5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چرا شورای عالی #فضای_مجازی بیخاصیت شده است؟!
💎 حتما این کلیپ را ببینید و برای لیست دوستان و کانالها و گروههایتان ارسال کنید...
⚡️ خطرناکتر از #کرونا برخی مسئولین فضای مجازی کشورند! إنشاءالله شرشان کم شود...
@Emam_kh
🔴 تفاوت اسلام و کلیسای قرون وسطی در برخورد با علم و عقل!
🔻در ایام اخیر در مواجهه با #کرونا، عده ای به عهد جاهلیت بازگشته و می گویند آیا اسلام می تواند برای درمان کرونا معجزه بیاورد تا حقانیتش اثبات شود؟ اگر معجزه نیاورد پس خرافات است! عده ای از بچه مسلمان ها هم این وسط جلز و ولز می کنند که: «بله راست می گویند این چه دینی است که برای درمان یک بیماری نسخه ندارد؛ ما حتماً نسخه داریم طب ما نسخه دارد، در روایات ما آمده است و ...»!
🔻باید به این بزرگواران گفت خود شما خرافاتید که برای درمان یک بیماری منتظر معجزه اید و راه علم و عقل را بسته اید! بله اسلام ما نسخه دارد برای همه بیماری ها و آن هم این است: «مجاهدت علمی، عقلی و عملی برای تولید دارو با توکل بخدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام».
🔹یکی از دلایل اصلی سقوط حاکمیت کلیسای مسیحیت در قرون وسطی، مخالفت نظام سیاسی کلیسایی با عقل، علم، حس، تجربه و خرد بشری بود. کلیسا می گفت پاسخ تمام سوالات و ابهامات و مشکلات بشر در کتاب مقدس وجود دارد و نیازی به عقل و علم بشری نیست.
هر دانشمندی که از ابزار عقل و علم جهت اختراع یا اکتشافات علمی استفاده می کرد، به کفر و بی دینی متهم و اعدام می شد.
🔸در 200 سال گذشته افرادی که از سراسر عالم برای تحصیل دانش به اروپا می رفتند وقتی علت پیشرفت های غرب را جویا می شدند با این پاسخ اروپاییان مواجه می شدند: «ما حاکمیت دینی کلیسا و خرافات را کنار زدیم و به علم و عقل و خرد بشری روی آوردیم».
🔹این تحصیلکردگان وقتی به ایران یا به سایر نقاط جهان اسلام باز می گشتند، با تغییر نگرش در کارکرد دین و عقل به این باور می رسیدند که: «علت عقب ماندگی ایران (جهان اسلام) دین و عقاید اسلامی و دینی است و اینها باید کنار برود تا کشور پیشرفت کند».
🔸در این بین یک سوء برداشت مغرضانه با هدف مصادره به مطلوب صورت گرفته و آن این است که اگر کلیسای مسیحیت اساساً با علم و عقل مخالف بود و می گفت تمام پاسخ های مشکلات بشر در کتاب مقدس وجود دارد و نیازی به علوم پایه، عقلی و ... نیست! اسلام نظر کاملا متفاوتی داشته و اساساً معجزه ی اسلام یک "کتاب" است. اسلام کاملاً بر عقلانیت و پیشرفت علمی بشر تأکید می کند و مخالفتی با علم و عقل ندارد. در یکی از سوره های قرآن، خداوند متعال به "قلم" سوگند می خورد. پیامبر اسلام وقتی وارد مسجد می شد و با دو حلقه عبادت کنندگان و حلقه علم آموزان مواجه می شد به سمت حلقه علمی می رفت؛ او می فرمود: «دنبال علم باشید ولو در چین باشد»؛ در قرآن بیش از 50 بار به انسان ها دستور تعقل و تفکر داده شده؛ ائمه هدی علیهم السلام بر پیشرفت علمی و استفاده از عقل برای حل مشکلات تأکید می کردند؛ در طول تاریخ علمای اسلام پدران نجوم، هندسه، شیمی، طب پزشکی، ریاضی و غیره بوده اند!
🔹کلیسای مسیحیت گالیله و امثال او را اعدام می کرد اما در اسلام در کنار علمِ دین، ریاضی، هندسه، نجوم، طب و ... نیز تدریس می شده است.
🔸علت اصلی عقب ماندگی غرب، کلیسای متحجر بود اما علت اصلی عقب ماندگی جهان اسلام بالاخص ایران، حکام فاسد و بی دین و عدم اجرای دستورات دین در جامعه بود. جالب است از زمانیکه نظام سیاسی در ایران بر مبنای دین در سال 57 بنا گذاشته شد ایران به پیشرفت های علمی خیره کننده ای رسیده است. هم امام راحل و هم رهبری همیشه بر پیشرفت علمی تأکید کرده اند و رتبه پیشرفت علمی ایران جزو رتبه های اول جهان قرار گرفته است و هنوز هم رهبر انقلاب معتقد است راه حل مشکلات کشور علم و عقل و تدبیر و روحیه جهادی و تلاش و کوشش است.
🔹کلیسا برای درمان دردها نسخه ای بجز دعا و فرازهای کتاب مقدس نداشت اما اسلام برای درمان دردها و بیماری ها، صرفاً دعا کردن و نیایش را سفارش نمی کند بلکه به مسلمانان دستور داده که با مجاهدت علمی و عقلی راه حل درمان بیماری ها را بدست آورند و البته در این راه به خداوند متعال توکل کرده و از وی مدد جویند و از معصومین علیهم السلام یاری بخواهند نه اینکه تلاشی نکرده و منتظر معجزه باشند!
✅ داود_مدرسی_یان:
@Emam_kh
‼️کندن گیاهان دارویی از بیابان
🔷س 3501: کندن و استفاده از گیاهان دارویی و خوراکی در بیابان چه حکمی دارد؟
✅ج: اگر زمین ملک شخصی افراد نیست و این کار منع قانونی هم ندارد و از نظر سازمان حفاظت محیط زیست ممنوع نشده است اشکالی ندارد
@Emam_kh
〽️ جالبه بدونید ،
خوردن تخمه آفتابگردان
در زمستان از ابتلا به
سرماخوردگی پیشگیری میکند !
🌻 تخمه آفتابگردان
دارای 70% اسیدلینوئیک
و مقداری فسفولیپید
و ویتامین E می باشد
◇ به همین دلیل
چربی خون را پایین آورده
و کلسترول را تنظیم می کند
❗️ کاهشِ :
اسهال خونی
سرطان ریه
تشکیل سنگ در کلیه
و لخته شدن خون
از فواید
مصرف تخمه آفتابگردان است
🌱 آهن موجود
در تخمه آفتابگردان
با گندم، جگر
و یا زردهی تخم مرغ
میتواند وارد رقابت شود.
@Emam_kh
🔴 جناب روحانی! باور کنید رئیس جمهورید
🔸اگر شهید حاج قاسم سلیمانی همانند روحانی با #ویروس_داعش مقابله کرده بود، امروز ایران، بخشی از خلافت ابوبکر البغدادی بود. او یک فرماندهِ شجاع مدبر در وسط میدان بلکه جلوتر از تمام نیروهایش بود که ریشه داعش در سه کشور کَنده شد.
🔸 با مدیریت روحانی، #کرونا در حال اشغال یکایک شهرهاست و مردم بیپناه احساس میکنند اصلا فرماندهای ندارند.
🔸 جناب روحانی! باور کنید شما رئیس جمهورید و ریاست جمهوری هم فقط مذاکره و #برجامسازی نیست، حضور در صحنه و #کروناکشی هم هست.
🔸 وزیر بهداشت و مدافعان سلامت روسفیدند اما این بحران، با دستور و واگذاری مسئولیت و ویدئو کنفرانس حل نمیشود، ظاهرا مختصر تحرکی!! هم لازم است.
🔸 مقابله با #کرونا، مسئلهای سیاسی نیست، کاملا انسانی است و از جنس تحرک و بسیج تمام امکانات از جایگاه عالیترین مسئول اجرایی کشور است.
@Emam_kh
#مدافع_عشق
دستی به شال سرخابی ام می کشم و زنگ را فشار می دهم. صدای علی اصغر در حیاط می پیچد.
– کیه؟
چقدر دلم برای لحن کودکانه اش تنگ شده بود! تقریباً بلند جواب می دهم: منم قربونت برم!
صدای جیغش و قدم های تندش که تبدیل به دویدن می شود را از پشت در می شنوم.
– آخ جون خاله لیحانه.
به من خاله می گوید، کوچولوی دوست داشتنی. در را که باز می کند سریع می چسبد به من. چقدر با محبت! حتماً او هم دلش برای علی تنگ شده و می خواهد هر طور شده خودش را خالی کند.
فشارش می دهم و دستش را می گیرم تا با هم وارد خانه بشویم.
– خوبی؟…چی کار می کردی؟ مامان هست؟
سرش را چند باری تکان می دهد.
– اوهوم اوهوم….داشتم با موتور داداش علی بازی می کردم.
و اشاره می کند به گوشه ی حیاط. نگاهم می چرخد روی موتورت که با آب بازی علی اصغر خیس شده. هر چیزی که بوی تو را بدهد نفسم را می گیرد.
علی اصغر دستم را رها می کند و سمت در ساختمان می دود.
– مامان مامان…بیا خاله اومده…
پشت سرش قدم برمی دارم در حالی که هنوز نگاهم سمت موتورت با اشک می لرزد، خم می شوم و کفشم را در می آورم که زهرا خانوم در را باز می کند و با دیدنم لبخندی عمیق و از ته دل می زند.
– ریحانه! از این ورا دختر!
سرم را با شرمندگی پایین می اندازم.
– بی معرفتی عروست رو ببخش مامان!
دست هایش را باز می کند و مرا در آغوشش می گیرد.
– این چه حرفیه! تو امانت علی اکبر منی.
این را می گوید و فشارم می دهد. گرم… و دلتنگ! جمله اش دلم را می لرزاند.”امانت علی”.
مرا چنان در آغوش می گیرد که کاملاً می توانم حس کنم می خواهد علی را در من جست و جو کند. دلم می سوزد و سرم را روی شانه اش می گذارم. می دانم اگر چند دقیقه دیگر ادامه پیدا کند هر دو گریه مان می گیرد. برای همین خودم را کمی عقب می کشم و او خودش می فهمد و ادامه نمی دهد. به راهرو می رود.
– بیا عزیزم تو! حتماً تشنته. می رم یه لیوان شربت بیارم.
– نه مادر جون زحمت میشه.
همان طور که به آشپزخانه می رود جواب می دهد: زحمت چیه!…می خوای می تونی بری بالا. فاطمه کلاس نداره امروز.
چادرم را در می آورم و سمت راه پله می روم. بلند صدا می زنم: فاطمه! فاطمه!
صدای باز شدن در و این بار جیغ بنفش یه خرس گنده می آید. یک دفعه بالای پله ها ظاهر می شود.
– واااای ریحاااانه؛ ناااامرد.
پله ها را دو تا یکی می کند و پایین می آید و یک دفعه به آغوشم می پرد.
دل همه مان برای هم تنگ شده بود، چون تقریباً تا قبل از رفتن علی اکبر هر روز همدیگر را می دیدیم.
محکم فشارم می دهد و صدای قرچ و قُروچ استخوان های کمرم بلند می شود. می خندم و من هم فشارش می دهم. “چقدر خوبه خواهر شوهر این جوری!”
نگاهم می کند و می گوید: چقد بی……شعوری!
می خندم و جواب می دهم: ممنون ممنون لطف داری.
بازوانم را نیشگون می گیرد.
– بله. الآن لطف کردم که بیشتر از این بهت نگفتم. وقتی هم زنگ می زدیم همه اش خواب بودی.
دلخور نگاهم می کند. گونه اش را می بوسم.
– ببخشید!
لبخند می زند و مرا یاد علی اکبر می اندازد.
– عیب نداره فقط دیگه تکرار نشه!
سر کج می کنم و می گویم: چشم!
– خب بریم بالا لباس هاتو عوض کن.
همان لحظه صدای زهرا خانوم از پشت سرم می آید: وایسید این شربت ها رو هم ببرید!
سینی را که در داخلش دو لیوان بزرگ شربت آلبالو است به دست فاطمه می دهد. علی اصغر از حال بیرون می دود.
– منم می خوام. منم می خواااام.
زهرا خانوم لبخندی می زند و دوباره به آشپزخانه می رود.
– باشه خب چرا جیغ می زنی پسرم!
از پله ها بالا و داخل اتاق فاطمه می رویم. درِ اتاقت بسته است. دلم می گیرد و سعی می کنم خیلی نگاه نکنم.
– ببینم!…سجاد کجاست؟
– داداش!؟…وا خواهر مگه نمی دونی اگر این بشر مسجد نره، نماز جماعت تشکیل نمیشه؟
خنده ام می گیرد. راست می گوید. سجاد همیشه مسجد بود. شالم را در می آورم و روی تخت پرت می کنم. فاطمه اخم می کند و دست به کمرش می زند.
– اووو…توی خونه ی خودتونم پرت می کنی؟
لبخند دندون نمایی می زنم.
– اولش آره.
گوشه چشمی نازک می کند و لیوان شربتم را دستم می دهد.
– بیا بخور. نمردی تو این گرما اومدی؟
لیوان را می گیرم و درحالی که با قاشق داخلش همش می زنم، جواب می دهم: خب عشق به خانواده است دیگه.
#مدافع_عشق
دسته ی باریکی از موهایم را دور انگشتم می پیچم و با کلافگی باز می کنم. نزدیک غروب است و هر دو بیکار نشسته ایم. چند دقیقه قبل درباره ی زنگ نزدن تو حرف می زدیم. امیدوار بودم به زودی خبری شود.
موهایم را روی صورتم رها می کنم و با فوت کردن به بازی ادامه می دهم. یک دفعه به سرم می زند.
– فاطمه!
فاطمه در حالی که کف پایش را می خاراند جواب می دهد: هوم؟
– بیا بریم پشت بوم!
متعجب نگاهم می کند و می گوید: واااا… حالت خوبه؟
– نُچ! خوب نیستم. دلم گرفته. بریم غروب رو ببینیم؟
فاطمه شانه بالا می اندازد و می گوید: خوبه. بریم.
روسری آبی کاربنی ام را سرم می کنم. به یاد روز خداحافظی مان دوست داشتم به پشت بام بروم. فاطمه هم یک کت مشکی تنش می کند و روسری اش را بر می دارد.
– بریم پایین اونجا سرم می کنم.
از اتاق بیرون می رویم و پله ها را پشت سر می گذاریم که یک دفعه صدای زنگ تلفن در خانه می پیچد. هر دو به هم نگاه می کنیم و به سمت هال می دویم. زهرا خانوم از حیاط صدای تلفن را می شنود و شلنگ آب را زمین می اندازد و به خانه می آید.
تلفن زنگ می خورد و قلب من محکم می کوبد. “اصلاً از کجا معلوم که علی اکبر باشه؟”
فاطمه با استرس به شانه ام می زند.
– بردار گوشیو الآن قطع می شه.
بی معطلی گوشی را بر می دارم.
– بله؟
فقط صدای باد و خش خش می آید. یک بار دیگر نفسم را بیرون می دهم و می گویم: الو. بله بفرمایید.
و صدای تو! ضعیف و بریده بریده می آید.
– الو. ریحا… خودتی!؟
اشک به چشمانم می دود. زهرا خانوم درحالی که دست هایش را با دامنش خشک می کند کنارم
می آید و می گوید: کیه؟
سعی می کنم گریه نکنم.
– علی! خوبی؟
اسم تو را که می گویم، مادر و خواهرت مثل اسفند روی آتش می شوند.
– دعا دعا می کردم وقتی زنگ می زنم اونجا باشی…
صدا قطع می شود.
– علی! الو…
– نمی تونم خیلی حرف بزنم. به همه بگو حال من خوبه.
سرم را تکان می دهم.
– ریحانه! ریحانه!
بغض راه صحبتم را بسته. به زور می گویم: جان ریحانه؟
– محکم باشیا! هر چی شد راضی نیستم گریه کنی.
باز هم بغض من و صدای ضعیف تو.
– تا کسی پیشم نیست… می خواستم بگم… دوست دارم!
دهانم خشک و صدایت کامل قطع می شود و بعد هم بوق اشغال را می شونم.
دست هایم می لرزد و تلفن را رها می کنم. بر می گردم و خودم را در آغوش مادرت می اندازم. صدای هق هق من و لرزش شانه های مادرت.
حتی وقت نشد جوابت را بدهم. کاش می شد فریاد بزنم و صدایم تا مرزها بیاید.
این که دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده، این که دیگر طاقت ندارم، این که آن قدر خوبی که نمی شود لحظه ای از تو جدا بود، این که اینجا همه چیز خوب است، فقط هوایی برای نفس نیست، همین!
زهرا خانوم همان طور که کتفم را می مالد تا آرام شوم، می پرسید: چی می گفت؟
بغض در لحن مادرانه اش پیچیده. آب دهانم را به زور قورت می دهم.
– ببخشید تلفن رو ندادم. گفت نمی تونه زیاد حرف بزنه. حالش خوب بود. خواست اینو به همه بگم.
مادرت زیر لب خدا را شکر می کند و به صورتم نگاه می کند.
– حالش که خوبه پس تو چرا این جوری گریه می کنی؟
به یک قطره اشک روی مژه اش نگاه می کنم و می گویم: به همون دلیلی که پلک شما هم خیسه.
سرش را تکان می دهد و از جا بلند می شود و به سمت حیاط می رود.
– می رم گل ها رو آب بدم.
دوست ندارد بی تابی مادرانه اش را ببینم. فاطمه زانوهایش را بغل کرده و خیره به دیوار رو به رویش، اشک می ریزد. دستم را روی شانه اش می گذارم.
– آروم باش آبجی. بیا بریم پشت بوم هوا بخوریم.
شانه اش را از زیر دستم بیرون می کشد.
– من نمیام. تو برو.
– نه تو نیای نمیرم.
سرش را روی زانو می گذارد.
– می خوام تنها باشم ریحانه.
نمی خواهم اذیتش کنم. شاید بهتر است تنها باشد. بلند می شوم و همان طور که سمت حیاط می روم، می گویم: باشه عزیزم. من می رم. تو هم خواستی بیا.
زهرا خانوم با دیدنم می گوید: بیا بشین روی تخت، میوه بیارم بخور.
لبخند می زنم. می خواهد حواسم را پرت کند.
– نه مادر جون. اگر اشکال نداره من برم پشت بوم.
– پشت بوم؟
– آره دلم گرفته. البته اگر ایرادی نداره.
– نه عزیزم. اگه این جوری آروم میشی برو.
تشکر می کنم. نگاهم به شاخه گل های کنده شده می افتد.
– مامان اینا چی ان؟
– اینا یه کم پژمرده شده بودن. کندم به بقیه آسیب نزنن.
– میشه یکی بردارم؟
– آره گلم. بردار.
ادامه_دارد....
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 74
🌹 استاد پناهیان؛
هر موقع اذان گفتند ، شما بلند شید ،
هر بار سر اذان در یک وضعیت خاصی هستید ،
که خدا دقیقا نشونه گیری
کرده در اون وضعیت صدات میزنه .
خدا میگه ملائکه ی
من اذان بگید این الان اگه بلند بشه آدم میشه ها...
ما استاد داریم ، اونم نمازه ...
مگه بزرگان به جایی رسیدن با چی به جایی رسیدن ❓
الان برید پیش ایت الله العظمی بهجت بفرمایید ،
من چیکار کنم ❓
ایشون میفرماید : نماز اول وقت بخون✅🌺
به بزرگان این رو فرمودند به کوچیکتراهم این و میفرمایند ،
من خودم شنیدم ازایشون ، کاری نباید کرد .
طوری نیست
جایی نباید رفت.....
رفتن پیش خدا فقط به علما اختصاص نداره ،
رجبعلی خیاط بود که اینجوری محضر حضرت میرسید .
شما رجبعلی قصاب بشو ، رجبعلی کاسب بشو ، رجبعلی دانشجو بشو . رجبعلی طلبه بشم بنده ، فرقی نداره .
👏👏✅
رفتن به سوی خدا که تخصصی نیست .
ممکنه حرف زدن از خدا تخصص بعضیها باشه ،
ممکنه بسیاری از آگاهیهای دینی تخصص بعضیها بشه ،
❌رفتن به سوی خدا که تخصص خاصی نمیخواد .
❌❌❌
با نماز به خدا نزدیک بشو
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂