eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
17.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️سرایت آب غیر وضو در مسح 🔷س 5284: اگر شخص وضو گیرنده در اثر عدم آگاهی هنگام شستن دست‌ها و صورت به قصد وضو، اقدام به باز و بسته کردن شیر آب نماید؛ آنهم در موقعی که رطوبت (خیسی) روی شیر آب در مسح او تداخل نماید وضوی او باطل است. حکم نمازهایی که با این حالت خوانده شده چیست؟ ✅ج: در حال حاضر تا یقین به بطلان وضو و نماز ندارد، محکوم به صحّت است و تکلیفی ندارد. 📕منبع: leader.ir @Emam_kh
🔴 ماموران تحقیر هروقت رضا رشیدپور را در تلوزیون می بینم یاد شیرین کاری های تلخش در ایام انتخابات و "غوغای روحانی نگر" می افتم. و هروقت خنده هایش را می بینم بیشتر از آنکه سفیدی دندان هایش نظرم را جلب کند ، سفیدی چشمانش حالم را دگرگون می کند که با پررویی تمام و بدون کوچکترین معذرت خواهی بخاطر تشویق مردم در رای به روحانی و ایجاد وضعیت موجود ، به ریش ملت می خندد. اخیراً هم غوغای خودش و دوستانش برملا شده که برنامه "ُسیم آخر" کپی برداری از یک برنامه اسرائیلی است . اولاً چرا تقلید و کپی برداری؟ این همه پول و بودجه و دستمزد برای کپی برداری؟ ثانیاً حالا گیرم که خلاقیت در ایده پردازی ندارید چرا مو به مو و نعل به نعل و اینقدر وفادارانه از برنامه های خارجی ها تقلید می کنید؟ نمی شد حداقل کمی با تغییر برنامه تان را می ساختید؟ ثالثاً حالا اگر هم بطور دقیق کپی برداری می کنید به درک ؛ چرا از بین این همه تلوزیون و برنامه های خارجی ، سراغ کشور جعلی و دشمن درجه یک اسلام (یعنی اسرائیل) رفته اید؟! گویا رشید پور و مدیری و دیگر هم پیاله هایشان در سیما و سینما که تمام هنرشان تقلید است ، ماموریتی به جز ترویج خودکم بینی و تحقیر ملت در برابر خارجی ها و دشمنان ندارند ... ✍️ قاسم اکبری @Emam_kh
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ هشدار به والدین 🔴🎥 آثار بر روی کودکان... ❗️آیا میدانید با توجه به مجازی شدن مدارس کودکانتان، آن‌ها در معرض این آسیب هستند ؟؟!! مراقب کودکانتان باشید @Emam_kh
🔴خطر بازگشت آمریکا به برجام 🔹در تابستان ۹۹ وقتی آمریکا خواست از «مکانیزم ماشه» بر علیه ملت ایران استفاده کند، اعضای شورای امنیت به دلیل اینکه آمریکا از برجام خارج شده، در خواست آمریکا را رد کردند و غربگراهای داخلی هم صمیمانه روی این موضوع مانور دادند! 🔹بنابراین بازگشت آمریکا به برجام، یعنی امکان قانونی اعمال مکانیسم ماشه بر علیه ایران. 🔻غربگرایان داخلی حداقل دو هدف کلیدی از بی‌قراری برای بازگشت آمریکا به برجام دارند: 🔹هدف اول: در صورت استقرار دولت انقلابی در ۱۴۰۰، آمریکا بتواند از طریق مکانیسم ماشه دولت آینده ایران را در فشار عملی و تنگنای افکار عمومی به عنوان دولت بازگرداننده تحریم قرار دهد! 🔹هدف دوم: ایجاد شرایط گشایش موقت برای جلب نظر افکار عمومی برای پیروزی غربگرایان در انتخابات آینده ریاست جمهوری و تداوم دوران 🔻پ.ن: مکانیسم ماشه، شاهکار حیرت انگیز مذاکره کنندگان است و به این معناست که طبق بندهای ۱۰-۱۲ قطعنامه ۲۲۳۱ ، اگر یک کشور عضو برجام به شورای امنیت اعلام کند که ایران برجام را نقض فاحش کرده، در آن صورت هفت قطعنامه‌ ای که در شورای امنیت که در گذشته علیه ایران صادر شده بودند، مجددا به صورت اتوماتیک باز می‌گردند!! و حتی چین و روسیه هم نمی توانند وتو کنند! ✍️حمیدرضا ابراهیمی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 19 گذشته، حال و آینده در هم آمیخته و قصد درآوردن پدر اعصابم را داشتند. کلافه از روی تخت بلند شدم، کنار پنجره بزرگ انتهای اتاقم رفتم و پرده سفید رنگش را کنار زدم، دستگیره اش را فشار دادم، قفلش که باز شد تا انتها باز کردم. هجوم هوای دلچسب بهاری به داخل اتاق هم حالم را خوب نکرد... چشمم به ماشین مشکی شاسی بلند و بزرگ فرهاد که در گوشه حیاط پارک بود افتاد. اخم هایم را در هم کشیدم و 《روانی》 ای زیر لب نثارش کردم. آنقدر از دستش عصبانی بودم که دلم می خواست گلدان کنار پنجره را بردارم، دل از حسن یوسف های زیبایش بکنم و از همین جا حواله ی ماشین قول پیکرش کنم تا کمی حرصم خالی شود. با حرص پرده را کشیدم و به سمت تخت باز گشتم، با تکیه به تاج، رویش نشستم، زانو هایم را در آغوش گرفتم، سرم را روی زانوهایم گذاشتم. تا کی می توانستم از گذشته فرار کنم و با واقعیت بجنگم؟! قرص ها کم کم تاثیر خود را گذاشتند، زیر پتو خزیدم و چشم هایم را بستم و مغزم خالی از هر فکری شد... چشم هایم را به سختی گشودم، گیجی ام برایم کمی تعجب آور بود چرا که خوابم سبک است و هر لحظه که از خواب بیدار میشدم به راحتی موقعیتم را به یاد داشتم. پتو را پس زدم، چشم هایم را با پشت دست هایم مالشی دادم، در حینی که اطرافم را نگاه می کردم اتفاقات شب گذشته را به یاد آوردم. گیجی ام از قرص های آرامبخشی بود که خورده بودم. پوفی کشیدم، بی حوصله از اتاقم به قصد شست و شوی دست و رویم بیرون رفتم، صداهایی که از سالن می‌آمد توجه ام را جلب کرد، دستی به موهای آشفته ام کشیدم و در حالی که کش موهایم را سفت می کردم قدم به سالن گذاشتم، با دیدن عمو در کنار بابا لبخند کمرنگی گوشه ی لبم نشست. بابا بازنشسته ی ارتش بود ولی عمو همچنان به کارش مشغول و قصد عقب‌نشینی نداشت. از نظر ظاهری شباهت زیادی به هم داشتند، از قد بلند و اندام ورزیده شان تا فرم بینی استخوانی و رنگ عسلی چشم ها... اما از نظر اخلاق مانند دو سیب سرخ و زرد بودند. هر کس که برای بار اول آنها را کنار هم می دید و ضرب المثل دو نیمه از یک سیب را برایشان می‌زد در نظرم خنده دار ترین جوک سال را باز گو کردن بود! بابا مردی آرام و صبور با یک غم بزرگ در سینه اش ولی عمو مردی سرزنده، شوخ و به موقع عصبانیت وحشتناک تر از شیر زخمی... دست از آنالیز دو برادر غرق در صحبت برداشتم. - سلام صبح بخیر. هر دو متوجه ام شدند و لبخند میهمان صورتشان شد. بابا: به روی ماهت بابا. بهتری؟ - مرسی بابا. چیزیم نبود که یه معده‌ درد ساده بود. عمو: دیگه ظهره عموجون. ظهرت بخیر. بی درنگ سرم را چرخاندم سمت ساعت و با دیدن عقربه ها که دوازده را نشان می‌دادند 《وای》 بلندی گفتم. - وای! -چی شد عمو؟! -ساعت دوازده رو رد کرده. باید هشت تو بیمارستان بودم. به سمت بابا برگشتم و پر گلایه لب زدم: بابا! می‌دانستم که به خاطر حال دیشبم محبت کرده و دلش نیامده بیدارم کند. محبت نگاهش مهر تایید بود. -بابا زنگ زدم بیمارستان گفتم که مریضی. تک خنده ی ریزی کردم و با چشم های گرد شده از تعجب گفتم: من کجام مریضع؟! عمو با خنده ای مردانه با دست به کنارش اشاره کرد. -چونه نزن پدرسوخته. بیا بشین پیشم ببینم. کلمه ی《پدر سوخته》 عمق محبتش را نشان می‌داد. خنده ام گرفت. -دست و صورت نشسته ام عمو. - بیا من خودم نزدیک شش ماهه حموم نرفتم. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 20 شلیک خنده ی بابا که به ندرت پیش می آمد، هوا رفت. خنده ی بی صدایی کردم و دور از ادب دیدم تقاضایش را به تعویق بیاندازم. به سمتش قدم برداشتم و کنارش جای گرفتم. دستش دور گردنم حصار شد. - خوب خانم دکتر، تعریف کن بزار یکم هم صدات رو بشنویم. تو چرا این قدر کم حرف و آرومی دختر؟! اگر دهخدای خدابیامرز زنده بود مطمئناً تشبیه عمو از رفتار من را در قسمت کاف کتاب ارزشمندش با دو نقطه سرد و بی‌روح ثبت می کرد! سعی کردم عینک بدبینی را دربیاورم و لبخندی بزنم. - چی بگم عموجون؟ -این همه حرف برای زدن هست دختر! بگو دنیا دست کیه! - دنیای هر کسی دست خودشه دیگه. نمی دانم تلخی جمله ام را از لحن به ظاهر شوخم فهمید که فشاری به شانه ام آورد!؟... - کار و بار چطوره؟ امسال کنکور داری؟ - کارم رو خیلی دوست دارم‌. بله امسال کنکور دارم. بوسه ای روی موهایم زد. - بهت افتخار می کنم. دختر هایی با پشتکار تو مشتی اند به دهان حراف های بیگانه. هوش و ذکاوت نمی خواست فهمیدن کلام نهفته ای که تعصب و عرق به کشورش را نشان می‌داد. 《ممنون》ی زیر لب زمزمه کردم و برای عوض کردن بحث پرسیدم: زن عمو کجاست؟ دستش را از دورم باز کرد و به قصد برداشتن میوه از پیش دستی روی میز خم شد و در همان حین جواب داد: خونه ی رویاان. ناهار دعوت گرفته، دارن کمکش می کنن. لحظه ای از ناراحتی پلک هایم را روی هم گذاشتم تا خودم را آرام کنم، روبرو شدن با فرهاد برایم از جان کندن هم سخت تر بود... رو به عمو گفتم: تا شما میوه تون رو میل می‌کنید من یه آبی به صورتم بزنم. - برو عمو جون. بلند شدم و خودم را به اتاقم رساندم. خدا خدا می کردم فرهاد به باشگاه رفته باشد و در خانه نباشد. پرده را کنار زدم. با دیدن ماشینش اخم هایم درهم شد. با حرص پرده را رها کردم و لب زدم《بیچاره اون ورزشکار هایی که زیر دست تو رشد می کنند》. خدا خدا کردن هایم امید واهی بود چراکه فرهاد، من را در جایی که بردیا بود تنها نمی گذاشت. سوءظن و حساسیتش به بردیا برمی‌گشت به سال‌های نوجوانیمان... آن زمان که شاید فقط چهارده سال سن داشتم و با آن ظاهر کودکانه در حیاط خانه مشغول درس خواندن بودم، بردیا برایم شاخه گل سرخی به نشان احساسش خریده بود... فرهاد با عصبانیتی که تا آن روز ندیده بودم به سراغم آمد، هر دو دانشجوی پزشکی بودند... هنوز گل را در دست داشتم و به حرف بردیا که هنگام دادن گل گفته بود《عسل گل سرخ نشونه ی عشقه و من این حس رو به تو دارم》 فکر می کردم... تا آن روز هرگز به عشق و تجربه اش فکر نکرده بودم... با داد فرهاد به خود آمدم. -چرا گرفتیش؟ فرهاد را دوست داشتم... این حس همیشه همراهم بود، ولی علتش را نمی دانستم... تلنگر را بردیا زد اما دل من برای فرهاد تپید... گل را روی زمین انداختم و با لکنت گفتم: من...من... سر به زیر شدم و ادامه دادم: اصلا نفهمیدم چی شد. داشتم درس میخوندم که... حرفم رابرید: بسه. خودم دیدم. تو چی؟ سرم را بالا آوردم. مردمک چشم هایش می لرزید. -من... من چی؟ - دوسش داری؟ لحن قاطع ام خودم را هم شوکه کرد. -نه. بازدم نفس از سر آسودگی اش در صورتم دلم را لرزاند. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... 🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍁🍂🍁
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
🔻 مراقبات_ماه_رجب ⬅️راهکارش این است که، انسان چیزی را که با عقل اش پذیرفته با عمل متناسب با اون، کم کم به خورد دلش بدهد. ➖قبول داری نفع و ضرر دست خداست؟ ➖قبول داری زرق را خدا می رساند؟ ➖قبول داری خدا ما را میبیند؟ ➖ قبول داری خدا کمک میکند و مشکل برطرف می کند؟ ⤴️همه اینها را انسان قبول دارد ولی دل نمی پذیرد، چون عمل متناسب با اون عقیده اش انجام نمی دهد. ⬅️راه رسیدن به باور اینکه وقتی انسان چیزی را باور دارد در عمل خودش متناسب با اون چیزی که قبول دارد نشان دهد 🔻 من وقتی قبول دارم که روزی را خدا می رساند، انفاق کنم، این انفاق من ابتدا به من فشار میآورد، نفس اول زیر بار نمی رود، باید آروم ،آروم مثل کودک با وعده و وعید، مهربانی، نوازش،....باطرق مختلف کشید و آورد، ⤴️باید حرف تو دهن کودک گذاشت،به نفس باید گفت تو حالا همین ۵۰ _۱۰۰تومان بده،از جایی کم نمیشه خدا می رساند، اگرم نرساند چیزی نمی شه، همینی که صد تومان را داد یک خورده باور در او شکل می‌گیرد، سری بعد ۵۰۰تومان می دهد، باور تقویت میشود، و سری بعد ۱۰۰۰تومان، و باور تقویت میشود.....به جایی می رسد که جان اش را می دهد،آنقدر مطمئن که خداوند جبران میکند، ↩️پس چی باعث میشه؟ اینکه انسان عمل انجام دهد نسبت به آن عقیده، بطوریکه برایش باور ایجاد شود ◀️ما می دانیم که امام زمان علیه السلام هست، عقیده داریم،امام زمان علیه السلام ما رو می بیند، عقیده داریم، ولی چقدر باور داریم؟ ⤴️حضور حضرت را در زندگی مان لمس می کنیم؟ما با امام زمان علیه السلام زندگی میکنیم یا نه؟ ◀️عقل انسان پذیرفته، امام زمان علیه السلام مثل روز قبول داریم،دل ما پذیرفته که امام زمان علیه السلام ما رو می بیند و توجه به ما دارد، ناظر بر اعمال وگفتار ماست ✨ادامه دارد... ✍حجت‌الاسلام امینی_خواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 رهبر انقلاب در پیام به پنجاه وپنجمین نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی به پنجاه وپنجمین نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، نشاندن نشان «نقش‌آفرینی در مسائل اساسی» بر سینه جوانان برومند کشور را از برترین افتخارات انقلاب اسلامی خواندند. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز حجت‌الاسلام احمد واعظی نماینده مقام معظم رهبری در امور دانشجویان در اروپا آن را در نشست مجازی این اتحادیه قرائت کرد، به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم دانشجویان عزیز هر روز که می گذرد اهمیت نقش جوانان در پیشرفت کشور و تضمین آینده‌ی آن بیشتر آشکار می شود. بلیّه‌ی عمومی کرونا هم این را یک‌بار دیگر به اثبات رسانید. همت و انگیزه و امید شورانگیز جوانان در این ماجرا نیز مانند بسیاری از مسائل کشور، پیشران گشایش های علمی و عملی شد. این یکی از برترین افتخارات انقلاب اسلامی است که توانسته است نشان «نقش‌آفرینی در مسائل اساسی» را بر سینه جوانان برومند کشور بنشاند. از شما دانشجویان عزیز انتظار می رود که در این فرصت مغتنمی که در اختیار شما است، خود را هر چه بیشتر به صلاحیت های علمی و دینی و اخلاقی آراسته کنید و آماده‌ی نقش‌آفرینی شوید، و اتحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی در این‌باره دارای وظیفه‌ ای سنگین‌تر و البته افتخارآمیزتر است. والسلام علیکم و رحمةالله سیّدعلی خامنه‌ای یک اسفند ۱۳۹۹ @Emam_kh