فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه فکر قشنگی
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
این بهشت دل گشته موج موج طوفانی
معدن دعا بودی حضرت سلیمانی
ای شهید پاینده مثل مهر تابنده
از جهان رها بودی حضرت سلیمانی
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
مامانم هیچوقت بهم نگفت چادر سرت کن!
ولی همیشه بهم یاداوری میکرد که به بزرگترت احترام بزار.
اون هیچوقت نگفت آرایش نکن!
ولی همیشه بهم یاداوری میکرد با ادب باش و تو کاره دیگران دخالت نکن.
و من این گونه بزرگ شدم...
باطنم شاید از صدتا دخترچادری بهتر بود چون من به جایه پوشش ظاهرم پوشش باطنم رو برگزیده بودم
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
دلم شهادت می خواهد
مردن را همه بلندند
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
چآدری هآیی رآ میشنآسی کِه حُرمَت
آن رآ نگه نمیدارند.
بآوَر کُن این قآنع کُنَنده نیست برایِ
"چادر نداشتن ِ تو"
حآل که اینقدر دلسوز ِحریم ِ چادری...
حآل که دلت پاک است
تو حرمت ِ حجآب ِ زهرا (س) را نگه دار...
وَ به هَمه ثابت کُن:
"هَمه ی چآدری هآ بَد نیستند"
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
نمیدانم شما هم این را شنیده اید یا نه
اما . . .
در سرزمین من
به بانوان چادری و محجبه
میگویند چادرنشین
به حافظان یادگار فاطمه برچسب امل میچسبانند
کاش مردمان سرزمینم
کمی حرمت نگهدارند...
کاش . . .
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
Hamed Zamani - Mardane Mamooriate Sakht (128).mp3
7.35M
تا پای جان دلداده ی فرمان مولاییم
#بانوی_بی_نشون
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
🔵 #قاتل_عنکبوتی 🔵
مناسب برای بالای 15 سال
🔻 سعید حنایی، قاتل زنجیره ای که بود؟
🔻 ماجرای توهین فیلم #عنکبوت_مقدس به امام رضا (ع) چیست ؟
🔻تحلیل تیزر فیلم #عنکبوت_مقدس
سعید کارگری ساده بود که همراه همسر و دو پسرش در خانهای در منطقه فقیرنشین مشهد زندگی میکرد. او گفته بود: تا قبل از ازدواج با هیچ زنی صحبت نکردم با اینکه مادرم خیاط بود و شاگردهای زیادی داشت و 15 دختر به خانه ما رفتوآمد میکردند، اما من با هیچکدام صحبت نکردم. بچههای محل سربهسرم میگذاشتند و میگفتند این همه دختر در خانه شماست و خوش میگذرد اما ما ۶ برادر بودیم و میگفتم که اینها امانت هستند و نباید نگاه بد به آنها شود. از خدا میخواستم که دختری پاک نصیبم شود. یک روز وقتی برادر بزرگم در خانه فردی بنایی میکرد با برادرم کاری داشتم، وقتی به خانه آن مرد رفتم دختری آمد و چای آورد و من دیدم همان دختری است که میخواهم. بعد با هم ازدواج کردیم. از زمانی که تصمیم قطعی گرفتم تا زمانی که ازدواج کردم یک هفته طول کشید.
یک روز وقتی همسر سعید به مدرسه پسرش رفته بود تا درباره اوضاع تحصیلی او پرسوجو کند، واقعهای رخ داد که شوهرش را به جنایتکاری مخوف تبدیل کرد. آن شب وقتی سعید از محل کارش که کارگاهی ساختمانی بود به منزل بازگشت متوجه خراشی روی صورت همسرش شد.
زن ماجرا را اینطور تعریف کرد: موقع بازگشت به خانه سوار خودرویی شخصی شده بود و راننده با این تصور که مسافرش زنی خیابانی است پیشنهادی غیراخلاقی داده بود. زن برآشفته شده و در درگیری با راننده صورتش زخم برداشته بود.