#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
#پارت_74
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون #تب و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم.
ارین: ریحانه... من #دوستت دارم نکن این کار رو با من!
ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت!
نخواستم بببنم چطور خواهش میکرد نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب #مثبت به سامان دادم که کاش نمیدادم و پرپر شدن آرین رو جلوی چشمم نمیدیدم که با بغض لبخند تلخی آرزوی خوشبختی برام میکرد💔
صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین!
https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2
پارت واقعی‼️
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#سپر
#پارت_74
#محمد
وقتی اومدن دنبالم رسول نبود
کمی دور تر سایت نگه داشت تا راه باقی مونده رو قدم بزنیم
تو این مدت دلم برای یه بار دیدنش در میزد
اما تنها چیزی که ازش داشتم یه تیکه عکس بود
که نگاهم به رسول خورد
توی راه بچه ها از تمام اتفاقات افتاده برام حرف زدن
از عمل قلب رسول
تمام قلبم سوخت با چیز هایی که درباره ی رسول میگفت
سعید در حالی که کمی لنگ میزد گفت
سعید: بفرما با هم رسیدیم
منتظر آمدنش به این دست خیابون شدیم که نگاهم به ماشینی بود که با سرعت به سمت رسول میومد
داد زدم
محمد : رسول مواظب باش !
اما کار از کار گذشته بود
پاهام قفل کرده بود خودمو به سمت جیگر گوشه ام می کشیدم
سرش شکسته بود و خون تمام صورتش رو گرفته بود
با بعضی پنهانی کنارش زانو زدم
دستمو توی موهای فرفریش کشیدم
چشماش بسته بود اما با این کارم اروم پلک هاشو باز کرد
اولین قطره ی اشکم مستقیم روی صورتش فرود اومد
دلتنگش بودم
انگار می خواست چیزی بگه
تو اون همهمه و صدا ها نمی تونستم بشنوم
سرمو کمی نزدیک گوشش بردم
رسول:مـ..مـ.حـ.حمد؟
محمد: جانم ؟ جان محمد ! دورت بگردم حالا که من اومدم تو می خوای بری
توروخدا بیدار بمون نذار حسرت ت بمونه روی دلم
دوباره لب به سخن گشود
رسول:مــیـ..شــ..شه بغــ.....لــ..م.کنــی ؟
میترسیدم دست بهش بزنم چه برسی به بغل کردنش
محمد : دردت به جونم خودت میدونی نمی تونم بغلت کنم
هیچ وقت فکر نمی کردم دیدارمون به اینقدر غمگین باشه
بمیرم براش
چی کشیده موقعی که من نبودم
بلاخره آمبولانس که مردم زنگ زده بودن رسید
روی زانو هام نشسته بودن
دستش تو دستم بود
چشماش بسته
فشار آرومی به دستش دادم که چشم هاشو باز کرد
تکنسین ها برانکارد رو اوردن
و به آمبولانس منتقلش کردن
سرم سنگین بود
نمیدونستم داره چه اتفاقاتی میوفته
اما اینو می فهمیدم که رسول چشمش به منه تا بیام تو آمبولانس
سریع سوار شدم
.
وقتی رسیدیم سریع بردنش اتاق عمل
از استرس تمام وجودم به رعشه افتاده بود
سرمو ما بین دست هام گذاشتم
به خودم اومدم بچه ها رو بالای سرم دیدم
در حالی که نفس نفس میزدن گفتن
داوود : آقا چیشد ؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂