✨﷽✨
✅داستان زیبای خوبی کشاورز فقیر
✍️کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد به وسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. فردای آن روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت.
او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود. کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت: اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چرا رهبر انقلاب برخی افراد را عزل نمیکنند و یا برخی را منصوب میکنند؟!
🔻این داستان تاریخی، برخورد رهبر انقلاب را با سیاستمداران بخوبی توضیح میدهد!!
#حتماحتمابشنوید
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙آسمون زیبای شب
⭐سهم قلب مهربون تون
💙و امید به خدای رحمان
⭐روشنی بخش تمام لحظه هاتون
💙در پناه خدا شبتون پر از نور خدا
@Emam_kh
عنه عليه السلام
إذا كانَ يومَ القِيامَةِ نادى مُنادٍ ; أينَ الصَّدودُ لِأولِيائي ؟ فيَقومُ قَومٌ لَيسَ عَلى وُجوهِهِم لَحمٌ ، فيُقالُ ; هؤلاءِ الّذينَ آذَوُا المُؤمِنينَ و نَصَبوا لَهُم و عانَدوهُم و عَنَّفوهُم في دِينِهِم ، ثُمَّ يُؤمَرُ بِهِم إلى جَهَنَّمَ .;
امام صادق عليه السلام
چون روز قيامت شود، آواز دهنده اى بانگ بر آورد كه ; كجايند كسانى كه از دوستان من روى گرداندند (آنها را از حقوقشان محروم ساختند، يا آنان را ريشخند كردند)؟ پس، گروهى كه در چهره شان گوشتى وجود ندارد، برخيزند؛ گفته شود ; اينان كسانى هستند كه مؤمنان را آزار دادند و با آنان دشمنى و عناد ورزيدند و به خاطر دينشان ايشان را سخت سرزنش كردند؛ آن گاه فرمان داده شود كه آنها را به دوزخ برند.;
الكافي : 2/351/2.
🌷 سلام
صبحتون بخیر و نیکی
🌷 جمعه خود را
معطر می کنیم به
عطر دل نشین صلوات
بر حضرت محمد و آل مطهرش
🌷 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌷 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷 در پناه لطف خدا و
عنایت معصومین علیهم السلام
روز خوبی داشته باشید ان شاءالله
🌷امروز تون پر خیر و برکت
@Emam_kh
🌹خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و سی و سوم
❇️ دعوت معاویه به جنگ تن به تن
🔻[ یکی از جنگاوران لشکر شام به نام کُریب به میدان آمد و مبارز طلبید. سه تن از یارانم در جنگ با او کشته شدند و او که سرمست پیروزی بود، فریاد میزد: آیا مبارزی باقی نمانده است؟ خودم به میدان آمدم و به وی گفتم: ]
🔻وای بر تو ای کُریب! من تو را از خدا و سختگیری و انتقامش برحذر میدارم و به سنت خدا و سنت رسولش دعوتت میکنم. وای بر تو! مبادا "فرزند جگر خوار" تو را جهنمی کند!
🔻[ او با غرور و تکبر گفت: چه بسیار از این گفتهها که از تو شنیدهایم. ما را بدین سخنان نیازی نباشد. اگر خواهی، تو خود پای به میدان بگذار. کیست که شمشیر برّان به جان بخرد؟
من با ذکر "لا حول ولا قوّة الا بالله" به مصاف او رفتم و با یک ضربه او را بر زمین افکندم؛ چنانکه در خون خویش غلتان شد. پس از او، دو تن دیگر از پهلوانان لشکر شام نیز به میدان آمدند که آن دو را نیز بر زمین افکندم. کسی بعد از آنها به میدان نیامد. معاویه را خطاب کرده و به مبارزه دعوتش کردم: ]
🔻وای بر تو معاویه! خود به میدان بیا و با من نبرد کن، تا در این میان کسانی دیگری کشته نشوند.
🔸کشف عورت عمروبنعاص!
🔻[ عمروبنعاص در یکی از روزهای صفین قصد غافلگیر کردن مرا داشت. به سراغ وی رفتم؛ ولی او خود را از اسب پایین انداخت و برای نجات جان خویش لباسش را کنار زد و عورتش را آشکار کرد. من صورت خویش را برگرداندم و او را به حال خودش رها کردم. یارانم که او را نشناخته بودند گفتند: ای امیرالمومنین، آن مرد را رها کردی؟ گفتم: ]
دانستید که او کیست؟
[ آنها گفتند: او را نشناختیم. گفتم: ]
او عمروبنعاص بود که با کشف عورتش با من روبهرو شد و من نیز صورت خویش از او برگرداندم و رهایش ساختم.
🔸فرزندم در میدان
[ گروهی از لشکر شام در زیر پرچمی گرد آمده بودند و با تمام توان از موضع خویش دفاع میکردند. ایستادگی و مقاومت آنها در برابر مومنان تعجببرانگیز بود. به یاران گفتم: ]
🔻این جماعت از موقعیت خویش عقبنشینی نمیکنند، مگر آنکه با ضربات نیزه روحشان از تن خارج و با ضربات شمشیر سرهایشان شکافته و استخوانهایشان متلاشی و بندبند دستهایشان قطع شود و پیشانیهایشان شکافته شود و ابروانشان بر سینههایشان بریزد!
کجایند دلاورمردان پایدار و طالبان خیر؟
کجایند مردانی که جان خویش را به خدای بزرگ بفروشند؟
[ گروهی از مسلمانان اعلام آمادگی کردند. فرزندم، محمّد، را صدا زدم و به وی دستور دادم: ]
🔻با آرامش و وقار به سوی آن پرچم حرکت کن و نیزهات را در مقابل سینههای آنان نشانه برو و در همین حال، دست نگاه دار تا نظر و فرمان من به تو برسد.
🔻[ محمّد دستور را اجرا کرد و من مالک اشتر را به همراه گروهی از لشکریان به کمک وی فرستادم. با رسیدن مالک به نزدیک دشمن، دستور حمله را صادر کردم. محمّد با سوارانش حمله کرد و دشمن را از جایگاهش به عقب راند و بسیاری از آنان را از پای درآورد. این جنگ تا پس از مغرب نیز با شدت تمام ادامه یافت و بسیاری از آنان نماز را فقط با اشاره خواندند. ]
📚منابع:
۱. الامامةوالسیاسة، ج۱، ص۱۲۶
وقعة صفین، ص۴۰۷
الفصول المهمة، ص ۸۹ و ۹۰
شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۹۴
کشف الغمة، ج۱، ص۲۴۷
الإرشاد، ج۱، ص۲۶۷
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...