eitaa logo
شهادت‌نامه
402 دنبال‌کننده
78 عکس
69 ویدیو
5 فایل
کانال رسمی حجت‌الاسلام و المسلمین شهادتی استاد حوزه و دانشگاه
مشاهده در ایتا
دانلود
چمران و رضاسگ باز یه لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش می کرد هم دعواهاش سگی بود یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن،دید یک ماشین داره تعقیبش میکنه با آرم "ستاد جنگ‌های نامنظم "... شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟؟! رضا گفت برو بچه ها که اینجور میگن چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود! . وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام.....! “ . یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“ چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... - رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيده‌ای، چیزی؟!! - شهید چمران: چرا؟! - رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!! - شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده! هِی آبرو بهم میده..... تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می‌کردی ولی اون بهت خوبی می‌کرده.....! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …! رضا جا خورد!....رفت و تو سنگر نشست.آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی‌رفت، زار زار گریه می‌کرد! تو گریه هاش می‌گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ . اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.سرِ نماز،موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد..... رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش) یه توبه و نماز واقعی... . 📚(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران) . 🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه... اگر اخلاص در دعوت و امر به معروف باشه اکثرا جواب میده از محبت خارها گل میشود . ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه واگر به وظیفه عمل کنیم همیشه نتیجه هم در بهترین حالت رقم خواهد خورد. ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
هدایت شده از جمال آفتاب
💠 و اعمال (اول ذی‌القعده تا دهم ذی‌الحجه) 💠 حضرت استاد غفاری(شاگرد برجسته آیت الله بهجت و آیت الله پهلوانی «سعادت پرور» ) : 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔰آخرین روز ماه شوال: ۱- محاسبه عملکرد خود از ذی‌قعده سال قبل تا اکنون(کتاب وجودی خود را ورق بزنید) ،سجده شکر برای توفیقات(شکرا لله) و استغفار و عذرخواهی از خطاها و اشتباهات با اشک و ناله. ۲- غسل توبه و نماز توبه(موجود در مفاتیح:اعمال یکشنبه ذی‌قعده) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔰دستورات کلی: ۱. اصل در این چله و است. ۲. عمده این است که در این چهل روز گناه نکنید. واجبات اولویت دارد به تمام مستحبات. اصل هم مواظبت از چشم و زبان و گوش است. ۳. تا چهل روز مسافرت غیر ضروری ممنوع. ۴. اگر توانستید روزه بگیرید، مخصوصا دهه اول ذی‌الحجه. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔰 ۱. نماز شب در وقت سحر(سرتان برود ولی نماز شب نرود، نماز شب انسان را غنی میکند) 🔰۲. ذکر چله ۱. قبل از شروع چله، دعای مجیر، جوشن صغیر و مشلول را کامل بخوانید و یک ذکر که به دلتان افتاد را هر شب چهارصد بار بگویید( مثلا یاالله، یا شافع، یا فتاح و...) 🔹 تا هزار بار میتوانید بگویید 🔹تا چهل روز در ذکر استقامت بورزید 🔹شب یعنی از غروب تا طلوع 🔹یک ساعت مشخص تعیین کنید تا هرشب در همان ساعت ذکر را بگویید 🔰 ۳. زیارت آل یس. تا چهل روز مواظب آقا امام زمان(ع) هستیم ( شاید در روز عرفه خدمت آقا امام زمان(عج) رسیده باشید، البته همین صدا زدن آقا یعنی رسیدن و چه سعادتی بالاتر از این؟! ). 🔰 ۴. نماز یکشنبه‌های ذی‌قعده ( اگر توانستید هر روز بخوانید) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔰 ۵. خواندن نماز دهه اول ذی‌حجه بین نماز مغرب و عشاء ده روز آخر چله
هدایت شده از شهادت‌نامه
16.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ بمناسبت بازگشت پیکر پاک شهید ابراهیم عشریه به میهن اسلامی ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
هدایت شده از شهادت‌نامه
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وداع حضرت استاد غفاری دام‌ظله با پیکر پاک شهید عشریه هفتم تیر ماه سال ۱۳۹۸ - ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
به نقل از کتاب تحف العقول، ص ۴۳۳ آمده که امام کاظم علیه السلام می‌فرماید: «اجتهدوا فی ان یکون زمانکم اربع ساعات ساعة لمناجاة الله و ساعة لامرالمعاش و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذین یعرّفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فی الباطن و ساعة فیها للذاتکم فی غیر محرّم، و بهذه الساعة تقدرون علی الثلاث ساعات». معنای حدیث این است که سعی کنید اوقات خود را به چهار بخش تقسیم نمایید؛ بخشی را به مناجات با خداوند متعال و بخشی را به کار و تلاش برای امرار معاش و کسب درآمد و بخش سوم را به روابط اجتماعی و گفت وگو با دوستان و افراد مورد اعتمادتان که (در جهت رشد و تعالی) عیوب شما را بیان می کنند و در واقع نسبت به شما خالصانه علاقه مند هستند، اختصاص دهید. بخش چهارم اوقات خود را نیز برای لذت بردن از امور حلال مادی و معنوی قرار دهید. و با این بخش چهارم است که شما می توانید به سه بخش دیگر رسیدگی کنید. ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
یکی از علمای تهران در زمانی که طلبه نجف بود می‌گفت من نماز را پشت سر مرحوم گلپایگانی به جای می‌آوردم. نجف در هنگامه ظهر همه جا به علت گرمای زیاد تعطیل میشد و همه مردم به منزل می‌رفتند و تا عصر در سرداب منزل که خنک بود باقی می‌ماندند. در یک بعداز ظهر گرم نجف با کمال تعجب مشاهده کرده که آیت‌الله سیدجمال گلپایگانی به جای اینکه به طرف منزل بروند به سمت وادی‌السلام حرکت می‌کنند و چون این کار چندین بار تکرار شده بود کنجکاو شدم ببینم ایشان در آن گرمای طاقت فرسای نجف ، کجا می‌روند لذا ایشان را تعقیب کردم. دیدم ایشان واردِ وادی‌السلام شدند. من خودم را پشت قبرها مخفی کردم تا هم مزاحم ایشان نباشم و هم ببینم چه کار می‌کنند. در وادی‌السلام سقیفه‌هایی وجود دارد که ایشان هم وارد یکی از آنها شدند و نشستند. دیدم ایشان با کمال خضوع و ادب دست‌ها را را روی زانوی خود گذاشتند اما نمی‌دیدم مقابل ایشان چه کسی است. در همان لحظه باد خنکی را احساس کردم که همراه با عطر خوشبویی بود. ساعتی گذشت و وقت عصر شد که آن هنگام ایشان بلند شدند و حرکت کردند و از من رد شدند. ایشان به بازار اماره نجف رسیدند که یکی از دوستان ایشان را دید و شروع به صحبت و احوالپرسی کرد. در حین صحبت، این آقا از شخصی غیبت کرد که آیت‌الله گلپایگانی بسیار ناراحت شدند و صحبت را قطع کردند و حرکت کردند. بعد از این اتفاق، آن باد خنک و عطری که استشمام می‌کردم قطع شد. من تصور می‌کردم ایشان متوجه من نشدند اما دیدم به سمت من برگشتند و گفتند دیدی یک دیدار چه بلایی سر آدم می‌آورد.  ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
طلب_حقیقی_۳_؛_درسهای_حضرت_رقیه_برای.mp3
22.16M
باز نشر طلب حقیقی درسهای حضرت رقیه سلام الله علیها برای سالکان کوی دوست آیت الله سید روح الله صدر الساداتی نماینده محترم مجلس خبرگان رهبری ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
در کتاب دمعة الساکبه آمده است: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند: إرحَم غُربَتَنا: به غربت ما رحم کن، وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم. خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به مرگ شد. . وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی ذات الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او ممسوس در ذات خدا و شهید در راه خداست. . پی نوشت: مثل این فرمایش را پیغمبر(ص) دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام حسین نیز دربارۀ علی اکبر فرمود؛ که معنای آن اینست که علی اکبر نیز علی شد همانطور(که امام راحل قدس فرمودند پیغمبر می‌خواست همه ما علی بن ابیطالب شویم) و در معنای ممسوس باید گفت: مس ، کنایه از نهایت قرب و نزدیکی و وصال است که در اجسام بامس کردن محقق می شود ، اما در مورد خداوند عالم معنایش این است که علی اکبر یا امیرالمومنین علی علیهما السلام همان ظهور ذات پروردگارند و مقام توحید ذاتی را دارا هستند که به فرمایش حضرت استاد با شهادت، آینه ای که خدا را نشان می داد، شکست و دیگر شدند خود او. ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
معرفت پشه‌ها برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است. فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم. اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست. و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها... جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه! ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم. می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات! همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته! نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد. وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد. پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد! توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟ شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست. گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟ با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است... می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند. نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود. و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند. به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست. نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم. می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند. خودم هم می دانستم دروغ می گویم. چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد. انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود. کاش حرف تندی می زد! کاش شکایتی می کرد! کاش فریادی می کشید و سبک می شد! و مرا هم سبک می کرد! یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم عده ای.همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینندنه پدران و مادران پیر شهدا را... بدم می‌آمد از کسانی که نمی‌دانند ستون‌های خانه‌های پر زرق و برق‌شان چطور بالا رفته! از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می‌خواهند! کاش بعضی به اندازه پشه‌ها معرفت داشتند وقتی که می‌خوردند، می‌گفتند کافیست! و بس می‌کردند، و می رفتند، ما چه می‌دانیم جانبازی چیست... بیاد آنهایی که تن مقدسشان زیر شنی های تانکهای دشمن له شد ولی اجازه ندادند غیرت ملی و دینی شان له شود. ما امروز میراث داران آنهاییم و فردای قیامت، اگر برای عزت این سرزمین و دین، کوتاهی کرده باشیم، باید در محضر الهی پاسخگو باشیم. هفته دفاع مقدس ,یاداورایام رشادت وایثار,گرامی باد. ------------------ شهادتنامه @ENGHELABETOHID
بیانات کوتاه در شب شهادت حضرت معصومه س.m4a
12.71M
بیانات کوتاه حجت‌الاسلام شهادتی در شب شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ۵ آذر ۹۹ ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi
جلسه جمال آفتاب ۹۹.۹.۲۸ .mp3
10.59M
جلسه جمال آفتاب حضرت استاد غفاری حفظه‌الله ۲۸ آذر ۹۹ ------------------- 🔴 شهادتنامه @Enghelabetohidi