🔴 مهمترین کار در نیمه شعبان چیست؟
🔹حضرت امام روحالله(ره) #نیمه_شعبان را #روز_مستضعفان اعلام کردند. مستضعفین در تعریف کلی یعنی همه ملل مسلمان و بشریت ظلمدیده و زیربار ظالمان و"ضعیفنگهداشته شده". (البته در معنای حداقلی یعنی اقشار ضعیف مالی و زیرخط فقر که میلیونها خانوادهاند)
🔻جشنوشادیها بجای خود، اما کار مهمتر چیست؟
🔹کار مهمتر، دفاع از #مستضعفین داخل و خارج است؛ کار مهمتر مطالبه حق و حقوق مستضعفین است؛ کار مهمتر تلاش برای برقراری #عدالت است. برخی خیال میکنند برای احیای نیمه شعبان هر چه مراسمات جشن بیشتر و باشکوهتر، بهتر! درحالیکه هر چه یاد مستضعفان و دفاع از مستضعفان بیشتر، بهتر!
🔸کار مهمتر زمینهسازی ظهور آن امام عادل است. امامی که قسط و عدل را به معنای واقعی کلمه برپا میکند. برای زمینهسازی هم باید تا جاییکه میتوانیم عدالت را فریاد و برپا کنیم. عدالت را گفتمان کنیم. همه را باید تشنه عدالت علوی و مهدوی کنیم. اگر ملت ایران و ملتها، ذرهای مزه شیرین عدالت علوی را بچشند همه تشنه او خواهند شد.
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِينَ. القصص آیه ﴿۵﴾
و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم ] گردانیم، و ایشان را وارث [زمین ] کنیم.
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
‼️استفاده از آلات موسیقی در جشن نیمه شعبان
🔷س 5354: در مورد به کار بردن دف یا نی و تار در جشن نیمه شعبان برای برگزاری جشن و خواندن متن های مجاز نظر حضرت آقا چیست؟
✅ج: هر موسیقی که به سبب ویژگی هایی که دارد انسان را از خداوند متعال و معنویات و فضائل اخلاقی دور نموده و به سمت بی بندوباری، بیهودگی و گناه سوق دهد، حرام است و اگر موسیقی این گونه نباشد به خودی خود اشکال ندارد.
البته توجه داشته باشید، به کار بردن موسیقی در مناسبتهای مذهبی شایسته مجالس اهل بیت (علیهم السلام)نیست هر چند از نوع حلال باشد و باید قداست و مقام اهل بیت (علهیم السلام) مراعات شود.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
🔴 پرچم گنبد مطهر امام حسین شب گذشته مهمان مزار حاج قاسم شد
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات 38تا41 سوره آل عمران
🌹 بخش دوم
🌸 هنالك دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنك ذرية طيبة إنك سميع الدعآء (38) فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَآئِمٌ يُصَلِّى فِى الِْمحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيّاً مِّنَ الصالحينَ (39) قال رب أنى يكون لی غلام و قد بلغنى الكبر و امرأتى عاقر كذلك الله يفعل ما يشآء (40) قال رب اجعل لى ءاية قال ءايتك ألا تكلم الناس ثلاثة أيام إلا رمزا و اذكر ربك كثيراً و سبح بالعشى و الإبكار (41)
🔴 ترجمه آیات و کلمات در جلسه قبلی بیان شد.
🌸 حنة همسر عمران با اشياع همسر زکریا خواهر بودند و هر دو عقیم و نازا. حنة با ديدن صحنه ى غذا دادن پرنده به جوجه هایش منقلب شد و به درگاه خدا #دعا کرد ، خداوند هم اجابتش کرد و به او مریم عطا کرد. قبل از تولد مریم ، عمران از دنیا رفت. مریم که کمی بزرگتر شد برای خدمتگزاری به بیت المقدس سپرده شد و سرپرستی مریم به #زکریا سپرده شد. هر گاه زکریا در محراب عبادت بر مریم وارد می شد میوه هایی نزد او می یافت که مربوط به فصل های دیگر است. می پرسید: ای مریم این از کجا آمده است؟ مریم در پاسخ می گفت: آن از نزد خداست. همانا خداوند به هر کسی بخواهد بی شمار روزی می دهد. حضرت زکریا علیه السلام وقتی مقام و مرتبه #حضرت_مریم علیه السلام را دید ، با ایمان به پروردگار از خداوند طلب فرزند کرد تا شاید در فصل پیری خداوند که بر همه چیز قادر است به او فرزند دهد. هنا لك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة إنك سميع الدعآء: آنجا بود که زکریا پروردگارش را خواند و گفت: پروردگارا! از جانب خودت فرزندی پاک به من عطا کن که همانا تو شنوای دعایی.
🌸 فنادته الملائكة و هو قائم یصلی فی المحراب أن الله يبشرك بيحيى: پس فرشتگان او را ندا دادند در حالی که زکریا در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، که خداوند تو را به فرزندی به نام یحیی بشارت می دهد. #یحیی یعنی حیات بخش و این اسم را خود خداوند تعیین کرده است. خداوند هم دعاى زكريا را اجابت کرد و هم اسم فرزند او را تعیین کرد و هم اوصاف این فرزند پاکیزه را بیان نمود:
1⃣ #مصدقا_بكلمة_من_الله: تصديق کننده کلمة الله منظور از کلمة الله در اينجا حضرت عيسى عليه السلام است. به مخلوقات كه آثار خداوند هستند كلمات گفته می شوند. انبيا یکدیگر را تصدیق می کنند.
2⃣ #سیدا: یحیی آقا و پیشوا خواهد بود.
3⃣ #حصورا: پارسا و خویشتندار و باعفت خواهد بود
4⃣ #و_نبیا_من_الصالحين: و پیامبری از شایستگان خواهد بود.
🌸 #زکریا از شنیدن این بشارت غرق شادی شد و عرض کرد: قال رب أنى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امرأتى عاقر كذلك الله يفعل ما يشآء: زکریا گفت:پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود، در حالی که پیری من فرا رسیده و همسرم نازا است؟ (خداوند) فرمود: این چنین خداوند هر چه را بخواهد انجام می دهد. با این پاسخ کوتاه که تکیه بر نفوذ اراده ی الهی داشت ، زکریا قانع شد. قال رب اجعل لی ءاية قال ءايتك ألا تكلم الناس ثلاثة أيام إلا رمزا و أذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الإبكار: گفت: پروردگارا! برای من نشانه ای قرار ده. فرمود: نشانه ی تو آن است که تا سه روز با مردم سخن نگویی، مگر از طریق اشاره و پروردگار خود را بسیار زیاد یاد کن و هنگام شامگاه و بامداد او را تسبیح کن. به این ترتیب #خداوند درخواست زکریا را پذیرفت و سه شبانه روز زبان او از سخن گفتن با مردم باز ماند در حالی که فقط ذکر خدا می گفت. این نشانه ای از قدرت پروردگار بر همه چیز بود ، خدایی که می تواند زبان بسته را به هنگام ذکرش باز کند ، پس می تواند در رحم زن نازا، فرزندی با ایمان و پیامبری شایسته بوجود آورد که مظهر یاد پروردگار باشد.
⬅️ پیام های آیات در جلسه بعدی...
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
❤️ثواب یهویی😉❤️
☺️رقم آخر شماره تماست چنده؟
واسه اون شهید بزرگوار ۱۰ شاخه🌹صلوات🌹 بفرست...
🍃0=شهیدقاسم سلیمانی
1=شهید محسن حججی🍂
🍃2=شهید احمد مشلب
3=شهید بابک نوری🍂
🍃4=شهید علی الهادی
5=شهید جهاد مُغنیه🍂
🍃6=شهید هادی ذوالفقاری
7=شهید هادی طارمی🍂
🍃8=شهید عباس دانشگر
9=شهید ابراهیم هادی🍂
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
لبخندی زدم و سلام و احوالپرسی کردم و با راهنمایی پوریا داخل خانه شدیم. حیاطشان آنقدر بزرگ بود که سر و تهش قابل تشخیص نبود...
از دالانی گذشتیم و داخل ساختمان شدیم. با تعارفش روی مبل های سلطنتی طلایی رنگ در سالن نشستیم.
- الان میگم مامان برسن خدمتتون.
از پلههای عریض انتهای سالن بالا رفت.
دقایقی بعد همراه زنی میانسال از پله ها پایین آمدند، به احترامشان بلند شدیم. استرس نمی گذاشت خیلی دقیق شوم، ولی در کل زن زیبارو و خوش پوشی بود. برخلاف چشم های روشنِ پسرش چشم هایش به رنگ شب بود و با خیره شدن انگار که تا انتهای مغز را می خواند.
با دیدنم تای ابروهای باریکش بالا پرید، بی اختیار سمت پوریا و چشم هایش نگاه کردم، چرا اینقدر شبیه من بود؟!
حس کردم سوال عمه ام هم همین است. ولی حرفی نزد و با سلام و تعارف دعوت به نشستنمان کرد. کمی این پا و آن پا کرد و بعد از پذیرایی زنی که حدس زدم پیش خدمتشان است لبی تر کرد و روبه من پرسید: متاسفانه هر چقدر فکر می کنم به جا نمیارم. میشه خودتون رو معرفی کنید؟
به فرهاد نگاه کردم. پلکی زد و دعوت به آرامشم کرد. خسته شده بودم از این معرفی ها و توضیحات... تشویشم را بیشتر میکرد.
-من عس... یعنی شیرین هستم. دختر حبه و صابر. راستش...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و از جایش بلند شد و متحیر لب زد: حبه؟!
بی اختیار من هم از جایم بلند شدم. نمی دانم چرا ترسیده بودم. جلو آمد نگاهم سمت فرهاد کشیده شد. پوریا از جایش بلند شد، فرهاد هم... دست عمه زیر چانه ام نشست. قلبم محکم می کوبید و از این وضعیت ناراضی بودم...
با نگاه کنکاش گرش جزء به جزء صورتم را از نظر گذراند و دردآخر روی چشم هایم ثابت ماند.
-حبه کجاست؟
با شنیدن سوال پر کینه اش بدنم بی حس شد و روی مبل نشستم و نالیدم: من اومدم از شما بپرسم مادرم کجاست؟
- یعنی چی؟! فیلم جدید حبه ست؟! اصلاً وایسا ببینم حبه و صابر که بچه نداشتند! زود بگو تو کی هستی و اون حبه ی خونه خراب کن کجاست؟
واقعا این زن با این لحن زننده و پر کینه عمه ام بود؟! مادرم خانه ی چه کسی را خراب کرده بود؟! چرا توپ این زن اینقدر پر بود؟! از وجود من هم که به کل بی خبر بود!
درمانده و مستاصل به فرهاد نگاه کردم.
پوریا جلو آمد، دست مادرش را گرفت و شماتت گر صدایش زد.
- مامان؟!
عمه دستش را با غیض پس زد و نگاه تندی به صورت من که از اشک خیس شده بود کرد و رو گرفت. روی مبل روبرویی ام نشست و کلافه و عصبی روی دسته اش ضرب گرفت.
پوریا سرفه ای مصلحتی کرد و به فرهاد که هنوز کنارم ایستاده بود و سعی در آرام کردنم داشت گفت: بفرمایید آقا فرهاد، من معذرت می خوام، شرمنده مامانم یکم دلش تنگه دایی صابره، بفرمایید خواهش می کنم، صحبت می کنیم تا معما حل بشه.
عمه سارا چشم غره ای نثارش کرد. فرهاد سری تکان داد و کنارم نشست و رو به عمه گفت: بذارید براتون توضیح بدم، علت عصبانیت و ناراحتی تون رو درک نمی کنم خانم کریمی چون اصلا راجع به حبه و صابر هیچی نمی دونیم ما. در واقع ما برای پیدا کردنشون به اینجا اومدیم. سراغ خونه ی صابر رو از صبح از صد نفر گرفتیم تا آخر آدرس شما رو پیدا کردیم...
شروع به توضیح علت حضورمان و تمامی قضایا کرد... پوریا با حیرت و عمه سارا با کینه و حرص چشم به دهان فرهاد دوخته بودند. بعد از تمام شدن صحبت های فرهاد عمه سارا نگاهش را به صورتم داد.
-اون زن ناحسابی بود و وصله ی خانواده ی ما نبود، اون از فرارش با یه مرد غریبه اینم از رها کردن نوزادش! اگه اینقدر شبیه صابر نبودی قسم می خوردم که از کمر صابر نیستی و از اون معشوقه پست تر از مادرتی!
پوریا چشم غره ای به مادرش رفت و تن صدای پر حرصش را بالا برد.
- مامان خواهش می کنم؟
قلبم تیر می کشید، دیگر نمی خواستم چیزی بشنوم! بس بود... شنیدنی ها را شنیدم... بی دلیل نبود که تمام این سال ها عذاب کشیده بودم. من از بطن زنی ناحسابی بودم و علت رها شدنم خوش گذرانی مادرم بوده... مگر مادر هم اینقدر پست می شد! پس عشق مادر و فرزند چه شده بود؟! به عشق مردی نامشروع فروخته شد؟!...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
رمان به_تلخی_شیرین
دست هایم می لرزید و نفسم بند آمده بود؛ داشتم خفه می شدم از این حجم هوای آلوده ای که دور و برم پراکنده بود. عمه سارا به سمت پوریا غرید: تو چی میگی این وسط؟! بذار بفهمه در به در داره دنبال چه زنی می گرده؟! همون بهتر که زیر دستش بزرگ نشده تا یکی مثل مادر و مادربزرگش بشه!
سرش را سمتم چرخاند و ادامه داد: مادرش هم مثل خودش بود! هزار بار به صابر گفتم دست بردار ازین عشق و عاشقی مسخره! از قدیم گفتن مادر رو ببین دختر رو بگیر. والا یه روز یه زن با یه بچه اومد داخل روستا همراه یه مرد غریبه، معلوم نشد چی شد؟! کجا رفت؟! چی شد که بچه اش موند زیر دست یکی دیگه و بزرگش کرد؟! به قبر نخوابه حاج محمد که پناهش داد اون زنیکه رو! کاش اون حبه ی نانجیب هم همراه مامانش گم و گور شده بود تا این طور بند داداشم نشه. داداش بخت برگشته م گول خوشگلیش رو خورد و پاش و کرد تو یه کفش که می خوامش که می خوامش... گرفت ولی چه جوری؟! عشق تهفه ش همه ش شش ماه بند خونه ش موند، یه شب الکی الکی غیبش زد! چند نفر دیده بودند که با یک مرد غریبه جیک تو جیک از ده فرار می کرده. بعدش هم...
هوایی نبود که نفس بکشم! قلبم رو به متلاشی شدن بود... بی اختیار داد زدم: بسه... تو رو خدا بس کنید... تمومش کنید... آه... خدا... خدا...
هوا برای نفس کشیدن نبود... به گلویم چنگ می زدم و خدا را فریاد می زدم و توقع پاسخ داشتم. جواب که نمیداد بلندتر صدایش می زدم... دیوانه شده بودم از دانسته های جدیدی که هرگز دلم نمیخواست بشنوم، من به امیدی دنبال مادرم می گشتم، نمیخواستم این چیزها را بشنوم!
دست های فرهاد را که به قصد آرام کردن دورشانه هایم پیچیده بود پس زدم و بلند شدم.
گلویم از فریاد هایم خش برداشته و می سوخت، دیگر نای فریاد زدن نداشتم ولی با صدای بلند گریه می کردم، قیافه ترسیده سارا و پوریا را لحظه ای گذرا دیدم و چشم گرفتم و سمت خروجی راه افتادم که صدای عمه سارا میخ کوبم کرد.
- کجا میری دختر؟ وایسا! صابر حتی خبر نداشت مادرت ازش بارداره. مطمئنم بشنوه غوغا می کنه.
به سمتش چرخیدم و میان گریه با صدای عجیب و خش دارم گفتم: نمی خواد بگید بهش. دیگه نمی خوام دنبالشون بگردم، نه می خوام حبه رو ببینم نه صابر رو! هیچ کس رو... من خودم خانواده دارم.
زیاد از جمله ی آخرم مطمئن نبودم! چرا که آنها را هم نمی خواستم، احساس می کردم حتی فرهاد را هم دلم نمی خواهد...دلم می خواست جایی بروم و تنهای تنها به دور از این ماجرا ها زندگی کنم... هرگز به گذشته فکر نکنم... به هیچ چیز... به پدر عاشقم... به مادر خیانت کارم... به فرهاد کوه کنم... به هیچکس! هیچکس!
سر چرخاندم و قسمت در خروجی پا تند کردم. صدای فرهاد را شنیدم که با عذرخواهی خداحافظی کرد...
بدون هیچ بدرقه ای از خانه شان بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم. دلم نمی خواست حتی به نمای خانه شان هم نگاه کنم! کلافه و عصبی گفتم: برو دیگه.
استارت زد و هم زمان گفت: آروم باش. چشم.
نمای خانه که از دیدم خارج شد نفسم را فوت کردم. حالم بد بود نیاز به آرام بخش هایی که احمد برایم تجویز کرده بود داشتم ولی دست فرهاد بود و می دانستم تا قبل از خواب رویش را نخواهم دید.
حرفهای آن زن یعنی در واقع عمه ام در سرم تیر می کشید و کلافه ام کرده بود، بغض چنگ گلویم بود و دلم باز فریاد زدن می خواست، با سوال فرهاد بهانه دستم آمد.
- خوبی؟ فراموش کن اون زن تعادل نداشت.
به گریه افتادم و صورتم را سمت پنجره گرداندم تا نبیند.
ادامه داد: آروم باش قربونت برم. قرارمون این نبود عسل. قرار بود آماده پذیرش هر جوابی باشی یادت میاد؟
- تو چه می دونی که حالم اینقدر بده که راحت پا رو قول و قرارهای ثبت و سندی می ذارم، اون که دیگه لفظی و از روی جبر بود! خودت و بذار جای من تا شاید درکم کنی و کمتر این جمله مسخره رو تکرار کنی، 《آروم باش... آروم باش...》 چه جوری آروم باشم؟ دارم خفه میشم زیر بار این حجم از درد! درده فرهاد که مادرت، پدرت رو رها کنه و با معشوقه ش فرار کنه... درده فرهاد، درده....
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
📛آیا حق الناس را می توان با استغفار جبران کرد؟
- هر حق الناسی، حق الله هم محسوب می شود. علتش هم این است که وقتی انسان (مثلا) مال حرامی میخورد ، علاوه بر آن که حق دیگران را ضایع کرده ، از اطاعت دستور الهی هم سرپیچی کرده است؛ بنابراین کسی که حق الناس کرده، علاوه بر آن که باید رضایت صاحب حق را کسب کند، باید با دعا و استغفار، رضایت خدای متعال را هم جلب نماید.
_ راه ادای حق الناس، در اساسی ترین گام، طلب رضایت از خود شخصی است که حقش ضایع شده است؛ بنابراین اگر مال کسی را برده باشیم، معنایی ندارد که بخواهیم با پرداخت صدقه، رضایت صاحب مال را کسب کنیم! یا آنکه بخواهیم با صِرف استغفار، حق او را ادا کرده باشیم!
✅ گاهی اوقات، بنا به هر دلیلی امکان رضایت گرفتن از شخصی که حقش ضایع شده وجود ندارد:
✔ آن شخص برای ما مجهول است و وی را نمی شناسیم؛
✔ آن شخص را می شناسیم، اما نمی دانیم کجاست؛
✔به علت غفلت یا فراموشی، متوجه ضایع شدن حق دیگری نیستیم.
🍀در این صورت، خدای متعال راهی برای مؤمنین گشوده تا در بن بست گرفتار نباشند😊
🔺️اگر مال کسی را ضایع کرده ایم، می توانیم با اجازۀ حاکم شرع، این مال را به جای آن شخص صدقه بدهیم تا در قیامت با پرداخت ثواب صدقه به کسی که مالش ضایع شده، رضایت او را کسب کنند.
🔺️همچنین همۀ ما ممکن است حقوق افرادی را ضایع کرده باشیم و خبری از آن نداشته باشیم. راه جبران چنین ظلمی آن است که در امور مالی، به مقداری، رد مظالم بدهیم؛ و در دعا و مناجات خود از خدای متعال بخواهیم دستگیرمان باشد و با نرم کردن دل آن شخص نسبت به ما کاری کند تا ما را حلال کند.
و نیز میتوان به جای صاحب حق ، برایش طلب مغفرت و آمرزش از خدا داشته باشیم .
🔶️ امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
اَلَتّوْبَهُ تَطْهُرُ الْقُلوبَ وَ تَغْسِلُ الذُّنُوبَ
توبه قلب ها را پاک می کند و گناهان را می شوید.
✳ مکتب جامع ما، حتّی برای بعد از مرگ فرصتی برای جبران نهاده است که با پرداخت ردّ مظالم می توان از مال شخص فوت شده اگر حقّ الناس مالی به گردن دارد را که حتّی صاحب آن مشخص نیست جبران نمود.
🔷️غالب بن محمد از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که در رابطه با مفهوم این کلام خداوند متعال پرسیدم :
«براستی که پروردگار تو در کمینگاه است»
امام فرمودند:
کمینگاه گذرگاهی است بر پل صراط که هیچ بنده ستمگری از آن نخواهد گذشت.
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصادِ قَالَ: قَنْطَرَةٌ عَلَی الصِّرَاطِ لَا یجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَةٍ. (وسائل الشیعه جلد 16 صفحه47)
❌اگر مردم آنقدری که برای نجس و پاکی وسواس دارند کمی هم به حق الناس اهمیت می دادند، مشکلاتشان کم می شد. در حالی که اسلام، طهارت و نجاست را آسان گرفته و مردم بر خود سخت می گیرند؛ اما به حق الناس، بسیار اهمیت داده، ولی مردم آنها را ساده می گیرند.
🍁🍂🍂🍁🍂🍁
🍃🌸🍃🌸﷽🍃
🌸🍃🌸🍃
✅ جوشانده سنگ شکن کلیه
🔻تخم شوید
▫️تخم کافشه
▫️آویشن
▫️تخم کرفس
▫️خارخاسک
▫️دم گیلاس
▫️کاکل ذرت
🔺تخم گشنیز
✍️ از هر کدام 25گرم ،بعد از نیم کوب کردن داروها با آسیاب برقی ، یک قاشق غذا خوری از دارو رو با 2 لیوان آب بجوشانید تا یک لیوان باقی بماند بعد از صاف کردن با عسل شیرین و میل نمایید، روزی یک یا دو بار.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁