🏴نسبت دادن الفاظ رکیک به خود در عزاداری
🔷س 1863: نظر حضرت آقا در مورد الفاظی که در عزاداریها و نوحهها استفاده میشود و در شان یک مسلمان و حتی انسان نیست و نسبت دادن یکسری الفاظ رکیک به خود چه حکمی دارد؟
✅ج: کلا در عزاداری آن نزاکت و سنگینی و وزانت عزاداری باید حفظ شود. در پاسخ یکی از سوالها ما اشاره کردیم که هم باید از مطالبی که حرام است - مثل کذب مثل غلو نسبت به ائمه اطهار علیهمالسلام - پرهیز شود و هم باید از مطالبی که دون شان یک مسلمان است، پرهیز شود. اصلا اسلام پیروان خودش را وزین ، سنگین و باوقار میپسندد. شما نگاه کنید از جمله لباسهای حرام، لباس شهرت است و لباس شهرت یعنی لباس سبک، لباسی که در شان یک مسلمان نیست، لباسی که از نظر رنگ، دوخت یا کیفیت پوشیدن یا حتی اندراس به گونهای است که اگر طرف بپوشد در جامعه انگشتنما میشود، این در شان یک مسلمان نیست. لذا در تعابیری که خوانده میشود در نوحهها ولو حالا در مقام اظهار ارادت به معصومین علیهمالسلام یا به اباعبدالله علیهالسلام باشد، اما در شان یک مومن نیست چنین الفاظی به کار ببرد، و در عزاداری از آن پرهیز شود.
@Emam_kh
🌸🍃🌹🍃🌺🍃🌼🍃🌷🍃
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_17
_چطوری عمو جون ؟ مامان بابا خوب بودن؟
از فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم _ممنون سلام رسوندن خدمتتون
با لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام مارو هم بهشون برسون
فاطمه خانوم سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم
_ممنون نمی خورم!
فاطمه خانوم
_چرا مادر تازه دمه بفرمایین
_ممنون خیلی هم خوبه ولی راستش من اهل چایی نیستم!
فاطمه خانوم
_آب جوش برات بیارم دخترم؟
لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی غل وغش _نه ممنون .
متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتاد به هم نزدیکیم به فاصله چهار انگشت و دلم
رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش!
_ به سالمتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو!
نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی خواست این لبخند واقعی رو از خودم دور کنم
_بله انشاءالله از بهمن کلاسهام شروع میشه.
فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست
_ان شاءالله به سلامتی... موفق باشی
با خجالت لبخند زدم
_ممنون
عمه هم به لبخندم لبخند با محبتی زدکه عمو اکبر دوباره پرسید
_حالا چی قبول شدی محیاخانوم؟
اینبار عمو احمد بابای امیر علی, که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد.
_ ریاضی ...درست میگم بابا؟
چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد ...حالا من دوتا بابا داشتم دخترها هم که بابایی!
لبخندم عمق گرفت و لحنم گرمتر شد
_ بله درسته.
نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه جا شدم و
دستم رو تکیه گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه ی امیر علی رو زیر دستم
قلبم ریخت ...این دومین دفعه ای بود که حس می کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بعد
از اون اولین باری که بعد خطبه عقد به اصرار عمه دستم گم شد بین دستهای مردونه اش که سرد
بود نه با اون گرمای معروف درست مثل امشب !
نگاه امیر علی زیر چشمی و متعجب چرخید روی دستهامون و من چه ذوقی کردم چون نگاه عمو
احمد و عمو اکبر روی ماست نمیتونه دستش رو از زیر دستم بکشه بیرون !
بازم قلبم فرمان دادو من فشار آرومی به انگشتهاش دادم ... امیر علی سریع سر چرخوند و
نگاهش به نگاهم قفل شد و دستش زیر انگشتهام مشت!
لبخند محزونی نشست روی لبم و آروم به امیر علی که منتظر بود دستم رو بردارم گفتم: نامحرم
که نیستم هستم؟
بازم اخم کردو با دلخوری گفت: محیا
حالا حواس هیچ کس به ما نبود و همه گرم صحبت... نگاهم رو دوختم به دستهامون... آرزو داشتم
این لحظه ها رو!...نوازش گونه انگشتهام رو کشیدم روی دست مشت شده اش و قلبم رو بی تاب ترکردم...
🌸🍃🌹🍃🌺🍃🌼🍃🌷🍃
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_18
_برمیدارم دستم و بازکن اون اخم ها رو یادم افتاد ازمن متنفری!
نمیدونم صدام لرزید یا نه ولی حس کردم دوباره چرخیدن نگاه امیرعلی رو, روی صورتم ...ولی
من جرئت نکردم سربلند کنم قلب بی تاب و فشرده ام هشدار میدادچشمهام آماده باریدنه!
عمو احمد دوباره سوئیچ پرایدی رو که تازه خریده بود به جای اون پیکان قدیمی بامزه اش که من
خیلی دوستش داشتم وکلی خاطره, داد به امیر علی و رو به من گفت: محیا جان خونه ما نمیای
دخترم؟
مثل بچه ها داشتم عقب جلو میشدم و کنار عطیه وایستاده بودم
_ نه مرسی عمو جون دیگه
دیروقته میرم خونه.
عمه نزدیکم اومد
_خب بیا بریم شب خونه ما بمون عمه... من خودم به هادی زنگ میزنم!
نمیدونم چرا خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت ...
عطیه بلند خندید
_ اوه چه خجالتی هم میکشه حالا...خوبه یک شب درمیون خونه ما می خوابیدی
ها حالا که بهتره دیونه دیگه نامحرمم نداری!
حس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای
زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی
حالا حس غریبی داشتم!
عمه از من طرفداری کرد
_خب حالا بچه ام با حیاست تو خجالت بکش!
عطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه
فهمیدم امیرعلی هم حسابی کلافه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه!
عمه محکم بغلم کرد
_پس...فردا ظهر نهار منتظرتم
پوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن
من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش!
اومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام
_نه نیار عمه یک ماه عقد کردین
این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم.
خنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت:
این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره!
عمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت
_این قدر اذیت نکن دخترم و
مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام!
عطیه با خنده ابرو بالا مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود
_بیا تحویل بگیر... مامانت طرف
عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه!
معلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن
عطیه نصفه شبه...
اجبارا نگاهش چرخید روی من
_بریم محیا؟
بازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم
_ بریم....
ادامه دارد......
السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضاعلیہالسلام
َصــــــــــلوات خاصه امام هشتم به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات👇
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک✨
@Emam_kh
✨💝📖💝✨
⭕️ ثروت و رفاهِ بیش از حد
✍ قرآن میگه رفاهِ بیش از حد، زمینه طغیان رو فراهم میکنه:
📖 وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير (شوری/۲۷)
👈 اگر خداوند روزی را برای بندگانش وسعت ببخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند؛ از این رو بمقداری که خودش میخواهد و مصلحت میداند، نازل میکند؛ زیرا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست!
✅ یعنی اگر خداى تعالى، رزقِ همه بندههاش رو زیاد بکنه، و همه سیر بشن، شروع به ظلم كردن در زمین مىكنند.
☝️ انشالله ناراحت نمیشیم، ولی به قول خودمونی، آدم شکمش که سیر شد، هار میشه، جفتک میندازه.
تو سوره علق هم شبیه همین جمله رو داره:
📖 إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق/۶و۷)
👈 این انسان هنگامى كه احساسِ بىنیازى كند، طغیان مىكند.
☝️ چون طبیعتِ مال و ثروت همینه. البته نه همیشه، ولی خیلی از مواقع اینطوریه، كه وقتى مال و ثروت و رفاه زیاد شد💰💵، طغیان و استكبار و بیدینی به همراه خودش میاره.
🗣 احتمالاً دور و برمون از این آدمها زیاد دیدیم. طرف تا یخورده وضعش خوب میشه، دیگه یواش یواش همه چی رو یادش میره:
🔹 اول مسجد و هیات میرفت، کم کم همه رو میبوسه میذاره کنار...
🔸 یواش یواش نماز اول وقتش ترک میشه، بعداً دیگه اصلاً نماز نمیخونه...
🔹 کم کم حجابش یخورده تغییر میکنه، بعداً میبینی تو مهمونیهای خصوصی اصلاً حجاب رعایت نمیکنه...
🔸 کم کم پاش باز میشه به مهمونیها و پارتیهای مختلط...
🔹 یواش یواش تو کاسبی سر این و اون رو کلاه میذاره، مالِ حروم میاره سر سفرهاش و ...
🔸 دیگه خمس و زکات نمیده...
و...
🔹 دست آخر هم میگه برو بابا، خدا دیگه کیه.
📢 به همین خاطر، خدا رزق و روزی رو به اندازه نازل میکنه، و به هر كس به مقدارى معین روزى میده.
👈 چون او به حال بندههای خودش خبیر و بصیره.
👈 میدونه كه چه مقدار از فقر و غنا به دردِ بندهاش میخوره، همون مقدار بهش میده.
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
@Emam_kh
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش دیده نشده از سخنرانی امروز رهبر انقلاب در مراسم اربعین:
🔺 یکی دو نفر از برادران عزیز، گفتند شما صحبت کنید؛ ما مکرّر داریم صحبت میکنیم. آن مقداری که من و امثال من صحبت میکنیم اگر نصف آن، کار کنیم، همهی دنیا آباد میشود.
@Emam_kh
شرم_آور_است
🔴 چقدر سخنان امروز سیدحسن نصرالله آشنا بود‼️
🔹سیدحسن نصرالله : شایسته نیست برخی که در همه دولتها حضور داشتند، اکنون سوار بر موج مردمی شده و مطالبه مبارزه با فساد کنند. هیچ کس نباید کنار بکشد یا استعفا دهد. بسیار ساده است در زمانی که دولت بایست کارکند و پاسخ دهد، کسی بایستد و از مسئولیت ها شانه خالی کند و پیامدها را به گردن دیگران بیاندازد! (شرم آور است) ؛ ما می توانیم کشور و ملت و اقتصاد خودمان را نجات دهیم. بایست این دولت ادامه دهد اما با روش و سبک جدید.
#رفراندوم #روحانی #فرار_به_جلو
زمانه
@Emam_kh
☕️ به جای پنیسیلین چای دارچین بنوشید
👈 دارچين رگهارا باز میكند و اثرخوبی در گردش خون دارد ! دارچين خاصيت عجيب ديگری دارد و آن قوی كردن ، مصونيت بدن در مقابل امراض است و تب بر است
@Emam_kh
سر
حلقه و۶پایه
پایه ها را با فرمول گردبافی به ۴۲پایه برسونید
رنگ نارنجی را وصل کرده{(یک پایه کوتاه ،یک پایه ساده،یک پایه کوتاه )دریکی،یک شلال درپایه بعدی
}تاآخر
بدن
۱۰زنجیره زده ..شروع اززنجیره دوم
۲پایه دریکی.۷پایه کوتاه .سه پایه دریکی.
رج ۲)(۲پایه در یکی)۲بار.۸پایه کوتاه،(۲پایه دریکی)۲بار،یک پایه در یکی تاآخر
رج۳)(۱پایه تکی،۲پایه در یکی )تاآخر
پنجه ها
۵زنجیره زده
شروع ازدومی
(۱پایه تکی،۲پایه در یکی )تاآخر
گوش ها
بارنگ قهوه ای حلقه و۶پایه
رنگ زردرا وصل کرده در هرپایه رج قبل ۲پایه بزن
پوزه
حلقه و۶پایه
با فرمول گردبافی پایه ها را به ۱۸برسون وتمام
دم
کاموارا به بدن وصل کرده وچندزنجیره بزنید
ازاین بافت برای تزیین روی لباس کودک،پتو،مگنت.....استفاده می شود.