🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت اول
🔸 #چرا_ابراهیم_هادی؟
🔹نویسنده این کتاب در رابطه با تصمیم اش از نوشتن این کتاب میگوید:
مراسمی بخاطر فوت مادر شهید #هادی برگذار بود .حاج حسین الله کرم در مورد شهید #هادی شروع به صحبت کرد از خاطرات ایشان صحبت کرد
خاطرات عجیبی بود که تا آن زمان در مورد شهیدی شنیده نبودم
آن شب لطف خدا شامل حال من شد با اینکه زمان جنگ را ندیده بودم در جلسه حضور داشته باشم باورم نمیشد یک رزمنده با اینقدر حماسه به این اندازه گمنام باشد عجیبتر اینکه خودش هم از خدا خواسته بود گمنام بماند وبا گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!!!!
🔹گذشت وشبی در خواب 😴دیدم در مسجد امین ادوله تهران مشغول نماز جماعت بودم حالت عجیبی بود نماز گذاران از بزرگان وعلما بودند بعد نماز با کمال تعجب دیدم اطراف نماز جماعت را آب 🌊فرا گرفته است
امام جماعت حاج #شیخ_محمدحسین_زاهد رو به نماز گذاران کرد وبا عکسی که از شهید #هادی داشت گفت:
رفقای عزیز #بزرگان_اخلاق_وعرفان_عملی_اینهاهستند
سخنانش برایم عجیب بود
استاد عرفانِ بسیاری از بزرگان بود و در مورد این شهید چنین نظری دارد .اما با خودم گفتم که #شیخ_حسین_زاهد که از دنیا رفته از خواب بیدار شدم
ساعت سه بامداد بیستم مرداد ۸۶ بود
دیگر شک نداشتم
#عارفان_رانه_درکوه_هاونه_درپستوخانه_های_خانقاه_بایدجست_بلکه_آنهادرکنارماوازماهستند
فردای آن روز تصمیم خود را گرفتم شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان #مخلصش برما نهاده
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت اول
🔸 #چرا_ابراهیم_هادی؟
🔹نویسنده این کتاب در رابطه با تصمیم اش از نوشتن این کتاب میگوید:
مراسمی بخاطر فوت مادر شهید #هادی برگذار بود .حاج حسین الله کرم در مورد شهید #هادی شروع به صحبت کرد از خاطرات ایشان صحبت کرد
خاطرات عجیبی بود که تا آن زمان در مورد شهیدی شنیده نبودم
آن شب لطف خدا شامل حال من شد با اینکه زمان جنگ را ندیده بودم در جلسه حضور داشته باشم باورم نمیشد یک رزمنده با اینقدر حماسه به این اندازه گمنام باشد عجیبتر اینکه خودش هم از خدا خواسته بود گمنام بماند وبا گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!!!!
🔹گذشت وشبی در خواب 😴دیدم در مسجد امین دوله تهران مشغول نماز جماعت بودم حالت عجیبی بود نماز گذاران از بزرگان وعلما بودند بعد نماز با کمال تعجب دیدم اطراف نماز جماعت را آب 🌊فرا گرفته است
امام جماعت حاج #شیخ_محمدحسین_زاهد رو به نماز گذاران کرد وبا عکسی که از شهید #هادی داشت گفت:
رفقای عزیز #بزرگان_اخلاق_وعرفان_عملی_اینهاهستند
سخنانش برایم عجیب بود
استاد عرفانِ بسیاری از بزرگان بود و در مورد این شهید چنین نظری دارد .اما با خودم گفتم که #شیخ_حسین_زاهد که از دنیا رفته از خواب بیدار شدم
ساعت سه بامداد بیستم مرداد ۸۶ بود
فردای آن روز تصمیم خود را گرفتم شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان #مخلصش برما نهاده
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
راستی خوشحال میشم نظرات شما دوستان در مورد این سبک خاطره گویی #سریالی هست بدونم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸 قسمت سوم
🔸 #محبت_پدر
در خانه ای کوچک و #مستاجری در حوالی میدان #خراسان تهران اولین روزهای۱۳۳۶بود چند روزی است که پدر خوشحال است
خدا به او پسری 👶داد که دائما خدا را شکر میکند هرچند سه پسر ویک دختر👧 در خانه هستیم ولی پدر برای این پسر خیلی خوشحال است
پدر نام #ابراهیم را بر اونهاد
بستگان هروقت او را میدیدند با تعجب میگفتند حسین آقا شما فرزندان دیگری هم دارید چرا برای این پسر خوشحالید
پدر با آرامش خاصی جواب میداد این پسر حالت عجیبی دارد من مطمعن هستم #ابراهیم من بنده خوب خدا میشود
این پسر نام مرا هم زنده میکند
🔶 #روزی_حلال
پدرش با #بقالی که داشت به روزی حلال خیلی اهمیت میداد وقتی که اوباش اذیتش کردند ونمیگذاشتند که #کاسبی داشته باشد به کارخانه قند رفت وآنجا مشغول کارگری شد
پدر با افتخار #خادمی_هیئت_حضرت_علی_اصغر را داشت
🔷یکبار #ابراهیم در مدرسه کاری میکند که پدر او را تنبیه میکند ومیگوید تا شب حق نداری به خانه برگردی اوهم روی حرف پدر هیچ گاه چیزی نمیگفت
شب که به خانه میآید از او سوال کردم که نهار را چکار کردی پدر با اینکه ناراحت 😔بود اما منتظر جواب بود
با صدایی آهسته جواب داد داخل کوچه که قدم میزدم پیرزنی را که در حال بردن وسایل به خانه بود کمک کردم وتا منزلش بردم پیرزن یک سکه پنج ریالی بهم داد اولش نمیخواستم بگیرم اما بعد فکر کردم چون برایش #زحمت کشیدم #حلال است وبا آن نانی خریدم وخوردم
پدر لبخند بر لبانش نشست وخوشحال بود که پسر درس روزی #حلال را از او به خوبی آموخته
دوستی #ابراهیم با پدر از رابطه پسر فرزندی فراتر بود اما روزی ابراهیم سایه پدر را از دست داد
👉 @Emdadbanovanfatemi
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت چهارم
🔸 #ورزش_باستانی
اوایل دوران دببرستان بود که #ابراهیم باورزش باستانی آشنا شد
#حاج_حسن_توکل معروف به حاج #حسن_نجار عارفی وارسته بود #ابراهیم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی ومعنوی شد
حاج حسن ورزش را با یک یا چند آیه #قرآن شروع میکردسپس #حدیثی میگفت و #ترجمه میکرد و #ابراهیم هم در داخل گود با #اشعار کمکش میکرد
از جمله نکات این محیط ورزشی این بود #موقع_اذان ورزش را تعطیل میکردند وداخل گود پشت حاج حسن به او اقتدا میکردند
یکبار ورزش تمام شد و بچه ها مشغول لباس پوشیدن بودند که مردی که بچه ای زیر بغل داشت سراسیمه وارد شد وبه حاج حسن گفته بود شما نفست حق هست دعا کن برای فرزندم که دکتر ها جوابش کردند
#ابراهیم بچه ها را به داخل گود دعوت کرد و #دعای_توسلی از سوز دل خواند
بعد دوهفته حاج حسن ما را به مهمانی دعوت کرد وگفت آن فردی که دو هفته قبل اینجا آمده بود بچه اش شفا گرفته
#ابراهیم انگار چیزی نشده بود رفت لباسهایش را بپوشد اما من میدانستم که بخاطر سوز دعای او بوده
#ابراهیم با بچه هایی که #مذهبی نبودند ارتباط برقرار میکرد آنها را به ورزش و بعد به مسجد آشنا میکرد
یکبار با یکی آشنا شده بود که اهل #مشروب واهل دین مذهب نبود
یک بار به او گفتم اینها کی هستند همراهتان می آیند گفت چطور ...
گفتم دیشب که حاج آقا داشت در مورد یزید و مظلومیت امام حسین میگفت ونوحه سرایی میکرد
بجای گریه زیر لب به یزید ولشکرش فوشهای رکیک میداد
خنده کرد😂😂😂 وگفت اینها با دین آشنا نیستند یواش یواش آشنا میشوند
کم کم این جوان کار های اشتباه وغیر مذهبی خود را کنار میگذارد
یکبار هم در زورخانه بودیم که همین جوان با جعبه شیرینی وارد شد واز همه دوستا تشکر کرد گفت رفقا من مدیون شما هستم
🔷آن شب را فراموش نمیکنم . #ابراهیم شعر ودعا میخواند و مدتی طولانی به #شنا مشغول شده بود ما حواسمان به او نبود در بالای گود پیرمردی نشسته بود وبه بچه ها نگاه میکرد پیش من آمد و به ابراهیم اشاره کرد وگفت او کیست گفتم چطور مگه: گفت من وقتی وارد شدم داشت شنا میرفت همزمان با ذکر تسبیح #شنایش را شمردم او الان هفتصد شنا رفته اورا به بالای گود بیاورید حالش بهم میخورد
🔷البته #ابراهیم همیشه میگفت کار برای خدا بدنی قوی میخواهد
البته ورزشهای فوق الاده اش کم کم داشت سر زبانها می افتاد که #ابراهیم در جمع از ورزشهای خارقالاده اش انجام نمیداد
میگفت مردم به این چیز ها حساسند و برای آدم غرور می آورد وبا این کارم باعث ضایع شدن دیگر رفقایم میشوم
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت پنجم
🔸 #پهلوان
🔷 #سیدحسین_طهامی (قهرمان وکشتی گیر جهان) به #زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد یک باربه حاج حسن گفت کسی هست که با من #کشتی بگیرد .حاج حسن هم #ابراهیم را نشان داد وهر دو داخل گود رفتند اما هیچکدام شان نتوانست دیگری را مغلوب کند واین بار برنده ای نداشت. ورزش تمام شده بود وحاج حسن خیره به خیره #ابراهیم را نگاه میکرد #ابراهیم با تعجب گفت چی شده حاجی؟
حاج حسن گفت تو قدیمی های تهرون دوتا پهلوون بودن به نامهای #حسن رزاّز و #صادق_بلورفروش توی کشتی هم کسی حریفشان نبود .وهمیشه کشتی شان را با #آیه_های_قرآن و #اشک_چشم برای آقا #امام_حسین علیه السلام شروع میکردند وتا جایی که #مریض_شفا میدادند
#ابراهیم من تو رو مثل اونا میدونم #ابراهیم لبخندی زد گفت حاجی ما کجا واونا کجا
حاج حسن از #ابراهیم تعریف میکرد وبچه ها ناراحت میشدند
فردای اون روز پنج #پهلوان به زور خانه ما اومدن تا باما #کشتی بگیرند
حاج حسن داور بود واونها سرش داد میزدند وشلوغش میکردند تا به مرحله پایانی رسید و #ابراهیم باید #کشتی میگرفت همه میدونستند که حریف #ابراهیم نمیشن خیلی حساس شده بود وامکان دعوا بعد بازی در صورتی که اونها شکست میخوردند بود
#ابراهیم وقتی توی گود رفت با همه رفقا وبقیه دست داد وگفت من بازی نمیکنم ورفاقت ما بیشتر از این بازی ارزشش را دارد
گرچه #ابراهیم بازی نکرد ونبُرد ولی مانع دعوا وکدورت شد
بعد بازی #حاج_حسن رو به بچه ها کرد وگفت حالا متوجه شدید چرا از #ابراهیم تعریف میکنم او روی نَفسش پا گذاشت ومانع دعوا شد او #پهلوان واقعی است
داستان #قهرمانی #ابراهیم ادامه داشت تا اینکه #انقلاب شد وبیشتر بچه ها درگیر مسائل #انقلاب شدند
تا اینکه #ابراهیم پیشنهاد داد صبح ها داخل زور خانه #نمازصبح رو به #جماعت میخواندیم وصبحانه مختصری میخوردیم و ورزش را شروع میکردیم
با شروع #جنگ فعالیتهای زور خانه بسیار کم شد و #ابراهیم کمتر تهران می آمد یکبار هم که آمد وسایل ورزشی زورخانه اش را همراهش برد و در جبهه مشغول شد
با فوت حاج حسن هم #زورخانه به خانه مسکونی تبدیل شد ودوران طلایی ومعنوی #زورخانه ای به پایان رسید
🔸🔸 🔸🔸
♻️ #پهلوانانی چون #ابراهیم_هادی ودر سالهای قبلش تختی و .... تربیت یافتگان چنین مسلک ومرامی بودند که در تاریخ ماندند
#مرام_مسلک_پهلوانی_نه_قهرمانی......
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت ششم
🔸 #والیبال
🌷بازوان قوی💪 #ابراهیم از همان اوایل نشان داد که او در بسیاری از ورزشها #قهرمان است
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره والیبال بازی کرد فقط اجازه سه ضربه به توپ را داشت . همه ما شاهد بودیم که چطور پیروز شد از آن روز #ابراهیم #والیبال را بیشتر #تک_نفره بازی میکرد
بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی میکردیم وخیلی ها که مدعی بودند حریفش نمیشدند
اما بهترین خاطره والیبال #ابراهیم بر میگردد به دوران جنگ در #گیلان_غرب یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسول آنها رییس سازمان #تربیت_بدنی آقای داوودی بود او #ابراهیم را از دبیرستان🏢 خوب میشناخت ومقداری لوازم ورزشی⚽️ به #ابراهیم داد که هر طور میخواهد استفاده کند وگفت دوستان ما همه از رشته های ورزشی هستند
#ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد تا اینکه به زمین #والیبال رسیدیم
آقای داوودی گفت دوستان از هیئت #والیبال تهران هستند نظرتون در مورد برگذاری فوتبال چیه
ساعت سه بعد از ظهر مسابقه شروع شد پنج نفر یک طرف #ابراهیم هم طرف دیگر
که سه نفر از پنج نفر شان جزع #والیبالیستهای_حرفه ای بودند
اینطرف هم مثل همیشه #ابراهیم با پای برهنه وپاچه بالا زده وزیرپیراهنی که داشته بود
کمتر کسی باور میکرد #ابراهیم فوق الاده بود وبا ده امتیاز اختلاف برنده شد وآخر عکس یادگاری انداختند
یکبار هم دوکوهه از #والیبال #ابراهیم تعریف کردیم ودوتیم درست کردیم از #ابراهیم خواستیم تا به بازی بیاید اولش قبول نکرد ولی گفت به شرطی که شما یه طرف من یه طرف
بعد بازی فرماندهان گفتند تا حالا اینقدر نخندیده بودیم #ابراهیم ضربه ای که میزد سه نفر به هم برخورد میکردند برای گرفتن توپ
و در پایان #ابراهیم با اختلاف زیادی این بازی را هم برد
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتم
🔸 #شرط_بندی
🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند #ابراهیم کیه؟
بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان #ابراهیم تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول #ابراهیم دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید
#ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی #ابراهیم گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن
هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با #ابراهیم سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم #ابراهیم برد
شب با #ابراهیم مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد #شرط_بندی ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی #ابراهیم رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم
حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن
هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان #شرط ببندند اما #ابراهیم گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم
اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط #حرومه بعد کلی مسخره بازی کردند
#ابراهیم چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد
با اینکه #ابراهیم به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های #نازی_آباد بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که #ابراهیم آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم
ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم #ابراهیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری #ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد
#ابراهیم جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت
فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک #آبشاردوقلو بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت
@pivandbekaraneh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتم
🔸 #شرط_بندی
🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند #ابراهیم کیه؟
بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان #ابراهیم تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول #ابراهیم دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید
#ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی #ابراهیم گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن
هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با #ابراهیم سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم #ابراهیم برد
شب با #ابراهیم مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد #شرط_بندی ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی #ابراهیم رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم
حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن
هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان #شرط ببندند اما #ابراهیم گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم
اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط #حرومه بعد کلی مسخره بازی کردند
#ابراهیم چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد
با اینکه #ابراهیم به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های #نازی_آباد بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که #ابراهیم آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم
ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم #ابراهیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری #ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد
#ابراهیم جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت
فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک #آبشاردوقلو بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂