eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️کرونا یا اضطراب؟! در_مصاف_با_کرونا علائم_کرونا @Emam_kh
روزۀ مستحبي هنگام بر عهده داشتن روزۀ قضا 🔷س 3577: آیا کسی که بر عهده دارد مي تواند در ماه شعبان، بگیرد؟ ✅ج: روزۀ مستحب برای کسی که روزۀ قضا بر عهده دارد، صحیح نیست اما اگر در روزهایی که ، مستحب است به نیت روزۀ قضا، روزه بگیرد از اجر و ثواب روزه در آن روز نیز بهره مند خواهد شد. @Emam_kh
پویشهای دعای فرج می گذاریم که چه شود؟؟؟ وقتی از اداره یک پیام رسان خارجی برنمی آئیم. آیا جز این است که شیعه باید در اداره جهان به امام زمان علیه السلام یاری رساند؟ دانش آموزان ابتدائی را هم (برای آموزش) وارد فضای مجازی کردیم ، در حالیکه صدمات آشنا شدن با این باتلاق عمیق به مراتب بیشتر از یاد نگرفتن محتوای مانده از سال تحصیلی است. بفرمایید ! در اینستاگرام فاحشه در خانه به صورت آنلاین در اختیار همه ی افراد حتی دانش آموزان قرار دارد!!! این همان قتل و عام فرهنگی است که دولت تدبیر و امید و شخص وزیر ارتباطات بستر آن را فراهم نموده است. @Emam_kh
⭕️ چرا 29 فروردین روز ارتش نام گرفت؟ 🔻نامگذاری 29 فروردین هرسال به نام روز ارتش از ابتکارات امام خمینی(ره) بود. آن هم در شرایطی که ارتش جمهوری اسلامی با کارشکنی های مختلف داخلی و خارجی روبه رو بود. 🔻اين روزبرای اولین بار به فاصله حدود 2 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، توسط امام خمینی(ره) به نام ارتش نام گذاری شد تا پاسخی مناسب باشد به وفاداری ارتشیان به آرمانهای انقلاب اسلامی. اما چه شد که 29 فروردین به نام ارتش نام گذاری شد؟ 🔻از 19 بهمن 57 و دیدار همافران نیروی هوایی ارتش با امام خمینی(ره) ارتشی ها با سرعت بیشتری به انقلاب اسلامی پیوستند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از همان اولین روز ، کار خود را برای دفاع از انقلاب اسلامی ایران شروع کردند.اولین درگیری و نا آرامی در منطقه ترکمن صحرا و در نزدیک مرزهای شوروی(سابق) توسط گروهکهای چپ و مزدوران استکبار با هدف خودمختاری منطقه آغاز شد که با اعزام یگانی از کارکنان داوطلب نیروی زمینی ارتش سرکوب شد. 🔻ارتش به سراغ کنترل ناآرامی های سایر مناطق مثل کردستان و آذربایجان غربی رفت. همزمان جنگ روانی علیه ارتش در داخل و خارج کشور به راه افتاده بود و به دنبال آن بود تا ارتش را یک نیروی ضد مردمی و عامل امپریالیسم معرفی کند که همچنان سرکوب مردم را ادامه می داد و بایستی منحل می شد و جای خود را با یک ارتش خلقی یا بی طبقه توحیدی عوض می کرد . 🔻همین جوسازی ها سبب شد تا شهید سپهبد ولی الله قرنی اولین رییس ستاد مشترک ارتش در نامه ای استعفای خود در روزهای اول فروردین 1358 را به امام خمینی (ره) تقدیم کند. شهید قرنی در استعفای خود با شکایت از اقدامات ضد انقلاب و دشمنان خارجی و دخالت های بیجا در امور ارتشچنین نوشته بود: «معاون نخست وزیر انقلاب که خود را واضع مقررات و مالک الرقاب می داند بدون آنکه بداند ارتش چه موقعیت و چه امکاناتی دارد و متأسفانه بدون اینکه حتی اینجانب را طرف مشورت قرار دهد هر روز دستوراتی صادر می نماید که ارتش بایستی شاهد لطمه ای دیگر بر روحیات افسران و افراد خود و افتادن مقداری سلاح و مهمات و مال و منال به دست افراد ناصالح و وابسته به خارجیان باشد و... 🔻کمتر از یک ماه بعد، سپهبد قرنی توسط گروهک فرقان ترور شد و به شهادت رسید تا علاوه بر آثار جنگ روانی سنگینی که بطور مستقیم و غیر مستقیم توسط دشمنان خارجی، طیف ضدانقلاب، منافقین، حزب توده و عناصر نا آگاه در ارتش جریان داشت، بی انضباطی، سستی و عدم تمکین از فرماندهان نیز به مشکلات ارتش اضافه شود. 🔻مشکلات فراوان ارتش سبب شد تا فرماندهان وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران با درخواست وقت ملاقات از امام خمینی(ره) برای بیرون رفتن از این وضعیت چاره اندیشی کنند و از امام (ره) بخواهند ایشان فرماندهی خود بر کل نیروهای مسلح را مجدداً اعلام نمایند. تا با استفاده از این حکم حکومتی قوام و انضباط بر ارتش برگردد. امام خمینی نیز (ره) با صدور پیامی تاریخی در تاریخ 29 فروردین سال 58 خطاب به ملت ، سنگ بنای روز ارتش را گذاشتند. دربخشی از پیام امام خمینی(ره) آمده بود: 🔻«روز چهارشنبه 29 فروردین روز ارتش اعلام مى‏شود. ارتش محترم در این روز در شهرستانهاى بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانى خود را از جمهورى اسلامى و ملت بزرگ ایران و حضور خود را براى فداكارى در راه استقلال و حفظ مرزهاى كشور اعلام نمایند. 🔻ملت ایران موظفند از ارتش اسلامى استقبال كنند و احترام برادرانه از آنان نمایند. اكنون ارتش در خدمت ملت و اسلام است و ارتش اسلامى است، و ملت شریف لازم است آن را به این سِمت رسماً بشناسند و پشتیبانى خود را از آن اعلام نمایند. اكنون مخالفت با ارتش اسلامى كه حافظ استقلال و نگهبان مرزهاى آن است جایز نیست. ما و شما و ارتش، برادرانه باید براى حفظ و امنیت كشورمان كوشش كنیم و به شرارت اشرار و اختلال مفسدان خاتمه دهیم» 🔻امام خمینی(ره) در بخش های دیگر پیام خود نیز مشکلات دیگر پیش روی ارتش را نیز مورد توجه قرار دادند تا توطئه های داخلی و خارجی علیه ارتش جمهوری اسلامی ایران را نقش بر آب کنند. 🔻از آن تاریخ به بعد هرسال در سالگرد صدور این پیام، روز ارتش در سراسر کشور جشن گرفته می شود و ارتش جمهوري اسلامي ايران در شهرهای مختلف به رژه و نمایش قدرت می پردازد @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓آیا علائم قطعی ظهور حتما باید به وقوع بپیوندد تا ظهور انجام شود؟ 👤 حجت الاسلام عالی @Emam_kh
⛔️ خاطرات کاملا قسمت هجدهم اون روز با حاج عماد خیلی خوش گذشت. اینی که میگم «خوش» گذشت، خوش گذشتا. اصلا یه خوشی میگم و شما هم یه خوش میشنوین. خیلی معدود مواردی پیش میاد و شایدم اصلا برای کسی پیش نیاد که تو زندگیش یه روز کنار یه تعداد جسم بی جان و حتی بعضیاش یه کم چیز ... چیز دیگه ... چی میگن بهش ... ناجور ... جسم بی جان ناجور قرار بگیره با یه حاج عماد! اون وقته که بهتون میگم لذت معنوی و اشک داغ داغ که از چشمت میریزه روی صورتت و نمیتونی به خاطر ماسک و اینا اشکتو پاک کنی و چشمت تمیز کنی، چقدر کیف میده؟ وقتی برگشتیم قرارگاه، من خیلی خسته بودم. تجهیزات درآوردیم و ضد عفونی شدیم و غسل کردیم و نماز مغرب و عشا خوندیم و رفتیم پیش بچه ها. پرسیدم: حاج محسن و بچه هاش امشب راهی میشن یا فردا؟ گفتن: فردا صبح بعد از نماز صبح. از خدا خواسته، سه چهار تا لقمه لوبیا چیتی خوردم و مثل جنازه ها افتادم. چون هم اجسام بی جان آن بندگان خدا سنگین بود و اون روز به من فشار اومده بود و هم نیاز به سکوت و خلوت داشتم و باید یه کم با خودم میبودم. از اون شب دیگه براتون نگم که تا صبح خواب بابای خدا بیامرزم دیدم و چقدر باهاش حرف زدم و چه چیزایی بهم گفت. چون در کل این دو سالی که پدرم مرحوم شده، این شاید اولین بار هست که خواب مفصلی دیدم و تونستم بشینم پیشش و باهاش حرف بزنم و جوابم بده. تقریبا نیم ساعت قبل از اذان صبح، مناجات «مولای یا مولای» حضرت امیر در مسجد کوفه گذاشتن و کم کم همه از خواب بیدار شدن و اهل نافله به خواندن نافله مشغول شدند. نماز صبح خوندیم. رفتم پیش حاج محسن و بهش گفتم اگه اجازه میدید امروز با تیم شما باشم. گفت: اشکال نداره فقط ما الان میخوایم بریما. اگه آماده نیستی فورا برو آماده شو. گفتم: آمادم. اما چرا الان؟ گفت: یه عده دیگه هم هستن که اونا هم به نظرم خودمون بشوریمشون بهتر باشه. اون لحظه نفهمیدم چی میگه و منظورش چیه؟ فقط گفتم چشم و رفتم دوتا لقمه نون پنیر گذاشتم تو دهنم و بعدش رفتم اتاق تجهیز بچه ها و آمادم کردند. اصلا فکرشم نمیکردم اون روز چه چیزا در انتظارم هست و قراره با چه چیزایی روبرو بشم. بسم الله گفتیم و آیت الکرسی جمعی خوندیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم به غسالخونه مد نظر، دیدیم هنوز درش باز نشده. رفتن کلید آوردن و کارای اولیه و نامه و ... تا اینکه در باز شد. حالا حاج محسن و هفت هشت نفر دیگه مثل خودش و من یه طرف! حدود هشت نه تا میت کرونایی هم یه طرف! حاج محسن به یکی از بچه ها اشاره کرد و گفت: آماده ای؟ اون گفت: بله حاجی. شروع کنم؟ حاج محسن هم اشاره کرد و گفت: بسم الله! دیدم اون رفت یه گوشه غسالخونه ایستاد و یه گلویی صاف کرد و شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم ... زیارت میکنیم حضرت اباعبدالله الحسن علیه السلام از راهی دور اما با قلبی نزدیک ... از طرف خود ... پدر ... مادر ... ذوی الحقوق ... علما ... صلحا ... شهدا ... و از طرف این بندگان خدا که اجسام بی جانشون در اینجا هست و ان شاءالله امروز آنها را غسل و کفن خواهیم کرد و بدرقه خانه آخرت خواهند شد قربتا الی الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله ... السلام علیک یا بن رسول الله ... شروع کرد ... چه صدای محزون و محجوبی ... چه صوت و لحن مناسبی ... مداح نبودا ... اما از اونا بود که فقط کافیه خیلی معمولی بگن السلام علیک یا اباعبدالله تا دلت بره سمت کربلا. حالا چه برسه بخواد یه کم سوز هم به صداش بده ... اون همینجوری که میخوند حاج محسن اشاره کرد و بقیه مشغول سرد و گرم کردن آب و درست کردن آب شامپو و بعدش هم آب سدر و کافور و ... شدند. شمردیم فقط نه نفرشون مال کرونایی ها بودند. حاجی گفت عجله ای کار نمیکنیم اما لطفا دقت کنین که بندگان خدا خیلی معطل نشن اینجا. شاید روحشون اینجا باشه و خیلی خوششون نیاد که معطل دست من و شما باشند. «یا اَبا عَبْدِ اللّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَهُ بِکَ عَلَیْنا وَ عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ...» روش حاج محسن این بود که کارای شست و شو را فقط خودش تنها انجام نمیداد. برای هر جنازه، سه نفر معین میکرد که همه کاراشو انجام بدن. اما اونا موظف بودند همه مراحل و کارای حاج محسن رو انجام بدن و از بس با خودش در اینجور مواقع بودند دیگه واسه خودشون یه پا حاج محسن شده بودند.
میدیدم که همه مستحبات و مکروهات موقع شستن راهم رعایت میکردند. رو به قبله میذاشتنش ... پیراهنش رو با احترام و از سمت پاها میچیدن و ازش جدا میکردند. البته اگه پیراهن و شلوار داشت ... حواسشون بود که به هیچ وجه عورت میت پیدا نشه و پارچه از روی عورتش برداشته نشه ... و یا مثلا قشنگ وقت میذاشتن و نجاسات بدن میت را میشستن و تمیزش میکردند. اگر مانع و یا وسیله ای از بیمارستان همچنان بهش وصل بود جدا میکردند و راحتش میکردند. اگر وارثینش براش سدر و کافور و شامپوی جدا آورده بودند فقط از همونا استفاده میکردند و... «فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه...» حواسشون بود که چشمای میت همچنان باز مونده، ببندند و اگه نمیشد رو هم گذاشت و خشک شده بود، آب مستقیما روی چشمش و دهن و گوشش نریزن. ببخشید ... شرمندم ... اما حواسشون بود که اگر چهره برگشته و یا صورت خوشی نداره، مراعاتش کنن و تا جایی که میشه گردن و صورت و دست و پاهاشو کج و کوله نذارن. حاج محسن رو به اون کسی که عاشورا میخوند کرد و گفت: حاجی تند نخون ... با دل استراحت بخون ... «وَ اَسْاَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى (ثارِکُمْ) مَعَ اِمامٍ هُدًى (مَهْدىٍّ) ظاهِرٍ ناطِقٍ بِـالْحَقِّ مِنْکُمْ ...» بعد از اینکه تمیزش کردند، غسل با آب خالص ... اول سر و صورتش میشتن ... بعدش طرف راست ... بعدش طرف چپ ... بعدش با آب سدر یه بار کامل میشستن و بعدش هم با آب و کافور که بوی خوش بگیره و مثل دسته گل بفرستنش خونه آخرت! اینا معمولیش بود که انجام میشد. ولی دو سه تا جنازه بود که ... دیگه نخوام بگم چطوری بود ... نمیشد ... غسل دادن با آب و سدر و نمیدونم کافور و این چیزا اصلا نمیشد انجام داد. به خاطر همین تصمیم گرفتند اونا را تیمم بدن. «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ ...» حاجی هر کدومشون رو سه بار تیمم داد. نمیدونم اونا تو چه شرایطی بودند که وضعشون این شده بود. ولی دیگه روزگاره. نه خبر میده و نه وفا سرش میشه. پیش میاد. خیلی پرس و جو و کنجکاوی هم فایده نداره. حاج محسن همشونو تیمم داد و کارای مستحب و واجبش انجام داد. سفارش کرده بودیم که پلاستیک و کاور نو و تمیز و غیر بیمارستانی بیارن که اونا رو اونجا بذاریم. داشتیم دونه دونه اونا رو اونجا میذاشتیم که حاجی گفت: «همه مشغول کفن کردن نشین. برین سراغ بقیه. تا بقیه رو برای شستن اماده میکنین، ما سه چهار نفر کفن میکنیم. بچه ها گفتن: «حاجی سه چهار تا دیگه هست که کرونایی نیستنا. تکلیف چیه؟» حاجی رو کرد به من و گفت: «برو به مسئولشون بگو بیاد!» رفتن دنبال مسئولش و اومد. حاجی بهش گفت: «اونا هم بیارین بشوریم.» اون مسئول گفت: «اونا کرونایی نیستن. اون سه تا خیلی مهم نیست. مهم همین هشت نه تا بود که زحمتش کشیدید.» حاج محسن گفت: «ینی چی مهم نیستن؟ ینی از بچه های خودتون میان و اونا رو میشورن؟» گفت: «نه ... ولشون کن ... نمیدونم ...»
حاجی گفت: «اگه منع قانونی و این چیزا نداره تا هستیم بذار بشوریم.» مرده گفت: «نمیدونم. هر کاری دوس دارین بکنین اما مسئولیتش با خودتون. ینی به من نگفتین و خودتون خود سر شستینا» حاجی یه فکری کرد و رو به ما کرد و گفت: «نظر شماها چیه؟» اونا چیزی نگفتن اما منِ جناب نخودِ هر آش فورا گفتم: «بسم الله ... دیگه تا اینجا اومدیم اونا رو هم بشوریم ... مسلمونن بنده خداها!» مرده یهو یه نیش خندی زد و گفت: «حالا مسئله همینه ... اتفاقا اون دوتای سمت چپی مسلمون نیستن!» برگشتم و بهش گفتم: «اهل کتابن؟» گفت: «آره» و رفت. با بچه ها تصمیم گرفتیم کارایی که میشه برای اونا کرد انجام بدیم. مثلا غسل ندارن اما میشه اونا را نظافت داد. خیلی با احترام آوردمیشون بیرون و کاور و پلاستیکشون باز کردیم و شروع کردیم همینجور که داشت عاشورا تموم میشد، اونا رو هم با آب ولرم و شامپو تمیز کردیم و ازاله نجاست کردیم و خیلی تر و تمیز گذاشتیمشون توی کاور مخصوصی که خانوادشون آورده بودند. کسی چه میدونه؟ شاید همینا اهل مجلس امام حسین بودند که موقع غسل و کفنشون، خدا تو دل هفت هشت تا آخوند بندازه که اونا رو بشورن و فرازهای پایانی زیارت عاشورا رو هم براشون بخونن. کسی چه میدونه؟ خدا عالمه و ارحم الراحمین! حالا ایناهمش به کنار ... ما موندیم و یه نفر دیگه! اون مسئولی که اومد و باهامون حرف زد، درباره اون نفر آخری چیزی به ما نگفت. به خاطر همین مشکوک میزد. تصمیم گرفتیم بیاریمش ببینیم اون بنده خدا با خودش چند چنده؟ یه کم سنگین تر از بقیه بود. ولی چیزی که توجهمون جلب کرد این بود که معلوم بود بدنش سردِ سردخونه ای نشده و هر چی هست، تازه مرده. خشک نشده بود. مفاصلش هنوز یه کم نرم بود. با بسم الله حاج محسن، کاورش باز کردیم. یه حال خاصی شدیم. جوون بود. اما ... از شما چه پنهون هم انگ خیسی و نجاست رو شلوراش مونده بود و هم صورتش سیاه سیاه شده بود و زبونش لای دندوناش ... بگذریم ... هممون موندیم چیکار کنیم؟ معلوم بود اما بعدش هم بهمون گفتن که بنده خدا که اون لحظه خوابوندیمش رو سنگ غسالخونه، اعدامی هست و چند ساعتی هست که اعدام شده. نگاهمون رفت به سمت حاج محسن. حاجی گفت: «اشکال نداره... اونم داداش خودمون ... بسم الله ... میشوریمش... کامل و خاص و با دل شکسته هم میشوریمش...» رو کرد به همونی که عاشورا خونده بود و گفت: «برو ... یه عاشورای دیگه اختصاصی داداشمون برو ... برو که روزی ما و این بنده خدا همینه ... خاص بخون ... دو خط هم روضه حرّ بخون ... بسم الله ...» اصلا یه وضعی شد غسالخونه ... تا اون لحظه عقده هیچکدوممون باز نشده بود. نه حاج محسن ... نه من ... نه بقیه بجه ها ... ولی خدا بگم چیکارش کنه اون پسره ... نمیدونم چرا وسط سیاهی چهرش، یه چیز خاصی داشت که انگار داشت التماسمون میکرد ... اصلا چیکار کرد اون رفیق روضه خونمون ... دشتی زد به صحرای کربلا و چشماشو بست و آروم آروم تو سر خودش میزد و روضه حرّ میخوند ... حاج محسن وسط گریه هاش گفت: «عجله نکنین ... وقت صرفش کنین ... پسر عجیبیه ...» همینجور که میشستنش، باهاش حرف هم میزد: چیکار کردی پسر؟😔 چطوری طناب انداختن دور گردنت که اینجوری گردنت شکسته ...😱😭 مگه خدا ستار العیوب نیست؟😭 چرا صداش نکردی و یا ستّار نگفتی؟😭 خدا آبرو ریز بنده هاش نیست ... چرا پس اینجوری شد؟😭 گناهت چی بوده پسر؟ مادر و پدر داری؟ اگه داری، الان تو دل اونا چه خبره؟😭😭 حالا اینا به کنار ... چیکار کردی که روزیت این شده که بالا جنازت عاشورا بخونن؟😭😭😭 سینه زن بودی؟ گریه کن بودی؟ خب میگفتی به خودش که آبروت حفظ کنه ...😭 گفتی و نکرد؟ توبه کردی و قبول نشد؟ ادامه دارد...
❣حضرت امام_خامنه_ای (مدظله العالی): هر سال مراسم اوّل سال را در زیر سایه‌ حریم حضرت علیّ بن موسی الرّضا برگزار میکردیم، نوروزمان با این دیدار مزیّن میشد، امسال محرومیم. بهتر این است هر جا هستیم، از راه دور مخصوصه را عرض کنیم. ☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
🌼۰۰۰﷽۰۰۰🌼 🍃آیت‌الله حائری شیرازی🍃 💥بی تقوایی یعنی از سرمایه خوردن💥 ✍ در قدم اول دارد، اما است؛ ❌ مثل کسی که مرغی تخم‌گذار داشته باشد و آن را سر ببرد. چنین کسی دیگر 🥚تخم‌مرغ ندارد، اما مرغ و پلو دارد؛ ولی فقط امروز دارد، فردا دیگر نه ازمرغ🐔خبری هست ونه از 🥚تخم مرغ ⚠️بی‌تقوایی یعنی از . انسان ‌وقتی گفت، از خورده است. ممکن است با گفتن، گاهی ده تومان گیر انسان بیاید؛ اما وقتی فهمیدند دروغ گفته، دیگر به حرفش نمی‌کنند؛ 🚫 دیگر مرغی نیست تا تخم بگذارد؛ یعنی کمتر بخور، همیشه بخور! مرغ را نخور و تخم‌مرغش را همیشه بخور. ❌ ، خرج کردن یک‌شبه است. کسی که مثلاً دلش هوای آب‌گوشت کرده است و تنها لباسش را بفروشد و با پولش آب‌گوشت بخرد و بخورد، شب که شد دیگر لباس ندارد تا خود را گرم کند و در سرما می‌ماند. با لباسی که یک گرمش می‌کرد، شکمش را یک روز گرم کرد و تمام شد. پس انسان باید را نخورد، آن را حفظ کند و نخورد. ↩️🔻کارا روی ، مثل باغداری است؛ یکی دو سالِ اولش خرج دارد و دخلی ندارد. بعد که درخت‌ها می‌کنند، میوه می‌دهند و مخارج جدید هم کمتر می‌شود، به‌تدریج بر دخل و درآمد اضافه می‌گردد و از خرج کم می‌شود. 🔄 ، این‌طور است. @Emam_kh