راه فوري براي درمان سرما خوردگي!
سير تركيبي به نام آليسين دارد كه قادر به نابود كردن ٢٣ نوع باكتري است.
سیر حاوی ماده ایی به نام «آلیسین» است که خواص ضدعفونی کنندگی و ضدباکتریایی است
نتایج یک پژوهش آمریکایی نشان میدهد افرادی که روزانه سیر مصرف میکنند کمتر سرما میخورند و زمانی که دچار سرماخوردگی میشوند علائم سرماخوردگیشان خیلی زود از بین میرود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فرودگاه تنسی آمریکا است که در طوفان روز 4 مارس 2020 برابر با 14 اسفند 1398 به این وضعیت درآمده است
نابودی دهها هواپیمای بزرگ و کوچک
توجه کنید افشاء این موارد در زمان ما، بدلیل وجود شبکه های اجتماعی است رسانه های رسمی غربی همواره کشورهای خودشان را گل و بلبل نشان می دهند
👤 دکتر غلامرضا خلیلی نیا
@Emam_kh
⭕️ حجتالاسلام عالی: اهل دعا بنبست نخواهند داشت/ اگر روزی ۵ بار آیتالکرسی بخوانید خودِ خدا حافظ شما است
🔻واقعاً آغوش خدا به روی کسانی که اهل دعا و توسل و استغفار و ذکرند باز است و بهترین وقت برای آرامش و دفع بلا همین موقع دعا است.
🔻در جوامع غیرایمانی شاید نکات بهداشتی و پزشکی را اینچنین ببینند، اما در جامعه ایمانی چون حفظ جان واجب هست، این نکته حجت شرعی میشود، لذا مراجع تقلید در این زمینه خودشان را مقلّد پزشکان میدانستند.
🔻خدا رحمت کند آقای بهجت را، ایشان میگفت مفاتیح داروخانه است. یعنی این ادعیه هر کدام ویتامینها و خاصیتهای مختلفی برای جایگاههای مختلف دارند. از جمله همین دعای هفتم صحیفه سجادیه که امام هادی علیهالسلام فرمودند ما در گرفتاریها و شدائد دعای «یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِه...» را میخوانیم.
🔻خدا رحمت کند آیتاللّه آسید احمد آقای خوانساری را که میگفت روزی پنج مرتبه آیتالکرسی را بخوانید. در روایت داریم که اگر کسی یکبار آیتالکرسی را بخواند یک صف از ملائکه محافظ او هستند و اگر دو بار بخواند دو صف، و سه بار بخواند سه صف، و چهار بار بخواند چهار صف، اما در پنجمین بار خداوند متعال به ملائکهاش میفرماید که دعوه، شما رهایش کنید، من محافظش هستم، لذا آیتاللّه آسید احمد آقای خوانساری میگفت که اگر پنج مرتبه آیتالکرسی را در روز بخوانید خود خدا محافظتان خواهد شد./تسنیم
@Emam_kh
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹دومین شاهکار استاد قرائتی دراثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام
♦️استاد قرائتی بعد ازاثبات ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام دریک دقیقه درمناظره دیگردومین شاهکار راخلق کردند.
@Emam_kh
🔴 شادمهر عقیلی #بی_شرف در کنسرت بن سلمان سعودی گفته:
"دنیایی که بمب و موشک نمیسازه،
موشک روی خوابِ کودک نمیندازه"😳
🔹 پول نجس عربستان رو میخوری که بیشتر از ۶هزار بمب و موشک بر روی مردم و کودکان یمن ریخته و حدود ۴۰هزار نفر رو کشته و زخمی کرده، اون وقت علیه موشک باران کودکان حرف میزنی! چرا اینقدر شما پست و بی شرف هستید؟!😡😡
🔹 تصویر محل دفن ۴۰ کودک یمنی که اتوبوس مدرسه شان توسط عربستان بمباران شد!😔
@Emam_kh
کاش کرونا دلهای ما را با هم صاف کند
✍ سید علیرضا آل داود
کرونا چند صباحیست در کشورهای مختلف خود نمایی میکند. طبق شواهد فراوان کرونا یک سلاح بیولوژیکی است که هدف اصلی آن دشمنان آمریکا مانند چین و ایران است.
اما در کشور ما به دلیل فرهنگ تشیع و همدلی بیشتر در میان مردم علاوه بر تلاش برای درمان، پیشگیری در سطوح ملی و فردی و ... توکل و توسل هم بسیاری از گره ها را برای ما باز کرده است.
پویش هایی نظیر اردوهای جهادی جوانان انقلابی، از جان گذشتگی پزشکان و کادر درمانی علی رغم فشارهای روانی شدید، ختم دسته جمعی دعای فرج، نماز استغاثه به امام زمان عج، ختم صلوات و زیارت عاشورا و...همه و همه در این روزها که فضای مجازی رها شده، بی ضابطه و بی قانون با کمک جریان نفوذ در کشور مشغول ترور امنیت روانی مردم است به عنوان یک مرهم به شمار می رود.
اما از همه مهمتر توجه بیشتر به مرگ، معاد، قیامت در میان مردم است و همین منجر به نزدیک تر شدن دلها شده است.
بد به حال کسانیکه حق الناس یا بیت المال به گردنشان است و هنوز هم با سیلی کرونا بیدار نشده اند...بد به حال کسانیکه بخاطر دنیا طلبی، قدرت طلبی و ۴ صباح تازاندن بیشتر حتی در لباس های مقدس پنهان شده اند...بد به حالشان...بد حال خائنین به آرمان امام(ره) وشهدا...بد به حال برخی مسئولان که هزاران نفر را به خاطر رها گذاشتن شبکه رسانه ایشان(تلگرام و اینستاگرام) با پیام های جعلی و اشغال سایبری کشور راهی بیمارستانها کرده اند و در کشور ناامنی روانی راه انداخته اند...بد به حالشان...
و اما نکته پایانی، کرونا یک فرصت بزرگ برای ملت ما و خود ما است، فرصتی که میتواند ما را به عاقبت بخیری هدایت کند و یا به عاقبت به شری...
کمی بیشتر به فکر شب اول قبرمان باشیم...
پ ن:
باید قدرت بخشیدن پیدا کنیم تا مرگ با عزت نصیبمان شود...
این فراز از مناجات شعبانیه را این روزها بیشتر بخوانیم:
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک. الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا
سید_علیرضا_آل_داود
@Emam_kh
#مدافع_عشق
#قسمت۲۴
لبخند عمیقت را دوست دارم. چادرم را می کشی و به حیاط می رویم. همان لحظه می نشینی و پیشانی ات را روی زمین می گذاری.
ماشین خیابان را دور می زند و به سمت راه آهن حرکت می کند. چادرم را روی صورتم می کشم و پشت سرم را نگاه می کنم و از شیشه عقب به گنبد طلایی خیره می شوم. “چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همین جاست. می دانی آقا؟ دلم برایت تنگ می شود. خیلی زود!”
نمی دانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم. کاش می شد نرفت! هنوز نرفته، دلم تنگ شده. بغض چنگ به گلویم می اندازد. اشک از کنار چشمم روی چادرم می چکد. نگاهت می کنم. پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه می کنی. می دانم که هم خوشحالی، هم ناراحت. خوشحالی به خاطر جواز رفتنت. ناراحتی به خاطر دو چیز. این که مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر می زند و دوم این که نمی دانی چطور به خانواده ات بگویی که می خواهی بروی. می ترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند.
دستم را روی دستت می گذارم و فشار می دهم. می خواهم دلگرمی ات باشم.
– علی!
– جان!
– بسپار به خدا.
لبخند می زنی و دستم را می گیری.
زمان حرکت غروب بود و ما دقیقاً لحظه حرکت قطار رسیدیم. تو با عجله ساک را دنبال خودت می کشیدی و من هم پشت سرت تقریباً می دویدم. بلیط ها را نشان می دهی و می خندی.
– بدو ریحانه! جا می مونیما.
تا رسیدن به قطار و سوار شدن، مدام مرا می ترساندی که “الآن جا می مونیم.”
واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتماً باید کنار پنجره بشینم. تو هم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. لبخند می زنی و کنارم می نشینی.
– خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟
چشم هایت را رصد می کنم. نزدیک می آیم و در گوشت آرام می گویم: تو که باشی همه چیز خوبه.
چانه ام را می گیری و فقط نگاهم می کنی. آخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد.
– ریحانه از وقتی اومدی توی زندگیم، همه چیز خوب شد. همه چیز.
سرم را روی شانه ات می گذارم که خودت را یک دفعه جمع می کنی.
– خانوم حواسم نیست، تو هم چیزی نمیگی! زشته عزیزم! این کارا رو نکن. دو تا جوون می بینن و دلشون می خواد. اون وقت من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه.
می خندم و جواب می دهم: چشششششم آقاااا! شما امر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن.
– اون که روی چشم. دعا می کنم خدا یه حوری بهشون بده.
ذوق زده لبخند می زنم که ادامه می دهی: البته بعد از شهادت.
و بعد بلند می خندی. لبم را کج می کنم و به حالت قهر می گویم: خیلی بدی! فکر کردم منظورت از حوری منم.
– خب منظورم شما بودی دیگه. بعد از شهادت، شما می شی حوری عزیزم.
رویم را سمت شیشه برمی گردانم و می گویم: نه خیر دیگه قبول نیست. قهر قهر تا روز قیامت.
– قیامت که نوکرتم ولی حالا قَهر نکن، گناه دارما. یه روز دلت تنگ می شه برام خانوم.
دوباره رو می کنم سمتت و نگاهت می کنم. در دلم می گذرد: ” آره دلم برات تنگ می شه. برای امروز. برای این نگاه خاصی که بهم می کنی.”
یک دفعه بلند می شوم و از جایگاه کیف و ساکها، کیفم را برمی دارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم. سر جایم می نشینم و دوربین را جلوی صورتم می گیرم.
– خب می خوام یه عکس یادگاری بگیرم. زود باش بگو سیب.
می خندی و دستت را روی لنز می گذاری.
– با این قیافه ی کج و کوله من؟
– نه خیر. به سید توهین نکنا!
– اوه اوه چه غیرتی!
و نیشت را به طرز مسخره ای باز می کنی. به قدری که تمام دندان هایت پیدا می شود.
– این جوری خوبه؟
می خندم و دستم را روی صورتت می گذارم.
– اِاِاِ نکن دیگه! تو رو خدا یه لبخند خوشگل بزن.
لبخند می زنی و دلم را می بری.
– بفرما خانوم.
– بگو سیب!
– نه….نمیگم سیب.
– باز اذیت کردی؟
– میگم… میگم.
دوربین را تنظیم می کنم.
– یک… دو… سه. بگو!
– شهیییید.
قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت می شود.
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش می زند و روی مبل مقابلت می نشیند. سرش را تکان می دهد و درحالی که پای چپش از استرس می لرزد، نگاهش را به من می دوزد.
– بابا! تو قبول کردی؟
سکوت می کنم. لب می گزم و سرم را پایین می اندازم.
– دخترم؛ ازت سؤال کردم! تو جداً قبول کردی؟
تو گلویت را صاف می کنی و در ادامه سؤال پدرت، از من می پرسی: ریحان! بگو که مشکلی نداری.
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوشم می دهم و آهسته جواب می دهم: بله.
حسین آقا دستش را در هوا تکان می دهد.
– بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دخترم.
سرم را بالا می گیرم و در حالی که نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت می دزدم، جواب می دهم: یعنی قبول کردم که علی بره.
این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یک دفعه از جا بپرد و از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
– می بینی حسین آقا؟ عروسمون قبول کرده!
#مدافع_عشق
#قسمت۲۵
رو می کند به سمت قبله و دست هایش را با حالی رنجیده بالا می آورد: ای خدا
بی اختیار نیم خیز می شوم به سمتت و به صورتت فوت می کنم. چند تار مو روی پیشانی ات تکان می خورد. می خندی و تو هم به سمت صورتم فوت می کنی. نفست را دوست دارم. خنده ات ناگهان محو می شود و غم به چهره ات می نشیند.
– ریحانه… حلال کن منو!
جا می خورم. عقب می روم و می پرسم: چی شد یهو!؟
همان طورکه با انگشتانت بازی می کنی، جواب می دهی: تو دلت پره. حقم داری. ولی تا وقتی که این تو… (دستت را روی سینه ات می گذاری. درست روی قلبت) این تو سنگینه… منم پام بسته است. اگر تو دلت رو خالی کنی، شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو می بری. از بس که اذیت شدی.
تبسم تلخی می کنم و دستم را روی زانوات می گذارم.
– من خیلی وقته توی دلمو خالی کردم. خیلی وقته.
نفست را با صدا بیرون می دهی. از لبه پنجره بلند می شوی و چند قدم به جلو و عقب برمی داری. آخر سر به سمت من رو می کنی و نزدیکم می شوی. با تعجب نگاهت می کنم. دستت را بالا می آوری و با سر انگشتانت موهای روی پیشانی ام را کمی کنار می زنی. خجالت می کشم و به پاهایت نگاه می کنم. لحن آرام صدایت دلم را می لرزاند.
– چرا خجالت می کشی؟
چیزی نمی گویم. منی که تا چند وقت پیش به دنبال این بودم که ببوسمت حالا…
خم می شوی سمت صورتم و به چشم هایم زل می زنی. با دو دستت دو طرف صورتم را می گیری و لب هایت را روی پیشانی ام می گذاری. آهسته و عمیق. شوکه، چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دست هایم را روی دستانت می گذارم. صورتت را که عقب می بری دلم را می کشی. روی محاسنت از اشک برق می زند. با حالتی خاص التماس می کنی: حلال کن منو!
***
همان طور که لقمه ام را گاز می زنم و لی لی کنان سمت خانه تان می آیم، پدرت را از انتهای کوچه می بینم که با قدم های آرام می آید. در فکر فرو رفته. حتماً با خودش درگیر شده. جمله آخر من درگیرش کرده. چند قدم دیگر لی لی می کنم که صدایت را از پشت سرم می شنوم: آفرین! خانوم کوچولوی پنج ساله. خوب لی لی می کنیا!
برمی گردم و ازخجالت فقط لبخند می زنم.
– یه وقت نگی یکی می بینتتا وسط کوچه!
و اخمی ساختگی می کنی. البته می دانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی. از بس که غیرت داری. ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمی زند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمی گویم. از موتور پیاده می شوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی. نگاهت به پدرت که می افتد می ایستی و آرام زمزمه می کنی: چقدر بابا زود داره میاد خونه!
متعجب بهم نگاه می کنیم. دوباره راه میفتیم. به جلوی در که می رسیم منتظر می مانیم تا پدرت هم برسد. نگاهش جدی ولی غمگین است. مشخص است با دیدن ما به زور لبخند می زند و سلام می کند.
– چرا نمی رید تو؟
هر دو با هم سلام می کنیم و من در جواب سؤال پدرت پیش دستی می کنم و می گویم: گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما هم پشت سر شما.
چیزی نمی گوید و کلید را در قفل می اندازد و در را باز می کند. فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست می خورد.
حسین آقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی می کند و داخل می رود.
می خندم و می گویم: سلام بچه! چرا کلاس نرفتی؟
– اولاً سلام. دوماً بچه خودتی. سوماً مریضم. حالم خوب نبود، نرفتم.
تو می خندی و همان طور که موتورت را گوشه ای از حیاط می گذاری می گویی: آره. مشخصه داری می میری.
و اشاره می کنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم می کند و جواب می دهد: خب چیه مگه؟ حسودیت میشه که من این قدر خوب مریض میشم؟
تو باز می خندی ولی جواب نمی دهی. کفش هایت را در می آوری و داخل می روی. من هم روی تخت کنار فاطمه می نشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپس فرو می برم که صدایش درمی آید: اوووییی …چی کار می کنی؟
– خسیس نباش دیگه.
و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم می چپانم.
– الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم می خورم. اندازه اینی که الآن کردی توی دهنت نخوردم.
کاسه ماست را برمی دارم و کمی سر می کشم. پشت بندش سرم را تکان می دهم و می گویم: به به! این جوری باید بخوری. یاد بگیر.
پشت چشمی برایم نازک می کند. پاکت را از جلوی دستم دور می کند. می خندم و بند کتونی ام را باز می کنم که تو به حیاط می آیی و با چهره ای جدی صدایم می کنی.
– ریحانه!… بیا تو بابا کارمون داره.
ادامه_دارد…
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
🌸🌺🌺🌺🌸
🌸 صـــــــ🌹ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.🌸
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
🌸زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان🌸
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
@Emam_kh