🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_47
انگار تازه یادش افتاد من پشت خطم – محیا بیا بیرون من پشت در خونه اتونم
کامل خواب از سرم پرید و قلبم شروع کرد به تند زدن ...فقط همین و گفت و بعد تماس قطع شد
نفهمیدم چطوری چادر رنگی دم دست مامان و روی سرم کشیدم و رفتم بیرون ...صدای گریه
بچه از توی حیاطم شنیده میشد ...قدم تند کردم و در رو باز!
امیرسام بود که بی تابی می کردو امیرعلی حسابی کالفه بود و ناراحت...توی سر منم هزار تا سوال
جولون میداد!
اول از همه دستهام و جلو بردم و امیرسام رو از بغلش گرفتم –جونم خاله چیه آروم ...سالم
گلم...چی شده؟؟...
امیرسام باشنیدن صدای جدیدی یکم به صورتم خیره شدو بعد به جای گریه سرش و توی گردنم
قایم کرد...امیرعلی کالفه ولی از سر آسودگی بند اومدن گریه امیر سام نفسش رو باصدا پرت کرد
بیرون!
حاال نوبت من بود-چی شده؟
به موهاش دست کشید-بابای نفیسه خانوم فوت شده
هی بلندی گفتم ولی چون امیرسام از ترس تو بغلم تکونی خورد دستم رو جلوی دهنم گرفتم و
آروم ادامه دادم-وای خدای من کی؟
-مثل اینکه صبح زود حالشون بد میشه ولی تاقبل رسیدن اورژانس تموم میکنن
قلبم فشرده شدو تنها جمله ای که از قلبم به زبونم اومد این بود-بیچاره نفیسه جون !
-امیرسام خیلی بی تابی می کنه عطیه و مامانم گرفتار بودن اونجا برای کمک... تو میای بریم که
حواست بهش باشه
سر امیرسام رو که باز شروع کرده بود به نق نق کردن نوازش کردم
–آره چرا که نه صبر کن حاظر بشم
دست دراز کرد امیرسام رو بگیره-پس منتظرم
امیرسام رو به خودم فشردم –نمی خواد میبرمش تو خونه تو هم بیا تو
به نشونه موافقت سرتکون داد و من جلوتر همون طور که با لحن نوازشگر و بچگانه با امیرسام
حرف می زدم رفتم توی خونه.
نفهمیدم چطوری حاظر شدم ...مامان نزاشت امیرسام رو با خودمون ببریم میگفت بچه توی اون
گریه ها بیشتر عصبی میشه گفت خودش امیرسام رو نگه میداره تا من برم خونه آقای رحیمی و
تسلیت بدم بهشون وبه نفیسه جون بگم من توی خونه خودمون حواسم به امیرسام کوچولوش
هست !
باتوقف ماشین به امیر علی نگاه کردم ...تمام مسیر هردومون ساکت بودیم و توی فکر!
صدای صوت قرآن مجلسی تو کوچه رو هم پر کرده بود و من بی هوا بغض جا خوش کرد توی
گلوم و قدمهام سست شد ...همهمه بود و من فقط دنبال امیرعلی می رفتم سربه زیر حتی بدون
اینکه به کسی سالم کنم ! ...اشکهای توی چشمم دیدم رو تار کرده بودکی گریه ام گرفته بود؟!
...دم ورودی چشمم روی قاب عکس آقای رحیمی موند و خاطره های شب عروسی امیر محمد و
شب بله برونش توی ذهنم زنده میشد که آقای رحیمی توش حضور پر رنگی داشت...انگار با فوت
یک نفر خود ذهن آدم بی دلیل دنبال خاطره می گرده که توش مرده ی حاظر حضور پر رنگی
داشته باشه !
پلک که زدم اشکهام سر خورد روی گونه هام و صدای جیغ بلند نفیسه که داد می زد بابا اشک
پشت اشک بود که روی گونه هام جاری می کرد !
-بروتو خونه
گیج به امیر علی نگاه کردم که با دیدن اشکهای من زمزمه کرد-محیا
بغض بزرگم رو فرو دادم و بی هیچ حرفی گم شدم از جلوی چشمای امیرعلی که نگران شده بود!
صدای گریه ها شده بود میخ و فرو می رفت توی قلبم گیج به اطرافم نگاه می کردم نفیسه جون
کنار یک دونه زن داداش و خواهر و مادرش نشسته بود و گریه هاشون بی اونکه بخوای اشک می
آورد توی چشمهات!
دستی روی بازوم نشست ...سرچرخوندم عطیه بود..پراز بغض ...احتیاجی به گفتن و حرف زدن
نبود هردو همدیگه رو بغل کردیم و بعد هم گریه ...همیشه نباید جزو درجه یک داغ دیده ها باشی
همین که قلب آدم لبریز از احساس باشه شریک می شی تو غصه ها و حتی گریه ها!
عطیه هلم داد سمت مه لقا خانوم موقع تسلیت گفتن بود!..من هم پا به پای اون کسی که تو بغلم
می گرفتم برای تسلیت گریه کردم و بیشتر از همه نفیسه که کنار گوشم می گفت بابام محیا جون
دیدی چی شد ؟!یتیم شدم !
و من با خودم زمزمه کردم یتیم کلمه ای که ساده گفته میشد ولی چه دردی داشت این کلمه کنار
هزارتا بغضی که موقع تکرارش راه گلو رو میبست !
گوشه ای نشستم و قرآن باز کردم و شروع به خوندن ...تنها راهی که معجزه می کرد همین بود ...
به نظر من فقط همین صوت قرآنی که رو کل خونه طنین انداخته بود صبر میپاشید به دل داغ دیده
ها و آرومشون می کرد نه این آب قندهایی که به زور توی حلقشون میریختن و بعضی تسلیت
گفتن هایی که حتی همراهش یک قطره اشکم نبود 0
-عمه جون محیا!
با صدای عمه نگاه از آیه ای که داشتم می خوندم گرفتم ...کی به این آیه رسیدم ...زمزمه کردم
انااهلل وانا الیه راجعون همون آیه حق ...همون وعده الهی !
-جونم عمه؟
با گوشه روسریش نم توی چشمهاش رو گرفت –امیرعلی بیرون منتظرته ...میدونم زحمتته عمه
جون ولی میبینی که ما اینجا گرفتاریم پس بی زحمت حواست به امیرسام باشه
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_48
قرآن و بوسیدم و بستم
_نه این چه حرفیه عمه اتفاقا خوشحال میشم ...
پس من میرم بلند شدم و بعد تسلیت گفتن دوباره و اطمینان دادن به نفیسه به خاطر پسرش از خونه بیرون اومدم...
کفش می پوشیدم که امیر محمد جلو اومد
-محیا خانوم؟!
سر بلند کردم!
چشمهای امیرمحمد قرمز بود به جای جواب یک جمله به ذهنم رسید
-سلام تسلیت میگم..
نفس بلندی کشید که حاکی ازبغض توی گلوش بود
_خیلی ممنون...
ببخشید که امیرسام افتاد زحمت
شما!
-نگید این حرفو دوستش دارم ...
قول میدم مواظبش باشم تا هر وقت که بخواین شما خیالتون
راحت...
به موهای پر پشتش که امروز حسابی بهم ریخته بود دست کشید
_خیلی ممنون...امیر علی تو
ماشین منتظرتونه!!
با گفتن خدا حافظی زیرلبی بیرون اومدم ...
امیرعلی سرش رو روی فرمون گذاشته بود ودستهاش
هم حلقه دور فرمون ...
آروم روی صندلی جا گرفتم که تکونی خورد و نگاهش و به من دوخت
-اومدی؟!
صداش حسابی گرفته بود و قیافه اش پکر...
قلبم فشرده شدو فقط تونستم لبخند محوی بزنم وامیرعلی ماشین و روشن کرد!
حسابی توی فکر بود..
-تو برمی گردی خونه آقای رحیمی؟
نگاه گیجش و به من دوخت ولی متوجه سوالم شده بود انگار که گفت: نه میرم غسالخونه...
آخه
بعد از ظهر تشییع جنازه است..
دلم لرزید ...
غسالخونه ...
اسمشم هنوز برام وحشت داشت!
صدام لرزید
–ساعت چند ؟
ابروهاش بهم گره خورد
_ببینم تو خوبی؟!
یعنی با اون همه مشغله فکری متوجه لرزش صدای من هم شده بود؟!
مصنوعی خندیدم
_آره خوبم..
چشمهاش رو ریز کردو جلوی خونه ماشین رو نگه داشت
-مطمئنی!؟
به نشونه مثبت سرم و بالا پایین کردم
–خیالت راحت !خوبِ خوبم!
دروغ گفته بودم واقعا خوب بودم؟
سرم داشت از درد می ترکیدو محمدو محسن به هوای امیرسام خونه رو گذاشته بودن روی
سرشون!
بالشت رو روی سرم فشار دادم و کلافه نشستم .
دیگه از صبح امیر علی رو ندیده بودم ..
حتی توی تشییع جنازه!دلم براش پر میزد..
اون لحظه فقط محتاجش بودم برای آروم شدنم چون ثانیه به ثانیه اش همراه با صاحب عزاها اشک
ریخته بودم...
صدای ذوق بامزه امیر سام لبخند نشوند روی لبم...
مثلا قول داده بودم مواظبش باشم ولی محمد ومحسن بیشتر از من کنارش بودن و مواظب!!
بلند شدم ولی قبل بیرون رفتن از اتاق نگاهی به صفحه موبایلم انداختم ...
پوفی کشیدم نخیر هیچ
خبری از تماس امیرعلی نبود...
کاش حداقل زنگ میزد!
محمد کنار خودش و درست جلوی امیرسام که نگاهش بایک لبخند کودکانه دوست داشتنی روی
من بود برای من جا باز کرد و به طعنه گفت:
_ساعت خواب خوبه بچه رو سپردن دست تو!
چشمکی حواله امیرسام کردم که هنوز نگاهش میخ من و چشمهای پف کرده ام بود!
خب حالا یک ساعت با این بچه بازی کردین خیلی هم دلتون بخواد!
محسن اوفی کرد
-رو که نیست سنگ پاست فقط یک ساعت؟ والا نزدیک سه چهار ساعته ما شدیم دلقک که این آقا کوچولو بخنده و مبادا یادمادرش بیفته!
این حرف محسن نگاهم رو کشید روی ساعت ...
خدای من نٌه شب بود کی شب شده بود!
-وای...چرا بیدارم نکردین ؟!
محمد بلند شد و رفت سمت آشپزخونه-والا مامان نزاشت...
هی گفت دردونه ام سرش درد می
کرد...
بچه ام خیلی گریه کرده...
بزارین بخوابه!
این حرفها رو درحالیکه صداش و تغییر داده بود می گفت...
خندیدم!!
همون موقع لنگه دمپایی
مامان از آشپزخونه پرت شد سمتش!
-ادای منودرمیاری؟
محمد نفس عمیقی کشید از اینکه دمپایی بهش نخورده بود
_نه جان خودم ...
مگه شما نرفته بودین حیاط چطوری ازاینجا سر درآوردین!؟
مامان با خنده اومد بیرون و با چشم غره ای که به محمد رفت رو به من گفت
_بهتری مامان؟!
لبخندی زدم:خوبم شٌکر...
نگاه امیرسام بین من و مامان در گردش بود که مامان گفت:
-راستی من به نفیسه جون گفتم امشب امیرسام رو اینجا نگه میداریم ...حال ندار بود بنده خدا!
ابروهام بالا پرید
-شاید نخوابه بی مامانش آخه
مامان نگاهی به صورت خندون امیر سام به خاطر شکلکهایی که محسن براش در می آورد
انداخت
-چرا نخوابه؟اتفاقا از صبح که غریبی نکرده خدا رو شکر ...
گناه داره هم بچه اونجا اذیت
میشه هم اینکه میدونم نفیسه جون چه حالی داره!
آهی کشیدم..
مامان منم تجربه کرده بود این درد رو!
به نشونه فهمیدن سر تکون دادم و مشغول
بازی با امیر سام شدم و پا به پاش تجربه کردم کودکانه هایی رو که با بزرگترشدنم فراموش شده
بود...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد......
بِسْمِ_اللّٰهِ_الرَّحْمٰنِ_الرَّحیٖم
⚜ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ⚜
✨ بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه✨
⚜ وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ⚜
✨ وحجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد✨
⚜ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ⚜
✨ درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.✨
🕊 صـلوات خاصه ی(امام رضا علیه السلام) به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجات.
🔆 خدایازیارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان
🔅 الهـے آمیݧ التمـاس دعـا
اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ
@Emam_kh
🔵براساس ایات قران
چگونه سخن بگوئیم۰۰۰🔵
📚حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
🔵👈 ویژگیهای «خوب سخن گفتن» را بر اساس آیات قرآن اینگونه بیان می کند:
🌼🍃۱- باید آگاهانه باشد
لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
پشت سر کلمه ای نروید که علم ندارید. چیزی که نمیدانید رهایش کنید.
🌼🍃۲ - نرم باشد
قَوْلاً لَّيِّناً
زبانش تیغ نداشته باشد.
🌼🍃۳ - حرفی که میزند خودش هم عمل کند
لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ
عمل کردن به این معنا نیست که تمام حرف ها را عمل کند، حداقل موردی عمل کند
مثلا اگر شخصی میخواهد نماز شب خوان باشد حتما نباید هر شب نماز شب بخواند ولی گاهی نمازشب بخواند.
🌼🍃۴ - منصفانه باشد
وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا
با انصاف حرف بزنید. اگر انتقادی انجام می شود آن شخص را له نکنیم و یا اگر تعریفی انجام میدهیم تا خدا بالایش نبریم.
افراط و تفریط نکنیم. اعتدال داشته باشیم.
🌼🍃۵ - حرفمان مستند باشد
قَوْلًا سَدِيدًا
منطقی حرف بزنیم.
🌼🍃۶ - ساده حرف بزنیم
قَوْلاً مَّیْسُورًا
پیچیده حرف زدن هنر نیست. روان حرف بزنیم.
🌼🍃۷ - کلام رسا باشد
قَوْلاً بَلِیغًا
حرف را همه بفهمند و مطلب مبهم نباشد.
🌼🍃۸ - زیبا باشد
قولوللناس حسنا
باهمه خوب صحبت کند و فرق قائل نباشد.
🌼🍃۹ - بهترین کلمات را انتخاب کنیم
یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن
هر چیزی در جای خودش خوب است، زهرمار در دهان مار خوب است ولی در بیرون زهر است.
آب دهان انسان در دهان انسان خوب است ولی در بیرون از دهان، توهین بحساب می آید. هر انگشتی در جای خودش، کارش عالی است. پس بهترین حرف را بزنید.
🌼🍃۱۰ - اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید
قولا معروفا
هنگام حرف زدن حرف های جدید از خودتان درست نکنید. و از کلمات عرفی استفاده کنید.
🌼🍃۱۱ - همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم
قولاً كريماً
برای همدیگر احترام قائل باشیم مخصوصا بین فرزند و پدر بسیار مهم است که فرزند پدر را با نام نیک صدا کند و پدر هم همینگونه باشد.
🌼🍃۱۲ - حرف زدن در جامعه خوب باشد تا بهشتی شویم
هدو الی الطیب من القول
اگر در جامعه حرف زدن خوب باشد، ان جامعه بهشتی است.
🌸🍃 در جامعه بهشتی
(الا قیلا سلاما سلاما) رواج دارد.
ولی اگر در جامعه ای فحش باشد آن جامعه وارد جهنم می شود.🌺🍃🌺
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹انس با قرآن
@Emam_kh
لیست محصولات کارخانه ای تراریخته:
۱) کیک نوشین
۲) پیراشکی با مغز کرم وانیلی
۳) نان توشه ،نان سحر،نان تلاش،نان قدس رضوی
۴) بیسکوئیت ویفر ستاک،بیسکوئیت تالو
۵) کلوچه نارگیلی
۶) ویفرنادی
۷) بیسکوئیت کوپا
۸) کرم کاکائو فندقی پارمیدا
۹) کیک دولایه وانیلی
۱۰)کیک کوپا
۱۱)کیک اسفنجی چنگولک
۱۲) ویفر کرمدارسیمرغ
۱۳)ویفر کرمدار،ویفرلوله ای ناز رول
۱۴) فرآورده کاکائویی سایرو
۱۵)دراژه کاکائویی پارمیدا،شکلات تلخ پارمیدا
۱۶)کیک و کلوچه واردرو
۱۷) بستنی حیدر بابا
۱۸) کیک تالو
۱۹) دراژه کاکائویی
۲۰) حلوا مسقطی تیرازیس
۲۱) بیسکوئیت سبوس دار قهرمان
۲۲) پیراشکی درنا ،کیک دولایه درنا،کیک کاکائویی درنا،دونات درنا
۲۳) بیسکوئیت نادین محصول نادی
۲۴) ویفر کاکائویی اترنو،ویفرپرتقالی سیمرغ
۲۵) بیسکوئیت سبوس دار کوپا
۲۶) بیسکوئیت سبزیجات بنیس
۲۷) بیسکوئیت جوجمانه،بیسکوئیت ستاک
۲۸) شکورول نادی
۲۹) نان رضوی
۳۰) شکلات تلخ برنوتی
۳۱) تافی ترش شرکت داداش برادر
۳۲) برنجک پیاز وجعفری داچی
۳۳) کلوچه کلمپه با مغز کاکائو
۳۴) ویفر جام شیرین شهد یزد،بیسکوئیت جام شیرین یزد
۳۵) قطاب حاج خلیفه مدیران
۳۶) ویفر شکلاتی رامتین
۳۷) کلوچه جوادیان
۳۸) مسقطی ترنج
۳۹) نان شکلاتی رضوی
۴۰) کیک لایه ای طغرا
۴۱) شکلات کاکائویی بات بال
۴۲) نان چوانمخروطی سور بن
۴۳) کلوچه گردویی آذر لیما،کلوچه آذر لیما لاهیجان
۴۴) شکلات سمی نوتلا
46)بستنی الیسا
47)کلوچه نور
48)نان کنجدی زرشناس
49)کلوچه نوش ناز لاهیجان
50)شکلات سایرو
51)ویفر موز سیمرغ
انواع روغنهای تراریخته:
۱)روغن نازگل
۲) روغن مایع گلدن مایز
۳)روغن خوراکی غنچه
۴) روغن خوراکی خزر
۵) روغن مخصوص سرخ کردنی ورامین
۶) روغن خوراکی آفتاب
۷)روغن نباتی قو
۸) روغن نگین
۹) روغن خوراکی فامیلا
۱۰) روغن مایع تبرک
۱۱) روغن خوراکی الکا
۱۲)روغن بهار
۱۳) روغن طبیعت
۱۴)روغن نسترن
۱۵) روغن لادن طلایی
۱۶) روغن سرخ کردنی اتکا
17)روغن هایلی
18(روغن گل بانو
19)روغن سرخ کردنی ویسپو
20)روغن جامد نهان گل
انواع سویا تراریخته:
۱) پروتیین سویا محرم
۲) سویای نادر
۳) پروتیین سویای گلها
۴)سویای داتیس آرین
۵) پروتئین سویای اوین
۶) پروتئین رسویایnc
۷) پروتئین سویای خشمناک
۸) پروتئین سویای همدل
۹) پروتئین سویای آذوقه
۱۰) پروتئین سویای برکت
انواع مواد غذایی فرآوری شده تراریخته:
۱) سوسیس گوشتیران
۲) تن ماهی ناتلی
۳) پودر کتلت آسان
۴) فلافل منجمد نیمه آماده( روغن سویا تراریخته)
۵) همبرگر نارسیس
۶) سوپ الیت
۷) عصاره مرغ الیت
۸) کباب لقمه ویژه
۹) عصاره بره آماده لذیذ
۱۰) فلافل مارین
۱۱) پیاز سرخ شده طلایی ( پاکر)
۱۲) بلغور ذرت ( فرآورده حجیم شده بلغور ذرت)
۱۳) سوسیس کاربر
۱۴) همبرگر تامیس
۱۵)ماکت مرغ گوشتیران
۱۶) بلغور ذرت مینو
۱۷) کنسرو لوبیا چیتی
۱۸) سوپ قارچ آماده
۱۹) تن ماهی اویلا
۲۰ ) ناگت مرغ شام شام
۲۱) سوسیس کیان
۲۲) سوسیس ویژه صدک
23).پروتئین سویا صیتی
24)عصاره گوشت اماده لذید
خوراکیهای تراریخته مورد علاقه بچه ها:
۱) چی توز
۲) پاپ کرن کچاب پاپریکا
۳) تافی ترش شومیز
۴) چی توز توپی
۵) پفک نمکی مینو
۶) اسنک پنیری چی توز
۷)چی توز چرخی
۸) پفک نمکی سو بان
۹) پاپ کرن شو فیل
۱۰) کرانچی چی توز
۱۱) آبمیوه رانی
12)دانه ذرت اجیلی کشت سبز
13)ویفر شکلاتی بایکیت
14)برگر لقمه ای کسری
سسهای ترانه ریخته:
۱) سس تک نفره ساواچی
۲) سس گلوریا
۳) سس ساواچی
۴) سس گوجه تبرک
5)کنسرو بادمجان یک و یک
6)برنج خزر
7)برنج فجر ممتاز الماس
جوراب قلاب
رج۱):شش زنجیره زده حلقه کرده سه زنجیره ونه پایه داخل حلقه زده گرد کرده
رج۲):روی هرپایه دوپایه بافته بیست پایه می شود
رج۳):روی یک پایه دوپایه روی بعدی یک پایه سی پایه شود
رج۴):نخ راعوض کرده روی هر پایه یک پایه می بافیم
بافت را به همین ترتیب ادامه داده تا پشت ساق پا
به اندازه نصف کمتر پایه ها صورتی بافته ودرهررج دوطرف رادوتا یکی بافته تا جمع شودبه تعدادرج پنجه پاشنه را بافته بعدنخ راعوض کرده یک رج پایه بافته روی پایه های پاشنه هر کدام دو الی سه پایه زده تا جوراب تنگ نشود به اندازه ساق جوراب بافته لبه را هم چند رج کشباف می بافیم
اگر جوراب بزرگترخواستیم در رج چهار وپنج هم اضافه می کنیم
بهترین کار اینه که روی پا اندازه بزنیم
@Emam_kh
💢 نقویحسینی: «نفوذ» تا منزل برخی آقایان گسترش یافته است
🔻 سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس:
🔹در کمیسیون ویژه برجام به ظریف گفتم میشود یک بند راجع به فسخ توافق را در برجام به ما نشان دهید؟ اگر آمریکا قرارداد را فسخ کرد تکلیف چیست؟
🔸ظریف عصبانی شد و گفت دوازده سال است همین حرفها را میگویید که توافق نشده است. ما اعتماد داریم و توافق کردیم.
🔹طرح موضوع نفوذ، ناشی از توهم توطئه نیست، بلکه بسیار جدی است، تا جایی که نفوذ در بیخ گوش برخی آقایان و در منزل آنها وجود دارد. گزارشهایش را ما دیدهایم.
✍ بفرمائید جناب آقای ظریف وضعیت فلاکت بار اقتصادی کنونی حاصل همان عصبانیت ها، قسم های دروغ، پنهان کاری و خوش بینی های بی مورد شما و امثال شماست
🔹 پاسخ شما به خیانت نامه برجام، FATF، پالرمو و... چیست؟ چرا تلاش میکنید کشور را به لبه پرتگاه بکشانید؟
@Emam_kh
معجون_سرماخوردگی
دستور_تهیه:
🔹 یک شلغم درشت تهیه کرده و داخل آنرا خالی کنید ، مقداری پودر آویشن و یک قاشق عسل داخل شلغم بریزید...
🔸چند ساعت صبر کنید تا شلغم آب بیندازد ، این آب شلغم رو که شبیه شربت است.
🔹و هر ۸ ساعت یک قاشق غذاخوری از آنرا به فرد سرماخورده بدهید میل کند.
🔸این معجون ، معجزه گری عجیب ، برای سرماخوردگی بزرگسالان و کودکان است.
@Emam_kh
✨﷽✨
✅دزدی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست
✍وقتی پزشکی برای «نفع رساندن» به همکار و رفیق رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله میکند،این دزدی است!. وقتی راننده تاکسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر کرایه میگیرد، این دزدی است!. وقتی تعمیرکار ماشین با دست های چرب و چیلی و درحالیکه عرق پیشانی اش را پاک میکند، برای تعویض یک پیچ از شما دویست هزارتومان میگیرد، شما نمیدانید و تشکر هم میکنید، ولی خودش میداند که حق العمل اش پنج هزار تومان است، این دزدی است! وقتی کارمند مملکت به جای کار، میگوید سیستم قطعه و بازی میکند و فیلم دانلود میکند، این دزدی است! وقتی به جای حل کردن مشکل مردم، مدام وعده میدهید، اعتماد آنها را می دزدید و در ادامه ایمان و دین و باورش هم به خدا کمرنگ میشود، این دزدی است!. وقتی استاد بدون مطالعه وارد کلاس میشود و برای پر کردن وقت کلاس از دانشجوها میخواهد یکی یکی بیایند و کنفرانس! بدهند،این دزدی است!
وقتی کارخانه داری به جای لیمو، اسید سیتریک می ریزد توی شیشه و به اسم آبلمیوی خالص به خلق الله میفروشد،این دزدی است! وقتی مامور بهداشتی اینها را می بیند و صورتش را آنطرف میکند،این دزدی است!. دزدی فقط جیب بُری توی اتوبوس نیست، دزدها هم همیشه روی دست شان خالکوبی های گنده ندارند و کاپشن خلبانی نمی پوشند!
دزدها میتوانند بوی خوش ادکلن بدهند، ساعت گرانقیمت ببندند، میتوانند لباس مارک دار بپوشند و حرفهای قلمبه سلمبه هم پست کنند و بزنند، اما وقت و عمر مردم را بدزدند! دزدهای تابلودار! دزدهایی که دست و پایشان را خالکوبی اژدها میکنند، به مراتب از دزدهای کت و شلوار پوش و ادکلن زده قابل تحمل ترند احساس مسولیت و وجدان داشته باشیم! مطمئن باشیم چوب خدا صدا ندارد دزدی نکنیم تا مملکتمان اصلاح شود
@Emam_kh
سلام_آقای_من
سلام_پدر_مهربانم
سلام_امام_زمانم
💎فدای غربتش یاور ندارد
به این غربت كسی باور ندارد
💎به غیبت سوز و اشک و آه دارد
چو جد خویش سر در چاه دارد
💎تو گویی خار در چشمش نشسته
دلش از غفلت شیعه شكسته
🍀اللهم عجل لولیک الفرج
@Emam_kh
✍پیامبر اکرم (صلی الله وعلیه وآله):
هر که میخواهد قوی ترین مردم باشد،
به خدا توکل کند.جامع الاخبار،۱۱۷
نبی اکرم(صلوات الله): توکل یعنی :انسان بداند مخلوق خدا، نه زیان میرساند و نه نفع، و نه عطا میکند و نه منع، چشم امید از خلق برداشتن (و به خالق دوختن )؛هنگامی که چنین شود، انسان جز برای خدا کار نمیکند، به غیر او امیدی ندارد، از غیر او نمیترسد و دل به کسی جز او نمیبندد، این است روح و حقیقت توکل."
📚:معانی الاخبار، ص۲۶۱
💢عمل خالصانه💢
🔰شخصی از اهالی بصره می گوید؛
روزگاری به فقر و تنگ دستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
بسیار در برابر گرسنگی صبر کردم... پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم!
در راه یکی از دوستانم به اسم
ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم.
او دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت ؛ برو و به خانواده ات بده!
به طرف خانه راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند!
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم...
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند!
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم
که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای!
در خانه ات خیر و ثروت است!
گفتم: از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان درباره تو و پدرت می پرسد و ثروت فراونی دارد.
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد!
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده است!
خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.
در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم.
مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد!
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم !
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند
و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند!
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند.
گناهانم را در کفه ای و نیکی هایم را درکفه دیگر قرار دادند.
کفه نیکی ها بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد.
سپس یکی یکی از کارهای خوبم که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر کار خوب ، شهوت پنهانی وجود داشت،
از شهوت های نفس مثل : ریاء ، غرور ، دوست داشتنِ تعریف و تمجید مردم، منت گذاشتن هنگام بخشش،
چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم ...
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده!
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم.
سپس آن را در کفه نیکی هایم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که به او کرده بودم، در همان کفه قرار دادند.
کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت.
خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کارخیری را خالصانه برای خداوند انجام دهیم .
@Emam_kh
به بهانه۱۳آبان
🔴 " سی نما در یک نما "
🖌 محمدصادق_سلطانزاده (کارشناس زمانه)
🔻گوشه ای از جنایات آمریکایی علیه ایران:
1⃣ #سکانس_اول
🔹جنایات آمریکا قبل از انقلاب اسلامی:
۱- اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
۲-نقش و کمک امنیتی و آموزشی آمریکا در راه اندازی و اداره سازمان مخوف ساواک
۳-حمایت شدید آمریکا از سرکوب مخالفان رژیم شاه و اعتراضات مردمی؛
۴- مخالفت با ملی شدن صنعت نفت و تصویب قطعنامه علیه ایران در شورای امنیت به همراه انگلیس؛
۵- طراحی کودتای ناموفق نظامی با مأموریت مخفی ژنرال هایزر در سال۱۳۵۷
2⃣ #سکانس_دوم:
🔸جنایات آمریکا در فاصله پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی:
۶. رها کردن پروژه های صنعتی متعدد علیرغم انعقاد قراردادهای قانونی و أخذ هزینه های آن ها؛
۷. طراحی نقشه تجزیه ایران و حمایت از گروههای تجزیه طلب؛
۸. اعمال تحریم اقتصادی: دستور قطع خرید نفت از ایران و دستور توقیف همه دارایی های دولت ایران در آمریکا؛
۹. طراحی اقدام نظامی برای نجات گروگانها و بمباران پایگاههای هوایی سراسر ایران در اردیبهشت ۱۳۵۹ و شکست آن در جریان واقعه طبس؛
۱۰ . بمباران تأسیسات نفتی ایران در دوران جنگ تحمیلی.
3⃣ #سکانس_سوم:
🔹جنایات آمریکا در دوران جنگ تحمیلی:
۱۱. تشویق و تحریک عراق به آغاز جنگ تحمیلی در شهریور۱۳۵۹ و حمایت همه جانبه از رژیم صدام؛
۱۲. بکارگیری خط مشی براندازی و مهار علیه ایران؛
۱۳. حمایت از تحرکات تجزیه طلبانه در آذربایجان،خوزستان، کردستان و...؛
۱۴. ارایه کمک وسیع مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی به عراق در جنگ تحمیلی؛
۱۵- مجهز ساختن عراق به سلاح های شیمیایی و میکروبی؛
۱۶. حمله به سکوهای نفتی ایران در سال۱۳۶۶
۱۷. شهادت ده ها مسافر ایرانی در خلیج فارس در سال ۱۳۶۶
4⃣ #سکانس_چهارم:
🔸جنایات آمریکا پس از دوران جنگ تحمیلی:
۱۷. اتخاذ و تشدید تحریم های ظالمانه و غیرقانونی علیه ملت ایران؛
۱۸. قرار دادن ایران در فهرست حامیان تروریسم؛
۱۹. اعمال سیاست مهار دوگانه علیه ایران در سال ۱۳۷۲
۲۰. تصویب بودجه در کنگره آمریکا برای براندازی جمهوری اسلامی ایران؛
۲۱. طراحی و حمایت از قطعنامه های متعدد علیه وضعیت حقوق بشر در ایران؛
۲۲. اتهام محور شرارت به ایران؛
۲۳. طراحی ناتوی فرهنگی علیه جمهوری اسلامی ایران؛
۲۴. تلاش جهت محروم ساختن ملت ایران از دانش و فناوری هسته ای؛
۲۵. کمک و حمایت از ترور دانشمندان هسته ای ایران؛
۲۶. حمایت از جندالشیطان عبدالمالک ریگی و گروه های تروریستی فعال علیه ملت جمهوری اسلامی ایران.
۲۷. اسلام هراسی و ایران هراسی
۲۸. تلاش گسترده جهت اجماع جهانی علیه ایران در سازمان های بین المللی
۲۹. نفوذ، جاسوسی ،جنگ سایبری و حمایت از قاتلان پدر آرمیتا و علیرضا،...
۳۰. جنگ اقتصادی و دستور ظالمانه بازگشت تحریم ها با عهدشکنی فاحش در پسابرجام
زمانه
🚨 مهمترین پاسخ ما در مقابل دشمنی آمریکا، جلوگیری از نفوذ مجدد سیاسی آنهاست
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان:
🔹️ انقلاب اسلامی اساساً علیه آمریکا بود و شعارهای مردم، ضدآمریکایی بود.
🔹️ آمریکا هم از سال ۵۷ تا امروز که ۴۱ سال گذشته، هر کاری که در دشمنی بلد بوده علیه ملت ایران انجام داده؛ کودتا و تحریکات و تجزیهطلبیها و محاصره و ... .
🔺️ البته ما هم بیکار نبودهایم و در موارد زیادی طرف مقابل را به گوشهی رینگ بردهایم؛ ولی مهمترین پاسخی که جمهوری اسلامی در مقابل توطئههای آمریکا داده این بوده که راه ورود و #نفوذ مجدد سیاسی آمریکا به کشور را بسته است. ۹۸/۸/۱۲
🏷 دیدار_۱۳_آبان
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣
🌼🍃کلیپ فوق العاده زیبا
🌼🍃موضوع: مکالمه ی شیطان با خدا
🌼🍃و همه آنها را گمراه میکنیم
خرمالو و درمان کبد چرب
🌹امروزه بیشتر افراد به دلیل زمان بندی نامناسب در خواب شب، خوردن انواع چربی و فست فودها، ورزش نکردن، ادرار نکردن هنگام بیدار شدن از خواب، زیاده روی در غذا خوردن، صبحانه خوردن با عجله به کبد چرب مبتلا هستند
🌹خرمالو یکی از بهترین مواد برای درمان کبد چرب است، خرمالو جزو آن دسته از میوههایی است که منبع بالایی از فیبر دارد، این میوه به دلیل خاصیت ملین بودن، برای افرادی که مشکل یبوست و کبدی دارند، مفید است
تو این روزهای پاییزی خوردن خرمالو رو فراموش نکنید
@Emam_kh
‼️پوشش زن در حال نماز
🔷س 1984: پوشش زن در حال نماز چگونه باید باشد؟ اگر نامحرم نباشد، باز هم پوشش کامل لازم است؟
✅ج: زن در حال نماز ـ جز گردی صورت و دستها تا مچ ـ تمام بدن را باید بپوشاند، اما در صورتی که نامحرم حضور نداشته باشد، پوشاندن پاها تا مچ واجب نیست.
@Emam_kh
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_49
برای بار دهم لالاییم رو از سر گرفتم..
ولی امیرسام باهمون چشمهای بازش به من زل زده بود..
بابا روزنامه به دست به من کلافه نگاهی کردو خنده اش رو خورد!
بچه داری هم سخت بود و من
از دور فکر می کردم چه قدر قشنگ و آسونه!
حیف بچه زبون نداره ولی اگه می تونست میگفت اگه خفه بشی من می خوابم..
محسن دنباله حرف محمد خندید و بابا هم نتونست خنده اش رو کنترل کنه و بلندخندید...
چشم غره ای به محمد رفتم که گفت: خب راست میگم دیگه دودقیقه آروم بگیر...
باور کن بچه ازاون موقع داره لالایی تو رو حفظ می کنه که هردفع با یک صوت براش خوندی!
به مغزش استراحت بده می خوابه بچه!
اینبار منم خندیدم و توی سکوت شروع کردم به تکون دادن امیرسام روی پاهام!
محسن
_یکمم آرومتر این بنده خدا رو تکون بده ...بدنش و گذاشتی رو ویبره !! خدایی یکی تو رواینطوری تکون بده می خوابی؟!
از ندیدن امیرعلی...
از نشنیدن صداش ...
از خبر نگرفتنش کلافه بودم و سر محسن خالی کردم
_بسه دیگه!!شما دوتا هم نمی خواد به من آموزش بدین چیکار کنم یا نکنم!
امیرسام و بغل کردم تابرم تو اتاق خودم بخوابونمش!
-اصلا از سروصدای شما دوتا نمی خوابه...
اخمهام و بهم کشیدم ورفتم سمت اتاق که صدای محسن و شنیدم که به محمد می گفت:
_والا ازاون موقع که ما حرفی نزدیم تلوزیونم که خاموشه...
فقط خودش بلندگو قورت داده ولالایی میخونه مثلا... ما که سرسام گرفتیم بچه که جای خود داره!
اونوقت خانوم میندازه گردن ما دقیقا محیا باید بدونه مزنه سنگ پا چنده!
خنده ام گرفته بود انگار در هر حالتی این دونفر دلخور نمیشدن!
اومدم چیزی بگم که بابا به جای
من و با اخطار گفت:
_محسن!!!!!
در اتاق و بستم که صدای مامان رو شنیدم که کارش رو تو اشپزخونه تموم کرده بودو اومده بود
توی هال..
-پس محیا کجاست؟!
محمد جواب داد:
_هیچی برد تو اتاق بچه رو که قشنگ لالایی مذخرفش و بچه یاد بگیره ...
ازمن میشنوی مادر من برو امیرسام و نجات بده اخلاق محیا دقیقا مثل اون شبهاییه که اماده به حمله
است!
دوباره خندیدم و امیرسام رو که متعجب بودم از سکوتش توی تاریکی به خودم فشردم...چشمهاش خمار بود میدونستم حسابی خوابش میاد ولی نمیدونم چرا نمی خوابید.؟!
بعد کلی سرو کله زدن با امیر سام بالاخره خوابید ..
معلوم بود دلتنگ مامانشه ....
عقربه های ساعت دیواری ام هر سه موقع نگاه من روی عدد دوازده بودن...
یکی از دوستهام می گفت هر
وقت عقربه ها روی هم باشن یعنی یکی به یادته ..
اونوقت ها دل خوش می کردم که امیرعلی الان تو فکر منه ولی حالا چی؟!؟
دریغ از یک تماس!
پس واقعا خرافات بود این حرفها!!...
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_50
بالشتم رو از روی تخت کشیدم و کنار امیرسام دراز کشیدم انگشتم رو توی دست مشت شده ی
کوچلوش جا کردم وبوسه نرمی نشوندم روی انگشتهای تپلش و بی اختیار لبخند زدم وکلی قربون صدقه این کودکانه هاش رفتم که معصومیتش رو تو خواب بیشتر به رخ می کشید...
اینقدر به امیر علی فکر کردم وبه صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد!!
حسابی خونه آقای رحیمی شلوغ بودو من حسابی کج خلق اصلا فکر نمی کردم امیرعلی صبح هم
خبری از من نگیره!
من هم لج کرده بودم و بهش زنگ نزدم تا ببینم تا کی می تونه این قدر بیمعرفت باشه...
امیرسام رو که حالا با دیدن مامانش وشیر خوردن آرومتر گرفته بود از نفیسه جون گرفتم و رفتم تو یک اتاق خلوت تا به هوای امیرسام بتونم تو تنهاییم به امیر علی فکر کنم و از
دلتنگی هام کم!
توی فکر بودم و به ظاهر مشغول بازی با امیر سام
_شما محیا،خانومِ آقا امیرعلی هستین؟!
باصدای دختر خانومی که نزدیکم نشسته بود به خودم اومدم...
این کی اومده بود تو اتاق که من
متوجه نشده بودم!؟
لبخند ظاهری زدم:
_بله!!
دستش رو جلو آورد
_من مریمم، دختر عموی نفیسه جون
دستم رو توی دستش گذاشت:
خوشوقتم و تسلیت میگم..
صورتش که نمی گفت زیادی عذادار بوده ولی باید از روی ادب این حرفو می گفتم!
نگاهی به امیر سام انداخت:
_دیشب با شما بوده؟!
گونه تپلی امیرسام و نوازش کردم که نگاهش و به من دوخت و مهربون خندید...
خنده اشو جواب دادم و گفتم:بله!
_پس حسابی اذیتتون کرده؟!
-نه اصلا اتفاقا آروم بود ولی خودش اذیت شد،طفلکی حسابی دلتنگ مامانش بود!
لبخندی زد- خوبه معلومه میونه خوبی با بچه ها دارین برعکس من نمی تونم بیشتر از یک ساعت
باهاشون کنار بیام!
فقط تونستم لبخندی بزنم که از سر اجبار بود !
-دوستش داری؟ چطوری تونستی باهاش کنار بیای؟
متعجب نگاهم و به مریم دوختم
_ببخشید متوجه نمیشم؟!
خندید
-امیرعلی رو می گم باهاش خوبی؟
از لفظ امیرعلی گفتنش با اون صمیمیت خوشم نیومد و بی اختیار چین خورد پیشونیم!
اینبار بلندتر خندید ...
مراعات هم بدچیزی نبود وسط جلسه ختم!
-اینجوری نگاهم نکن مگه امیرعلی راجع به من باهات حرف نزده؟!
قلبم هری ریخت ...
یعنی چی این حرفها؟!
قیافه ام سوالهام رو داد می زد و مریم هم دلیلی ندید من سوالی بپرسم و خودش گفت:
-من هم دانشگاهی امیر علی بودم شوهرت خیلی سربه زیر و آقا بود ولی نمی دونم چطوری منو
دیده بود و از طرف یکی از بچه ها پیغام داده بود برای امر خیر!!!
نه دروغ بود یک دروغ محض!! احساس خفگی می کردم ...
امیر علی و این حرفها؟!
مریم ادامه داد
_خب منم بدم نمی اومد یک پسر پاک و نجیب این روزها کم پیدا میشه ولی خب
وقتی فهمیدم قراره قید درسش و بزنه و تو تعمیرگاه باباش کار کنه قبول نکردم،تو چطوری
کنار اومدی باهاش؟!همه زحمتهای درس خوندنش رو یک شبه فنا داد!
آب دهنم و به سختی قورت دادم
_من کنار نیومدم!
ابروهاش بالا پرید
_یعنی با اجبار ازدواج کردی؟
پوفی کشیدم
_نه منظورم اینه که امیر علی خیلی خوبه احتیاجی نبود من با چیزی کنار بیام!
یک ابروش بیشتر رفت بالا و هشتی شد:
_آهان ...خب خوشبخت باشین
آرزوی خوشبختیش شبیه یک طعنه بود تا آرزوی واقعی ...
قلبم هر لحظه فشرده و فشرده تر
میشد!
بوی حلواهم بلند شده بود و من ته گلوم همراه بغض سنگین طعم تلخی رو هم حس میکردم!
تلخی آردی که قهوه ای میشدو سوخته!
-محیا جان اینجایی؟!
بااخمهای درهم به عطیه که سرتا پا مشکی پوشیده بود نگاه کردم ...
که باعث شد از من به مریم
نگاه کنه
وقتی سکوتم رودید گفت -محیا امیر علی بیرون کارت داره
قلبم مشت شدو نفس کشیدن سخت الان اصلادلم دیدنش رو نمی خواست،ولی بلند شدم
شاخکهای مریم کنارم حسابی فعال بودبیرون رفتم ولی اخم پیشونیم قصد از بین رفتن نداشت امیر علی رو دیدم که با لبخند خسته ای
اومد سمتم:_سلام
نگاه پر از دلخوریم و به چشمهاش دوختم و آروم گفتم:_سلام
متعجب شد–خوبی!امیرسام خوبه؟
دلم کنایه زدن می خواست از حقیقتی که امیرعلی پنهون کرده بود
-بله خوبه پیش مریم خانومه!
چشمهاش رو باریک کرد و زمزمه کرد
_مریم خانوم؟
اصلاحواسم نبود کجا هستیم و تو چه موقعیتی_بله مریم خانوم عشق قدیمیتون دیشب همش
اینجا بودین و جلوی چشم همدیگه چرا جلوی من نشون میدی نمیشناسی؟!مطمئنی علت
نخواستن من فقط پشیمون شدن من بود؟!
اخم کردو چشمهاش گرد
_محیا می فهمی چی می گی!
ادامه دارد......
🔍 منع مذاکره با آمریکا منطق محکمی دارد
❌ اینکه برخی خیال میکنند مذاکره با آمریکا مشکلات کشور را حل میکند، صددرصد اشتباه است
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان:
🔹️ یکی از راههای بستن راه #نفوذ آمریکا، #منع_مذاکره است. این البته برای آمریکا خیلی سخت است. آمریکای مستکبر که منت میگذارد تا با سران بقیهی کشورها بنشیند و حرف بزند، سالها است که اصرار میکند با سران جمهوری اسلامی مذاکره کند و جمهوری اسلامی امتناع میکند. این معنایش این است که ملت و حکومتی در دنیا هست که زیر بار قدرت طاغوتی و دیکتاتوری آمریکا نمیرود.
🔹️ این منع مذاکره، یک منطق محکمی دارد؛ راه نفوذ دشمن را میبندد، ابهت جمهوری اسلامی را به دنیا نشان میدهد و ابهت پوشالی آمریکا را در چشم جهانیان میشکند.
🔹️ بعضی خیال میکنند که #مذاکره مشکلات کشور را حل میکند. این اشتباه بزرگی است؛ صددرصد اشتباه است.
🔺️ طرف مقابل، قبول مذاکره از سوی ایران را به معنای به زانو درآوردن جمهوری اسلامی میداند و میخواهد بگوید "توانستیم ایران را به زانو دربیاوریم" و میخواهد اثبات کند که سیاست #فشار_حداکثری درست بوده و بعد هم هیچ امتیازی نخواهد داد. ۹۸/۸/۱۲
🏷 دیدار_۱۳_آبان
@Emam_kh
↩️يك پیام تكان دهنده توسط یک زن↪️
کسی از او پرسيد .......
آیا شما زنی شاغل هستيد
یا خانه دار؟؟
او پاسخ داد:
بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!!
من 24 ساعت در روز کار میکنم
من یک مادر هستم!!
من یک همسر هستم!!
من یک دختر هستم!!
من یک عروس خانواده همسرم هستم!!
من یک ساعت زنگدار هستم!!
من یک آشپز هستم!!
من یک پيشخدمت هستم!!
من یک معلم هستم!!
من یک گارسون هستم!!
من یک پرستار بچه هستم!!
من دستيار هستم!!
من یک مأمور امنیتی هستم!!!
من یک مشاور هستم!!!
من آرام بخش هستم!!
من تعطیلات ندارم!!
مرخصی استعلاجی ندارم!!
روز استراحت ندارم!!!
شبانه روز کار میکنم ....
و 24 ساعته گوش به زنگ هستم
تمام ساعات
و دستمزدم اين است:
مگه چكار كردی از صبح تا حالا!؟
تقـدیـم به همهٔ زنـان
كه مثل نمک ويژه هستند...
تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست، ولی وقتی نيستند همه چيز بیمزه است!!
اين مطلب را به همهٔ
خانمهای زحمتکش خانهدار هدیه میکنم.
🌸 سـوم نوامبـر
روز زنـان خانـهدار است🌸
🌸روز زنـان خانـهدار
بـر همـهٔ زنـان و مـادران
زحمتکش ایـرانی گـرامی بـاد🌸
@Emam_kh
🔴چرا برجام را آتش نزدیم؟
✍🏻 سیدیاسر_جبرائیلی
🔺پس از فرمایشات دیشب رهبر انقلاب درباره رعایت نشدن شروط ایشان در برجام، کسانی دور افتادهاند که چرا ایشان که گفته بودند اگر آمریکا برجام را پاره کند، ما آن را آتش خواهیم زد، این کار را نکردند؟
🔹پاسخ این مسئله کاملا روشن است. به قول حضرت آقا، اگر چشم و گوش باز کنیم خواهیم دید که با وجود خروج آمریکا، رئیس جمهور ما همچنان برجام را سخت در آغوش کشیده، همه هستیاش را به برجام گره زده و اداره کشور را بدون برجام ناممکن توصیف میکند.
🔺 در چنین شرایطی، اگر برجام آتش زده میشد، باید نظام فکر سوختن رئیس جمهور را هم میکرد و این، به هیچ وجه به صلاح کشور نبوده و نیست. به عبارت دیگر، وقتی خروج ایران از برجام با تداوم دولت آقای روحانی جمع شدنی نیست، چارهای جز تحمل این هر دو وجود ندارد.
@Emam_kh
بدانیم_سالم_بمانیم
🔴 چگونگی رفع سرفه_خشک که با آن خارش گوش و گلو همراه باشد:
۱. خوردن کمی قرهقروت تسکین دهندهی آنی است.
۲. آب لیموشیرین بصورت تدریجی و اصولی رفع کنندهی خوبی است.
۳. چکاندن ۲قطره روغن بادام شیرین هر نیم ساعت زیر زبان و....
۴. موارد دیگری چون شِکَرتیغال، پاچه گوسفند و آب آن نیز مفید است.
@Emam_kh