eitaa logo
🔴بسم الله الرحمن الرحیم🔴
116 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
77 فایل
بسـم اللّٰـه الـرحـمٰن الـرحـیمْ حــسین هــمان اسـم اعـظم است 💔 تعجیل در ظهور مـولا و آقای همه مـا صــلوات ☈(اینجا همه چی هست هــمه چــی) 🌱🟢🟩🏹📌🗡️ کـپی : صلـوات بر محمّد و آل مـحمّد و عـــجــل فــرجهم 🖤 https://eitaa.com/FATEHHAN 💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️یه جای کار میلنگه! 👈 عجیبه دختران جوان و نوجوان ما دین‌گریزی میکنن... @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️یه جای کار میلنگه! 👈 عجیبه دختران جوان و نوجوان ما دین‌گریزی میکنن... @Panahian_ir
. "حسین به خوابم اومد؛ تا دیدمش شروع کردم سؤال کردن؛ -گفتم: کجایی +گفت: در محضر سید الشهدا یه کم ساکت شد +گفت: جز شهادت هیچی به دردم نخورد. -پرسیدم: نماز شب ؟ +گفت: برای رضای خدا نبود... میدونی فقط چیزی پذیرفته میشه که فقط و فقط برای رضای خدا باشه -گفتم: هیئت رفتن هات؟ +گفت: کامل برای رضای خدا نبود. دیگه نگذاشت چیزی بپرسم، خودش ادامه داد که: شهادت من رو برد بالا اگه شهید نمیشدم، دست خالی بودم خیلی کار دارم، اگه میمردم بدبخت میشدم نفس کشیدن هم باید برای رضای خدا باشه به سختی صحبت میکرد، انگار اجازہ صحبت کردن نداشت. دوبارہ تأکید کرد: جز شهادتم هیچی به دردم نخورد، اعمال دیگم برای دل خودم بود. آخرش هم گفت: خیلی زود دیر میشه بهش گفتم حسین جان سفارش منم بکن. خندید؛ هیچی نگفت؛ رفت " راوی: همسر شهید 🍃به مناسبت ایام سالگرد | 💚 و
. "حسین به خوابم اومد؛ تا دیدمش شروع کردم سؤال کردن؛ -گفتم: کجایی +گفت: در محضر سید الشهدا یه کم ساکت شد +گفت: جز شهادت هیچی به دردم نخورد. -پرسیدم: نماز شب ؟ +گفت: برای رضای خدا نبود... میدونی فقط چیزی پذیرفته میشه که فقط و فقط برای رضای خدا باشه -گفتم: هیئت رفتن هات؟ +گفت: کامل برای رضای خدا نبود. دیگه نگذاشت چیزی بپرسم، خودش ادامه داد که: شهادت من رو برد بالا اگه شهید نمیشدم، دست خالی بودم خیلی کار دارم، اگه میمردم بدبخت میشدم نفس کشیدن هم باید برای رضای خدا باشه به سختی صحبت میکرد، انگار اجازہ صحبت کردن نداشت. دوبارہ تأکید کرد: جز شهادتم هیچی به دردم نخورد، اعمال دیگم برای دل خودم بود. آخرش هم گفت: خیلی زود دیر میشه بهش گفتم حسین جان سفارش منم بکن. خندید؛ هیچی نگفت؛ رفت " راوی: همسر شهید 🍃به مناسبت ایام سالگرد | 💚 و
سراغ مردی رفته ایم که سینه اش مالامال از خاطرات خردلی است! جانبازی که برای هر چند دقیقه صحبت باید نفسی تازه کند… سرفه مکرر و خس خس سینه پی در پی کلامش را قطع می‌کند. سرفه و خس خس سینه مشخصه جانبازان شیمیایی است که با کمترین توجه می‌توان به عارضه گازهای شیمیایی که سالیان سال در سینه و دیگر اندام این جانبازان خانه کرده پی برد. هر کدامشان بر اثر عارضه گازهای شیمیایی دچار علائم و عوارض شدیدی همچون تنگی نفس، خس خس سینه، اشک ریزش از چشمان، سردرد، استخوان درد و دردهای بی شمار دیگرند. در سکوت بی صدای جانبازان شیمیایی این دردها غوغایی از سخن دارند. آناج: لطفأ خودتان را برای مخاطبان آناج معرفی کنید. *اینجانب محمد شفوی فرزند محمد حسین متولد شهریور ماه سال 43 در خانواده مذهبی در تبریز هستم . در دی ماه سال 62 به جبهه اعزام و در بهمن سال 64 در سومین مجروحیتم به افتخار جانبازی با 70 درصد نائل شدم. آناج: انقلاب را چطور درک کردید؟ چطور شد که به جبهه راه پیدا کردید؟ زمان انقلاب من 14 سال داشتم. ابتدا فعالیت خود را با عضویت در پایگاه مقاومت مسجد محل آغاز نموده و در راهپیمایی ها و تظاهرات، مراسم های مذهبی همچون دعای کمیل و نماز جمعه شرکت می کردم. سپس از طریق پایگاه مقاومت به ناحیه مقاومت بسیج منتقل شده و پس از مدتی فعالیت در در ناحیه به تعاون سپاه تبریز معرفی و در آنجا فعالیت خود را ادامه دادم. از آنجایی که علاقه شدیدی به حضور در جبهه و خدمت در آنجا داشتم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم.
سراغ مردی رفته ایم که سینه اش مالامال از خاطرات خردلی است! جانبازی که برای هر چند دقیقه صحبت باید نفسی تازه کند… سرفه مکرر و خس خس سینه پی در پی کلامش را قطع می‌کند. سرفه و خس خس سینه مشخصه جانبازان شیمیایی است که با کمترین توجه می‌توان به عارضه گازهای شیمیایی که سالیان سال در سینه و دیگر اندام این جانبازان خانه کرده پی برد. هر کدامشان بر اثر عارضه گازهای شیمیایی دچار علائم و عوارض شدیدی همچون تنگی نفس، خس خس سینه، اشک ریزش از چشمان، سردرد، استخوان درد و دردهای بی شمار دیگرند. در سکوت بی صدای جانبازان شیمیایی این دردها غوغایی از سخن دارند. آناج: لطفأ خودتان را برای مخاطبان آناج معرفی کنید. *اینجانب محمد شفوی فرزند محمد حسین متولد شهریور ماه سال 43 در خانواده مذهبی در تبریز هستم . در دی ماه سال 62 به جبهه اعزام و در بهمن سال 64 در سومین مجروحیتم به افتخار جانبازی با 70 درصد نائل شدم. آناج: انقلاب را چطور درک کردید؟ چطور شد که به جبهه راه پیدا کردید؟ زمان انقلاب من 14 سال داشتم. ابتدا فعالیت خود را با عضویت در پایگاه مقاومت مسجد محل آغاز نموده و در راهپیمایی ها و تظاهرات، مراسم های مذهبی همچون دعای کمیل و نماز جمعه شرکت می کردم. سپس از طریق پایگاه مقاومت به ناحیه مقاومت بسیج منتقل شده و پس از مدتی فعالیت در در ناحیه به تعاون سپاه تبریز معرفی و در آنجا فعالیت خود را ادامه دادم. از آنجایی که علاقه شدیدی به حضور در جبهه و خدمت در آنجا داشتم، تصمیم گرفتم به جبهه بروم.