#داستان_ظهور
ﻃَﻰّﻟﺎﺭض
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ «ﻃَﻰّ ﺍﻟﺎﺭﺽ» ﺑﻪ ﻣﻜّﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.ﺷﺎﻳﺪ ﺑﭙﺮﺳﻰ ﻛﻪ «ﻃَﻰّ ﺍﻟﺎﺭﺽ» ﻳﻌﻨﻰ ﭼﻪ.
ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ،ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻧﻘﻠﻴّﻪ ﺍﻯ، ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻯ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻜّﻪ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻰ،ﺗﻮ «ﻃَﻰّ ﺍﻟﺎﺭﺽ» ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻯ.
ﺁﺭﻯ، ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻭﺍﺭ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﻌﺒﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺁﺭﻯ ﻇﻬﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺼﺪ ﻭ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺍﺳﺖ،ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﺪ.
ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺳﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻳﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺩﻋﺎﻳﺶ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﻢ ﻗﺴﻢ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﺳﻴﺼﺪ ﻭ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﻳﺎﺭ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﻳﻚ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ، ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﺯ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ؛ ﺍﻣّﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻌﺠّﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭﻣﺴﺠﺪاﻟﺤﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ:ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜّﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ؟
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻦ! ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻜّﻪ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ. ﺍﻭ ﻛﻴﺴﺖ ﻭ ﭼﺮﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﻪ ﻭ ﻣﻀﻄﺮﺏ، ﺟﻤﻌﻴّﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻜﺎﻓﺪ؟ﺍﻭ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻧﺰﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﻣﻜّﻪ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ. ﺳﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:«ﺩﻳﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﻡ».ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ ﻣﻜّﻪ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:«ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻦ». ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:«ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺑﺮﻯ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺯﻣﻴﻦ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻛﻌﺒﻪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺑﺮ، ﻣﻠﺦ ﻫﺎﻳﻰ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﻯ ﺳﺒﺰﻯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺪّﺕ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺩﻭﺭ ﻛﻌﺒﻪ ﻃﻮﺍﻑ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺷﺮﻕ ﻭ ﻏﺮﺏ ﻋﺎﻟﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻛﺮﺩﻧﺪ»
هر ﻛﺲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﻮﺩ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ.
@Etr_Meshkat
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
#دعایفرج
جمعه ها که می رسد
دلم مدام غر می زند
بهانه می گیرد
تو را می خواهد
و من، جوابی ندارم به او بدهم !
جمعه ها که می رسد
دلم را با یاد تو آرام می کنم !
🔅 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
@Etr_Meshkat
#درمان_غفلت_زدگی_ها
❤️امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
⚪️وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ
☀️آنچه امروز، پیش می فرستی، فردای قیامت بر آن وارد می شوی، پس برای خود در سرای آخرت جایی آماده كن، و چیزی پیش فرست.
📚 #خطبه_153
@Etr_Meshkat
⭕️ کتاب "مبانی معرفتی مهدویت"
🔹 در تالیف استاد اصغر طاهرزاده درباره حضرت حجت تلاش شده خواننده تا حدّي به عظمت وجود حضرت حجت در هستي پي ببرد و سعي كند در راستاي شناخت امام زمان نهايت تلاش را بنمايد.
🔸 در این کتاب دلایل عقلی وجود حضرت حجت و نحوۀ حضور آن حضرت در هستی، نقش و حضور فعّال حضرت در زمان غیبت، مقام وِلایی حضرت و این که شناخت امام خود به خود یک نحوه سلوک و سیر به سوی حقایق عالمِ غیب را به همراه دارد.
#معرفی_کتب_مهدوی
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
25.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊صلوات منسوب به ابوالحسن ضراب اصفهانی
سیدابن طاووس از مولایمان مهدی(عج) روایت کرده:
هرگز این صلوات را ترک مکن زیرا خداوند مارا بر امرمهمی درباره این صلوات مطلع گردانیده است.
@Etr_Meshkat
#داستان_ظهور
ادامه قسمت چهارم
ﺁﻳﺎ ﺑﻴﻦِ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻴﺼﺪ ﻭﺳﻴﺰﺩﻩ ﻧﻔﺮﻯ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﻜّﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮﺏ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻛﻨﺪ. ﺍﻭ ﻗﺪﺭﻯ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: «ﻟﺸﻜﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﺸﻜﺮﻳﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻛﻨﻴﺪ».
ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ.
ﺁﺭﻯ، ﺁﻥ ﻟﺸﻜﺮ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺎﻳﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﺸﺐ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜّﻪ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ(ﻉ) ﻭ ﺷﻴﻌﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻋﺰﻳﺰ ﻛﻨﻨﺪ. ﺷﻤﺎ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻩ ﺍﻳﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺼﺪ ﻭ ﺳﻴﺰﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﻨﻨﺪ؛ ﺍﻣّﺎ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﻡ، ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﺩﺷﻤﻨﻰ ﺑﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺷﻴﻌﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻜّﻪ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ، ﭼﻬﺮﻩ ﻫﺎﻳﻰ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻛﺎﺭ ﺧﻠﺎﻓﻰ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪ؟
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻜّﻪ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺘﻰ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭﻯ ﺑﻜﻨﻨﺪ.
ﺷﺐ ﻓﺮﺍ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﻓﺮﻭ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ.
پایان قسمت چهارم
التماس دعای فرج
@Etr_Meshkat
✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
#داستان_انکه_دیر_آمد
✅قسمت👈سیزدهم
گیج خواب بودم اما با شنیدن اسم عقرب به خود آمدم و نیم خیز شدم. یک پایم از شیار بیرون مانده بود و عقربی بزرگ و زرد روی پایم راه می رفت احمد گفت: «تکان نخور.»
بلند شد و چفیه اش را لوله کرد و به عقرب زد. اما عقرب به بیرون شیار نیفتاد بلکه به چفیه چسبید. خودمان را کنار کشیدیم. عقرب حرکات عجیبی می کرد. به دور خود می چرخید. انگار درد می کشید. سرانجام خود را از شیار بیرون انداخت و دور شد احمد گفت: «یادت باشد تا آمدن سرور نباید پایمان را از شیار بیرون بگذاریم.»
با تعجب پرسیدم: «سرور؟»
احمد خندید و گفت: «اسم برازنده ای نیست؟ برای کسی که این طور ما را ازسختی و بلا نجات داد؟»
خوشم آمد. چند بار نام سرور را تکرار کردم. واقعاً برزنده اش است. عجیب بود، با آنکه می دانستیم حرارت آفتاب به شدت دیروز است، اصلا احساس گرما و تشنگی نمی کردیم. حتی گرسنه مان هم نبود اما هرچه زمان می گذشت بی تابی مان بیشتر می شد که کی دوباره آن صورت و آن چشم ها را می بینیم. وقتی خورشید از وسط آسمان پایین آمد و رو به افق پیش رفت، دلشورۀ عجیبی به من دست داد. نمیتوانستم بنشینم یا مثل احمد بایستم و به افق خیره بشوم. اگر سرور نیاید چه؟ اگر فراموشمان کند؟
نکند برای دوباره آمدنش باز باید استغاثه کنیم و دعا بخوانیم؟ طاقت نیاوردم و گفتم: «اگر نیاید چه کار کنیم؟»
📚برگرفته از کتاب: نجم الثاقب
✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
@Etr_Meshkat
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
#دعایفرج
🌟 در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
🌸 من ظهور لحظه ها را میشمارم تا بیایی
🌟 خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
🌸 در مسیرت جانفشانم گل بکارم تا بیایی
🔅 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
@Etr_Meshkat