به نام خدا
پارت : چهل و هفتم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
رسول :
صبح آماده شدم وسایلمو برداشتم و رفتم سمت فرودگاه سوار هواپیما شدم و رفتم مشهد ، رسیدم رفتم هتل یه اتاق گرفتم و رفتم توش همینجوری افتادم رو تخت و به سقف خیره شدم ، آخه من چرا سر خود هر کاری میکنم ؟ اگه اقا محمد بفهمه دخلم اومده اصلا ولش کن الان اول از همه باید مطمئن شم که سعید پیش شارلوته یا نه خوب حالا چیکار کنم ؟ آها باید برم خونه ی شارلوت اما با چه پوششی ؟ با پوشش خدمتکار یا چی ؟ اوووف رسول خنگ شدیا اگه بری خودت گیر بیفتی چی ؟ خوب این که بهتر از هیچیه نهایتش منم میرم پیش سعید ، خوب اگه نبردنت پیش سعید چی ؟ خوب حالا اون موقع یه فکری میکنم ، وای من چرا همش دارم با خودم حرف میزنم ؟ تو افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد اقا محمد بود ۱۰ بار تا حالا زنگ زده پس چرا من نفهمیدم ؟ خوب تو هواپیما بودم دیگه ، جواب دادم
رسول : الو سلام اقا
محمد : سلام استاد رسول کجایی ؟
رسول : من....امممم....چیزه.....من
محمد : رسول چرا من من میکنی ؟ کجایی الان ؟
رسول : مشهد
محمد : چیییییییی ؟! کجا ؟ شوخی میکنی دیگه ؟
رسول : نه خیر کاملا جدیم من اومدم مشهد
محمد : تو واسه چی بدون اجازه ی من رفتی مشهد ؟
رسول : اقا من دیشب بهتون گفتم شما گفتید چند روزه دیگه منم خودم اومدم مشهد
محمد : رسول اونجا هیچ کاری نمیکنی خوب ؟ همونجا میمونی تا ما بیایم فهمیدی ؟
رسول : شما کی میاین ؟
محمد : فهمیدی یا نه ؟
رسول : بله
محمد : خیلی خوب فعلا کاری نداری ؟
رسول : نه اقا
محمد : خداحافظ
رسول : خداحافظ
پ.ن : رسول رفت مشهد ✈️
به نام خدا
پارت : چهل و هشتم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
مریم :
آروم چشمامو باز کردم صبح شده بود نشستم رو تخت و چشمامو مالوندم
محمد مهدی : اِ مریم بیدار شدی ؟
مریم : نه هنوز خوابم
محمد مهدی : نمکدون برو دست و صورتت رو بشور
پاشدم و رفتم سمت آشپزخونه
مریم : به به میبینم که اقا محمد مهدی صبحونه آماده کرده چه خبره ؟
محمد مهدی : هیچ خبری برای خودمه
مریم : اِ یعنی من نخورم ؟
محمد مهدی : چرا حالا اگه میخوای میتونی یکم بخوری
خندیدم و رفتم دست و صورتم و شستم و دوباره اومدم آشپزخونه داشتیم صبحونه میخوردیم که گوشیم زنگ خورد رفتم برداشتم دیدم سادیاست
محمد مهدی : کیه ؟
مریم : سادیا
جواب دادم
مریم : الو
سادیا : الو مریم چیشد ؟
مریم : هیچی دیگه اومدم مشهد
سادیا : واقعا ؟ الان مشهدی ؟
مریم : اره
سادیا : هتلی ؟
مریم : اره
سادیا : آدرس هتل رو بفرست
مریم : خوب تو آدرس بفرست من بیام
سادیا : گفتم آدرس هتل رو بفرست
مریم : خیلی خوب باشه الان میفرستم برات
سادیا : باشه ، خداحافظ
مریم : خداحافظ
محمد مهدی : چیشد مریم ؟
مریم : هیچی میگه آدرس هتل رو بفرست
محمد مهدی : خیلی خوب پس من برم آماده شم زودتر برم تا نیومده
مریم : باشه برو
محمد مهدی حاضر شد و از خونه رفت بیرون منتظر شد منم آماده شدم چادرم رو سرم کردم و منتظر سادیا شدم هتل ما نزدیک حرم بود از پنجره میشد حرمو دید یهو وسط افکاراتم سادیا زنگ زد
مریم : بله
سادیا : من رسیدم اتاق چندمی ؟
مریم : اتاق....
سادیا : باشه اومدم
قطع کرد
پ.ن : یعنی قراره چی بشه ؟؟ 🤔
هدایت شده از «تبادلات گاندویی»
وقت همگی بخیر🌹🍃
هدف ما پیشرفت شماست✅
جذب بالای 50 هم داشتم💫
شرایط تبادلاتمون👇🏻
1_کانالتون حتما حتما گاندویی باشه
2_آمارتون بالای 100 باشه
3_حتما در کانال تبادلات عضو باشید
جذبتون بستگی به بنرتون داره👌🏻
تا 15 دقیقه بعد از ارسال تمومی بنر ها هیچ پیامی ندید❌
اطلاعات بیشتر از نحوه کاری در کانال زیر سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
اگر شرایط رو داشتید تشریف بیارید پیوی...
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام خوبی یه کانال اوردم برات توش کلی فعالیت داره
میدونی کانالش در مورد چی خوب معلوم گاندو توش یه عالمه فعالیت دارن مثل
فیلم
عکس
رمان اینم رمانش 👇
_____________________________
رمان بی قرار شهادت
داوود : اقا محمد اقا محمد
همین الان زنگ زدن و گفتن ادوارت داره از
ایران خارج میشه
محمد : داوود به بچه ها بگو آماده شن زود
بریم
داوود : باشه بعد خبر دادن به بچه ها رفتیم
و سوار ماشین شدیم و رفتیم
رسیدیم به هواپیما هواپیما می خواست
حرکت کنه زود رفتیم و جلوی حرکت
هواپیما رو گرفتیم و رفتیم توی هواپیما
دنبال ادوارت می گشتیم اقا محمد رو به
اون طرف کرده بود و داشت دنبال ادوارت
می گشت من هم این ور رو نگاه میکردم
که یه دفعه صدای افتادن اومد وقتی
برگشتم دیدم .........
.....................................................
می خوای آدمه رمان رو بخونی فقط کافی روی لینک کلیک کنی 👇
❤️🍃@gandomgidnorozi🍃❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام🦋
به اولین کانال ماکان بند تو ایتا خوش امدید😉
تو این کانال همه چی هست🤪 حالا بخون😌👇
#استوری
#ادیت
#فیلم
#اهنگ
#جزیره
#امیر_مقاره
#رهام_هادیان....
هنوز بیشتر از اینا هم داره💋
عضو شو تا جانمونی👀
@macan_band1
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
#مینویسمتایادمنرود:
تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم.
با شهدا بودن سخت نیست،
#باشهداماندنسختھِ✋🏿🍊
https://eitaa.com/joinchat/661127333Cf01e375efc
کانالی مخصوص هر چۍ بسیجی پای خطھِ🧔🏻📿
#منبعهمهعکسخفنایایتاسحاجۍجون👊🏼🤷🏾♂🕶
به پا تا از دستش ندادی💜💣
https://eitaa.com/joinchat/661127333Cf01e375efc
#زودجوینبدهتالینکشپاکنشده🚶🏾♂👆🏻
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
••|||•♥️•|||••
- نوجوونےوعاشقدستبندوجینگیلی؟🚶🏿♂
- میخوایبرارفیقتکادوبخریپولتکمه؟
میخوای کار فرنگی کنی و میخوای خرید عمده کنی؟😃
پس بدو برو تو این کانال😉🌿
https://eitaa.com/joinchat/406978683C6e21789d2f
#هنوعضونشدی؟😐🖐🏻
#بدوتاجانموندی🚶♂
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام👋🏻🧕🏻
🌺دنبال یک کانال خوب میگردی🌺
🌺می خوای یک کانال عالی بهت معرفی کنم که تو: 🌺
#داستان
#فونت_اسم
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#بازی_در_خانه
#قرآن
#کیوت
#دعا
#تست_هوش
#بازی
#طبیعت
#انگیزشی
#لطیفه
#اسلایم
#آشپزی
#نقاشی
#کرانچ
#کاردستی
#پروفایل
#ذکر_روز
#عکس_خام
#ایده
#ماه_های_تولد
#ترفند
#میوه_آرایی
#خلاقیت
#بک_براند
#عکاسی
#چالش
#بستن_روسری
#تزئین_کیک
#رمان
#ارسالی
#تبادل
#چالش
#حدیث_روز
#دانستنی
#کتاب
#سوپرایز
#نماز
#فونت_اسم
#مکتب_حاج_قاسم
#تلنگر
#گاندویی
#رمان_امیـــن_هانیـــه
#میوه
#عکاسی
#رمان_نرگس_برای_من_است
#وصیت_نامه_حاج_قاسم
#مهدویت
#ساندویچ_خونگی
#داستان_کوتاه
#آموزش_ساخت_اسݪایم
#توصیه
#آموزش_زبان
#ادابازی
#بیوگرافی
#تبلیغ
#عاشقانـــه_مذهبــــی
#قلقلک
#العجلیامولا
#درسی
#ایده
#فعالیت_زیاد
توش داشته باشه🌺
پس یک سر به این کانال بزن🌺
@mnssha4
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام
میدونستی راز پنهان نماد چشم زخم که نمیخواهند شما بدانید چیست؟😳😨
میدونستی اصلا این چیزی که بیشترمون تو خونه هامون داریم نمادش چیه؟🤔
اگه نمیدونی بیا کانال زیر فیلمش سنجاقه📎
@dokhtaraneMahde
ورود اقایان در این کانال اکیدا ممنوع😡⛔️