🔴 وقتی خرشان از پل گذشت ...
در مورد پول های بلوکه شده توسط کره جنوبی تا آنجایی که به انقلابی ها و پاسداران انقلاب ربط داشت کار خوب پیش رفت و کره ای ها پس از توقیف کشتی شان رام شده و پای معامله آمدند ولی بعد از آن که کار به دست دیپلمات های غیر انقلابی افتاد این بار هم فریب وعده ها (البته این بار وعده کره ای ها) را خوردند.
کره ای ها حالا که خرشان از تنگه هرمز رد شده ما را به اجازه آمریکایی ها حواله می دهند و امروز هم آمریکا رسما اعلام کرد که اجازه وصول بدهی های ایران را به کره جنوبی نمی دهد.
(البته یک نظر دیگری هم وجود دارد که معتقد است برخی مسئولین عمداً این موضوع را به بن بست کشاندند تا نتیجه مثبت تفکر صحیح انقلابی برای مردم اثبات نشود. که ما فعلا قصد پرداختن به این نظر را نداریم)
🔹تا درِ دیپلماسی کشور بر پاشنه ضعف و سازش می چرخد ، آمریکا که هیچ ، نوکران آمریکا هم برای ما بازی در می آورند ...
✍ قاسم_اکبری
@Emam_kh
‼️ارتباط با مسلمان اسمی
🔷س 5319: حکم ارتباط با کسانی که به صورت اسمی مسلمان هستند، اما گاهی منکر دین اسلام و خدا میشوند چیست؟
✅ج: اگر در ظاهر، اظهار اسلام میکنند، یعنی شهادتین را گفتهاند و ما خبر نداریم که قلباً مسلمان هستند یا نه و گاهی وقتها ممکن است اعمالی انجام دهند که خلاف دستورات اسلام باشد، حکم مسلمان را دارند. اما اگر ما میدانیم که آنها معتقد به اسلام نیستند و فقط به صورت زبانی یک چیزی میگویند و فقط اظهار اسلام میکنند، خیر، در اینجا حکم مسلمان را ندارند و ارتباط با آنها اجمالاً با ارتباط با مسلمانان فرق میکند. اگرچه نمیگوییم بهطورکلی ارتباط با آنها جایز نیست. ارتباط با آنها اشکالی ندارد، اما نباید مفسدهای داشته باشد و موجب تأیید عقاید باطل آنها بشود. همچنین خود کسی که با آنها ارتباط دارد، نباید متهم شود که با افراد لاابالی سروسرّی دارد.
📕منبع: khamenei.ir
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 57
صورتش به سمت مخالف دستم کج شد و 《هین》 ناباوری کشید.
صدای فرهاد از پشت سرم هم باعث نشد بر اعصابم چیره شوم، تمام بدنم می لرزید و با حرص نفس نفس می زدم...
بی توجه به حضور فرهاد داد زدم و توبیخش کردم.
-این راهش نیست. برو دنبال کسی که این بلا رو سرت آورده؛ باید پای بند گندی که زدید بمونید! این طفل بی خبر از همه جا چه گناهی کرده که باید یک عمر چوب هوس های شما رو بخوره!
فرهاد مداخله کرد، بازویم را گرفت و کشید، به سمتش چرخ خوردم. هنوز می لرزیدم.
-آروم تر عسل! موضوع چیه؟ چی شده!؟
-هیچی!
رژان از شوک در آمد، کنارم قرار گرفت.
-اره فکر کن هیچی نشده خودم حلش می کنم. اصلاً از اولش هم اشتباه کردم از تو کمک خواستم!
بی توجه به فرهاد تنه ای به بدنم زد و از کنارم رد شد! شده بود همان رژان گستاخ که چشم دیدنش را نداشتم!
ولی نمیتوانستم رهایش کنم تا هر غلطی می خواهد بکند! فرهاد و دستی که به بازویم بند کرده بود را پس زدم و به سمتش قدم برداشتم و صدایش کردم.
-صبر کن رژان!
ایستاد و سمتم چرخید، موشکافانه و مشکوک خیره ام شد، به خیالش نظر عوض کرده و می خواهم در گناه کبیره اش شریک شوم!
کلافه دست های لرزانم را در هوا تکان دادم.
- بذار کمکت کنم تا حلش کنیم. اشتباه نکن.
امیدش ناامید شد. چشم هایش را دراند و قدمی به سمتم برداشت. نگاهی پر معنا به فرهاد پر اخم کرد و سپس چشم در چشمم حرفش را بر جان و روانم کوبید.
-همه که مثل تو درس خونده اش نیستند که حواسشون به گندکاری هاشون باشه! من خودم از پس گندی که زدم بر میام نیازی به کمک تو ندارم از اولشم نباید رو به تو دختر...
حرفش را خورد و با تغیر نگاهش را بین هر دوامان به حرکت انداخت، پشت به ما به سمت خانه پا تند کرد و فرصت هر حرفی را از هر دویمان گرفت...
حرصم را با گفتن احمقی زیر لب و مشت کردن دست هایم خالی کردم. اخم های فرهاد هم درهم شده بود. اشاره ای به راه رفته ی رژان کرد و پرحرص غرید: چه گندی زده باز؟
به چشم هایش که منتظر جواب خیره ام بود نگاه کردم ولی فکر درگیرم نمی گذاشت جواب مناسبی برای سوالش بدهم.
رژان راه و رسم انسان بودن را فراموش کرده بود و مانند حیوان ها غریزه اش را در اولویت قرار داده و نمی فهمید که جنس نر هایی که با بی قیدی خود را بندش میکنند چون ببر گرسنه ای هستند که کاری به خود و وجودش ندارند و فقط رفع گرسنگی می خواهند چه بسا که اگر تا این حد هم زیباروی نبود باز برای رفع نیاز طعمه اش میکردند! اسیر دست هوس شده و سال ها بود که به بیراهه می رفت و راه برگشت را گم کرده بود و من امیدی به آزادی اش نداشتم. طفل بی گناهش را عسل دیگری می دیدم... سال ها سعی در پس زدن این فکر کرده بودم ولی همیشه پررنگتر از هر گمانی در ذهنم موجب آزارم بود! اینکه مادرم زنی بوده مثل رژان، فریب هوس خورده و اسیر شیطان شده... فکر این که حاصل رابطه ای نامشروع بوده باشم عذابم می داد! تمام این سال ها عذاب کشیده و دم نزده بودم... حتی ذره ای احساس نسبت به زنی که نه ماه مرا به شکم کشیده و به مشقت به دنیایم آورده بود نداشتم. فقط و فقط گیج علت رها شدنم بودم و پاک بودن سلول های بدنم که بوجود آورده بودند...
-عسل؟
اشک هایم را قبل از فرو ریختن با دست هایم پس زدم، از کنارش که با نگرانی صورتم را می کاوید گذشتم و بی قرار روی نیمکت نشستم. خودم می دانستم که صورتم حال پریشانم را هوار می زند، همین هم باعث شد بی خیال رژان شود!
به کنارم آمد و نشست. با نگرانی در صورتم خم شد.
-حالت خوبه؟
از آن روز اعتراف دیگر هم کلامش نشده بودم. هوشیار شدن احساساتم را احساس کردم ولی فقط آنی بود و از ذهنم محو شد و باز حقیقت چون ماری دور بدنم پیچید و نیشش در قلب دردناکم فرو رفت و زهرش با سرعت وجودم را آلوده کرد. جوابش را ندادم و صورتم را میان دست هایم مخفی کردم.
-داری خودت رو داغون می کنی... نکن عسل! با خودت و من این کار رو نکن! به خدا دیوونه میشم این حالت رو می بینم چهل روزه که می خوام باهات حرف بزنم نمی ذاری!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 58
بغض صدایش قلبم را دردناک تر کرد، انگار بغضش مصری بود که به سرعت مبتلا شدم!
-چهل شب و روزه که دارم خودم رو به خاطر این همه سال که ناخواسته عذابت دادم لعنت می کنم. توروخدا عسل فراموش کن حرفی که از زبون من شنیدی!
انکار نمی کرد! نمی گفت اشتباه شنیده ای! نمی گفت دروغ گفته، شوخی کرده یا حتی غلط کرده...
سرم را بلند کردم، مهم نبود اشک هایم را ببیند، مگر دیگر چیزی برای پنهان کردن داشتم!
-نمی تونم فرهاد... نمی تونم... همه اش فکر می کنم من کی ام؟ از کجا اومدم؟ تهرانی ام؟! شمالی ام!؟ جنوبی ام!؟اصلا ایرانی ام؟! برای چی انقدر منفور بودم که مادرم، کسی که منو به زحمت تو وجودش پرورانده و از گوشت و خونش هستم، من رو نخواسته!؟ پدرم کیه؟! علت رها شدنم چیه؟! فرهاد تو هیچ نسبتی با من نداری! عمه مینا، عمه ی من نیست! اونی که چهل روزه ندیدمش و دارم می میرم از دلتنگیش بابای من نیست! اونی که تابوتش تنها تصویرم از یه مادره، مادر من نیست! تموم این سال ها عذاب کشیدم فرهاد... اگه بخوام لحظه به لحظه و دونه به دونه ی افکارم رو برات بگم سال ها طول می کشه... هر بار که بابا صداش می زدم حقیقت پتک می شد رو سرم! هر بار مامانت رو عمه خطاب می کردم خجالت می کشیدم که آیا خوشش میاد از شنیدن این لقب از زبان من یا نه! فرهاد این خونه خونه ی من نیست! من بینتون غریبه ام! اضافه ام... دارم عذاب می کشم دیگه نمی کشم فرهاد...
به هق هق افتادم؛ دلم میخواست صدایم را در سرم بیاندازم و خدا را صدا بزنم، انقدر بلند فریاد بزنم تا بیاید و بگوید 《بله》 آن وقت گله کنم، جیغ بزنم و جویای حقیقت شوم...
درد داشتم... خیلی هم درد داشتم... در آغوش فرهاد بودم ولی آرامشی در کار نبود! بوسه هایش بر موهایم هم درد مرا دوا نمی کرد، به زودی ترکش میکردم... مطمئناً هر جای دنیا که می رفتم یک لحظه هم فکرش راحتم نمی گذاشت و در حسرتش جان می دادم... حالم خوب نبود، افتضاح بود! دستم را بالا آوردم و یقه ی لباسش را در مشت گرفتم و برای آخرین بار خواستم با تمام وجود لمسش کنم... سرم را روی سینه اش فشردم.
- فرهاد؟
صدایش پر درد و آرامش در گوشم پخش شد.
- جون دل فرهاد؟
- یه عمر حسرت مادر داشتن رو دلمه... بابا هم هیچ وقت مثل بابا های دیگه نبود برام! تا جایی که یادمه همیشه یه نگاه پر درد و یه لبخند تلخ ازش دیدم و یه دنیا حسرت برای رفتن منصوره... همیشه تنها بودم فرهاد... تنها آغوشی که واقعی بوده برام همین آغوشه... دارم دق می کنم، در و دیوار و آدم های این خونه عذابم میدن...
همه میدونن مگه نه؟
با مکثی طولانی جواب داد: بچه ها نمی دونن فقط بزرگترها...
کنترل اشک هایم را از دست داده بودم، می لرزیدم و هر لحظه حالم بدتر می شد ولی حاضر به سکوت کردن نبودم، تازه زبان عقده هایم باز شده بود...
- فرهاد؟
- جون دلم؟
-من کی ام؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
🍃🌸🍃
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
« نوری از پس نور »
💢موقف حساب و کتاب بود.
برای بار چندم میپرسیدند: "من نبیُّک؟ نبی تو کیست؟ " فراموش کرده بودند نامش را...
و تنها میگفتند: " از امت کسی هستیم که نام کتابش قرآن بود."
🔥پس جای گرفتند در قعر آتشی که زبانه میکشید در تاروپود وجودشان
و اینگونه سالها در میان هجمهی بیامان گناهانشان خاکستر شدند.
✨ناگاه به یاد میآورند طنین «أشهد أن محمداََ رسول الله» را که زمانی در دنیا از مأذنهها به گوش میرسید.
نام «محمد» بر زبانشان جاری میشود،
لبهایشان میجنبد
✨و چیزی شبیه نور از میان آنها بیرون میآید،
از کرانهی آسمان عبور میکند
و بر تارک عرش تکیه میزند...
✨ نوری از جنس رحمة للعالمین و از تبار «لقد مَنَّ الله عَلَى الْمُؤْمِنینَ».
✨همان نور که راه نجات جهنمیان است از هرم آتشی که فراموشی بر جانشان انداخته بود.
✨باز لب میجنبانند به نام محمد و باز نوری از پس نور دیگر...
💢آتش سرد میشود؛ درد التیام مییابد و رحمانیت خداوند پرده میکشد بر جبروتش...
✨ تنها به احترام «خُلُقٍ عَظیم»
و اینجا... درست در میانهی ظلمت دوزخ، بار دیگر خداوند به رخ میکشد «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» را!
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
نسـخه گیاهی کیستتخمدان
▫️تخم کاهو
▫️تخم کلم
▫️تخم هـویج
▫️تخم کرفس
▫️تخم جعفری
▫️تخم پـیاز
▫️رازیــانه
▫️تخم شاهی
از هر یک ۲۰ گرم تهیه و همگی را نرم کوبیده و هر ۸ ساعت یک قاشق غذاخوری با شیر یا آب هویج میل نمایید.
🍁🍂🍁🍂🍁
مدل پاگنجشگی
طریقه بافت :
دانه ها باید مضربی از ۴ به اضافه ۲ باشند
دانه اول و اخر حاشیه است
رج اول: دانه اول حاشیه ، دانه اول از زیر ولی دانه را ازمیل خارج نمیکنیم دوباره همان دانه را با دومی از زیر میبافیم باز از میل خارج نمیکنیم با دانه سوم از زیر میبافیم باز خارج نمیکنیم ودر اخر با دانه چهارم همه را با هم از زیر میبافیم بعد از میل خارج میکنیم ، تا اخر تکرار میکنیم دانه اخر حاشیه .
رج دوم و رجهای زوج همه از رو
رج سوم : دانه اول حاشیه بعد دو دانه از زیر بعد دو دانه مثل رج قبل میبافیم تا سه دانه اخر که انها را از زیر میبافیم .
رج اول و سوم تکرار میشه
🌺🍂🌺
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبری: باید جوانان ما در فضای مجازی امیدآفرینی کنند، توصیه به ایستادگی، تنبلی نکردن و خسته نشدن کنند.
توصیهها و دستورات مهربانترین فرمانده جهان برای فدائیان و سربازانش در فضای مجازی.
لبیک...
✍ علیرضا گرائی
@Emam_kh