♦️ان الحسین مصباح الهدی و السفینه
النجاه ♦️
به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
◀️ داستان کربلا
قسمت چهارم
عبیدالله بن زیاد برای سرکوبی مردم، هانی را دستگیر کرده و زندانی کرد، مسلم بن عقیل نیز تصمیم به قیام گرفت و دستور داد که یارانش جمع گردند و به سوی قصر حرکت کرد، در این هنگام تنها سی نفر پاسبان و بیست نفر از بزرگان و غلامان ابن زیاد از وی محافظت می کردند
ابن زیاد بزرگان کوفه را خواست و آنها را ترساند و از طرف دیگر به محمد بن اشعث فرمان داد پرچم امان برپا کند و از بزرگان کوفه خواست که مردم را از مخالفت برحذر دارند.
مردم به تدریج از اطراف مسلم پراکنده شدند و به همدیگر می گفتند: بازگرد مردم دیگر برای یاری کردن مسلم کافی هستند، آنان نیز بازمی گشتند،
تا اینکه به هنگام نماز مغرب تنها سی نفر با وی بودند و پس مدتی تنها ماند و کسی در اطرافش نبود.
عبیدالله بن زیاد ، محمد بن اشعث را برای دستگیری مسلم فرستاد، پس از یافتن مسلم، درگیری بین مسلم و یاران ابن اشعث درگرفت.
مسلم عده زیادی از یاران ابن اشعث را به هلاکت رساند و مانند شیر غران در میان روبهان گریز پای سربازان ابن زیاد را بر خاک مذلت نشاند.
ابن اشعث که دید اینگونه نمی تواند مسلم را دستگیر کند به وی امان داد، مسلم وقتی دید در اثر باران سنگ از پادرآمده و صدمات زیادی دیده است گفت: آیا واقعا در امانم؟ ابن اشعث گفت: آری و بدین ترتیب مسلم را دستگیر کرده و به نزد عبیدالله بن زیاد لعین بردند.
مسلم از ابن اشعث خواست که پیکی نزد امام بفرستد و ماوقع را عرض امام حسین علیه السلام برساند.
در دارالاماره ابن اشعث موضوع امان دادن خود به مسلم را به ابن زیاد گفت اما آن ملعون نپذیرفت و گفت: ما تو را نفرستاده بودیم او را امان دهی
در دارالاماره اتفاق عجیبی افتاد که نشان از خباثت عمرسعد ملعون دارد
وقتی که مسلم خواست وصیت کند چشمش به عمر سعد افتاد، مسلم به وی گفت میان من و تو خویشاوندی وجود دارد و بر تو لازم است خواسته مرا پنهانی به جای آوری آنگاه به اتفاق در جایی نشستند که کسی سخنانشان را نشنود، مسلم به عمر سعد گفت: از زمانی که وارد کوفه شدم هفتصد دینار قرض کردم زره مرا بپوش و بدهی ام را بپرداز پیکرم را به خاک بسپار و پیکی را نزد حسین بن علی بفرست و او را از آمدن منصرف نما زیرا من طی نامه ای بدان حضرت نوشتم مردم بازی او هستند و به اعتقاد من وی رهسپار این دیار شده است.
عمر سعد ماجرا را برای عبیداله گفت
ابن زیاد به مسلم گفت: شخص امانت دار هیچگاه به تو خیانت نمی کند ولی تو خائنی را امین قرار دادی
سپس یک گفتگویی میان مسلم و ابن زیاد روی داد که شجاعت و بلاغت مسلم را بر همگان آشکار ساخت
سرانجام مسلم را در بالای دارالاماره گردن زدند و پیکر پاکش را پایین انداختند و بعد از وی هانی نیز به شهادت رسید.
شهادت مسلم مصادف با روز هشتم ذی الحجه و خروج امام از مکه بود...
ادامه دارد
◀️ با نشر این مطلب در ثواب آن شریک شوید.
گروه خیرالبریه
https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
گروه الغدیر
https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a
❁﷽❁
🎬 برای جسارت به ساحت قرآن و عکس امام خامنه ای، دیپلمات نباشید؛ انقلابی باشید!
حداقل سفیر سوئد را اخراج کنید و روابط دیپلماتیک را قطع کنید!
#قرآن
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اخراج_سفیر_سوئد
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁
عزاداری کودکان شیعه آفریقایی
تا کور شود هرآنکه نتواند دید💔😭
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
️♦ان الحسین مصباح الهدی و السفینه
النجاه ♦️
به درستی حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
داستان کربلا
قسمت پنجم
هنگامی که امام حسین علیه السلام قصد خروج از مکه نمودند ابتدا دور خانه خدا طواف نموده، سعی بین صفا و مروه نموده و از احرام خارج شدند و حج خود را به عمره تبدیل کردند چون قصد اتمام آن را نداشت زیرا بیم آن داشت که در مکه دستگیر و به سوی یزید بن معاویه فرستاده شود و نمی خواست در مکه ، حرم امن الهی خون مردم بیگناه ریخته شود.
محمد بن حنفیه از امام خواست که به سمت یمن یا یکی از شهرهای دیگر برود
امام علیه السلام در پاسخ فرمودند:
پیامبر (ص) را در خواب دیدم، فرمود ای حسین خارج شو، خدای بزرگ دوست دارد تو را کشته ببیند.
محمد بن حنفیه عرضه داشت: همه ما از خدائیم و به سوی او بازمی گردیم، پس چرا زنان را با خود می بری با اینکه از آینده آنها خبر داری؟
فرمودند: پیغمبر خدافرمودند خداوند میخواهد آنها را اسیر مشاهده کند.
از امام صادق علیه السلام نقل است: هنگامی که امام حسین علیه السلام خواست به سوی عراق حرکت کند
کتیبه ای که داشت و وصایایش را نزد ام سلمه قرار داد که در بازگشت کاروان اسرا، امام سجاد علیه السلام از وی گرفت.
در طول مسیر، امام با مردم صحبت می کردند.
به عبدالله بن حر حنفی پیام دادند که به ایشان ملحق شوند اما وی به امام گفت: اسبم را که اسب خوبی است به شما می دهم، به تعبیر ما امام فرمودند: نه، ما اسبت را نمی خواهیم، ما می خواهیم خودت را به سعادت ابدی برسانیم، ما می خواهیم تو از ما باشی (به تعبیر بنده)
هنگامی که امام علیه السلام به ذات العرق رسید با بشر بن غالب که از عراق می آمد دیدار کرد و از کوفیان پرسید
وی گفت: قلب و جانشان با توست اما شمشیرهایشان با بنی امیه است
ابن قولویه قمی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمودند: هنگامی که امام حسین علیه السلام از گردنه بطن بالا رفت به اصحابش گفت: بی تردید کشته می شوم، گفتند چرا ای امام؟ فرمودند: در خواب دیدم سگ هایی مرا گاز می گیرند و سگی سیاه و سفید از همه بدتر بود.
کاروان به حرکت خود ادامه داد تا به منزلگاه شراف رسیدند، در اینجا امام علیه السلام از جوانان خواستند آب بسیاری با خود بردارند.
امام از شراف نیز حرکت کردند تا روز به نیمه رسید در حال حرکت، یک نفر از اصحاب تکبیر گفت،
امام فرمودند: خدا برتر است اما چرا تکبیر گفتی؟
گفت: نخل های خرما دیدم ، برخی از اصحاب گفتند ما تا کنون در این مکان نخل خرمایی ندیدیم، حتماً گروهی از سواران هستند
لذا امام دستور دادند کاروان به سمت تپه ای که در نزدیک شان بود به نام ذو حسم بروند و به عنوان پناهگاه از آن استفاده کنند...
ادامه دارد
در ثواب نشر این مطالب شریک باشید
گروه خیرالبریه
https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
گروه الغدیر
https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a
️♦ان الحسین مصباح الهدی و السفینه
النجاه ♦️
به درستی حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
داستان کربلا
قسمت ششم
در ذوحسم به دستور امام خیمه ها را برپا کردند، فرمانده سواران حربن یزید ریاحی بود که تعداد شان به حدود هزار نفر می رسید، امام حسین علیه السلام دستور دادند به آنان و اسب هایشان آنقدر آب دادند تا همگی سیراب شدند.
در هنگام ظهر امام به حجاج بن مسروق دستور دادند اذان بگوید.
بعد از نماز امام بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم نزد شما نیامدم مگر بعد از اینکه نامه های شما به دست من رسید که گفته بودید رهبر نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را در مسیر حق و هدایت گرد هم آورد، اگر بر سر سخن خود هستید من آمده ام، عهدتان را با من تجدید کنید و اگر مرا نمی خواهید از همان راهی که آمده ام باز می گردم.
همه ساکت شدند و کسی سخنی نگفت، به موذن دستور دادند اذان بگوید، سپس به حر فرمودند: آیا می خواهی بر یارانت نماز بخوانی؟ گفت نه بلکه شما بخوانید و ما پشت سر شما نماز می خوانیم. نماز ظهر را خواندند.
بعد از نماز عصر امام فرمود: ای مردم اگر تقوای الهی پیشه سازید و حق را برای اهل آن خواستار شوید خداوند از شما بیشتر خشنود می شود ما خاندان محمد (ص) هستیم از این مدعیان برای حکومت سزاوارتریم کسانی که حق حکومت نداشته و با ظلم و ستم حکم می رانند اگر برای ما حقی قائل نیستید و عقیده هم اکنون شما چیز دیگری است من از نرد شما می روم.
حر از جریان نامه ها اظهار بی اطلاعی کرد، امام دستور دادند دو کیسه پر از نامه را آورد و جلوی حر ریختند
امام خواستند که بازگردند، اما یاران حر مانع شدند.
امام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟
حر گفت: اگر غیر از شما فرد عرب دیگری این حرف را به من می زد و گرفتار بود همین توهین را به او می کردم اما سوگند به خدا که من جز نیکویی نمی توانم نام مادرت را بر زبان بیاورم
امام فرمود: چه می خواهی؟ حر گفت: می خواهم شما را نزد ابن زیاد ببرم
فرمود: همراه تو نمی آیم
گفت: من مامور جنگ با شما نیستم، اگر نمی خواهید به کوفه بروید راهی را در پیش بگیرید که نه به کوفه برود و نه به مدینه...
امام علیه السلام پذیرفتند و به سمت قادسیه حرکت کردند
در طول مسیر امام روی اسب لحظه ای خوابشان برد سپس بیدار شدند و فرمودند انا لله وانا الیه راجعون و سپاس خدای جهانیان را سزاوارست
علی بن الحسین علیه السلام که نزد پدر بزرگوارشان بودند عرضه داشتند چرا سپاس خدا را گفتید و این آیه را خواندید؟
فرمودند: لحظه ای خوابم برد اسب سواری را دیدم که می گفت: این گروه می روند و مرگ به دنبالشان در حرکت است
فرمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمودند: سوگند به آن که بازگشت همه ما به سوی اوست ما بر حق هستیم
فرمود: در این صورت هراسی نداریم که در مسیر حق کشته شویم
فرمودند: خداوند به تو بهترین پاداشی را بدهد که از پدری به فرزندش می دهد
هر گاه امام به سمت کوفه متمایل می شدند، حر ممانعت می کرد همچنان رفتند تا به نینوا رسیدند
در نینوا نامه ای از ابن زیاد به حر رسید که در آن دستور داده شده بود امام را در همان جا نگه دارد تا اینکه دستور ابن زیاد برسد.
امام به حر گفت: وای بر تو ما را رها کن
حر گفت: من توانایی این کار را ندارم این مرد به عنوان جاسوس فرستاده شده است
زهیر بن قین از امام خواست که با آنان بجنگند قبل از آنکه بر تعدادشان افزوده شود
امام فرمودند: من آغازگر جنگ نیستم
آن روزی که کاروان امام در نینوا فرود آمد، روز دوم محرم سال شصت و یک هجری بود.
ادامه دارد...
در ثواب نشر این مطالب شریک باشید.
گروه خیرالبریه
https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
گروه الغدیر
https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a
♦️ان الحسین مصباح الهدی و السفینه
النجاه ♦️
به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
◀️ داستان کربلا
قسمت هفتم
کاروان امام حسین علیه السلام روز دوم محرم به کربلا رسید، هنگامی که امام به کربلا رسیدند پرسیدند اینجا کجاست؟ گفتند عقر
فرمودند خدایا از عقر به تو پناه می برم
سپس فرمودند اینجا چه نام دارد؟ گفتند کربلا و به آن نینوا هم می گویند.
امام علیه السلام گریستند و فرمودند: کرب و بلا
ام سلمه به من خبر داد جبرئیل نزد پیامبر بود و تو گریه می کردی پیامبر تو را در آغوش گرفت
جبرئیل گفت: او را دوست داری؟ فرمود آری گفت امتت او را می کشند...
امام فرمودند خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم
کاروان همانجا فرود آمد و خیمه ها را برپا کردند
امام نامه ای به برخی بزرگان کوفه از جمله سلیمان بن صرد نوشت و آنان را دعوت به مبارزه با پادشاه ستمگر نمود و بی وفایی آنان را در خصوص پدر، برادر و پسر عمویش مسلم یادآوری نمود.
سپس نامه را به قیس بن مسهر صیداوی این یار باوفای خود داد
قیس به سوی کوفه حرکت نمود هنگامی که به نزدیک کوفه رسید حصین بن نمیر نماینده ابن زیاد او را گرفت تا بازرسی کند.
قیس نامه را بیرون آورد و پاره پاره کرد، حصین او را به نزد ابن زیاد برد
ابن زیاد گفت: کیستی؟
گفت: مردی از یاران امیرالمومنین علی علیه السلام و پسرش
گفت: چرا نامه را پاره کردی؟
گفت: تا ندانی محتوای آن چیست؟
گفت: نامه از که بود و برای چه کسی می بردی؟
گفت: از حسین بن علی برای کسانی که نام ایشان را نمی دانم
ابن زیاد گفت تو را رها نمی کنم تا نام ایشان را بگویی یا بر روی منبر حسین بن علی و پدر و برادرش را لعنت نمایی
قیس گفت نام آنان رابیان نمی کنم اما بروی منبر آنچه گفتی انجام میدهم
قیس این یار باوفا که وجودش مملو از عشق به امام حسین و اهل بیت علیهم السلام بود بالای منبر رفته و حمد و سپاس الهی را به جا آورد و بر پیغمبر درود فرستاد، سپس بسیار برای امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام طلب رحمت کرد، آنگاه عبیدالله بن زیاد و پدرش و تمامی متجاوزگران بنی امیه را لعنت نمود و گفت ای مردم من فرستاده حسین بن علی به سوی شما هستم او در فلان منزل است دعوت او را پاسخ مثبت دهید.
به دستور ابن زیاد او را از بالای قصر به زمین انداخته و شهید کردند
وقتی خبر شهادت قیس به امام حسین علیه السلام رسید گریستند و فرمودند: خدایا برای ما و یارانمان نزد خود جایگاهی نیکو قرار بده و بین ما و آنان در جایگاه رحمتت گرد هم آور به درستی که تو بر هر کاری توانایی
اینچنین است داستان جوانمردان سعادتمندانی که مهر سعادت و خوشبختی بر پیشانی ایشان نوشته شده است
ادامه دارد...
در ثواب نشر این مطالب شریک باشید
◀️ با نشر این مطلب در ثواب آن شریک شوید.
گروه خیرالبریه
https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
گروه الغدیر
https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a
♦️ان الحسین مصباح الهدی و السفینه
النجاه ♦️
به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.
◀️ داستان کربلا
قسمت هشتم
ابن زیاد نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشت بدین مضمون که شنیده ام در کربلا فرود آمده ای، یا تسلیم حکم من و حکم یزید بن معاویه بشو یا تو را به خدا می رسانم.
هنگامی که نامه به دست امام رسید آنرا خواند و به زمین انداخت و گفت: گروهی که رضایت مخلوق را بر رضایت خالق ترجیح می دهند رستگار نمی شوند و در جواب فرستاده عبیدالله گفت: پاسخی ندارم چرا که عذاب الهی بر او ثابت شده است.
ابن زیاد هنگامی که ماجرا را شنید بسیار خشمگین شد و به عمر بن سعد نگاهی کرد و به وی فرمان جنگ با امام حسین علیه السلام را داد. عمر سعد قبلا فرمان حکومت ری را از ابن زیاد گرفته بود.
ابتدا از جنگ امتناع کرد، ابن زیاد گفت فرمان حکومت ری را برگردان
عمر سعد ملعون، یک روز مهلت خواست تا فکر کند و با هر کس مشورت کرد همه او را از این کار منع کردند اما مگر علاقه به حکومت ری او را رها می کند؟
بله او می داند کشتن حسین بن علی او را جهنمی خواهد کرد اما حکومت ری را چکار کند؟
سرانجام این شقی بدبخت راه بدبختی و نکبت ابدی را برگزید و به حکومت ری هم نرسید.
یک روز در مسجد کوفه امام علی علیه السلام فرمودند: سلونی قبل ان تفقدونی
از من بپرسید قبل از اینکه مرا در میان خود نیابید
یک نفر سؤال کرد سر و صورت من چقدر مو دارد؟
سوال خوب پرسیدن هم از فضل انسان است اما برخی سؤال کردن هم بلد نیستند
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من که میدانم اما شما از کجا می دانید که من راست می گویم؟
اما چیزی می گویم که عملی خواهد شد، تو پسری داری که پسر مرا در کربلا خواهد کشت و آن پسر عمر سعد بود.
اکنون نیز دشمنان امام علی علیه السلام برای اینکه سخن مولا غلط از آب دربیاید گفتند نکن، دوستان امام هم او را از انجام کار بازمیداشتند، اما عمر سعد می گفت: من ملک ری را ترک کنم؟ این آخرین آرزوی من است
و این آرزو را به همراه ننگ ابدی با خود به گور برد
او با خود می گفت بعد از این کار هم توبه میکنم و هم به ملک ری می رسم
به هر حال عمر سعد به کربلا رفت و کثیر را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد و گفت: چرا به اینجا آمده ای؟ و چه قصدی داری؟
ابوثمامه صائدی او را دید و به امام عرضه داشت، بدترین مردم روی زمین به نزد شما آمده است و به وی اجازه نزدیک شدن به امام را نداد و او بازگشت، عمر سعد قره بن قیس حنظلی را نزد امام فرستاد
وقتی قره به نزد امام آمد، امام پرسیدند: او را می شناسید؟
حبیب بن مظاهر گفت آری او مردی از قبیله حنظله تمیم است من او را با عقیده خوب می شناختم احتمال نمی دادم در اینجا حاضر شود
پیک آمد و پیام عمر سعد را به امام رساند.
امام فرمود اهالی شهر به من نامه نوشتند و از من خواستند نزد آنان بیایم اگر نمی خواهید بر می گردم
حبیب بن مظاهر گفت: وای بر تو ای قره کجا میروی؟ میان ستمکاران؟ امام را یاری کن...
قره گفت: پیام را می رسانم و در این زمینه فکر میکنم
قره به لشکر عمر سعد رفت و دیگر به سوی امام نیامد.
عمر سعد پیام امام را به این زیاد رساند
ابن زیاد گفت حال که چنگال های ما او را فرا گرفته امید نجات دارد؟ ولی راه رهایی وجود ندارد به حسین پیشنهاد کن که خود و یارانش با یزید بیعت کنند اگر اینکار را کردند ما درباره آنها تصمیم می گیریم.
عمر سعد پیام ابن زیاد را به امام نرساند زیرا می دانست امام قبول نخواهد کرد،
تا روز ششم محرم سپاه عمر سعد به بیست هزار نفر رسیده بود
ادامه دارد...
◀️ با نشر این مطلب در ثواب آن شریک شوید.
گروه خیرالبریه
https://eitaa.com/joinchat/4001759432Cb855f40ddf
✧❁دانشگاه امامت❁✧
🆔 @Emamat110u
گروه الغدیر
https://eitaa.com/joinchat/1560215768C4d44ee8b0a
هدایت شده از صلوات
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
بحمدلله امسال توفیق شده برای تبلیغ ماه محرم به روستای مرزی مژن آباد از توابع شهر خواف آمده ام این روستا حدود هشتصد خانواده دارد که از میان آنها فقط حدود ده پانزده خانواده شیعه هستند
سال های گذشته مراسمات محرم پرشور و با حضور اهل سنت برگزار میشده است اما متاسفانه سال های اخیر حضور اهل سنت کم رنگ شده است.
لذا به هدف احیای این دهه، در چند مورد نیاز به کمک اعزه داریم
1- تعمیر سقف و دیوار تنها مسجد شیعیان که متاسفانه غیر اصولی گچ کاری شده و بر اثر زلزله های خفیف ریخته
خرید فرش و کتری قوری و سایر لوازم ضروری
2- هزینه مراسمات مذهبی و مساجد و فقرای روستاهای اطراف
البته اولویت با مورد شماره اول است لذا مبالغ واریزی در ابتدا صرف مورد اول میشود سپس مورد دوم
ان شالله با کمک به این موارد بتوانیم مسجد شیعیان را بازسازی کرده و عزای امام حسین علیه السلام و سایر مناسبات مذهبی را در این منطقه احیا کرده و ذخیره ای برای اخرتمان تهیه کنیم
شیعیان امیرالمومنین علیه السلام از کمک در حد وسع خود دریغ نفرمایید
6037998150158292
محمد عربشاهی
لطفا بعد از واریز، مبلغ را اطلاع دهید @yaale110
دانشگاه امامت
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین بحمدلله امسال توفیق شده برای تبلیغ ماه محرم به روستای مرزی مژن آبا
👆👆
مورد تایید مجموعه دانشگاه امامت