گرمای آفتاب امامم می کند!
به فرشته می نویسم "سلام عروس خانوم نه بیدارم.مگه میشه از سوغاتی گذشت؟"
و جواب می دهد:"خداروشکر که مثل خودمی و از خیر هیچی نمی گذری اشکالی نداره شمارت رو بدم بهش تا خودش باهات قرار بذاره؟"
و من با ذوق می نویسم!"نه عزیزم هرجور خودت صلاح می دونی..."
هنوز هم احساس می کنم که نخوابیده رویا می بینم!
دلم می خواهد زودتر صبح بشود،چشمانم را می بندم و با یک عالمه فکر و خیال شیرین خوابم می برد به امید فردا
📝نویسنده: الهام تیموری
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_هفتاد_و_دوم
✍🏻تا ظهر تمام طول و عرض اتاقم را قدم می زنم و گوش به زنگ موبایلم هستم اما هیچ خبری نمی شود.در می زنند و افسانه سرک می کشد تو
_نمیای ناهار؟
+نه
_کتلت درست کردما
+نمی خورم مرسی
_صبحانه هم که نخوردی،چرا بی قراری؟
می نشینم روی تخت و می گویم:
+نه بابا! فقط اشتها ندارم آخه ...
هنوز حرفم تمام نشده که گوشی زنگ می خورد،با سرعت می دوم سمتش و با دیدن شماره ی ناشناس قلبم شروع می کند به تند زدن.افسانه با طعنه می گوید:
_من میرم پس
لبم را گاز می گیرم،آبرویم رفت!از ترس قطع شدن سریع تماس را جواب می دهم.و برای اولین بار دقیقا نمی دانم که چه باید بگویم!
_الو
+بله
_سلام علیکم سماوات هستم
چقدر صدایش از پشت تلفن فرق داشت و مردانه تر بود!
+سلام آقا شهاب،خوب هستین؟
_الحمدالله.شرمنده مزاحم شدم
+خواهش می کنم
_والا من برای یه کار کوچیکی اومدم مشهد،تازه رسیدم الانم توی مسیر حرم هستم که ان شاالله اگه قسمت بشه اول برم پابوس آقا امام رضا،بعد به کارم برسم.فرشته یه سری چیز برای شما فرستاده و تاکید اکید کرده که برسونم به دستتون،در جریان که گذاشته شما رو؟
+ممنون بله خودش دیشب بهم پیام داد
_بله،حالا هرطور شما صلاح می دونید، اگر می خواین آدرس بدید تا من امانتی رو براتون بفرستم یا...
هول می شوم و می پرم توی صحبتش:
+نه نه،من داشتم می رفتم بیرون.شما بگید کجایین تا بیام بگیرم خودم
چند لحظه مکث می کند و بعد با لحنی که انگار متفکرانه است می گوید:
_والا من خیلی وارد نیستم به اینجاها. حرم خوبه؟
بدون هیچ تاملی می گویم:
+بله ،بیام همونجا؟
_ممنون شما میشم
+فقط کی ....
_الان که نمازه .دو ساعت دیگه خوبه؟
+بله
_خیره ان شاالله.پس فعلا امری نیست؟
+عرضی نیست
_یاعلی
+خداحافظ
قطع می کنم و دوباره ذوق مرگ شده ام.
بلند می شوم و می روم توی آشپزخانه، صندلی را جلو می کشم و می گویم:
_خوشمزه بنظر میاد
+بشین برات بکشم،تو که اشتها نداشتی؟!
خجالت می کشم از اینکه افسانه چه فکری در موردم می کند!اما فعلا برای حرف زدن وقت ندارم...ناهارم را می خورم و آماده می شوم.
هرچقدر جلوی آینه به خودم نگاه می کنم بیشتر احساس می کنم که یک چیزی کم است.تقریبا آرایش نکرده ام اما کرم و رژ کمرنگی زدم.روسری بلند آبی و مانتوی مشکی بلند و شلوار جین آبی پوشیده ام.
تیپم بد نیست اما انگار یک جای کارم می لنگد.
دست به دامن لاله می شوم و خوشحالم که فاصله ی خانه هایمان فقط چند کوچه است.همین که در را باز می کند می گویم:
_وای لاله دیرم شد
+کجا؟علیک سلام
_باورت نمیشه ولی شهاب اومده مشهد
+خواستگاریت؟!
_نه بابا... کار داره
+خب پس به تو چه؟
_قرار دارم باهاش
+خاک تو سرت ،پسر مردمو از راه به در کردی که باهات قرار بذاره؟
_چی میگی تو...خواهرش برام یه سری کتاب و این چیزا فرستاده
+وا،یعنی انقدر واجب بوده؟
_حالا بهتر !اینا رو ول کن.من باهاش حرم قرار گذاشتم و الان دارم میرم اونجا
+خب؟
_یه حس بدی دارم.ببین لباسام خوبه؟
+آره بهت میاد
_ولی انگار...
+صبر کن الان میام
یکی دو دقیقه بعد بر می گردد و می گوید:
_بفرمایید خانوم اینو یادت رفته بود
می خندم و چادر را از دستش می گیرم.
📝نویسنده: الهام تیموری
ادامہ_دارد....
🔴 پشت_پرده ادعای ☀ترامپ مبنی بر انهدام ☀پهباد_ایرانی !
🔹 دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا روز پنجشنبه اعلام کرد که یک ناو نظامی آمریکا یک فروند پهباد ایرانی را در تنگه هرمز سرنگون کرده است.
🔹به گفته رئیسجمهور آمریکا این پهپاد به فاصله هزار یاردی (تقریبا ۱۰۰۰ متری) شناور نظامی "یواساس باکسر" نزدیک شده بود و بنا بر ادعای وی امنیت خدمه شناور را به خطر انداخته بود!
🔹وی در ادامه ادعاهای ضد ایرانی خود از کشورهای دنیا هم خواست تا با تقویت حضور نظامی خود در منطقه از کشتیهایی که از تنگه هرمز عبور میکنند، حفاظت کنند!
🔻حال سوال اینجاست که چرا ترامپ بدون ارائه هیچ سند یا مدرکی مبنی بر هدف قرار دادن یک پهباد ایرانی این ادعا را مطرح کرده است!؟
🔹برای پاسخ به این سوال باید به سه نکته ذیل توجه کرد!؟
1⃣ دونالد ترامپ در طی روزهای اخیر بدلیل طرح اظهارات نژاد پرستانه علیه ۴ نماینده زن دموکرات کنگره آمریکا خصوصا « ایلهان_عمر » سیاهپوست که تباری سومالیایی دارد به شدت در سطح افکار عمومی آمریکا تحت فشار قرار گرفته است! لذا به نظر می رسد که طرح موضوع هدف قرار دادن پهباد ایرانی در واقع نقش یک ☀بمب_خبری را برای به انحراف کشاندن افکار عمومی آمریکا ایفا می کند!
2⃣ عدم واکنش نظامی آمریکا به انهدام پهباد MQ-4C یا همان ☀گلوبال_هاوک موجب ایجاد تصویری منفعل از ترامپ پرخاشجو در بین همپیمانان منطقه ای کاخ سفید شده است لذا طرح موضوع هدف قرار دادن یک پهباد ایرانی را میتوان به عنوان عملیات_روانی ترامپ در جهت جلب نظر همپیمانان ضد ایرانی آمریکا در نظر گرفت!
3⃣ پس از ماجرای انفجار نفتکشها در بندر فجیره و سواحل بندر جاسک دولت آمریکا با کمک همپیمانان منطقه ای خود در صدد تشدید حضور نیروهای دریایی غرب در منطقه ☀خلیج_فارس و دریایعمان و خاصه ☀تنگه_هرمز است لذا با توجه به اظهارات ترامپ به نظر میرسد که انتشار این خبر در راستای داغ نگه داشتن تنور طرح افزایش ناوهای جنگی آمریکا و اروپا در منطقه بوده است!
🔹لذا با توجه به سه نکته فوق می توان نتیجه گرفت که خبر انهدام پهباد ایرانی یک سناریوی از پیش طراحی شده عملیات روانی برای پیشبرد سیاست های داخلی و خارجی دولت آمریکاست و در هفته ها و ماه های پیش رو می توان انتظار تکرار اینگونه ادعاها را داشت!
📝 یادداشتی از : نوید_کمالی
@Emam_kh
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
✅ویژگی های یاران امام زمان که در قرآن به آنها اشاره شده :
⬅️①- متواضع اند:
«عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا »
⬅️②- داراي بينش صحيح هستند، زيرا غرور در قلب و عقل آنان نفوذ نکرده است
⬅️③- اهل پرورش جاهلان جامعه اند، «وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »
⬅️④- اهل طاعت و سجده و قيامند، «و الذين يبيتون ربهم سجدا و قياما »
⬅️⑤- خود را آلوده به گناه که منجر به ورود به جهنم مي شود نمي کنند، «والذين يقولون ربنا أصرف عنا عذاب جهنم »
⬅️⑥- اهل اعتدالند، «إذا أنفقوا لم تسرفوا و لم يقتروا »
⬅️⑦- موحدند و غير خدا را نمي خوانند، «لا يدعون مع الله الها آخر »
⬅️⑧- به جان انسانها احترام مي گذارند، «ولايقتلون النفس التي حرم الله إلا بالحق »
⬅️⑨- پاکدامنند، «ولايزنون »
⬅️⑩- دنبال پاکسازي روان خويش اند، «و من تاب و عمل صالحا »
⬅️⑪- جبران کننده عقب ماندگيها و پرکننده خلأ ها هستند، «إلا من تاب و آمن و عمل صالحا »
⬅️⑫- حتي مرتکب مقدمات گناه هم نمي شوند و در مجالس گناه هم شرکت نمي کنند، «و إذا مروا باللغو مروا کراما »
@Emam_kh
اگر دست و پاى شما خواب ميروند، دم كرده اسطوخودوس ميل كنيد.
اين گياه براى درمان طپش قلب، بى خوابى و برطرف كردن بيماريهاى مجارى ادرارى بسيار مفيد است.
@Emam_kh
🍑مربا_زردآلو
🍓🍓🍓🍓🍓🍓
زردآلو 1 كيلو
شكر 1 كيلو
جوهر ليمو 1 ق م
طرز تهیه:
زردالوهارو شسته از وسط نصف ميكنيم هسته زردالو رو در اورده
توي قابلمه اول مقداري شكر ريخته بعد زردالوهارو چيده لا به لای آنها شکر ریخته حالا قابلمه را داخل يخچال قرار ميدهيم يک شب استراحت ميدهيم بعد روي حرارت ملايم قرار داده تا شكر اب شود ب مدت 15 دقيقه ميجوشونيم تا هم زردآلوها بپزند هم مربامون به غلظت لازم برسددر اخر جوهر ليمو يا ابليمو تازه را اضافه كرده از رو حرارت برميداريم خنک که شددر ظرف دردار دریخچال نگهداری میکنیم.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وعده رهبرانقلاب، که امروز به وقوع پیوست:
🔹انشاءالله عناصر مؤمن در جمهوری [اسلامی] این کار انگلیس خبیث را بیجواب نمیگذارند، در فرصت خود و جای خود پاسخ خواهند داد. ۹۸/۴/۲۵
-
@Emam_kh
🔴تکمیلی//روابط عمومی نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه ای اعلام کرد:عصر امروز (جمعه ۲۸ تیر ) یک فروند نفتکش انگلیسی با نام" "stena impero" هنگام عبور از تنگه هرمز به علت رعایت نکردن قوانین و مقررات بین المللی دریایی بنا به درخواست سازمان بنادر و دریانوردی استان هرمزگان، توسط یگان شناوری منطقه یکم نیروی دریایی سپاه توقیف شد.
♦️ این اطلاعیه می افزاید : نفتکش مذکور پس از توقیف به ساحل هدایت و برای سیر مراحل قانونی و بررسی های لازم تحویل سازمان بنادر و دریانوردی شد.
@Emam_kh
﷽❣ سلام_امام_زمانم
دنيا چه زیبا میشود وقتی بیایی
خوشحال،زهرا میشود وقتی بیایی
نور تو می تابد به عالم با ظهورت
خورشید،رسوا میشود وقتی بیایی
فصل خزان زندگی پایان بگیرد
هر غنچه ای وا میشود وقتی بیایی
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
@Emam_kh
🍃🌸🌸🌸🍃
امام_صادق _علیه السلام
ڪسى ڪه مايل است جـزء ياران حضرت مهـدى (عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعـمال و رفـتارش در حال انتظار باتقــوى و اخلاق نيڪو توأم گـــــردد.
📚بحارالأنـــــوار ج ۵۲ ، ص ۱۴۰
💫 صبحتون پر از بهترینها
❤️ دل مهربونتون شاد
کارهاتون بر وفق مراد
تنتون سالم
سلام
صبح بخیر 🌤
@Emam_kh
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی علیه السلام (أمیرالمؤمنین علیه السلام) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی علیه السلام بپرس
راهب رو به امام علی علیه السلام کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی ع فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (صلی الله علیه وآله) چیست؟
امام ع فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد (ما هو الشئ الذی لیس لله و ما عند الله و لایعلمه الله) آن چیست که خدا ندارد نزد خدا نیست و خدا نمیداند؟)
امام علی علیه السلام پاسخ دادند
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی علیه السلام را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معذن الحمکة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری صلی الله علیه وآله ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی علیه السلام تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
عزيزان بیان و نشر فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام توفيقيست كه نصيب محبان آن حضرت ميشود.
@Emam_kh
‼️معیار تشخیص موسیقی حلال
🔷س 1542: ملاک تمییز موسیقی حلال از حرام چیست؟ و آیا موسیقی کلاسیک حلال است؟ بسیار مناسب است که معیار آن را بیان فرمایید.
✅ج: هر موسیقی که به نظر عرف موسیقی لهوی مضلّ عن سبیل اللّه که مناسب با مجالس عیش و نوش است باشد، موسیقی حرام محسوب می شود و فرقی نمی کند که موسیقی کلاسیک باشد یا غیر کلاسیک. تشخیص موضوع هم موکول به نظر عرفی مکلّف است و اگر موسیقی اینگونه نباشد بهخودی خود اشکال ندارد.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سکانسی ماندگار از فیلم دلیران تنگستان
♦️♦️....ما همزمان با دو حریف میجنگیم...
یکی دشمن مهاجم خارجی...
و یکی هم خائنین داخلی...
ایکاش فقط با دشمن خارجی میجنگیدیم...
ضربه اصلی را خائنین داخلی به ما میزنند...
♦️دشمن بهترین راه را برای نابودی استقلال ما انتخاب کرده است: جنگ، تبلیغ ، تطمیع و قحطی ساختگی....
بدبختی اینجاست که عامل اجرای تمامی اینها خائنین معروف داخلی هستند....
تراژدی_تکرار_تاریخ
@Emam_kh
✨﷽✨
💠چه کسانی دائما در جهنم خواهند بود؟
✍عذاب دائمی در جهنم همان خلود در جهنم هست؛ در قرآن چند گروه نام برده شده که دائما در جهنم هستند از جمله: کافران، ظالمان، قاتلان، رباخواران و ... اما از روایات برمیآید که تنها كافران براى هميشه در جهنم خواهند بود نه همه گنهکاران. از آیات برداشت میشود آيات خلود در جهنم، ناظر به كسانى است كه گناهشان منتهى به انكار توحید، معاد، نبوت و يا ضروريات دين شده است. شيخ مفيد میفرماید: تمام علما اتفاق نظر دارند كه تهديد به خلود در آتش مخصوص كفار است و شامل كسانى که اهل نمازند و ايمان به خدا و اقرار به واجبات او دارند، نمیشود.
📚اوايل المقالات، ص۵۳
در آيه۴۸ و۱۱۶ سوره نساء آمده است: ان الله لا يغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛تنها مشركان (و كافران) قابل بخشش نيستند، ولى گنهكاران ديگر قابل بخشش و آمرزشاند
📚آيت الله مكارم پيام قرآن، ج ۶، ص۴۹۶
💥با توجه به این آیه و آیات دیگر تنها کافران و مشرکان در جهنم خلود دارند و مابقی گنهکاران بعد از سپری کردن عذاب در جهنم، روانه بهشت میشوند.
@Emam_kh
💟 درمان_کوفتگی
✴️•⇦ اگر بدن شما بر اثر چیزی کوفته شد یعنی خون در زیر پوست منعقد شد کافیست↯
✳️⇦مقدار ۱ ق.چ نمک و ۲ قاشق عسل طبیعی مخلوط کرده و روی محل کوفتگی بگذارید
@Emam_kh
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_هفتاد_و_سوم
✍🏻از دور می بینمش،سرش را پایین انداخته و بسته ای در دست دارد.انگار صد سال از ندیدنش گذشته،لبخند می زنم و ناخوداگاه چادرم را جلوتر می کشم.
نمی فهمم استرس دارم یا خوشحالم، دفعه ی اولی نیست که با یک پسر قرار دارم !اما این بار همه چیز فرق می کند...
پیراهن سفید با راه های باریک آبی پوشیده و شلوار پارچه ای سورمه ای رنگ.ساده و موقر!
هیچ وقت تصور هم نمی کردم که از یک پسر مذهبی خوشم بیاید و به این حال و روز بیفتم...تقدیر چه کارها که نمی کند!
به ساعت مچی ش نگاه می کند و بعد هم به اطرافش...من را ندیده؟!تعجب می کنم وقتی از کنارم می گذرد بی آنکه آشنایی بدهد!قبل از اینکه دورتر بشود صدایش می زنم:
_آقا شهاب؟
برمی گردد و با دیدنم انگار چیز باورنکردنی باشم چندبار پلک می زند و بعد می گوید:
+شمایین؟
_سلام.بله
تازه می فهمم که بخاطر چادر و حجابم نشناخته!به زمین نگاه می کند و می گوید:
+سلام،شرمنده متوجه نشدم
_خواهش می کنم
چند ثانیه مکث می کند و بعد بسته را به سمتم دراز می کند.
+امانتی،خدمت شما
انگار او هم دست پاچه شده!حتی فراموش کرده که احوالپرسی بکند
_دستتون درد نکنه .باعث زحمت شما هم شدم
+اختیار دارین،چندتا کتابه و سی دی و یه چیزایی که فرشته خودش خبر داره فقط بسته را می گیرم و برای پرسیدن سوالم این پا و آن پا می کنم... پیش دستی می کند و می گوید:
_اگر امری نیست...
چه عجله ای دارد برای رفتن،درست برعکس من!
+این کتابا هم مثل همون قبلیاست که تهران بهم داده بودین؟
_چندتا از کتابای شهید مطهری و یکی از اساتید خوب ارزشیه و یکی دوتا رمان دفاع مقدسی
+یادتون اوندفعه چی گفتین؟
_در مورده؟
+کتابا...گفتین بخونمو اگه سوالی بود بپرسم
_بود؟
+زیاد!
واقعیت را گفته ام...موبایلش زنگ می خورد؛با یک عذرخواهی کوتاه قطعش می کند.
_فکر می کنم هرچی بیشتر بخونید بهتره
+و سوالام بیشتر میشه
_اما لابلای متن و سطر هر کتابی به جواب های کوتاه و بلند خوبی هم می رسین
+توجیه می کنه اما من دلیل می خوام برای بعضی از اتفاقای جدید
_چه اتفاقی؟
+مثلا..خب مثلا همین چادر
به گوشه چادرم نگاه می کند و با لبخند می گوید:
_خودتون بگید،چی بوده دلیلش؟
هول می شوم!سوالم را دوباره از خودم می پرسد...بگویم بخاطر تو؟!بخاطر خانواده ی مذهبیت؟لبم را تر می کنم و جواب می دهم
+با امام رضا بعد از چندسال یه عهد و شرطی کردم و نتیجش فعلا شده این
_خیره
+بود که برام معجزه کرد حتما
_من به اعتقاد معتقدم
گیج می شوم و می پرسم:
+چی؟
_خیلی خوبه که یه منبع نور و معجزه ای باشه و آدم در جوارش زندگی کنه... باهاش عهد ببنده و جواب بگیره و اتفاق های مثبت براش بیفته.چی بهتر از این؟
+بله اما همشم همین نیست!
_من بهتون اطمینان میدم که این اتفاق از هرجا و به هردلیلی که بوده خیره.
دلم می ریزد...دلیلش تو بودی و بی خبری!خیری و بی خبر بودم؟سکوت می کنم.هزار حرف نگفته دارم اما می ترسم از اینکه کلامی بگویم و آبروی تازه جمع کرده ام را به باد بدهم...
حتما می فهمد خوددرگیری دارم که می گوید:
_آدم های زیادی رو با شرایط شما دیدم پناه خانوم با جنبه های مختلف.رک بگم باید شاکر خدا باشید که امروز تو این نقطه ایستادین
+چه نقطه ای؟چون من خونم مشهده و جلوی در حرم وایسادم؟
جدی پرسیدم اما او ناگهانی می خندد. حتی خنده اش هم حساب شده و با متانت است...کوتاه و نه با بی قیدی کسانی مثل پارسا!سریع صدایش را صاف می کند و با لحنی که هنوز ته مایه خنده دارد می گوید:
_نه!اون که صد البته جای خود داره...اما منظورم نظر کردن خداست و اینکه به نسبت ،خیلی زود راهتون رو دارید توکل بر خدا پیدا می کنید.با ارزشه!
+آهان،آره اما آرزو داشتم تو این شرایط پیش زهرا خانوم یا فرشته می بودم که حداقل از راهنمایی هاشون استفاده کنم
_حاج خانوم سلام رسوندن و گفتن در خونه خودتون به روی خانواده و شما بازه،شماره تلفن فرشته و بقیه رو هم که دارین.هر موقع نیازی بود خوشحال میشن حتما که کمکی بکنن
+زهرا خانوم از راه دورم انرژی مثبت می فرسته.مرسی
_ان شاالله که براتون اتفاق های پیش بینی نشده خوبی همچنان بیفته.
جمله اش را چندبار توی سرم تکرار و هر بار هزار و یک برداشت جدید می کنم!
_با اجازه من باید مرخص بشم،دوستان منتظرن
وا می روم.به این زودی!؟فقط و به سختی می گویم:
+خواهش می کنم
_سلام برسونید به خانواده
+سلامت باشید
_زیارتتون هم قبول
+خیلی ممنونم.خدانگهدار
_یا علی
رفتنش را نگاهش می کنم و آهسته می گویم:
+یاعلی
📝نویسنده: الهام تیموری
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_هفتاد_و_چهارم
✍🏻روی تختم می نشینم و با ذوق بسته ی شهاب را باز می کنم.در نظر اول دیدن چند کتاب و سی دی برایم هیچ جذابیتی ندارد.اما به خودم می گویم(خوبه که بنده خدا گفت توش چیه تازه عقلم بد چیزی نیستا، مثلا توقع نداشتی که شهاب مثل فلان پسر و فلان بنده خدا ادکلن و شال و گردنبند مد روز سوغات بیاره که)
کف جعبه،پارچه ی چادررنگی فوق العاده زیبایی خودنمایی می کند.با ذوق بر می دارم و نگاهش می کنم.جنس خاصی دارد ،خیلی وارد نیستم اما انگار ترکیبی از مخمل و حریر نرم است.
لبخند می زنم و می گویم:
_دوستش دارم،ولی معلوم نیست اینو خود شهاب سوغات آورده یا از فرستاده های فرشته ست!
هنوز به نتیجه نرسیدم که با شنیدن سر و صدایی متعجب از جا بلند می شوم.گوشم را تیز می کنم،صدا هر لحظه نزدیک تر می شود و تنم را می لرزاند چادر را پرت می کنم روی تخت و از اتاق می روم بیرون.
مادر بهزاد وسط پذیرایی ایستاده، نگاهش که به من می افتد مثل ببری که آماده ی حمله باشد افسانه که با لیوانی آب کنارش هست را هول می دهد عقب و به سرعت چند قدم به سمت من می آید.زیرلب سلام می کنم.انگار منتظر جرقه بود که یکهو آتش می گیرد.
_چه سلامی،چه علیکی؟نمی فهمم، آخه نونت نبود آبت نبود برگشتنت از تهران چی بود دیگه دختر؟تو که رفته بودی موندگار بشی پس چرا مثل اجل معلق باز وسط زندگی ما سبز شدی هان؟
با چشم های گرد شده و دهان باز اول به چهره ی پر استرس افسانه و بعد به او خیره می شوم و می پرسم:
+با منی ؟!
_پس چی؟ولم کن آبجی انقد این دست وامونده رو نکش.بذار برای یه بارم شده هرچی تو دلم خون خوردم از دست عشوه گری های این دختره تف کنم بریزم بیرون!د آخه تو که بچه نیستی، والا بخدا ما هم سن و سال شماها بودیم دو سه تا بچه دور ورمون بود!
وقاحتم حدی داره،یا می نشستی خونه ی بابات مثل دخترای سنگین و رنگین که خواستگارا با عزت و احترام بیان پاشنه درو از جا دربیارن،یا حالا که میفتی دنبال پسرای مردم حداقل پی یکی رو بگیر که فک و فامیل نباشه!
+چی میگی اعظم؟تو رو خدا بیا بشین یه لیوان آب بخور الان فشارت میره بالا باز داستان ...
_دق کردم افسانه دق!این دختر یه وجبی ماری بود که تو آستین منو تو بزرگ شد. اااا نکرد لااقل احترام این زن بابای بدبختو نگه داره!آخر الزمون شده بخدا بهت زده ایستاده ام و او در عرض چند ثانیه هرچه می خواهد می گوید!شوکه ام و هنوز نفهمیدم که چه خبر شده... سعی و تلاش افسانه هم برای آرام کردن این کوه آتش فشان بی ثمر می ماند...
+آخه افسان،هرکی ندونه تو که خوب می دونی چجوری پسرمو چندساله گذاشته توی خماری،بچم نه شب داشته و نه روز...تموم دوستاش سر و سامون گرفتن ولی این یکی پاشو کرد تو یه کفش که الا و بلا پناه !یا پناه یا هیشکی...آخه کدوم پناه؟
دستش را به سمتم دراز می کند و با تحقیر می گوید:
_این؟این؟ اینی که تا دیروز ده تا پسر هواخواهش بودن و یه من سرخاب سپیداب داشت و از فرق سرش تا نوک موهای هفت رنگشو کل محل دیده بودن؟ من بیام چنین دختری رو عروسم کنم؟
که پس فردا برام دختر بزاد لنگه ی خودش؟اینی که پاشد هزار کیلومتر کوبید رفت تهران که آزاد باشه!که افسارش دست خودش باشه!حالام معلومر نیست با چه نقشه و ترفندی از جا مونده شده و با این ریخت جدید برگشته که یعنی آره!من متنبه شدم...گیسشو فرستاده زیر روسری و سربه زیر میره میاد...کی بود کی بود من نبودم!
که ایندفعه پسر ساده ی منو که داشت قرار عقد می ذاشت با هزار بدبختی ،وسط خیابون گیر بیاره و دوباره مخش رو شستشو بده!که بیاد زندگی منو زهر کنه، که چرا نگفتین پناه اومده اونم چه اومدنی...که باز رو در و دیوار خونم خط و نشون بکشه واسه حرف مرد یکی بودنش!که فقط پناه و پناه و پناه
مثل نارنجکی شده ام که ضامنش را کشیده اند و فقط معطل شماره معکوس انفجار است!
+نگو خواهر،بهزاد خودش همیشه خاطرخواه پناه بوده وگرنه کیه که ندونه دختر من ....
تقریبا فریاد می زنم:
_من دختر تو نیستم!
جا خورده اند،به صورتم زل می زنند،دست هایم را از شدت حرص مشت کرده ام.با فک قفل شده شروع می کنم به گفتن:
+لعنت به اون بهزاد که تمام روزای عمرمو برام مثل شب تار کرد همیشه،چی فکر کردی خانوم؟چطور به خودت اجازه دادی کفشتو ور بکشیو بیای خونه پدر من داد و بیداد راه بندازی؟خیال ورت داشته که پسرت تحفه ست،شازده ی شما خودش منو تو کوچه دید!حالا اینکه چشم و دلش با یه نظر به دختر مردم میره تقصیره منه؟به چه حقی تهمت می زنی؟با من دشمنی ،خدا و پیغمبرم سرت نمیشه؟
📝نویسنده: الهام تیموری
ادامه دارد......
✳️منتظران ظهور
📝 گفت🔻
سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن، ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
📝 گفتم🔻
زیارت عاشورا را خوانده ای...
دو دسته جمله دارد یا سلام یا لعن؛
جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان، یزیدیان
عاقبت هم دو دسته میشوند، بهشت و جهنم ، وسط ندارد.
📝 گفت 🔻
حتی بی طرف ها؟؟؟؟
📝 گفتم🔻
در زیارت عاشورا جوابت هست...
( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله)
امام صادق (ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...
البته زیاد هم بی طرف نبودند...
هر که در لشگر حسین (ع) نباشد
در محفل شراب باشد یا نماز...یزیدی است.
گفت🔻
زمانه عوض شده ، فرق کرده...
گفتم🔻
باز زیارت عاشورا جوابت را داده،
(و آخر تابع له علی ذلک)
تا آخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده..
قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد.
گفت🔻
با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟
گفتم🔻
یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی.
در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند.
گفت🔻
حسین زمان که در غیبت است؟
گفتم🔻
اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، مسلم ولی امر است.
👈ببین چقدر گوش به فرمان ولی فقیه هستی.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید و لذت ببرید/ لحظه توقیف نفتکش انگلیسی توسط نیروی دریایی سپاه پاسداران
آنچه رسانه های آمریکایی و اروپایی از قدرتشان در رسانه هایشان بازنمایی کردند ما در واقعیت داریم.
فرق است بین امپراطوری ساخته شده هالیوودی با اقتدار ناشی از باور و توانمندی.
"معصومه نصیری"
⭕️ آیت الله جوادی آملی یک خاطره زیبایی از حساسیت رهبری نسبت به بیت المال دارند و می فرمایند:
یک روز مهمان مقام_معظم_رهبری بودم.فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بودند که سفره گسترده شد.
آیت_الله_خامنه_ای به وی نگاهی کردند و فرمودند: شما به منزل بروید.
من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند من از وی درخواست کرده ام که با هم باشیم.
آقا فرمودند:این غذا از بیت المال است .شما هم مهمان بیت المال هستید.برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند.ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند.
من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.
منبع: کتاب خاطراتی از رهبر فرزانه انقلاب برای جوانان (از اسدالله محمدی نیا)
@Emam_kh