🔴 #عکس_نوشت| خودکشی غربزده ها!
🔹 روزگاری میگفتند اگر در مسکو باران ببارد؛ سران حزب توده در تهران، چتر بالای سر میگیرند.
🔻 حالا که ترامپ ایده احمقانه تزریق مواد ضدعفونی کننده برای مقابله با کرونا را مطرح کرده، جای نگرانی است بعضی سوپرغربگرایان «وایتکس» تزریق کنند.
🔻بس که برای این جماعت: هرچه آن خسرو کند شیرین بود!
سیدنظام الدین موسوی
@Emam_kh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 تفسیر آیه به آیه قرآن
🔵معنای سوره چیست؟
-سوره از سور می آید سور یعنی دیوار، زمان های قدیم به دیوارهای اطراف شهر سورالبلد می گفتند در زمان های گذشته اگر اطراف شهر دیوار بود آن شهر امن خواهد بود
-آیات قرآن هم همین طور است اگر اطراف زندگی ما باشند و آنها را در زندگی خود وارد کنیم ما انسانها هم زندگی آرام و امنی خواهیم داشت و از آسیب هایی که زندگی ما را به خطر می اندازد محفوظ خواهیم ماند البته به شرطی که به آنها عمل شود.
🔶 قرآن114سوره دارد،114سوره یعنی114دیوار،ایمنی، حصار
🌹معرفی سوره الفاتحه(حمد)
🔵اولین سوره قرآن کریم سوره فاتحه است
🔵معنای فاتحه چیست و چرا به سوره فاتحه حمد هم می گویند؟
-فاتحه یعنی آغاز کننده
به سوره فاتحه، سوره حمد هم می گویند حمد یعنی ستایش و به علت اینکه سوره فاتحه با ستایش خداوند شروع می شود سوره حمد هم می نامند.
🔸این سوره در مکه بر پیامبر اسلام نازل شده است و به این دلیل جزو سوره های مکی است و پنجمین سوره ای می باشد که بر پیامبر اسلام نازل شده است.
🔸این سوره هفت آیه دارد عدد هفت راز و رمزی دارد تعداد روزهای هفته و تعداد آسمان ها هفت تا است
طواف کعبه، سعی بین صفا و مروه و پرتاب سنگ به شیطان که از اعمال حج هم می باشد هفت مرتبه است.
🔴امنیت و اقتصاد، کنار هم یا مقابل هم؟!
🔺دوستی گفت از پرتاب #ماهواره_نور خوشحال نیستم. چون در حالی که اقتصاد و فرهنگ و آموزش و محیط زیست ما دارای ضعف و چالش هستند، پیشرفت های نظامی فقط موجب توسعه نامتوازن می شوند و مزیت نیستند.
🔹قبل از اینکه به پاسخ واضح این سوال او (که سوال القا شده به ذهن بخش قابل توجهی از جامعه است) فکر کنم، افسوس خوردم که چه چیزی، چه تفکر مسمومی در اذهان برخی از ما رسوخ کرده که حتی نمی گذارد از این پیشرفت های افتخار آمیز لذت ببریم؟! چنین پیشرفتی جای جشن و مباهات دارد یا تحقیر و سرزنش با تکرار بدون فکر نظریه های پراشکال و یا حداقل غیر قابل انطباق با این موضوع؟!
🔹باید به این دوست و بسیاری چون او بگویییم کدام مغز متفکری به این نتیجه رسیده که عدم توسعه یک بخش، باید موجب تعطیلی بخش های دیگر شود؟ مگر توسعه در یک بخش کشور مانع توسعه بخش های دیگر است؟به گونه ای توسعه نظامی و هسته ای در برابر ضعف در برخی بخش های دیگر را توسعه نامتوازن عنوان می کند کانه امنیت سهم اقتصاد را دزدیده! توسعه این بخش ها منافات و تغایری با هم ندارد که رشد یکی مانع رشد دیگری شده باشد. درحالی که این دو بخش هرکدام بودجه خود و مدیر خود را دارند.مشکل تفاوت تفکر مدیران این دو بخش است. جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است!
🔹آیا پیشرفت های ما در حوزه نانو، صنعت هسته ای، پیشرفت های عرصه پزشکی، سلول های بنیادین... در دورانی بوده که پیشرفت نظامی نداشتیم؟ یا این پیشرفت ها شانه به شانه هم به دست آمده؟
این پیشرفت ها حاصل رویکرد جهادی و انقلابی و اتکا به درون و البته ایمان است. هرجا این تفکر وارد شد شاهد پیشرفت بودیم. اما تفکر غربگرایی که همواره در انتظار قراردادهای اروپایی ست، با خودکفایی مخالف است، به مافیای واردات عرصه جولان می دهد، خصوصی سازی را به فاجعه بارترین شکل ممکن انجام می دهد، ... صنایعی مثل خودرو را عقب مانده نگه داشته. وگرنه نه سرمایه گذاری در این بخش ها کم است؛ نه نیروی متخصص و نخبه باانگیزه در این کشور کم است. مشکل چنبره تفکر لیبرال بر کرسی های مدیریتی اقتصاد و صنعت است. البته ما با وجود ضعف در اقتصاد، از بسیاری کشورهای دنیا که گرفتار تحریم هم نیستند جلوتریم. بحران کرونا گوشه ای از این برتری را نمایش داد.
🔹چطور می شود در شرایطی که کشور ما مدام در حال تهدید شدن نظامی از سوی همین کشورهای به اصطلاح توسعه یافته است، درحالیکه آمریکا دور تا دور ما را پر از پایگاه های نظامی کرده، (اینجا؛ 7000 مایل دورتر از مرزهایش!) عده ای به محض مشاهده پیشرفت هایی چون موشکی، هوافضا، هسته ای که برای هر کشوری مزیت محسوب می شود، دلسوز شده و شروع به تکرار نظریات توسعه نامتوازن می کنند؟ ما تهدیدات داعش و القائده و آمریکا و اسرائیل را با همین پیشرفت های نظامی ار مرزهایمان دور کردیم. باور کنیم آن دلسوزی به این شکست دشمنان ملت ایران ارتباطی ندارد؟!
🔹و اما یک نکته مهم دیگر؛ در کشورهایی که حاضر به پذیرش سلطه آمریکا نیستند، نفوذی های شیفته آمریکا به دنبال ماموریت های نیمه تمام اربابشان برای زمین زدن آن حکومت هستند. یک سوال جدی؛ صنعت خودرو سال هاست تبدیل شده به نماد «ما نمی توانیم». مدیران سابق ایران خودرو و سایپاکجا هستند؟ پشت میله های زندان به جرم رانت خواری و اخلال در نظام توزیع؛ چه اراده ای چنین مدیران فاسد و فشلی را روانه مهمترین کرسی های اداره صنعت به این مهمی کرده؟! چرا از وقتی جاسوسان در محیط زیست رخنه کردند، شاهد فاجعه های زیست محیطی و تغییر اقلیم بودیم؟ چگونه است که رئیس سازمان محیط زیست به بهانه های غیر علمی سفت و سخت پای مبارزه با خودکفایی مواد غذایی استراتژیک چون گندم می ایستد؟چه چیزی مانع راهیابی طرح های تایید شده دانشگاه های علوم کشاورزی به مصوبات اجرایی وزارت جهاد کشاورزی در کشت محصولات جایگزین واردات می شود؟ چه می شود که نه کارشکنی دشمن، و نه کمبود منابع، که تخلف مدیر امور دام کشور و کارمندانش موجب چند برابر شدن قیمت گوشت می گردد... و ده ها نمونه دیگر
🔻پس در پیشرفت هایمان دنبال علل پسرفت هایمان نگردیم. که اگر عوامل نفوذیِ پسرفت را امروز از مخفیگاهشان بیرون نکشیم، خیلی زود مانند فیلم تمساح لوییس تیگ، با هیولای بزرگی روبرو می شویم که نقاط قوت سایر عرصه ها را نیز نابود خواهد کرد.
📝 رها_عبداللهی
@Emam_kh
‼️ترمیم یا کشیدن دندان فرد روزهدار
🔷س 44: آیا کارهای دندانپزشکی از قبیل کشیدن دندان، عصب کشی، بیحسی، پر کردن، روزه را باطل میکند؟
✅ج. اگر چیزی وارد حلق نشود، روزه صحیح است.
@Emam_kh
🍃آب کدو🍃
↔هر وقت قند شخصی بالا رفت فورا اب کدو خورشتی بخورد تا قند خون پایین بیاید
💠طب سنتی اسلامی💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️گناهی که اگر پیامبر هم طلب بخشش از خدا برای شخص کند، خدا نمیبخشد..
🌹ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎﺻﺪﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻧﻲ ﻛﻪ [ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﺻﺪﻗﻪ ﻭﺍﺟﺒﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺭﺿﺎ ﻭﺭﻏﺒﺖ ]ﺻﺪﻗﻪ [ ﻣﺴﺘﺤﺒﻲ ] ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ، ﻋﻴﺐ ﺟﻮﻳﻲ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻗﺪﺭﺗﺸﺎﻥ [ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﻣﺎﻟﻲ ] ﻧﻤﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ [ ﺗﺎ ﺻﺪﻗﻪ ﺩﻫﻨﺪ ] ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ; ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻛﻴﻔﺮ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺧﻮﺍﻫﺪﺑﻮﺩ .(٧٩)
🌹ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ [ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺟﻮﻳﺎﻥ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ ] ﭼﻪ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﻲ ﭼﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ [ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ] ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﻲ ، ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺮﺯﻳﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻭﻩ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ .(٨٠) توبه
#مسخره_کردن_مومن
@Emam_kh
⭐ لوح | حضرت آیتالله خامنهای ماه مبارک رمضان را «ماه فرصتها» میدانند.
@Emam_kh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان _مسافر_عشق
قسمت_پانزدهم وشانزدهم
چــند بار پلک میزنم و چشم هایم را باز میکنم...ساعت سہ و نیم نیمہ شب است...
تمــام این مـدت را خواب بودم! غلتے میزنم و رویم را میچـرخانم
تو هم برگـشتہ اے!
پشـت بہ من روے تخت دراز کشیدے ، حتے لباس بیرونـت را هم عوض نکردی...از تن بے حرکـت و نفس هاے منظمـت معلوم است کہ خوابیدے! از این کہ میبینمت دلگرم میشوم
مے نشینم و بہ پنجره نگاه میکنم...سـکوت حاکم است...باد ملایمی پرده هاے کنار زده را تکان میدهند...پنجره آسمان تاریڪ شب را قاب گرفتہ اسـت
اثرے هم از ماه نیست...
#در_آسمان_بہ_دنبال_ماه_میگردم_غافل_از_اینکہ_ماه_پیـش_من_است…!
رویم را سمتت میکنم...دوست دارم از دلت در بیاورم نکند مرا نبخشے؟!نکند با من بد شوے؟نکند فکر کنی لیاقت همسری با یک مدافع حرم را ندارم؟! باور کن تمام این حرف ها براے دلتنگی هایی است کہ کشیدم...از فراق دوباره ات میترسم!میترسم!
خم میـشوم و بہ صورتت زل میزنم...معلـوم است خیلے خستہ ای
نزدیک تر میشوم...نزدیک و نزدیکتر...آنقدر کہ نفس هایم موهایت را تکان میدهد
فقـط کمـے مانده تا لبهایم روے ریش هاے مردانہ ات قرار گیـرد...
چـشمانم را میبندم و نزدیڪ تر میشوم و آرام گونہ ات
از بازار مـشهد بہ سمت حرم میرویم...خوشبـختانہ هتلمان نزدیڪ حرم است!
ساکت و بے توجـہ راه میروے...من هم سعے میکنم پا بہ پایت قدم بردارم
آنقدر تند میروے کہ گاهے وقت ها جلو مے افتے از مـن!
سردے و سنگینے ات اذیتمـ میکند...
از دیشـب تا الآن با خود فکر کردم...اگـر اجازه ندهم بعد ها چہ مے شود؟ نڪند حضـرت زینب مرا بازخواست کند؟!
امـا اگر محمد شهید شود چہ؟!نـہ...مے رود باز بر مے گردد...حضرت زینـب امانت دار است!اصلا بهـتر از قـبل محمدم را بر مے گرداند!
بہ چهره ات نگاه میکنم خیلے عادی بہ روبرویت نگاه میکنے و اصلا حتے حرفے ام نمی زنی...می گویم : محمد؟
جواب نمے دهے
دوباره می گویم : محمـد؟
باز هم جـواب نمے دهے...
دلم میشکند...این رفتارت باعث میشود احساس نا امنے کنم...فکر میکنم دیگر مراقبم نیستے!
بار دیگر مے گویم : آقا؟
نفس عمیقے میکشی و باز هم سکوت میکنے
_مے شہ...فقط بگے...چقد وقت داریم؟!
بالاخره نگاهم میڪنے...اما با تعجـب...
احـساس پیروزے می کنم!
_یعنے چے؟!
_از الآن تا وقـت اعـزام بعدیت...چقد وقت داریم؟
دوباره بہ روبرویـت نگاه مے کنے...جواب مے دهے : خیلے ڪم...
دلـمـ میگــیرد...با تـرس مے پرسم : مثلا...چ...چقد؟
بعد مڪث طولانے می گویی : ۱۵ روز!
یڪ آن قلبم می ایستد و سر جایم خـشک مے شوم
ڪمی جلو مے روے...قلبم بہ تپش مے افتد و چشمانـم سیاهے می رود!
فقط صدایت را شـنیدم کہ داد زدے:
یـا حـسیـــن...مریم...مر...م...
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_هفدهم
سوزش بدے از دستم احسـاس میکنم...آرام چشمم را باز میکنم...تصویـر تار و مبهمـت رفتہ رفتہ مشخص میشود!روے صندلے نشستہ اے...با نالہ میگویم : محـــــمــــد...
صدایم را کہ میشنوے سریع از جـایت بلند مے شوے و مے آیی بالاے سرم
_جـان مـحمـد؟!بیدار شدے؟خوبے؟جاییـت درد نمیکنہ؟
از چشـمانت نگرانےموج میـزند
دوباره با نالہ میگویم : بــریم خــونہ...
_قربونت برم...بزار سرمت تموم شہ هرجا بخواے میبرمت...
چند ثانیہ بہ چشمانـت زل میزنم یاد حرف آخرت باز مے آید بہ ذهنم...
قلبم تیـر میکشـد
می گویم :آقا
پلکے میزنے وجلوے بغضت را میگیرے و جواب میدهی : جـانم؟
_واقــعا میخواے برے؟
_اگہ تو نخواے نمیرم عزیزم...می مونم پیـشت
فورا سر کلامت میپرم : نہ برو...باید برے
اصلا متوجہ حرفم نبودم و انگـار هرچہ کہ فکر میڪردم بہ زبانم آمد
از حـرفم تعجـب میکنے میپـرسے : تو...تو راضے اے؟
چـشمانم را بہ علامـت تایید باز و بستہ میکنم و همچنان بہ چهره ات نگاه میکنم...
صورتت در هم میرود...چشـمانت خیس میشود
خم میشـوے و پیشانے ام را مے بوسے و همزمان کہ چشمانت را مے بندے اشڪے روے گونہ ات سر میخورد!
#آرےبرو_معشوق_من_سفر_بخـیر
#امـا_بدان_همـراه_تو_قلب_من_است!
احسـاس میـکنم تمام تنم لرزید...با اینڪہ برایم خیلے سخت بود میپرسم:
محمدم...تو میرے اونـجا...شاید شهید بشے...
پـس من چے؟من چجورے شهید میشم؟
با صدایے گرفتہ جواب میدهے : تـو؟!...بہ مرور!
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_هجدهم
_آآآآآآییییییییی محمــــــــد دست نزن بہ دستمممم درد میـکنــــــــــــہ
_آخ آخ ببخشید...معذرت میخوام...چیکارش کنم؟نازش کنم خوب میشہ؟!!!
_نـخیر نمیخوام...برو اونورو بگیر!
میخندے و آن یکے دستم را میگیرے...نمے دانم چرا اصلا میلے بہ خندیدن ندارم
همـش پر از اضطراب و ترسـم ، ترس از دسـت دادنت...
یڪ لحظہ کہ از پیشمـ میروے دلم هزار راه میرود و وقتے باز میبینمت آرام میشوم...همـان چند ثانیہ ای کہ پـیش پزشڪ رفتے و برگشتے حـس کـردم کہ نکـند از دستت بدهم!
واے بہ حال و روزم وقتے قرار است از پیشـم بروی...
امـا تو! مدام میخنـدے...خیلے خوشـحالے...
از خنده ها و خوشحـالے هایت حرصم میگیرد! انگار از اینکہ میخواهے بروے شادی!
چـقدر زمـان کم است...فقط...۱۵روز؟!
هنـوز یـک ماه هم از آمدنـت نگذشتہ...
آخـر چـرا؟!چـــرا؟!!
بازویم را میگیـرے و از بیمـارستان خارج میشـویم مـرا سوار تاکسی اے میکنے و خودت هم کنارم مینشینی
در راه مے گویم : میشہ بریم حرم؟
_با این حالـت؟!
_بریم دیگہ...خوبم
_اول یکـم استراحت کن میریم
_عہ...تو این دو روزی کہ اومدیم فقط یڪ ساعت زیارت کردیم...
_اصـرار نکن نمیشہ
دیگـر داشت گریہ ام در مے آمد! آنقدر لج داشتم کہ همہ چیز روے اعصابم بود...
حتے بہ ماشینمان کہ در ترافیڪ مانده بود هم ایراد میگرفتم با نالہ گفتم : اذیت نڪن...بریم دیگہ...من حالم خوبــــہ
کلافہ میگویے : خیلے خب میریم میریم!
و بعد بہ راننده مسیر جدیدمان را میگویے
سـرم را بہ سمت پنجره مے چـرخانم
دسـتت را روے دستانم میگذارے و با صدایے آهستہ در گوشـم میگویے : واے بہ حال من...اگہ ایـن بچہ مثل تو شہ!!!
چــــــــــــــــــــے؟!!!!!!!!
با تعجـب نگاهت میکنـم از حالـت چهره ام خنده ات میگـیرد میگویی : تعجـب کردے؟!
نگاهے بہ راننده میکنم و سـرت را پایین مے آورم در گوشت میگویم : چـرا چرت و پرت میگے؟!!!!بشـنوه چے؟!!!
بعد با چشمم بہ راننده اشاره میکنم
نگاهے گذرا بہ او میکنے و با لبخند میگویے : خـب دیگہ!
حـرف هایت مشکـوک اند!یعنـے چہ؟!!!
نڪند...نڪند کہ...
با تعجـب و اندکے ذوق بہ چشمـهایت زل میزنم و میگویم : یعـنے...یعنـے...
سـرت را بہ علامت تایید تڪان میدهے و می خندے!
از هیـجان دسـتانت را محکـم میفشارم و می گویم : شوخے میکنے؟!
ابروهایت را بالا مے اندازے و جواب میدهے : نوچ!
آنـقدر انرژے میگیرم کہ دوست داشتم خودم را از پنجـره ے ماشین پایین بیاندازم!!
با صداے نسبتا بلندے میگویم : مــــحــــمــــــــد؟؟؟؟!!!!راسـت میگے؟!!!
انگـشت سبابہ ات را جلوے دهانت میگیرے و با اشاره بہ راننده میگویی : هیـــــس! آروم باش...
لبخندت پر رنگ تر میشود و با محبت بہ چشم هایم نگاه میکنے
از هیجـان و خوشحالے نمیدانم چہ کار کنم؟!!
آنقدر خوشـحال میشـوم کہ همہ چیز را فـراموش میکنـم تمــامشان را...
از ماشیـن پیاده میـشویم...دسـتت را میگیرم و با ذوق تـاب میدهم
خنده ات میگیرد و میگـویے : بچہ شدی؟!
حتے دیـگر درد جـای سرمم را هم فـراموش میکنم
آنقدر سرحالم کہ اگر ڪسے نداند فکر میکند داروے انرژے زا بہ من داده اند!!
باورم نمیـشود ڪہ دارم مادر میشـوم...مـادر فرزند تو!!
واااااااے محــمــدم!فڪرش را بڪن...چقدر زندگے مان شیرین تر میشـود!
با هم بہ سمت حرم میرویم...دیگر هوا تاریڪ شده و چراغ مغازه ها و بلوار ها شـهر را روشن میکند
با ذوق میگـویم : از کجا فهمیدے؟دکتر گفت؟
_اهوم...البتہ یہ چیز دیگہ ام گفت!
_چے؟!
_گفت بہ مامانش بگم اینقد لجبازے نکنہ و بہ حرف آقاش گوش کنہ
با شوخے بہ دستت میزنم و میگویم : خـب حالا باباے بداخلاق!
از لقبے کہ بهت داده ام خوشـت مے آید!مے خندے...صداے خنده هایت تمام دردهایم را درمان میکـند!
از خنده هایت من هم میـخندم...
راستے تکیہ گاهم!
چہ مراعات نظیر زیبایے ساختہ ایم
مـن و تو و کودک در راهمان...!
نویسنده : مــــــریم یـــــونسے
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد......