eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
398 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها سال نو مبارک🦋 انشاالله سال خوبی داشته باشید🙂 و انشاالله سال خوبی رو برای خودتون و اطرافیانتون رقم بزنید❤️ و انشاالله که امسال شاهد فرج آقا امام زمان(؏ج)باشیم🌹🙏🏻
بله بله😂😐 چشم حتما هماهنگ میکنم😐😑😂
نمیدونم والا بچتون مجید چه بدی در حق ماکرده😂😐
هدایت شده از ❥MASAGH✿¦ُ️️مَـسَـٰآق
شعار امسال☘ ‌شعار‌امسال‌توسط‌حضرت‌آقا(تولید،دانش‌بنیان،اشتغال‌آفرین)قرار‌گرفت..!!🌿🌸
سلام صبحتون به خوشی و میمنت❤️🌹
https://digipostal.ir/noroz تقدیم به همه اعضا کانال❤️🌹
سال👇 ☘ ☘☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ 🍀 🍀 ☘. ☘ ☘ ☘ ☘. ☘ ☘ ☘☘.☘ ☘☘ ☘ ☘ ☘ ☘☘☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘☘☘☘ ☘ ☘☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ☘ ان‌شاءالله‌ سال‌خوب‌وپربرڪتے داشته‌باشین 🌸🌺🍀
0¹/0¹/0¹ تاریخ رند 🙃😎
سلام باورکنید انقدر درگیرم که حد نداره ولی تایپ کنم چشم میفرستم🙂❤️
درحال تایپ...✍🏻
به نام خدا پارت : چهل و ششم 🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷 رسول : از سایت زدم بیرون و رفتم فرودگاه بلیت گرفتم برای مشهد فردا ۸ صبح ، کارم که تو فرودگاه تموم شد توی شهر قدم میزدم اقا محمد هم هی به گوشیم زنگ میزد اما جواب نمیدادم حوصله ی هیچی و هیچکس و نداشتم فقط میخواستم یکم تنها باشم همین ، بعد از ۶ بار که زنگ زد به ناچار جواب دادم رسول : بله محمد : رسول معلوم هست تو کجایی ؟ کجا رفتی یهو ؟ رسول : نگران شدی ؟ محمد : وقتی میگی هر چی شد گردن خودتون خوب آدم نگران میشه ، رسول مسخره بازی در نیار برگرد سایت رسول : چرا ساعت اداری که یکم دیگه تموم میشه حالا من یکم زودتر اومدم بیرون اگه دوست داری میتونی توبیخم کنی محمد : الان از من دلخوری ؟ سکوت کردم محمد : رسول ، با تو ام ، پس دلخوری رسول : نباشم ؟ اقا سعید داره پیش شارلوت زجر میکشه اون وقت ما هیچ کاری براش نمیکنیم اینه رسم رفاقت ؟ محمد : رسول من نمیتونم بخاطر خوابی که تو دیدی همه چیو اینجا ول کنم بیام مشهد که بعدشم اصلا دلیل اصلی اینکه ما اینجاییم سعیده که شاید بتونیم ردی چیزی ازش پیدا کنیم رسول : خوب اقا من که دارم بهتون میگم مشهده محمد : اگه نباشه چی ؟ رسول : اگه نباشه اصلا منو اخراج کنید ، اصلا اقا بهتر نیست برای اینکه مطمئن شیم یه نفوذی بفرستیم تو خونشون ؟ ما که نمیخوایم شارلوتو دستگیر کنیم هنوز هم که ردی از سعید پیدا نکردیم به نظرم این بهترین کاره محمد : که حتما هم اون نفوذی تویی رسول : بله محمد : رسول برو خونه فردا تو اداره با هم حرف میزنیم رسول : اما اقا محمد : همین که گفتم ، شب بخیر گوشی رو قطع کرد دستی به صورتم کشیدم و رفتم سمت خونه پ.ن : نفوذی
به نام خدا پارت : چهل و هفتم 🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷 رسول : صبح آماده شدم وسایلمو برداشتم و رفتم سمت فرودگاه سوار هواپیما شدم و رفتم مشهد ، رسیدم رفتم هتل یه اتاق گرفتم و رفتم توش همینجوری افتادم رو تخت و به سقف خیره شدم ، آخه من چرا سر خود هر کاری میکنم ؟ اگه اقا محمد بفهمه دخلم اومده اصلا ولش کن الان اول از همه باید مطمئن شم که سعید پیش شارلوته یا نه خوب حالا چیکار کنم ؟ آها باید برم خونه ی شارلوت اما با چه پوششی ؟ با پوشش خدمتکار یا چی ؟ اوووف رسول خنگ شدیا اگه بری خودت گیر بیفتی چی ؟ خوب این که بهتر از هیچیه نهایتش منم میرم پیش سعید ، خوب اگه نبردنت پیش سعید چی ؟ خوب حالا اون موقع یه فکری میکنم ، وای من چرا همش دارم با خودم حرف میزنم ؟ تو افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد اقا محمد بود ۱۰ بار تا حالا زنگ زده پس چرا من نفهمیدم ؟ خوب تو هواپیما بودم دیگه ، جواب دادم رسول : الو سلام اقا محمد : سلام استاد رسول کجایی ؟ رسول : من....امممم..‌..چیزه.....من محمد : رسول چرا من من میکنی ؟ کجایی الان ؟ رسول : مشهد محمد : چیییییییی ؟! کجا ؟ شوخی میکنی دیگه ؟ رسول : نه خیر کاملا جدیم من اومدم مشهد محمد : تو واسه چی بدون اجازه ی من رفتی مشهد ؟ رسول : اقا من دیشب بهتون گفتم شما گفتید چند روزه دیگه منم خودم اومدم مشهد محمد : رسول اونجا هیچ کاری نمیکنی خوب ؟ همونجا میمونی تا ما بیایم فهمیدی ؟ رسول : شما کی میاین ؟ محمد : فهمیدی یا نه ؟ رسول : بله محمد : خیلی خوب فعلا کاری نداری ؟ رسول : نه اقا محمد : خداحافظ رسول : خداحافظ پ.ن : رسول رفت مشهد ✈️