eitaa logo
بانوان فاطمی
2.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
231 فایل
این کانال برای پیگیری، فراگیری و آموزش مسائل فرهنگی است و نسبت به کمک های امداد در حوزه معیشت و حقوق ،درمان و...هیچ اطلاعی ندارد برای شرکت در مسابقات به آی دی پیام @YaMahdi_1199 . فقط به ایتا پیام بدید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت اول 🔸 ؟ 🔹نویسنده این کتاب در رابطه با تصمیم اش از نوشتن این کتاب میگوید: مراسمی بخاطر فوت مادر شهید برگذار بود .حاج حسین الله کرم در مورد شهید شروع به صحبت کرد از خاطرات ایشان صحبت کرد خاطرات عجیبی بود که تا آن زمان در مورد شهیدی شنیده نبودم آن شب لطف خدا شامل حال من شد با اینکه زمان جنگ را ندیده بودم در جلسه حضور داشته باشم باورم نمیشد یک رزمنده با اینقدر حماسه به این اندازه گمنام باشد عجیبتر اینکه خودش هم از خدا خواسته بود گمنام بماند وبا گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!!!! 🔹گذشت وشبی در خواب 😴دیدم در مسجد امین ادوله تهران مشغول نماز جماعت بودم حالت عجیبی بود نماز گذاران از بزرگان وعلما بودند بعد نماز با کمال تعجب دیدم اطراف نماز جماعت را آب 🌊فرا گرفته است امام جماعت حاج رو به نماز گذاران کرد وبا عکسی که از شهید داشت گفت: رفقای عزیز سخنانش برایم عجیب بود استاد عرفانِ بسیاری از بزرگان بود و در مورد این شهید چنین نظری دارد .اما با خودم گفتم که که از دنیا رفته از خواب بیدار شدم ساعت سه بامداد بیستم مرداد ۸۶ بود دیگر شک نداشتم ‌ رکنارماوازماهستند فردای آن روز تصمیم خود را گرفتم شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان برما نهاده @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت اول 🔸 ؟ 🔹نویسنده این کتاب در رابطه با تصمیم اش از نوشتن این کتاب میگوید: مراسمی بخاطر فوت مادر شهید برگذار بود .حاج حسین الله کرم در مورد شهید شروع به صحبت کرد از خاطرات ایشان صحبت کرد خاطرات عجیبی بود که تا آن زمان در مورد شهیدی شنیده نبودم آن شب لطف خدا شامل حال من شد با اینکه زمان جنگ را ندیده بودم در جلسه حضور داشته باشم باورم نمیشد یک رزمنده با اینقدر حماسه به این اندازه گمنام باشد عجیبتر اینکه خودش هم از خدا خواسته بود گمنام بماند وبا گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!!!! 🔹گذشت وشبی در خواب 😴دیدم در مسجد امین دوله تهران مشغول نماز جماعت بودم حالت عجیبی بود نماز گذاران از بزرگان وعلما بودند بعد نماز با کمال تعجب دیدم اطراف نماز جماعت را آب 🌊فرا گرفته است امام جماعت حاج رو به نماز گذاران کرد وبا عکسی که از شهید داشت گفت: رفقای عزیز سخنانش برایم عجیب بود استاد عرفانِ بسیاری از بزرگان بود و در مورد این شهید چنین نظری دارد .اما با خودم گفتم که که از دنیا رفته از خواب بیدار شدم ساعت سه بامداد بیستم مرداد ۸۶ بود فردای آن روز تصمیم خود را گرفتم شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان برما نهاده @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 راستی خوشحال میشم نظرات شما دوستان در مورد این سبک خاطره گویی هست بدونم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸 قسمت سوم 🔸 در خانه ای کوچک و در حوالی میدان تهران اولین روزهای۱۳۳۶بود چند روزی است که پدر خوشحال است خدا به او پسری 👶داد که دائما خدا را شکر میکند هرچند سه پسر ویک دختر👧 در خانه هستیم ولی پدر برای این پسر خیلی خوشحال است پدر نام را بر اونهاد بستگان هروقت او را میدیدند با تعجب میگفتند حسین آقا شما فرزندان دیگری هم دارید چرا برای این پسر خوشحالید پدر با آرامش خاصی جواب میداد این پسر حالت عجیبی دارد من مطمعن هستم من بنده خوب خدا میشود این پسر نام مرا هم زنده میکند 🔶 پدرش با که داشت به روزی حلال خیلی اهمیت میداد وقتی که اوباش اذیتش کردند ونمیگذاشتند که داشته باشد به کارخانه قند رفت وآنجا مشغول کارگری شد پدر با افتخار را داشت 🔷یکبار در مدرسه کاری میکند که پدر او را تنبیه میکند ومیگوید تا شب حق نداری به خانه برگردی اوهم روی حرف پدر هیچ گاه چیزی نمیگفت شب که به خانه میآید از او سوال کردم که نهار را چکار کردی پدر با اینکه ناراحت 😔بود اما منتظر جواب بود با صدایی آهسته جواب داد داخل کوچه که قدم میزدم پیرزنی را که در حال بردن وسایل به خانه بود کمک کردم وتا منزلش بردم پیرزن یک سکه پنج ریالی بهم داد اولش نمیخواستم بگیرم اما بعد فکر کردم چون برایش کشیدم است وبا آن نانی خریدم وخوردم پدر لبخند بر لبانش نشست وخوشحال بود که پسر درس روزی را از او به خوبی آموخته دوستی با پدر از رابطه پسر فرزندی فراتر بود اما روزی ابراهیم سایه پدر را از دست داد 👉 @Emdadbanovanfatemi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهارم 🔸 اوایل دوران دببرستان بود که باورزش باستانی آشنا شد معروف به حاج عارفی وارسته بود یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی ومعنوی شد حاج حسن ورزش را با یک یا چند آیه شروع میکردسپس میگفت و میکرد و هم در داخل گود با کمکش میکرد از جمله نکات این محیط ورزشی این بود ورزش را تعطیل میکردند وداخل گود پشت حاج حسن به او اقتدا میکردند یکبار ورزش تمام شد و بچه ها مشغول لباس پوشیدن بودند که مردی که بچه ای زیر بغل داشت سراسیمه وارد شد وبه حاج حسن گفته بود شما نفست حق هست دعا کن برای فرزندم که دکتر ها جوابش کردند بچه ها را به داخل گود دعوت کرد و از سوز دل خواند بعد دوهفته حاج حسن ما را به مهمانی دعوت کرد وگفت آن فردی که دو هفته قبل اینجا آمده بود بچه اش شفا گرفته انگار چیزی نشده بود رفت لباسهایش را بپوشد اما من میدانستم که بخاطر سوز دعای او بوده با بچه هایی که نبودند ارتباط برقرار میکرد آنها را به ورزش و بعد به مسجد آشنا میکرد یکبار با یکی آشنا شده بود که اهل واهل دین مذهب نبود یک بار به او گفتم اینها کی هستند همراهتان می آیند گفت چطور ... گفتم دیشب که حاج آقا داشت در مورد یزید و مظلومیت امام حسین میگفت ونوحه سرایی میکرد بجای گریه زیر لب به یزید ولشکرش فوشهای رکیک میداد خنده کرد😂😂😂 وگفت اینها با دین آشنا نیستند یواش یواش آشنا میشوند کم کم این جوان کار های اشتباه وغیر مذهبی خود را کنار میگذارد یکبار هم در زورخانه بودیم که همین جوان با جعبه شیرینی وارد شد واز همه دوستا تشکر کرد گفت رفقا من مدیون شما هستم 🔷آن شب را فراموش نمیکنم . شعر ودعا میخواند و مدتی طولانی به مشغول شده بود ما حواسمان به او نبود در بالای گود پیرمردی نشسته بود وبه بچه ها نگاه میکرد پیش من آمد و به ابراهیم اشاره کرد وگفت او کیست گفتم چطور مگه: گفت من وقتی وارد شدم داشت شنا میرفت همزمان با ذکر تسبیح را شمردم او الان هفتصد شنا رفته اورا به بالای گود بیاورید حالش بهم میخورد 🔷البته همیشه میگفت کار برای خدا بدنی قوی میخواهد البته ورزشهای فوق الاده اش کم کم داشت سر زبانها می افتاد که در جمع از ورزشهای خارقالاده اش انجام نمیداد میگفت مردم به این چیز ها حساسند و برای آدم غرور می آورد وبا این کارم باعث ضایع شدن دیگر رفقایم میشوم @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت پنجم 🔸 🔷 (قهرمان وکشتی گیر جهان) به ما آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد یک باربه حاج حسن گفت کسی هست که با من بگیرد .حاج حسن هم را نشان داد وهر دو داخل گود رفتند اما هیچکدام شان نتوانست دیگری را مغلوب کند واین بار برنده ای نداشت. ورزش تمام شده بود وحاج حسن خیره به خیره را نگاه میکرد با تعجب گفت چی شده حاجی؟ حاج حسن گفت تو قدیمی های تهرون دوتا پهلوون بودن به نامهای رزاّز و توی کشتی هم کسی حریفشان نبود .وهمیشه کشتی شان را با و برای آقا علیه السلام شروع میکردند وتا جایی که میدادند من تو رو مثل اونا میدونم لبخندی زد گفت حاجی ما کجا واونا کجا حاج حسن از تعریف میکرد وبچه ها ناراحت میشدند فردای اون روز پنج به زور خانه ما اومدن تا باما بگیرند حاج حسن داور بود واونها سرش داد میزدند وشلوغش میکردند تا به مرحله پایانی رسید و باید میگرفت همه میدونستند که حریف نمیشن خیلی حساس شده بود وامکان دعوا بعد بازی در صورتی که اونها شکست میخوردند بود وقتی توی گود رفت با همه رفقا وبقیه دست داد وگفت من بازی نمیکنم ورفاقت ما بیشتر از این بازی ارزشش را دارد گرچه بازی نکرد ونبُرد ولی مانع دعوا وکدورت شد بعد بازی رو به بچه ها کرد وگفت حالا متوجه شدید چرا از تعریف میکنم او روی نَفسش پا گذاشت ومانع دعوا شد او واقعی است داستان ادامه داشت تا اینکه شد وبیشتر بچه ها درگیر مسائل شدند تا اینکه پیشنهاد داد صبح ها داخل زور خانه رو به میخواندیم وصبحانه مختصری میخوردیم و ورزش را شروع میکردیم با شروع فعالیتهای زور خانه بسیار کم شد و کمتر تهران می آمد یکبار هم که آمد وسایل ورزشی زورخانه اش را همراهش برد و در جبهه مشغول شد با فوت حاج حسن هم به خانه مسکونی تبدیل شد ودوران طلایی ومعنوی ای به پایان رسید 🔸🔸 🔸🔸 ♻️ چون ودر سالهای قبلش تختی و .... تربیت یافتگان چنین مسلک ومرامی بودند که در تاریخ ماندند ...... ‌@Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ 🔸قسمت ششم 🔸 🌷بازوان قوی💪 از همان اوایل نشان داد که او در بسیاری از ورزشها است یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره والیبال بازی کرد فقط اجازه سه ضربه به توپ را داشت . همه ما شاهد بودیم که چطور پیروز شد از آن روز را بیشتر بازی میکرد بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی میکردیم وخیلی ها که مدعی بودند حریفش نمیشدند اما بهترین خاطره والیبال بر میگردد به دوران جنگ در یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسول آنها رییس سازمان آقای داوودی بود او را از دبیرستان🏢 خوب میشناخت ومقداری لوازم ورزشی⚽️ به داد که هر طور میخواهد استفاده کند وگفت دوستان ما همه از رشته های ورزشی هستند کمی برای ورزشکارها صحبت کرد تا اینکه به زمین رسیدیم آقای داوودی گفت دوستان از هیئت تهران هستند نظرتون در مورد برگذاری فوتبال چیه ساعت سه بعد از ظهر مسابقه شروع شد پنج نفر یک طرف هم طرف دیگر که سه نفر از پنج نفر شان جزع ای بودند اینطرف هم مثل همیشه با پای برهنه وپاچه بالا زده وزیرپیراهنی که داشته بود کمتر کسی باور میکرد فوق الاده بود وبا ده امتیاز اختلاف برنده شد وآخر عکس یادگاری انداختند یکبار هم دوکوهه از تعریف کردیم ودوتیم درست کردیم از خواستیم تا به بازی بیاید اولش قبول نکرد ولی گفت به شرطی که شما یه طرف من یه طرف بعد بازی فرماندهان گفتند تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ضربه ای که میزد سه نفر به هم برخورد میکردند برای گرفتن توپ و در پایان با اختلاف زیادی این بازی را هم برد @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هفتم 🔸 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند کیه؟ بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم برد شب با مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان ببندند اما گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط بعد کلی مسخره بازی کردند چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد با اینکه به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت @pivandbekaraneh •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هفتم 🔸 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند کیه؟ بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم برد شب با مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان ببندند اما گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط بعد کلی مسخره بازی کردند چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد با اینکه به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂