eitaa logo
فدایے ࢪهبࢪ
60 دنبال‌کننده
682 عکس
163 ویدیو
7 فایل
''♥مٺولد️⇦۱۴۰۰/۴/۲۵ ''💚ناشناسمونھ⇦ https://harfeto.timefriend.net/16322253063127
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 پاره کردن نامه اعمال زشت توسط فرشتگان 🎈زیباترین استغفار از نظر پاداش ، استغفارى است که بعد از نماز عصر خواندنش مطلوب است . و اگر هر روز تلاوت گردد، فرشتگان مأمور انسان موظّف مى شوند ، نامه اعمال زشت استغفار کننده را پاره کنند. ⚜رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرمایند : هر کس بعد از نماز عصر هر روز ، روزى یک بار بگوید: « أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ، الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ، ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ ، وَ أَسْأَلُهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَىَّ تَوْبَهَ عَبد ذَلیل خاضِع فَقیر بائِس مِسْکین ( مُسْتَکین ) مُسْتَجیر لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاضَرّاً وَ لا مَوْتاً وَ لا حَیاهً وَ لانُشُوراً ». 🔻خداوند به دو ملک مأمور او دستور مى دهد که نامه کردار زشت او را ، هر چه هست ، پاره کنند . 📗مستدرک الوسائل ، ج ۵ ، ص ۱۲۰
زراره از امام صادق(علیه السلام) پرسید: اگر من زمان غیبت را درک کردم و در آن زمان واقع شدم، چه کاری انجام دهم؟ حضرت فرمود: ‌ای زراره! اگر این زمان را درک کردی، پیوسته این دعا را بخوان: «اللهم عرفنی نفسک فانّک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانّک اِن لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فانّک ان لم تعرفی حجتک ضللت عن دینی». خدایا! خودت را به من بشناسان، چون اگر خویش را به من نشناسانی پیامبرت را نمی‌شناسم، خدایا! فرستاده‌ات را به من بشناسان، چون اگر او را به من نشناسانی، حجتت را نمی‌شناسم، خدایا! حجت خود را به من ب‌شناسان وگرنه گمراه خواهم شد و از دینم منحرف می‌شوم.
✨ ﷽ ✨ 💥دعای درآخرالزمان↯ دعای غریق↯ 🌺✨ یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک✨🌺 ═════ೋೋ═════ 💥 دعا برای و امام زمان(عج)↯ 🌺✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ، فَاِنَّك اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيَّكَ. اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِف حُجَّتَكَ. اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَك، فَاِنَّكَ اِنُ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني ✨🌺
💠مولا علی علیه‌السّلام: مَنْ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ طَابَتْ عِشْرَتُهُ‌ هر كس خوش اخلاق باشد، زندگى‌اش پاكيزه و گوارا مى‌گردد. 📚غررالحكم ح۸۱۵۳ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌼نمازپرفضیلت ماه جمادی الثانی این نماززمان معیّنی نداره.ازآغازاین ماه تاپایان این ماه،چه روزوچه شب می‌توان انجام داد. چهاررکعت نماز، که دونمازدورکعتی است وپس ازسلامِ دورکعتِ اوّل بلافاصله دورکعت دوم رومیخونی 🙏نماز اوّل: 👈ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه آیه‌ الکرسی(تا هوالعلی العظیم ۱ مرتبه سوره قدر ۲۵ مرتبه. 👈ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره تكاثر ۱ مرتبه، سوره توحيد ۲۵ مرتبه 🙏نمازدوم: 👈ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه، سوره كافرون ۱ مرتبه، سوره فلق ۲۵ مرتبه 👈ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره نصر ۱ مرتبه، سوره ناس ۲۵ مرتبه 👈و پس ازسلام نمازدوّم بگو ✨سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ (70مرتبه) ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (70 مرتبه) ✨اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ (3 مرتبه) 🔅 سپس سربه سجده بزاروسه مرتبه بگو: 👈✨يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ✨ 👈▪️سپس درسجده ذکرحاجت 🕊💚
دیابت قندخون علائم دیابت: 🔻خستگی غیرعادی و فزاینده در طول زمان 🔻 مشکلات بینایی خفیف، 🔻تشنگی و دفع ادرار بیش از حد معمول 🔻طولانی شدن دوره التیام زخم‌ها، 🔻بی‌حسی یا سوزن سوزن شدن دست یا پا 🔻 تشنج یا اغما (ممکن‌ است‌ نشان‌دهنده‌ پایین‌ افتادن‌ قندخون‌ باشند). بلافاصله‌ کمک‌ بخواهید 🔻 بی‌حسی ، یا درد در پاها یا دست‌ها 🔻عفونتی‌ که‌ در عرض‌ ۳ روز خوب‌ نشود 🔻درد قفسه‌ سینه‌ 🔻 بدتر شدن‌ علایم‌ اولیه‌ علی‌رغم‌ پایبندی‌ به‌ درمان درصورتیکه ۲-۳ تا از این علائم را دارید به مشاور مراجعه کنید: بهترین راه مبارزه با دیابت : ❤️کاهش حجم غذا در هر وعده و افزایش تعداد وعده های کوچک ❤️مصرف ۵۰ گرم سبزی خام ( مثل هویج ) کنار یک میوه کوچک ❤️جایگزین کردن آرد جوانه و سبوس به جای آرد نانوایی برای طبخ نان اما راهکارهای کنترل قند خون عبارتند از: ❣غذا را خوب بجوید. ❣ناهار را بتدریج حذف نمایید . ❣در بیشتر غذاها جو اضافه کنید . ❣سویق جو قبل از غذا میل کنید . ❣تخم شنبلیله بعد از غذا بمقدار لازم میل نمائید . 💠بعد از نماز عشا شام میل کنید 🌙سعی کنید اول شب بخوابید زیرا بدن در اول شب انسولین تولید می‌کند*.
یک شب به طور کامل نخوابید چه اتفاقی می افتد؟ توانایی استدلال و عملکرد مغزتان به مدت 4 روز مختل خواهد شد 🌕خواب عمیق زخم ها و بیماری را بهبود میبخشد.در مرحله‌ی خواب عمیق، پروتئین داخل بدن برای از بین۰ بردن هر گونه آسیب مانند سموم و مواد مضر فعالیت خواهد کرد و همین سبب می‌شود که زخم‌های‌تان سریع‌تر بهبود بیابند 🌕داشتن خواب عمیق می‌تواند حساسیت انسولین را افزایش دهد و به بدن کمک کند که قند خون را در خود کاهش دهد درنتیجه اگر خوب میخوابید احتمال کمی دارد که دیابت بگیرید. 🌸
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم. عاشقانه نگاهش کردم و گفتم: _اگه تیرش بهت میخورد... حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره سرمو گذاشتم روی پاش و گریه میکردم.هر دو مون آروم گریه میکردیم. خیلی گذشت... در اتاق رو میزدن.صدای مادروحید اومد گفت: _وحید،زهرا،حالتون خوبه؟ صداش بغض داشت... سرمو آوردم بالا،به وحید نگاه کردم.به من نگاه میکرد.خیلی خوشحال شدم.لبخند روی لبم نشست.گفتم: _مامان نگران ماست.جواب بده. وحید گفت: _زهرا خیلی دوست دارم..خیلی. لبخند عمیقی زدم و گفتم: _ما بیشتر. وحید هم لبخند زد.مامان دوباره صدامون کرد. صدامو صاف کردم و گفتم: _مامان جان، ما خوبیم. به وحید نگاه کردم و گفتم: _ که ما خوبیم،سالمیم. وحید گفت: _ . گفتم: _شما واقعا خیلی مردی.مهربان، عاقل،عاشق، وظیفه شناس، مسئول،باغیرت،قوی،محکم هرچی بگم کمه.... بعد با شیطنت گفتم: _ولی دو تا عیب بزرگ داری. وحید سؤالی نگاهم کرد.گفتم: _خوش قیافه و خوش تیپی. وحید فقط نگاهم کرد.گفتم: _آخ..یادم رفت. -چی رو؟ -باید برای بهار یه کم کاراته بازی میکردم. به خودم اشاره کردم و گفتم: _قبلنا خوش سلیقه تر بودی. وحید لبخند زد. بالبخند گفتم: _حالا این دفعه چون خیلی پشیمونی میبخشمت. ولی اگه یه بار دیگه تکرار کنی حسابتو میرسم. فهمیدی؟ گفت: _از قبل میدونستی؟ -آره. -از کی؟ -یه هفته ای هست. -چرا تا حالا نگفتی؟ -وحید به من نگاه کن. با مکث سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد. -من بهت اعتماد داشتم و دارم.مطمئنم اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی. خیلی جدی گفت: _زهرا،من هیچ وقت به هیچ زنی جز تو فکر نکردم،نمیکنم و نخواهم کرد. منم جدی گفتم: _دروغ نشه. -باور نمیکنی؟ -پس مامان و خواهرات چی؟ به اونا فکر نمیکنی یا زن نیستن؟ خندید. دلم خیلی آروم شد.ولی خنده ش زود تموم شد.سرشو انداخت پایین.گفت: _زهرا،من شرمنده م... -من بهت افتخار میکنم..خیلی..وحید وقتی کارت رو درست انجام بدی بعضی ها دشمنت میشن.چون بعضی ها دشمنی میکنن پس نباید کارت رو درست انجام بدی؟ یا از اینکه کارت رو درست انجام دادی باید شرمنده باشی؟..اونی که باید شرمنده باشه شما نیستی. شما باید سرتو بالا بگیری که جلوی نامردها کوتاه نمیای. -....زینب... -زینب سادات برای ما.ما کنار هم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم..وحید وقتی شما کنارم باشی نبودن همه رو میتونم تحمل کنم. -زهرا تو همه ی زندگی من هستی.خداروشکر تو سالمی. یک ساعت به اذان صبح بود.... با هم نمازشب خوندیم و از خدا کردیم و ازش خواستیم... ادامه دارد...
* 💞﷽💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📚 رمان زیبای با هم نمازشب خوندیم و از خدا کردیم و ازش خواستیم بهمون بده. یک هفته بعد از اون روز وحید گفت: _بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده. منتظر بود من چیزی بگم.گفتم: _به من مربوط میشه که داری میگی؟ -گفته اول میخواد با تو صحبت کنه. -با من چکار داره؟ -نمیدونم. -مجبورم؟ -نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف میکشم. -باشه.هروقت بگی میام. -پس آماده شو. تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت: _شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟ -خیالت راحت. میخواست درو باز کنه گفتم: _وحید نگاهم کرد. -میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟ -نه،شاید چیز مهمی بگه. -اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟ یه کم نگاهم کرد بعد گفت: _یه کاریش میکنم. بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد... تعجب کردم. یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود. لبخند زدم و گفتم: _بفرمایید. لبخندی زد و نشست... دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت: _تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره. بالبخند گفتم: _برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟ لبخندی زد و گفت: _جواب سؤالمو میخوام. تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم. -سؤالت چی بود؟ -تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟ دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم: _چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات مهمه؟ -خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم. -تو خدا رو قبول داری؟ -نه. - برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست. هرکاری میکنم تا ازم باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم و برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره جواب میدم. -از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟ -وقتی کسی رو خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟ با اشاره سر تأیید کرد. -برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی. با شیطنت نگاهم کرد و گفت: _مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟ بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره. لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی. به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم: _مهمترین فرد زندگی من . رو هم چون خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم. -چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟ بالبخند نگاهش کردم. -اولش ناراحت شدم... مکث کردم و بعد گفتم: _هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده. -چرا؟ -وحید بخاطر منافعی که یقینا مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که انجام نده. -خب میتونسته تو اون فضا نباشه. -گفتم که حتما بوده. -میتونسته نگاه نکنه. -بعضی گناه ها . -یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟ -خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید مهمه.اگه میکرد کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من هم شده. -یعنی اگه دوباره اینکارو انجام.. نذاشتم حرفشو ادامه بده.... ادامه دارد...
💠وجود نازنین امام صادق علیه السّلام از پدرانش علیهم السّلام نقل کرده که فرمودند: امیرالمؤمنین علیه السّلام به کارگزاران خود نوشت: قلمهایتان را تیز کنید، و سطرهایتان را نزدیک کنید، چیزهای زائد خود را برای من ننویسید، و معانی کوتاه را انتخاب کنید، شما را از زیاده‌گویی بر حذر می‌دارم که اموال مسلمانان (بیت‌المال) متحمّل ضرر نمی‌شود!!! 📚بحارالانوار ج۴۱ ص۱۰۵ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌻دعایی‌مجرب از امیر المومنین(ع) برای کلیه حوائج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از امیر المومنین علیه السلام نقل شده است 🔹که به جهت هر حاجت بعد از نماز صبح ۱۲ مرتبه این‌ دعای شریف را بخوانید: 🔹 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً. 📚 هزار و یک ختم ص ۲۸۱ ختم ۶۶۸ 🛑 در تشرف مرحوم عراقي به محضر امام زمان علیه السّلام که دستور آن از طريق مرحوم سلطان آبادي در مفاتیح الجنان ذکر شده است امام زمان ارواحنا فداه مداومت به خواندن این دعا بعد از نماز صبح را برای گشایش کار و وسعت رزق سفارش کردند. ‌‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای نذاشتم حرفشو ادامه بده... محکم و قاطع تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: _اگه وحید بازهم تو این موقعیت قرار بگیره و اینکارو انجام بده تا وقتی باشه و خلاف میلش من مشکلی ندارم. براش قابل هضم نبود..لبخند زدم و گفتم: _اول باید برات مهم بشه.تو الان حتی قبولش هم نداری،معلومه که متوجه حرف من نمیشی. به میز خیره شده بود و فکر میکرد.گفت: _مگه خدا چه تو زندگی آدم داره؟ لبخند زدم... مثل وقتی که آدم یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره و بعد ناخودآگاه لبخند میزنه. تو دلم گفتم خدایا هنوز هم شهره ی شهرم به عشق ورزیدن؟ بهار باتعجب نگاهم میکرد...بالبخند نگاهش کردم.گفتم: _خدا کسیه که به من و تو لطف کرده و ما رو به ..میشه گفت کارخانه ای که ماشین درست کرده مگه چه تأثیری تو زندگی ماشین داره؟!!..برای اینکه ماشین درست کار کنه،کی بهتر از سازنده ش...میتونه بگه چطور ازش استفاده کن؟...خدا کسیه که من و تو رو از میشناسه....خدا کسیه که از من و تو به خودمون مهربونتره...خدا کسیه که وقتی باهاته،وقتی باهاشی دیگه برات فرقی نمیکنه که کی کنارته و کی کنارت نیست.. بهار..خدا بهترین دوست آدمه...خدا تنها کسیه که هیچ وقت تنهات نمیذاره و همیشه باهاته. با تمام عشقم به اون حرفها رو به بهار میگفتم....هنوز هم وقتی عشقمو جار میزنم حال خوبی بهم میده.گفتم: _اگه حرف دیگه ای نمونده من برم. چیزی نگفت.بلند شدم.گفت: _بخاطر دخترت متأسفم.من نمیخواستم به تو و بچه هات آسیبی برسه. نگاهش کردم.لبخند زدم و رفتم. رفتم بیرون و درو بستم... یاد زینب ساداتم افتاده بودم.اشکهام جاری شد. متوجه دوربین شدم.احساس کردم وحید داره نگاهم میکنه.سریع اشکهامو پاک کردم و روی صندلی نشستم تا وحید بیاد. سرم پایین بود.کفش هاشو دیدم. بلند شدم،برای احترامی که همیشه بهش میذاشتم.نگاهم میکرد. فهمیدم همه حرفها مونو شنیده.گفتم: _قرار بود کسی نشنوه. لبخند زد و گفت: _حاجی گفت لازمه.شاید چیزی بگه که مهم باشه. گفتم: _همه شو با دقت شنیدی دیگه؟ منظورمو فهمید.لبخندی زد و گفت: _بله. کنارهم راه میرفتیم و ساکت بودیم.تو ماشین که نشستیم چند دقیقه فقط نگاهم میکرد.بعد گفت: _زهرا،من مجبور بودم... -لازم نیست توضیح بدی. -ولی من میخوام بگم.. اول بهار اومد سراغم. بخاطر پرونده ای که دست من بود.من هیچ توجهی بهش نمیکردم. نه اینکه توجه نکردن بهش سخت بود برام..نه....حاجی گفت بهار رو تحویل بگیر تا ازش بگیریم.گفتم من نمیخوام.به یکی دیگه بگین من نمیتونم.گفت هیچکس بهتر از تو نمیتونه ازش اطلاعات بگیره. اوایل محرم نبودیم ولی بهار خیلی بهم نزدیک میشد و ابراز علاقه میکرد. کاملا هم مشخص بود نقشه ست.به حاجی گفتم دیگه نمیتونم. حاجی گفت خیلی خوب پیش رفتیم،اطلاعات خیلی مهمی ازش گرفتیم.واقعا هم اطلاعاتی که من از زیر زبونش میکشیدم بدون اینکه خودش متوجه بشه و از واو به واو حرفهاش میگرفتم خیلی مهمتر از اطلاعات سوخته ای بود که بهش میدادم..بهار متوجه شده بود که با اون رفتارش من بیشتر اذیت میشم. اونم هربار بهم نزدیکتر میشد تا اذیتم کنه.اون برای من موجود چندش آوری بود که حتی از دیدنش هم حالم بهم میخورد، من گناه هم نداشتم.اما اون گاهی اونقدر بهم نزدیک میشد که تماس بدنی هم داشت ولی من ازش متنفر تر میشدم. اما بازهم گناه بود.ما فقط جاهای عمومی قرار میذاشتیم و صحبت میکردیم.تمام حرفهای ما ضبط میشد.حاجی هم.... -وحید نگاهم کرد. -نیازی نیست ادامه بدی.من دوست دارم..باورم کن. -همیشه بهت افتخار میکردم. امروز حاجی هم فهمید من چه فرشته ای دارم.هر حرفی که میگفتی حاجی به من نگاه میکرد و لبخند میزد.آخری گفت اگه مرد بود بهترین نیروی من بود،مثل تو. لبخند زدم و گفتم: _خداروشکر مرد نیستم.چون اونوقت همسر شما نبودم و این همه خوشبخت نبودم. پنج ماه از مرگ زینب سادات گذشت... ادامه دارد....