هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سلام علیکممم🖐🏻
اومدم بهتون یک کانال عالی معرفی کنم👌🏻
که پر از ابزار ادیت و اموزش های مختلفِ که اگر دنیا رو بگردی مثل اموزش هاش پیدا نمیکنی😲🤯😱
هر ابزاری که واسه ادیت نیاز داری اینجا داره😱
پس اگر دوست داری یک ادیتور ماهر بشی اینجا عضو شو😌😄
https://eitaa.com/joinchat/441909410C9dca5d9148
هدایت شده از ᵐᵒᵇⁱⁿᵃ
امروز قراره یک کانال همه چی تموم رو بهتون معرفی کنم😍
اگر گاندویی باشی شخصیت های رمانو میشناسی👍🏻
توی این کانال میتونی کلییی رمان جذاب بخونی🤩
این رمانی هم که الان میخونید تا پارت آخر توی کانال بارگذاری شده👇🏻
ــــــــــــــ
#گاندو3🐊
#پارت_12
داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود....
با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳
رسول: رفتم سمت شیشه اتاق،
با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱
بدنم یخ زده بود...
توان ایستادن رو پاهامو نداشتم....
خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..!
با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫
سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭
رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭
داوود:رسول جان😭
رسول: ولمم کننن دااوودد😩
رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشهه
ولمم کننیدد
داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨
ـــــــ
عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐
فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻
خیلی نگران شدم که نکنه...😥
با ترس رفتم جلوتر...
با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱
ــــــ
رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق...
کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨
چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭
اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود....
پ.ن¹: خط صاف...!
ــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫
بعد از نیم ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩👇🏻
رااستی محمد و رسول باهم برادرن😳🤣
فکرشو بکن🤭
تازه یه دعوا حسابی هم کردن🤫😬
رسول به خاطر ماموریت به روژان محرم شدن و همین باعث ازدواجشون شد🎉
ولی با کلی کَل کَل😂
فرشید عاشق خواهر سعید شده
ولی سعید خیلی مخالفت کرد😕
سعید عاشق خواهر فرشید شده😳
علی سایبری و امیر هم با جناق همن😐😂
ــ
امنیت🇮🇷
#فصل_4
#پارت_47
داوود: یه چیزی میخوام بگم، فقط اصبانی نشید.. آب دهنمو قورت دادم و ادامه دادم...
راستش...راستش من میخوام....ازدواج کنم
رسول: به مبااارکه لیلیلیی
محمد: مبارک است...چرا باید اصبی بشیم اخه!
داوود: چون میخوام با.... زینب...خانم...ازدواج کنم.....
محمد: زینب😳☺️
رسول: با همون لبخند صورتم و با تعجب گفتم: کدوم زینب
داوود: میدونستم منظورمو فهمیده ولی دوباره گفتم: زینب خانم...خواهرتون
رسول: لبخند صورتم تبدیل به اخم شد
یعنی چی
داوود: یعنی میخوام با زینب خانم ازدواج کنم....
رسول: بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش یدونه محکم زدم تو گوشش..
داوود: وقتی سیلی رو زد صورتم تکون نخورد ولی ناخودآگاه چشمام از شدت درد بسته شد...
خونی که روی صورتم بود رو حس میکردم کاملا نصف صورتم بی حس شده بود!
ــ
برای خواندن رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
رمانی که الان خوندید توی کانال به صورت کامل بارگذاری شده و فصل پنجمش در حال نوشتنه👆🏻
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
بچه ها ببخشید بخدا سرم خیلی شلوغ بود ولی از فردا به بعد فعالیت هامون رو شروع می کنیم
وقت همگی بخیر🌹🍃
هدف ما پیشرفت شماست✅
جذب بالای 50 هم داشتم💫
شرایط تبادلاتمون👇🏻
1_کانالتون حتما حتما گاندویی باشه
2_آمارتون بالای 100 باشه
3_حتما در کانال تبادلات عضو باشید
جذبتون بستگی به بنرتون داره👌🏻
تا 15 دقیقه بعد از ارسال تمومی بنر ها هیچ پیامی ندید❌
اطلاعات بیشتر از نحوه کاری در کانال زیر سنجاقه🖇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558
اگر شرایط رو داشتید تشریف بیارید پیوی...
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام خوبی یه کانال اوردم برات توش کلی فعالیت داره
میدونی کانالش در مورد چی خوب معلوم گاندو توش یه عالمه فعالیت دارن مثل
فیلم
عکس
رمان اینم رمانش 👇
_____________________________
رمان بی قرار شهادت
داوود : اقا محمد اقا محمد
همین الان زنگ زدن و گفتن ادوارت داره از
ایران خارج میشه
محمد : داوود به بچه ها بگو آماده شن زود
بریم
داوود : باشه بعد خبر دادن به بچه ها رفتیم
و سوار ماشین شدیم و رفتیم
رسیدیم به هواپیما هواپیما می خواست
حرکت کنه زود رفتیم و جلوی حرکت
هواپیما رو گرفتیم و رفتیم توی هواپیما
دنبال ادوارت می گشتیم اقا محمد رو به
اون طرف کرده بود و داشت دنبال ادوارت
می گشت من هم این ور رو نگاه میکردم
که یه دفعه صدای افتادن اومد وقتی
برگشتم دیدم .........
.....................................................
می خوای آدمه رمان رو بخونی فقط کافی روی لینک کلیک کنی 👇
❤️🍃@gandomgidnorozi🍃❤️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز یک شنبه»
سلام🦋
به اولین کانال ماکان بند تو ایتا خوش امدید😉
تو این کانال همه چی هست🤪 حالا بخون😌👇
#استوری
#ادیت
#فیلم
#اهنگ
#جزیره
#امیر_مقاره
#رهام_هادیان....
هنوز بیشتر از اینا هم داره💋
عضو شو تا جانمونی👀
@macan_band1