🍃🍃🌸🍃🍃
سلااااام
دوستان قلبتان آسمانی
وروزتون بخیر و شاد باد🌹
@Emam_kh
صبح ها که به مسجد میرفتم مردی جلوتر از من در مسجد حضور داشت،
روز بعد زودتر رفتم باز هم مرد حضور داشت
روز بعد زودتر و باز هم...
روز بعد 15 دقيقه قبل از اذان رفتم ديدم باز هم آن شخص در مسجد حضور دارد
کنجکاو شدم...
بعد از نماز رفتم پيشش و ازش پرسيدم آقا شما خواب و خوراک و کار و زندگی نداری همش در مسجدی❗
وقتی خودش را معرفی کرد فهميدم بزرگترين تاجر موفق شهر بود...
گفت: من فقط 15 دقيقه قبل از اذان میام مسجد.
پرسيدمچرا!؟
گفت: بسیار میترسم نماز اول وقتم ترک بشود.
پرسيدمحالا چرا اينقدر اصرار داريد؟
جواب داد من قول دادم همه نماز هایم را اول وقت بخوانم.
پرسیدم:
🔸به چه کسی!!؟؟؟
🔹کجا!!؟؟
🔸چرا!!؟؟
آن شخص داستان رو تعريف کرد.
میگفت: نه شغلی داشتم و نه درآمدی
دوست داشتم هم حج برم و هم ازدواج کنم
اما نمیشد ...
نزدیک شیخ رفتم و ازشون درخواست نصيحتی کردم
فرمودند:
1⃣ اگر میخواهی شغل خوب و با برکتی داشته باشی، برو نمازت رو اول وقت بخون.
2⃣ اگر میخوای ازدواج موفقی کنی و همسر خوبی داشته باشی، برو نمازت رو اول وقت بخون.
3⃣ و اگر طالب حج هستی باز هم، برو نمازت رو اول وقت بخون.
پرسيدم هر کدام از اين قفل های زندگيم با يک کليد🔑باز ميشه!؟
پاسخ دادند:
نماز اول وقت شاه کليد است
فقط حدالامکان به جماعت و در مسجد بخوان
از آن پس .... به عهدم وفا کردم
الله هم به عهدش وفا کرد
1هم شغل با برکت
2هم همسری مهربان
3هم حج رفته ام
🍃من كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ🍃
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش میدهیم و بر محصولش میافزائیم و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او میدهیم امّا در آخرت هیچ بهرهای ندارد
📖 سوره شوری، آیه۲۰
▪️اللَّهُمَّ ٱَجِرْنا مِنَ النَّار▪️
@Emam_kh
جایگزین_دیالیز
✍زنیان با گردو را مساوی پودرکنید
وهر شب یک یاچند قاشق میل کنید
و بعد حجامت ساق پا انجام دهند
این حجامت بیماریهای مزمن
را هم درمــــان میکند.
📚:استاد تبریزیان
@Emam_kh
✨﷽✨
🔰اگر خداوند پيامبران وامامان را دوست دارد چرا از ڪشتن آنها جلوگيرے نڪرد؟
✍پاسخ:
این بر میگردد به اینڪه ما مرگ را بد میدانیم و مفهوم درستی از مرگ را نگرفتیم، فرض ڪنید شما در اتاقی هستید، و پدر شما بیرون از اتاق و خیلی زیبایی هاے بیرون اتاق هست، ڪه در این اتاق نمیتوانی بهش برسی باید از این اتاق بیرون بروے تا به ان زیبایی ها برسی. آیا مشتاق نمیشوے از این اتاق خارج شوے؟ آیا پدرت تمام تلاشش را نمیڪند ڪه تو را از این اتاق بیرون بیاورد؟
از این روست ڪه مولاے متقیان علی (ع) می فرمایند: «وَأَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِیق؛ [۱] بسیار به یاد مرگ و منزلهاے پس از آن باش، امّا هرگز آرزوے مرگ مڪن مگر آنگاه كه صددرصد به رضایت الهى مطمئن باشى.»
طبیعتا مومن، با مرگ از زندان به بوستانی آباد وارد می شود. امام حسین (ع) می فرمایند: «دنیا زندان مؤمن و بهشت ڪافر است! مرگ براے مؤمنین یك پلى میباشد ڪه ایشان بوسیله آن وارد بهشت خود میشوند و براے ڪفار یك پلى میباشد ڪه بواسطه آن داخل جهنم خود میگردند.»[۲] بنابراین براے مومن مرگ خواستنی و دوست داشتنی است، حضرت علی (ع) می فرمایند: «پسر ابى طالب مانوستر است بمرگ از ڪودك به پستان مادرش.»[۳]
💥و قرآن نیز، طلب مرگ را معیار و محڪی براے اثبات ادعاےجایگاه عالی در نزد خدا بیان می کند: «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ المْوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ؛ [جمعه/۶] اگر مىپندارید ڪه شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس آرزوے مرگ ڪنید اگر راستگویید (تا به جوار رحمت و نعمت دوست برسید)»
📚[۱]. نامه ۶۹ نهچ ابلاغه.
📚[۲]. بحار الأنوار، ج۴۴، ص: ۲۹۷.
📚[۳]. بحار الأنوار، ج۷۱، ص: ۵۷.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
@Emam_kh
شب های جمعه
اهل برزخ منتظر و چشم به راهند.
و
دستشان از دنیا
کوتاه است.
با شاخه گلی،
از جنس فاتحه وصلوات،
روحشان را شاد کنیم💐🍃✨
@Emam_kh
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_شصت_و_نهم
✍🏻یک ساعتی هست که خواهر افسانه برای دیدنش آمده و من را با کنجکاوی بررسی می کند و کلافه ام کرده.دلم نمی خواهد بیشتر از این زیر نظرش باشم، لباس می پوشم تا از خانه بیرون بزنم.همین که پا به کوچه می گذارم آه از نهادم بلند می شود.به امید اینکه بهزاد که در حال قفل کردن در ماشینش است مرا ندیده باشد سرم را پایین می اندازم و چند قدم می روم اما صدایش را می شنوم
_پناه؟؟
پوفی می کشم و زیر لب می گویم"خدا بخیر کنه!"
بر می گردم و سلام می کنم.متعجب نگاهم می کند و می پرسد:
+خودتی؟
به این فکر می کنم که قبلا لحنش انقدرها هم خودمانی نبود!اخم می کنم،نگاه خیره اش را بر می دارد و می گوید:
_ببخشید،آخه...یعنی...باورم نمیشه.چرا کسی به من نگفته بود برگشتین؟!
نیشخندی می زنم و به کنایه جواب می دهم:شما خودت که خوب بلدی آمار منو دربیاری!عجیبه که خبرا از زیر دستت در رفته دستی به موهای بالا زده اش
می کشد و می گوید:
_خدا شاهده من...
+قسم نخور آقا بهزاد،این موضوع اصلا برام دیگه مهم نیست
متوجه می شوم که هر لحظه تعجش بیشتر می شود.انگار طاقت نمی آورد که می پرسد:
_چقدر عوض شدین؟!
+آدما تغییر می کنن،شرایطه که عوضشون می کنه مثل شما
_من؟!
دلم می خواهد نیشم را بزنم و بعد بروم دلم طاقت نمی آورد که بعضی چیزها را نگویم
+مبارکتون باشه،من بجای شما خوب از همه چی خبر دارم
سرخ می شود و سوییچ را توی مشتش فشار می دهد.
_هنوز که چیزی معلوم نیست.مامان و خاله طبق معمول برای خودشون بریدن و دوختن
+بهرحال امیدوارم خوشبخت باشید
هنوز یک قدم هم دور نشده ام که می پرسد:
_پناه خانوم؟
+بله
_گیج شدم،شما...اینجا...اینجوری
+چجوری؟اینجا خونمه نباید می اومدم یا باید قبلش با کسی هماهنگ می کردم؟
_منظورم این نیست اما آخه...
+آره،با پناهی که شما تهران اومدی و زاغ سیاهش رو یواشکی چوب زدی فرق کردم.ولی خودمم نمی دونم چرا.پس منتظر جواب نمونی بهتره
_انگار دارم خواب می بینم
+هیچ اتفاق خاصی نیفتاده
_از نظر کی؟من یا شما؟
+من
_ولی اشتباه می کنید.امروز شما با روز آخری که توی همین کوچه من جلوتون رو گرفتم و التماس کردم که تهران نرین یکیه؟!نه که نیست
می ترسم می ترسم که اگر چند دقیقه اضافه تر بمانم،به قول خودش وسط همین کوچه دست دلم را رو کند و به خودش و خودم بفهماند که عاشق شده ام...آخ شهاب کاش بجای بهزاد تو بودی!فکر نمی کنم درست باشه توی خیابون اینهمه حرف زدن.من باید برم،فعلا
و از مقابل چشم های گرد شده از تعجبش می گذرم و می روم.
برای لاله که تعریف می کنم می گوید:
بدبخت چه غافلگیر شده پس،چقدر مامانش مخش رو زده که بردش خواستگاری کاش امروز نمی دیدت
+تقصیر من که نبوده
_نه،ولی خب...پناه؟یه چیزی بگم نمی کشیم؟چی؟
_میگم بهزادم پسر خوبیه ها.اراده کنی میاد خونتون با دبدبه و کبکبه
+حرف مفت نزن لاله...یه عمر باهاش مشکل دارم از اینکه خجالتیه و تو سری خور خانوادش متنفرم
_والا همچینم خجالتی نیستا
+ولم کن توام،تا حالا که شهاب نبودم نمی تونستم راجع به بهزاد فکر مثبتی داشته باشم دیگه چه برسه به الان
_فقط چون مامانش براش تصمیم می گیره؟
+علاوه بر اینکه بچه ننست دستشم تو جیب باباشه و خیلیم دست و پا چلفتیه،من ازش خوشم نمیاد.از بس که خون دل خوردم از دستش.همین که سایشو با تیر نمی زنم شانس آورده.دیگه هم چیزی در موردش نگو خواهشا
_باشه،ولی وقتی همین بهزاد خنگ سر سفره عقد نشست می بینمت که از حسادت می سوزی
+هرگزحالا می بینیم
📝نویسنده: الهام تیموری
📙 رمان_پناه
◀️ قسمت_هفتاد
✍🏻حتی با یک محاسبه ی سرانگشتی هم می شود فهمید که شهاب کجا و بهزاد کجا!تفاوت از زمین تا آسمان است...
هرچند دل کندن به ظاهر ناگهانی بهزاد غافلگیرم کرد،اما با حرف های امروزش مطمئن شدم که هنوز گلویش گیر دارد!
منتها من انتخاب خودم را کرده بودم...
_حالا پاشو بریم تا اذان نشده
+کجا؟
_حرم
می گوید و به چشمانم خیره می شود. مثل همیشه نگاهم را بی هدف می چرخانم و جواب می دهم:
+خونه کار دارم
_مگه نگفتی بهزاد و مامانش اونجان؟
_خب آره
+پس برنمی گردی خونه
_ولی حرمم نمیام
+میشه بگی دردت چیه؟تو مگه مدام نمیگی اون پناه قبلی نیستم،پس کو؟ آخه آدم مشهد باشه و چندسال نره زیارت؟خیلی سنگدلی بخدا...یا این دفعه میای یا دیگه نه من نه تو!خود دانی
_چرا گروکشی می کنی لاله؟
همانطور که جورابش را می پوشد می گوید:
+همین که گفتم.خجالت آوره ،این رفتارت رو نمی تونم درک کنم
_به خودم مربوطه
+آره اما تو فقط یه بار یه دلیل محکم بیار که چرا با آقا قهری،لاله دیگه لال میشه...اوم اوم
و می کوبد روی دهانش.نفس عمیقی می کشم و به دلیلی که خودم هم نمی دانم فکر می کنم!این شاید صدمین باریست که در چنین شرایطی قرارم می دهد.
باعجز پاسخ می دهم:
_نمی دونم
+پس برو وضو بگیر تا بریم
_ول کن دستمو
+پس دیگه...
_باشه حالا روش فکر می کنم!
+پشیمون نمیشی.همین که بری تو حرم،خودت می فهمی چه توفیقی رو از دست داده بودی. اونوقت می شینی یه گوشه زار می زنی
_هه...
+مرض!تو ماشین منتظرتم.
هنوز نرفته بر می گردد و می گوید:
_بیا و از خود امام رضا حاجتت رو بگیر دستت رو رد نمی کنه.حداقل حالا که کارت گیره بیا...پایین منتظرم
کدام حاجتم را بگیرم؟شهاب؟!خنده ام می گیرد...هرچقدر توی ذهنم مرور می کنم دلیلی برای نرفتن ندارم.قبل از این همیشه حسی مانع می شد تا اصلا به حرم رفتن فکر کنم،اما لاله راست می گفت.مگر ادعا نداشتم که پناه سابق نیستم؟مگر حاجت نداشتم؟اصلا مگر قرار بود با رفتن یا نرفتنم اتفاق خاصی بیفتد!؟...شاید بد هم نباشد،هم تجدید خاطراتی بشود و هم ...
نمی خواهم خودم را بیشتر از این درگیر چیزی بکنم،فعلا از طرف شهاب و بهزاد و افسانه و درس و دانشگاه و سوگند و...همه جوره تحت
فشار فکری هستم.
به این اعتقاد رسیده ام که خنثی بودن بهتر از بد بودن عمل می کند!کیفم را بر می دارم و از خانه ی عمه بیرون می زنم. لاله پشت فرمان نشسته و با دیدنم لبخند می زنم.لااقل دل او را شاد می کنم!
استرس دارم و کف دست هایم عرق کرده اما مقابل لاله بروز نمی دهم.بی تفاوت بودن را ترجیح می دهم.از پارکینگ که بیرون می آییم حس آدمی را دارم که بعد از سال ها قرار است به دیدن عزیزی برود که حالا شک دارد حتی او را بشناسد یا نه!
مقابل درب ورودی می ایستم و از روی عادت بسم الله می گویم.لاله دست دور شانه ام می اندازد و کنار گوشم می گوید:
+خدمت شما،بدون این که مجوز ورود نداری دختردایی جان
دست های خیسم را به کنار مانتو می کشم و چادر تا شده ای که روبه رویم گرفته را می گیرم.از وقتی از تهران برگشته بودم به چادر فکر هم نکرده ام.
توی هوا بازش می کنم و می اندازم روی سرم.آینه ی کوچکی می گیرد و می گوید:
_بفرمایید تنظیم کنید،فکر همه جا رو کردم.ببین چه لاله ای داریا
کش ندارد.می پرسم:
+چرا ازین ساده ها نیاوردی که کش داره؟
_عربه...راحته که
+آخه سر می خوره
_اولش سخته
+برای تو بله
_نق نزن.بریم؟
+بریم
از بازرسی که می گذریم و وارد حیاط می شوم دلم هری می ریزد.از بلندگوها صدای مناجات پخش می شود.به روی خودم نمی آورم و هم قدم لاله می شوم.
انگار با هر گامی که بر می دارم چیزی از دلم کنده می شود و سرعتم تغییر می کند!
نمی فهمم من ناآرامم یا همه؟به خادم ها نگاه می کنم و عابرانی که از کنارم می گذرند.زمزمه می کنم:
"حال همه خوب است
من اما نگرانم..."
📝نویسنده: الهام تیموری
ادامہ_دارد...
🔴 شما چرا 🍃قشنگ رقصیدی؟!
🔹دزدانی به کاروانی زدند، اموال کاروان را غارت کردند و یکی از زنان کاروان را مجبور کردند که رقاصی کند. همسرش از ترس جان به وی اجازه داد برقصد.
🔸بعد از اینکه دزدها برفتند، شوهر زن رقاصه، وی را به باد کتک گرفت. زن اعتراض کرد که خودت اجازه دادی؛ شوهر گفت: "بله من از ترس جان اجازه دادم، اما نگفتم اینقدر قشنگ برقصی برای دزدها پدرسوخته!"
🔹حکایت ما و جریان دولت همین است. رئیس جمهور و وزیر خارجه میگویند نظام به ما اجازه داد! غربگراها مدعیاند نظام و رهبری اجازه داد برجام را امضا کنند و اصلاً برجام تصمیم نظام بود!
1⃣ اولاً برجام تصمیم خود شما بود و رهبری صدها بار فرمود من به مذاکره با آمریکا بدبینم و از این مذاکره چیزی عاید کشور نمیشود.
2⃣ ثانیاً، بله نظام و رهبری به شما اجازه داد، اختیار داد، شما رقاصههای سیاسی، چرا اینقدر قشنگ خوشرقصی کردید برای آمریکاییها؟! چرا کل صنعت هستهای را نابود کردید؟ چرا قرارداد محکمی نبستید و تضمینهای لازم را نگرفتید؟ چرا تعهدات شما نقد و تعهدات آمریکاییها نسیه بود؟ چرا حالا که آمریکا از اول، هیچ به برجام متعهد نبوده و اروپاییها از ۱۱ تعهد خود، یکی را هم متعهد نبودند، شما باز تعهدات خودتان را ادامه میدهید؟
🔹بله، شما ادعا کردید میتوانید با مذاکره مشکلات را حل کنید؛ کلید نشان دادید و گفتید "ما بلدیم با آمریکا مذاکره کنیم؛ ما زبان دنیا را بلدیم"، مردم هم تحت تاثیر قرار گرفتند و این افکار عمومی و اصرار شما باعث شد رهبری اجازه دهد با اینکه میدانست هیچ سودی ندارد؛ اما حالا که نتیجه این راه، بعد از ۶ سال مشخص شده، چرا باز از #خوشرقصی برای #آمریکا و اروپا دست بر نمیدارید؟ چرا باز اصرار به FATF و پالرمو و #اینستکس و ... دارید؟ حالا به شما اجازه رقص داده شد، شما چرا تا آخرش رفتید؟
داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
.
ترشی نازخاتون🍆🍆🍆
یه نوع ترشی هست که با بادمجان کبابی درست میشه .
بادمجون ها رو کباب میکنید.تا جایی کباب کنید که داخلشون کامل پخته بشه. پوستشون رو جدامیکنید
داخل میکسر له کرده
یا ساطوریش کنید
فرقی نمیکنه هرطور خودتون دوست دارید یا ساطوری یا میکس.
بعد داخل کاسه ای میریزیم و روش سیر فراوان رنده شده. نمک. شکر. آبغوره. نعناع خشک یا ریحان خشک میریزیم و مخلوط میکنیم تا به غلظت دلخواهمون دربیاد.
ازش میچشیم اگه لازم بود شکر و آبغوره اش رو کم و زیاد میکنیم.
اگه دوست داشتید میتونید گوجه کبابی ساطوری هم بهش اضافه کنید.
میتونید بجای ابغوره سرکه بریزید ولی با ابغوره یه چیز دیگه است😋
همون لحظه قابل استفاده است مثل سالاد بورانی یا ترشی کنار غذا
ولی دوروز بمونه که طعم دود و ابغوره و شکر به خورد بادمجونا بره بهتر میشه
@Emam_kh
🔴سرلشکر قاسم سلیمانی:
🔹تحریمها میتواند برای ما فرصت باشد که بتوانیم به لطف خداوند بودجه کشور را از نفت رهایی و بهعنوان پشتوانه اصلی برنامهریزیهای زیربنایی کشور قرار دهیم.
🔹ما کشورهای زیادی داریم که از نفت بهرهای نبردهاند اما صادرکننده صدها ماده دیگر با تراز مالی هنگفت هستند و مدیریت کشور ما باید بر این اساس باشد که کسی بخشهای زمینمانده بالقوه را به فعلیت برساند.
@Emam_kh
💠حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی):
💓 خدا انشاءالله شماها (جوانان) را تأیید کند و حفظتان کند؛ همهی شما امروز نهال های زیبا و سرسبز هستید، انشاءالله به شجرات طیّبهی مثمری تبدیل بشوید و برای کشورتان مفید باشید.
۹۷/۷/۲۵
@Emam_kh
💌 یاد_قیامت
⏱ اگر ثانیه ای از یاد قبر و قیامت غافل شویم، این شیطان لعنتی، دلمان را به هزار حیله و نیرنگ میبرد!
🔹 چون قرآن میفرماید دلهای منکران_قیامت به شیطان متمایل میشود.
◀️ "وَ لِتَصْغَی إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ"📖(انعام/۱۱۳)
👈 نتیجه وسوسههای شیطان و تبلیغات شیطان صفتان این خواهد شد که دلهای منکران قیامت، به آنها متمایل گردد، و به آن راضی شوند، و هر گناهی که بخواهند، انجام دهند!
🚧 پس با یاد همیشگی قبر و قیامت و یوم الحساب، مرزهای قلبمان را به روی شیطان و لشکریانش مسدود کنیم.⚖
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفرج🍂
❣ سلام_امام_زمانم❣
هذا یوم_الجمعه
دوباره جمعه و
ما و دل💔 و
چشم انتظاری
قدم بر چشم ما کی می گذاری⁉️
أللَّھُمَ_عـجِـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج🌺
🌹🍃🌹🍃
@Emam_kh
✨﷽✨
✅امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند: آیا میخواهید شما را از زیرکترین آدمها و احمقترین آنها باخبر کنم؟
گفتند: بله یا رسول الله(ص)
حضرت فرمودند:
زیرکترین آدمها کسی است که "از خودش حساب بِکشد" و برای بعد از مرگ خود کار کند ؛ و احمقترین آدمها کسی است که از هوای نفس تبعیت کند و فقط از خدا "آرزوهای خودش" را بخواهد.... از حضرت پرسیدند: آن انسان زیرک چگونه نفس خود را محاسبه میکند؟ حضرت فرمود: آن مؤمن هر روز به نفس خود میگوید:ای نفس... این روزی که گذشت دیگر برنمیگردد.... امروز چه کار کردهای؟؟؟ آیا حاجت کسی را برآورده کردی؟
💥بعد از محاسبه اگر خواستی گناهان تو پاک
شود بر پیامبر و اهل بیت(ع) صلوات و درود
بفرست.
📚تفسیر منسوب به امامحسنعسگری(ع)ص۳۸
🌻🍃🌻🍃
🔻 تلنگر 🔻
🔰 ماها چطوریم نسبت به دل امام زمانمان
☑️ شخصی اویس_قرن را در یمن دید و گفت: با آنکه حبیب خدا بوی محبت تو را در مدینه استشمام کرد، چطور از فیض_حضورش محروم ماندی؟
🔴فرمود: محب را از محبوب خود محجوب مدان و بُعد ظاهر را حاجب قرب معنوی مپندار، تو که پیامبر را درک کردی هیچ میدانی کدام دندان پیامبر در جنگ احد شکسته شد؟!
🔸گفت: نه
🔘 فرمود: دندان سنایای آن حضرت بود؛ چون همان روز که این اتفاق افتاد، همین دندان من درد کرد و بیفتاد.
📚ریاض المحبین ص 139
✔️ای محب حضرت ولیعصر؛
اینهمه رنج و غم مسلمانان و شیعیان و مستضعفان جهان هرروز بر دل مبارک آن حضرت وارد و مجروح میکند، چه وقت من و تو دلمان به همان جراحت_قلب_نازنینش، درد گرفت؟؟!
✨بنازم به بزم محبت که آنجا
✨گدایی به شاهی مقابل نشیند
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
@Emam_kh