*پنج راهکار برای رهایی از اضطراب :*
۱. از واکنش های خودتون آگاهی کسب کنید ببینید وقتی عصبی و مضطرب میشید چه حالتی سراغتون میاد بعد سعی در کنترل اون داشته باشید.🌼
۲. خودگویی های مثبت رو افزایش بدید و دائم افکار و گفتار منفی رو درذهن تون مرور نکنید.
۳. برتوانایی ها و تکالیف کامل شده خودتون تمرکز کنید و کمتر به نقاط ضعف تون توجه کنید.🌼
۴ . محدودیت های خودتون رو بشناسید و بپذیرید. به یاد داشته باشید که هرکسی منحصر به فرد و با دیگران متفاوته. هرگز خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید. این کار یک عامل ایجاد کننده اضطراب و استرسه.🌼
۵. از رقابت غیر ضروری دوری کنید. افراد مضطرب تا جایی که امکان داره باید سعی کنند زندگی آرامی طراحی کنند.🌼
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‼️ اگه میخوای سفر اربعین بری
حتماً این کانال لازمت میشه...🎒 ✈️
🔔 از اخبار مهم اربعین تا موقعیت Wi-Fi رایگان، تعمیر ویلچر و کالسکه، خرید سیمکارت و اطلاعات مواکب ایرانی، همه اینجا موجوده...
🔸 موقعیت Wi-Fi رایگان
🔸 مرکز پاسخگویی به سوالات
🔸 مواکب مهم در ایران و عراق
🔸 پیشنهاد مرز مناسب اربعین
🔸 خدمات در مسیر پیادهروی، نجف و کربلا
📲 برای پیوستن به کانال، کلمه
«
اربعین» رو به
۳۰۰۰۱۵۱۵ارسال کنید. 🚩 هدف ما خدمت شبانهروزی به زائران عزیز ایران حسینی 🇮🇷 🏴 به کانال رسمی اربعین بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2663120910C38eccc32a1 @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#لکنت_زبان چیست؟
لکنت زبان یک اختلال در روانی گفتار است که غالباً در سنین دو تا شش سال آغاز میشود، یعنی همزمان این اختلال با رشد مغز و گفتار بروز پیدا میکند، همچنین پسران بیشتر از دختران دچار لکنت زبان میشوند، بهگونهای که این نسبت تقریباً چهار به یک است، البته بین کودک دارای لکنت زبان با سایر کودکان از نظر هوشی تفاوت چندانی وجود ندارد، زیرا لکنت زبان ممکن است دورهای باشد، یعنی امکان دارد بعد از مدتی این اختلال در کودک برطرف شود.
فراوانی و شدت لکنت زبان در کودک ممکن است طی هفتهها و ماهها تغییرات چشمگیری داشته باشد.
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
بانوان فاطمی و سربازان ولایت🇮🇷
اگر دلتنگ کربلا هستی و جور نشده❤️🔥
اگر برای زیارت اربعین موانعی داری😢
اینو باهمه وجود باور داشته باش که👌🏻
هرکسی کربلا میره از حرم رضا میره💚
هرکجا هستی دست روی سینه بذار
و همین الان به امام رضـا سلام بده✋🏻
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
✅ما حکایت ها را نصفه نیمه شنیدهایم
مثلا از آنجا که ابابیل هایمان توی آسمان دلبری میکردند
و ما کف میزدیم،
اشک شوق میریختیم،
حمد خدا را میگفتیم
و سلول سلول وجودمان پر از احساس غرور و عزت و افتخار میشد وقتی میشنیدیم هرکدامشان در مقصد کاری کردهاند کارستان!
چه آنها که به هدف نشستهاند و چه آنها که برای رهگیری چند میلیون دلار هزینه روی دستشان گذاشتهاند.
🌴حکایت اما از اینجا شروع نمیشد.
شروع حکایت شاید آنجا باشد که لانچر ، موشک و دو جوان اپراتور در یک لحظه هدف قرار میگرفتند و میسوختند.
مردم گوش به زنگ بودند و منتظر موج جدید پرواز ابابیلها.
فرمانده میآمد بین باقی جوانها :
۲۰ تا داوطلب شهادت میخوام!
🌴چهل نفر بلند میشدند.
هرکدام سعی میکردند دیگری را راضی کنند تا خودشان بروند.
🌴یکی میگفت: من مجردم و چشم زن و بچه به راهم نیست
و دیگری اصرار داشت: من زندگیمو کردم کنار کسی که خواستم و بچههامو دیدم.
دعوا میشد بینشان برای رفتن.
🌴کسی که پشت لانچر مینشست اشهدش را میخواند.
گاهی رفیقش جسد سوختهاش را میدید و مینشست
و گاهی صدای ریزپرندههایی را بالای سرش میشنید و مینشست.
میدانست این احتمالا آخرین کاری است که در زندگیاش انجام میدهد،
پس باید بهترین کارش باشد.
🌙برای خاطر خدا،
🇮🇷برای ایران،
🇮🇷برای رهبری که حساب کرده بود روی غیرتشان که وعده داد نیروهای مسلح ما بیچارهتان میکنند!،
🇮🇷برای پرچم سرخی که سالها طلاییهدارش بودیم و نباید زمین میافتاد،
برای خواب آرام کودکی که سر دزدیدنش دعوا بود
و برای مردمی که منتظر پرواز ابابیلها بودند، امیدوار.
بدون این که بدانند هر شب برای پرواز هر کدام از کوبندههای شب، چند شهید تقدیم میشود. برای پرواز هرکدامشان!
🌴شاید نه،
شاید حکایت از آنجا شروع شده باشد که مادری برای پسری که روی پایش میخواباند به جای لالایی "ای ایران" میخواند و در گوشش میگفت: ایران ما خدایی دارد بزرگ و فرزندانی غیور که اولی اراده کرده به دست دومی عزت و شکوهش را حفظ کند.😭
🌴حتی شاید حکایت از آنجا شروع شده باشد که امام گفت: من بر این دست و بازوها بوسه میزنم.
الحق که بوسیدنی است این دست و بازوها
🌴اما نه،
شروع حکایت همان شروع تمام حکایتهای سرخ تاریخ است.
مردی ایستاد، زخمی، خسته و با بدنی خونچکان و به بلندای تاریخ فریاد زد:
🗣آیا یاریدهنده هست که مرا یاری کند؟
👂گوش کن، حتما صدایش را میشنوی!
✍الهه آخرتی
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
#شهیدانه📿📿
از شهدا یاد گرفتیم :
از ابراهیم هادی ، پهلوانی را
از حاج همت ، اخلاص را
از باکری ها ، گمنامی را
از علی خلیلی، امر به معروف را
از مجید بقایی ، فداکاری را
از حاجی برونسی ، توسل را
از مهدی زین الدین ، سادگی را
از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را
از حاج قاسم سلیمانی، ولایت مداری را
هدیه به روح مطهرشون صلوات 🌷🌷🌷
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در هجده سالگی، رباتی ساخت که 🤖
هم حرکت میکرد، هم فکر میکرد!😃
فقط تعداد مـدالهای او رو ببینید🥇🏆
آفرین به تو که کشورت رو نفروختی👏🏻
این استاد و نخبه هوش مصنوعی در
حملات اخیر اسراییل به شهادت رسید❤️🔥
دانشمند شهید دکتر مجید تجن جاری🌹
شـادی روح این شهـید عزیـز صـلوات🌷
#شهید_مجید_تجن
#جهاد_علمی
#ایران_قوی
#شهید
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
رمــــــ📚ـــــان
🍃💞از جهنــ🔥ــم تا
بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجم
بعد از اینکه درد و دلم با کسی که #نمیدونم_کی_بود تموم شد از اون جا دل کندم
و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم.
جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیر علی زنگ زدم. بله.این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف.
به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید.
مامان _حانیه کجایی مامان ؟ 😢
_دوباره حانیه؟ 😬مامان گریه کردی؟
مامان _خوب حالا.نه گریه نکردم کجایی؟
_ نمیدونم 😐
مامان _ یعنی چی نمیدونم.بیا دم همون سقاخونه.
_ باشه.بای
راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقاخونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم.
مامان _قبول باشه.بیا عزیزم.
_ چی قبول باشه؟ این چیه؟🙁
مامان _ زیارت دیگه.حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم.😊
_ کجا؟
مامان _ هتل
_ به این زودی؟
مامان _ زوده ؟الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم.😊
چییییی؟؟؟؟؟ 😳
یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی.
_ مامان امیر کجاس؟
مامان_ اون حرم میمونه.
دلم میخواست برم پیشش بمونم 😢ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ.
چشمامو باز کردم.🌃
همه جا تاریکه تاریک بود . مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو 📱از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب🕙 بود . 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا.
واه مگه کجا رفته بودن.😟زنگ زدم به بابا.
بابا _ سلام خانم.ساعت خواب.
_ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟
بابا_ حرم.
_ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟😳
بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت. 😊
_ مرسی بابااااای گلم. بای
سریع بلند شدم
و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم. رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم .
بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن.
شماره مامانو گرفتم.
_ سلام. مامان کجایید؟
مامان _ همون جایی که نشسته بودیم.
_ باشه.الان میایم.
رو به بابا گفتم
_ مامان گفت همونجایی که نشسته بودید.
با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم.
کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش.و دنبالش راه افتادم . از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم.
حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم. 😕
_ سلاااااام.
امیرعلی با لبخند جوابمو داد😊
و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد .
وای وای وای چه استقبال گرمی.
بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمر درد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم.
_ امیر 😟
_جانم؟😊
_ بهشت که میگن هینجاست؟ 😟
توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد .
امیر علی_ حانیه درسته که تو همش پیش 🔥عمو🔥بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری.
_ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه . ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره.
امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم.😊
#ادامه_دارد...
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
✍🏻نویسنده ح سادات کاظمی
💠 کپی با ذکر صلوات
🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قسمت قبلی ⤴️
#پنجشنبه_های_شهدایی
🔰 کلام شهید
همیشه در حسابهای زندگیتان جایی برای پاسخگویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید.
سلام می کنیم به
شهید#حسین_امامی🕊🌹
و به نیابت از ایشان صلواتی هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی
صبح که از خواب بیدار میشید
با سلام به امام زمانت (عج)
صبحت رو شروع کن
#امام_زمان_عج
بسیار زیبا از دست ندید 👆
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگه از من بپرسن
اولین درسی که از شهدا گرفتی چی بود؟؟؟
🔖میگم نماز اونم نماز اول وقت..
🎙حاج حسین یکتا
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی
◽️ماجرای ازدواج حاج حسین ☺️
🔹حسین زیر بار ازدواج نمیرفت و میگفت: «اولا من بلد نیستم زن بستونم، دوما نه خونهای دارم و نه چیزی، بعدش هم الآن جنگه و وقت این حرفها نیست.»
در نهایت یک روز قبول کرد و به من گفت: «بیا برو با ننهم یه دختر واسه من پیدا کن.» و برگهای هم داد دستم که در آن نوشته بود: «اینجانب حسین خرازی، یک پاسدار عادی، یک دست ندارم، هیشت و پیشت هم ندارم (به گویش اصفهانی یعنی آه در بساط ندارم)، امکان شهید شدنم هم هست و حقوق ماهیانهام ۲ هزار تومان است.» و تاکید کرد هر جا میروید حتما اینها را بگویید.
🔹وقت گرفتیم تا خطبه عقدشان را امام خمینی بخواند.
حسین را به امام معرفی کردم. امام نگاهی زیرچشمی به حسین انداخت و بعد از خواندن عقد فرمودند: «انشاءالله به پای هم پیر بشید. زندگی مشکلات دارد، با هم دوست باشید، رفیق باشید تا انشاءالله بتوانید با هم به خوبی زندگی کنید.»
🔹دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرینوف را به همراه ۳۰ فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: جنگ را فراموش نكنی :)
📗زندگی با فرمانده
پ.ن: عکس مربوط به جشن عقد ساده و صمیمی شهید است 🌸
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پنجشنبه_های_شهدایی