این شهید سلیمانی بود که کار سردار سلیمانی را تکمیل کرد...
امید_حاجی_زاده
@Emam_kh
‼️مانع بین پیشانی و محل سجده
🔷س 2357: اگر هنگام سجده، چادر یا کلاه روی صورت بیفتد و پیشانی با واسطه چادر یا کلاه روی مهر قرار بگیرد، یا پیشانی بر چیزی که سجده بر آن صحیح نیست، گذاشته شود، چه وظیفه ای داریم؟
✅ج: باید بدون بلند شدن از سجده، مانع ـ چادر ـ را کنار بکشید تا پیشانی بر مهر قرار گیرد یا پیشانی را به طوری که سر بلند نشود، بر چیزی که سجده بر آن صحیح است، قرار دهید.
@Emam_kh
🔰 حوادث امروز خبر از سر برآوردن یک پدیدهی یکتا در جهان امروز خبر میدهد
✍🏻 پیام رهبر انقلاب به نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا
🔻 حضرت آیتالله خامنهای در پیامی به پنجاه و چهارمین نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، تأکید کردند: امسال نشست شما در میانهی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانهی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است.
📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز در وین قرائت شد، به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جوانان عزیز اتحادیه انجمنهای اسلامی
امسال نشست شما در میانهی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانهی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. شهادتها، قدرتنمائیهای نظامی، حضور بینظیر مردمی، روحیهی قوی و عزم راسخ جوانان، در کنار هزاران مجموعهی فعال در عرصهی دانش و فناوری، و نیز رویکرد دینی و معنوی در بخش عظیمی از جوانان سراسر کشور، همه از سر بر آوردن یک پدیدهی یکتا در جهان امروز خبر میدهد. پدیدهئی که میتواند در آیندهی تاریخ تأثيرات عميق و تعیینکننده بگذارد.
گام دوم انقلاب اسلامی باید بتواند به حول و قوهی الهی این پدیده را به کمال برساند و به ثمر بنشاند.
چشم امید و انتظار در این پویش حیاتی به جوانان دانشمند و فرزانه و با ایمان است و شما میتوانید در شمار این برگزیدگان تاریخساز باشید.
به امید موفقیتهای بزرگ شما عزیزان
والسلام عليكم ورحمة الله
سیّد علی خامنهای
۳ بهمنماه ۱۳۹۸
بیماری_به_نام_غربزدگی!
🔺در جلسه ای فردی در توصیف #CFT و مقابله با پولشویی مبالغه ها کرد! که اگر تصویب کنیم، با پولشویی مبارزه می شود و قوانین جدید تصویب می کنیم و از فرار مالیاتی جلوگیری میکنیم و مقابل جرایم سازمان یافته می ایستیم! و ...
🔺گفتم یه سوال دارم و اون اینه که مگه ما قانون نداریم، یا برای قانونگذار همین مواردی که می گویی، مشکل داریم؟
🔺در پاسخ گفت که پیوستن به این کنوانسیون ها منجر به ارتقاء سطح قانونگذار و اجرای قانون می شود!🙄
👈جواب که قانع کننده نبود اما چند نکته:
۱. ایشان نگفتند برخی از آن کشورهایی که عضو ثابت و پر و پا قرص این کنوانسیون ها هستند چرا خود از جمله بزرگترین پولشوییو تامین مالی تروریسم هستند؟
۲. دولت و مجلسی که برای پیوستن به این کنوانسیونها،له له می زدند، کسی که جلویشان را نگرفته است، چرا اینقدر ملت را معطل کردند و خودشان قوانین و قواعد لازم #داخلی و بدون نیاز به پیوستن به کنوانسیون برای مبارزه با پولشویی و تامین مالی تروریسم رو تصویب نکردند؟
۳. اینکه گفته می شود باید تصویب کنیم تا سیستم حقوقی ما ارتقاء یابد دو نکته نهفته دارد،
⬅️ یا بهانه ای برای تصویب بلاوجه کنوانسیون هایی است که هنوز در مصداق تروریسم مشکل دارند،
⬅️ و یا اینکه دچار به نوعی #خود_ناباوری بعلاوه #غربزدگی_حاد هستند یعنی یه چیزی در مایه های #من_بلد_نیستم.
🔻پینوشت
خوب شد، این دو مورد لغو گردید تا دولت با تعهد پر مشکل دیگری، معضل دیگری به مسائل کشور نیافزاید.
✍ محمود_باقری
@Emam_kh
🔴 تب ولرز
✅چای زنجبیل با افزودن نصف قاشق چایخوری زنجبیل تازه به آب درحال جوش تهیه کنیدوبگذاریدچند دقیقه بماند
🍃مقداری عسل به آن بیفزایید و روزی 3 تا 4 بارمحلول رابخورید.
🌷 داستان " از عشق تا حوزه "
🌷 فصل ۲ 🍁 ق ۵
🌟 این پسر ، همانی بود
🌟 که در مسجد دیده بودم و با خود می گفتم خواهرش را بگیرم .
🌟 اسمش ، آقا موسی است
🌟 دستش ، باندپیچی شده بود
🌟 گویا از دوچرخه افتاده بود .
🌟 سلام کردم و وارد اتاق پذیرایی شدم
🌟 از اول تا آخر مجلس ، سر به زیر و ساکت بودم
🌟 فقط پدر بنده و پدر دختر ، حرف می زدند
🌟 خانواده متعصبی بودند
🌟 پدر بنده ، هر چه می گفت :
🌹 بگذارید دختر و پسر ، باهم حرفشان را بزنند ، شرط و شروط بگویند و بشنوند
🌟 اما مرغشان یک پا داشت و قبول نمی کردند
🌟 پدرم باز می گفت : بگذارید شرایطشان را بگویند
🌟 باز هم قبول نکردند و گفتند :
🌹 دخترمان ، حرف و شرطی ندارد
🌹 و هر شرطی که داماد داشته باشد ، قبول می کند
🌟 باز هم پدر گفت : لااقل بگذارید همدیگر را ببینند
🌟 پدر دختره به اتاق رفت و دختره را صدا زد و برگشت و سر جای اولش نشست
🌟 مادر دختره هم ، دختر را صدا کرد
🌟 دختره ، با حیا و چادری و با حجاب ، دم در نشست
🌟 اما من خجالت می کشیدم که نگاهش کنم
🌟 همچنان سرم پایین بود
🌟 خواهر کوچولوی من ، که شش ساله و زبان دراز بود ، به من گفت :
🌹 داداش ، شربت بخور و به بهانه شربت خوردن ، نگاهش کن .
🌟 همه ما از این حرف شیرین و قلمبه اش خنده مان گرفت .
🌟 با حیا و خجالتی ، آرام سرم را بلند کردم که دختر را ببینم
🌟 اما دیدم همه بزرگترها ، چپ چپ به من نگاه می کردند
🌟 دوباره خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم
🌟 مجبور شدم که زیر چشم و از بالای عینک به او نگاه کنم
🌟 آی خدا ، چقدر من بدبخت بودم
🌟 نه کسی نظری از ما خواست
🌟 نه کسی گفت : برنامه ات چیه
🌟 بعد از آن مجلس ،
🌟 همه کارهای محضر و گرفتن شناسنامه و عقد را ، خود پدر ، می کرد
🌟 چون به پدرم اعتماد داشتم
🌟 زیاد در امر ازدواجم دخالت نکردم .
🌟 بحث شیربها و مهریه و طلا و... را ، خودش مطرح می کرد و چونه می زد .
🌟 دهم آذرماه ، من و مادرم و دختره و مادرش ، برای دادن آزمایش رفتیم
🌟 خیلی شلوغ بود
🌟 مادرها ، با هم گپ می زدند
🌟 اما من و دختره ، هر کدام یک گوشه ای تنها و غریب ایستادیم
🌟 بعد از آزمایش ، بیرون رفتیم و برای آنان ، کیک و آبمیوه گرفتم
🌟 زیر آفتاب نشسته بودم و کیک می خوردم
🌟 زیاد حواسم به هیچ کس و هیچ چیزی نبود حتی به دختره ، حتی به آفتابی که روی سرم می تابید
🌟 ای خدا ، من چقدر بی احساس بودم
🌟 ناگهان ، حس کردم ، سایه ای روی سرم افتاد
🌟 دختره ، جلوی آفتاب ایستاد تا آفتاب اذیتم نکند
🌟 من از این حرکتش ، خیلی لذت بردم
🌟 چند روز بعد ، پسر عمو توفیق ، جواب مثبت آزمایش را برایم آورد ...
🌷 داستان " از عشق تا حوزه "
🌷 فصل ۲ 🍁 ق ۶
🌟 دوازدهم آذرماه ، دسته جمعی با چند ماشین ، به سمت دفتر ازدواج رفتیم
🌟 بنده مثل همیشه ، سر به زیر بودم
🌟 کنار عاقد ، روی زمین نشسته بودیم
🌟 تا اینکه صیغه عقد را جاری کرد
🌟 وقتی عروس خانم بله رو گفت
🌟 طبق رسومات ، پا شدم و با همه روبوسی کردم حتی با عروس و مادرشون
🌟 که یک دفعه دیدم صورت پدر عروس ، سرخ شد ؛
🌟 انگار بهش برخورد یا غیرتی شده بود
🌟 بنده به هوای اینکه ، همسر شرعی من شده ، اینکار را کردم ، از کجا می دانستم ناراحت می شود
🌟 و این ناراحتی ، جرقه طوفانی بزرگ ، در زندگی من بود
🌟 طبق رسومات ما ، بعد از عقد ، عروس به خانه داماد می رود تا با خانواده و فامیل داماد ، شادی کند
🌟 اما پدر زنم ، می خواست او را به منزل خودشان ببرد که نذاشتم
🌟 گفتم : امروز روز جشنه
🌟 می خواهیم دور هم باشیم
🌟 انشالله بعد از مراسم ، خودم او را می آورم
🌟 ناچاراً به خاطر بزرگترای ، قبول کرد
🌟 پانزدهم آذرماه ، یک روز قبل از ماه محرم ، مراسم عقد را گرفتیم
🌟 نامزدی ما ، مصادف با محرم و صفر شد
🌟 تقریبا سه ماه نامزد بودیم
🌟 توی این مدت خیلی اذیت شدم
🌟 از یک طرف ، هنوز نتوانسته بودم
👈 دخترعموی خود را فراموش کنم
🌟 و از طرفی دیگر
👈 خانواده زنم با من ، مثل دشمنشان رفتار می کردند نه داماد
🌟 هیچ احساس محبت و احترام ، نسبت به داماد نداشتند
🌟 زنم را از من ، مخفی می کردند
🌟 هر وقت می رفتم دیدنش ، رک و بی تعارف می گفتند :
🌹 برای چی آمدی؟
🌹 اینجا چکار داری؟
🌟 و حتی به خانه خودشان ، راهم نمی دادند .
🌟 هر چه می گفتم ، می خواهم همسرم را ببینم ، قبول نمی کردند
🌟 می گویند : بعد از ازدواج زنت می شود
🌟 یه روز با اجازه باباش ، در اتاق پذیرایی ، تنها با همسرم نشسته بودیم
🌟 که داداش بزرگترش ، همان کسی که رفیق و همکلاسی من بود ، با وقاحت و بی شرمی کامل ، مرا از خانه ، بیرون انداخت .
🌟 از زمانی که داماد این خانواده شدم ، غرورم ، له شد
🌟 عزتم ، پایمال شد
🌟 شخصیتم ، نابود شد
🌟 بنده در محله ، آبرو و شخصیت داشتم
🌟 معروف بودم
🌟 مردم و اهالی محله ، احترام ویژه ای برای بنده قائل بودند
🌟 با لباس های ساده و ارزان ، همیشه خوش تیپ بودم
🌟 عینک های ارزان قیمت از عمده فروشی می خریدم و هر روز ، یکی را با لباسم ست می کردم
🌟 کفشای چکمه ای می پوشیدم
🌟 پیراهن یقه بلند و شلوار ، دم پا گشاد ، تن می کردم
🌟 با پسرای محله ، خوش و بش داشتم ، شوخی می کردم ، مهربون بودم
🌟 اما با دخترا ، با تکبر و غرور ، برخورد می کردم ، اصلا تحویل نمی گرفتم
🌟 یک روز ظهر ساعت سه ، از کنار مدرسه دختران ، عبور می کردم ، که ناگهان صدای چند دختر ، به گوشم رسید که می گفتند :
👈 خوش تیپ شهرک اهواز
👈 عکاس شهرک اهواز
🌟 صدا را دنبال کردم ، دیدم از پنحره مدرسه ، به من نگاه می کردند و فریاد می زدند
🌟 بنده هم لبخنذی زدم و راهم را ادامه دادم
🌟 بعضی دخترا هم ، به هر بهونه ای ، جلوی راهم را می گرفتند و صحبت می کردند و...
🌟 از موقعی که مغازه زدم ، روز به روز ، دوستان من ، زیادتر می شدند
🌟 با اخلاق خوبم ، توانستم خیلی ها را جذب کنم غیر از خانواده زنم
🌟 یک روز تعطیل ، قرار شد خانواده ما با خانواده دایی و دامادشون ، برای صرف نهار ، به قلب طبیعت وبه جای سرسبز ولی نزدیک سفر کنند .
🌟 من هم به همراه خانواده ام ، حرکت کردیم و دوست داشتم که نامزدم ، با ما بیاید ، بخاطر همین به پدر گفتم که به طرف خانه نامزدم برویم
🌟 در را زدم
🌟 مادر زنم در را باز کرد
🌟 سلام کردم
🌟 جواب سلامم را داد ولی دستش را از در جدا نمی کرد
🌟 و این یعنی حق ندارم ، داخل شوم
🌟 با پرویی داخل شدم و نامزدم را صدا زدم
🌟 برادرش از اتاق بیرون آمد و گفت اجازه نمی دهم که با شما بیرون بیاید
🌟 جلوی در ایستاد و مانع آمدن زنم شد .
🌟 منم که تاکنون این همه بی احترامی ندیده بودم
🌟 با دیدن این کارش ، به سیم آخر زدم
🌟 عربده کشیدم و صدام را بالا بردم و گفتم :
🌹 آمدم دنبال زنم
🌹 زنی که شرع و عرف ، بر من حلالش کرده است
🌹 و لعنت بر کسی که حلال خدا را حرام می کند ...
🌟 آنها هم که ترسیده بودند خدایی نکرده ، آبرویشان پیش همسایه ها برود
👈 به خانمم اجازه دادند تا با ما بیاید...
🍁 ادامه دارد ......
یاامام_الرئوف🌺
بیمارم و دنبـال شفـا آمده ام
محتاجم و در پے عطا آمده ام
سوگند بہ تڪ تڪ ڪبـوترهـایٺ
با آرزوی ڪرب_و_بلا آمده ام
🕊 صـلوات_خاصه ( امام_رضا_علیه السلام) ✵به نيت خشنودي آن حضرت ✵و بر آورده شدن حاجات✵.
بِسْمِ_اللّٰهِ_الرَّحْمٰنِ_الرَّحیٖم
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• #اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ ๑۩﷽
•❥• بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ ๑۩﷽
•❥• وحجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩•﷽ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك َ๑۩﷽
•❥• درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
•❥•➼═❧═───┄✧✦
✵ خدایازیارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان
❁ الهـے آمیݧ التمـاس دعـا❁
صلوات
@Emam_kh
▫️چندگاهیست وقتی میگویم :
«و فی کل الساعة» ⏰
دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست.🙁
▫️وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.😍😭
▫️ وقتی می گویم:
«و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.☺️
▫️وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.
▫️وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود. 😍☺️
▫️وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه
می خورم و....😔
▫️چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم😔
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
هم اشکم بریزد،😭
هم در جست و جویت باشم،😭
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم,
و هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است☺️
پس باز هم از ته دل مخلصانه بگوییم :
🔅 '' اللهم عجل لولیک الفرج "🔅
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢رابطه غذا و امنیت و ظهور
🎙 امین_بسطامی
جنگ_غذا ؛ جنگی ناشناخته و بسیار خطرناک که کشور را تهدید میکند ...
#بیوتروریسم
با فوروارد گسترده این کلیپ در آگاه سازی مردم نقشی داشته باشید...
@Emam_kh
🔴از بین بردن گلودرد و گرفتگی گلوی صبحگاهی
✅آب گرم ۲ق.غ.خ عسل + ۲ق.غ سرکه + ۲ق.غ آبلیمو + کمی دارچین ترکیـــــب و بخورید گلـــــودرد ســـــریعا ازبین میره
دستگیره قلاب
۶زنجیره زده حلقه شود
رج اول: ۵زنجیره ۱۰پایه دوبل با فاصله دو زنجیره داخل حلقه
رج دوم: بین هر پایه چهار پایه دوبل با فاصله یک زنجیره تکرار ۱۱بار
رج سوم: بافت چهارتایی دو پایه دوبل سه زنجیره دوپایه دوبل
رج چهارم: بافت شش تایی سه پایه دوبل سه زنجیره سه پایه دوبل
رج پنجم: بافت چهارتایی با فاصله دو زنجیره
رج ششم: بین هر چهارتایی۶پایه کوتاه روی هر چهارتایی و وسط چهارتایی ها ۶پایه دوبل با فاصله یک زنجیره
رج هفتم :در هر پایه یک پایه دوبل
رج هشتم: در هر پایه یک پایه کوتاه
برای حلقه آویز تعدادی زنجیره زده با فاصله وصل کرده وروی آن پایه کوتاه یا متوسط بزنید
.
توفانی که آن خطبه برانگیخت
🔹روز قبل از نماز جمعه حماسی تهران به امامت رهبر حکیم انقلاب، خبرنگار آمریکایی درباره توفانی که این خطبه ها علیه کاخ سفید برخواهد انگیخت، هشدار داد.
♦️خبرنگار نیویورک تایمز نوشته بود "جمعه ایران. سخنرانی آیت الله خامنه ای در نماز جمعه نگران کننده است. آخرین باری که او در نمازجمعه صحبت کرد، سال ۲۰۱۲ بود که به بهار عربی (بیداری اسلامی در منطقه) منجر شد".
🔹در دشمنی و عناد این خبرنگار همین بس که آبان ماه، هماهنگ با ضد انقلاب، مدعی شده بود ایران با پهپاد و تانک به مردم در شادگان حمله کرده است(!!) اما عظمت مراسم تشییع شهید سلیمانی، همان خبرنگار مغرض را سرجای خود نشاند.
♦️اکنون یک هفته پس از آن حماسه نماز جمعه تهران و خطبه عربی رهبر انقلاب، ملت عراق در بغداد، توفان ضد آمریکایی به راه انداخته اند تا وحشت افتاده در جان آمریکایی ها، رنگ واقعیت به خود بگیرد.
🔹خداوند در سوره قصص می فرماید "وَنُرِيدُ أَنْ... نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ. و اراده کردیم... به فرعون و هامان و سپاهشان، چیزی را که از آن هراسان بودند، نشان دهیم".
"محمد ایمانی"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 آرامگاه فضه خادم حضرت زهرا سلام الله علیها
@Emam_kh
🔴 آن روز دیر نخواهد بود!
🔹موج #وطنفروشی ادامه دارد و همچنان طبق دستورالعمل بعنوان مکمل تحریمها در حال اجراست! روزی را تاریخ خواهید دید که ایران عزیز ما از این مشکلات و سختیها عبور کرده و به بالاترین قله پیشرفت خواهد رسید.
🔸شبیه ایرانیانی به آمریکا نامه زدند که ملت ایران را تحریم کنید، هنرمندان، بازیگران، ورزشکاران و بازیکنان وطنفروشی هم هستند که اینروزها بصورت هماهنگ با سرویسهای اطلاعاتی دشمن برای تاثیربخشی تحریمهای آمریکا و اروپا و فشار روانی بر ملت ایران، وطن را رها و برای چندرغازی پناهنده میشوند. بدانید روزی پشیمان شده و التماس میکنند برای بازگشت!
🔹مانعی برای بازگشت نیست؛ این آب و خاک مال شماست؛ اینجا ایران متعلق به همه ایرانیان است؛ برگردید ولی یادتان باشد در وقت نیاز، پشت مردمتان را خالی کردید و دشمن را که دستش به خون هزاران ایرانی آغشته است در اجرای جنگ اقتصادی و روانی یاری کردید! آن روز دیر نخواهد بود؛ صبح نزدیک است. وعده خدا حق است و ظلم پایدار نخواهد بود شما ظالمان دنیا را یاری کردید و مظلومان را فراموش و انسانیت و شرف را فروختید!
داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
🌹سلام_امام_زمانم
🍃سلام_آقای_من
🌹سلام_پدر_مهربانم
از اشک،مسیرگونه ها فرسوده ست
انگار دعاهای همه بیهوده ست
یکبار توراندیده ایم ازبس که
در شهر تمام چشمها آلوده ست
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹🍃
@Emam_kh