eitaa logo
فدایے ࢪهبࢪ
60 دنبال‌کننده
682 عکس
164 ویدیو
7 فایل
''♥مٺولد️⇦۱۴۰۰/۴/۲۵ ''💚ناشناسمونھ⇦ https://harfeto.timefriend.net/16322253063127
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ با شرابخوار همنشین نباشید امام صادق (علیه السلام): لاَ تُجَالِسُوا شُرَّابَ اَلْخَمْرِ فَإِنَّ اَللَّعْنَةَ إِذَا نَزَلَتْ عَمَّتْ مَنْ فِي اَلْمَجْلِسِ 💡 با شرابخواران همنشين نشويد، زيرا هنگامى كه لعنت خدا فرود آيد همه كسانى را كه در مجلس هستند فرا مى‌گيرد. 📚
 من لا يحضره،  جلد۴،  صفحه۵۷
🌱 سبک زندگی سالم
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: أَصْدَقُ کَلِمَه قالَتْها الْعَرَبُ کَلِمَهُ لُبَیْد: ألا کُلُّ شَیء مَا خَلاَ الله باطِلُ *** وَکُلُّ نَعِیْم لا مَحَالَهَ زائلُ(1) ترجمه صحیح ترین و رساترین جمله ای که عرب گفته است، گفتار «لبید» (شاعر معروف) است آن جا که می گوید: «آگاه باشید هرچیزی جز خدا باطل است و هر نعمتی بالاخره از دست خواهد رفت». شرح کوتاه توجه به فنای ثروت ها و مقام ها و زوال نعمت ها به انسان هشدار می دهد که هم در به دست آوردن آنها رعایت حق و عدالت را کند و هم در طرز مصرف آنها راه اعتدال پیش گیرد. ابدیّت و جاودانگی لباسی است که تنها به قامت کبریای او می زیبد و راه نیافتن فنا و نیستی تنها مخصوص ذات پاک اوست. در برابر هر صحنه ای از صحنه های زندگی مادی باید به این حقیقت توجّه داشت و مغرور نشد. ا............... 1. مصباح الشریعه، صفحه 45.
ابراهيم عليه‏السلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليه‏السلام و اسحاق‏ ابراهيم عليه‏السلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليه‏السلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد. ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مى‏كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مى‏داشتند، سال‏ها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليه‏السلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهيم عليه‏السلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند. ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد.(222) اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد. ساره نيز سال‏ها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مى‏شد، از ابراهيم مى‏خواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد. ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليه‏السلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند مى‏شوم؟! به راستى بسيار عجيب است!(223) طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرم‏تر شد. از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه‏السلام پديد آمد، از پاداش‏هاى مخصوص الهى به ابراهيم عليه‏السلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليه‏السلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند.
💠 حدیثِ پیشگیری 💠 💎 چشم زخم وجود دارد 🔻امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: الْعَيْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ؛ وَ الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ؛ وَ الطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ. 🧿 «چشم زخم» حق است و تعويذ [دعايى كه براى دفع چشم زخم است] نيز حق است و سِحر حق است و فال نيك نيز حق است اما فال بد حق نيست و عدوى [اثرگذارى كسى بر ديگرى در امور خرافى نيز] حق نيست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مركب و نگاه كردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت۴۰۰ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈
◾️  علیه السلام   🔹 حضرت امام جعفر الصادق علیه‌السلام فرمودند: 🔘 به درستي كسي كه براي زيارت به سوي مرقد حضرت حسين بن علي عليه‌السلام برود، در حالي كه حقّش را مي‌شناسد و پيش از زيارت در فُرات غسل كند و از آب خارج شود، ☑️ مثل كسي است كه از گناهانش خارج شود. پس هنگامی كه به حائر حرم عليه‌السلام رسيد، قدم از قدم برنمی‌دارد، مگر اين‌كه خداوند برايش ده حسنه می‌نويسد و ده گناهش پاك می‌گردد. 📚 روضه المتقین، ج۵، ص۳۷۹ ⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌کابوس‌ࢪرویایی💗 قسمت154 در زندان هم زندانیان از پا نمی نشستند و از این فرصت برای پرورش و جذب نیرو استفاده می کنند. گاهی بین افراد چپی، راستی و مسلمان مباحثه ای می شود. انقلابیونی که گرایش اسلامی دارند به فتوای مرجعیت جز به ضرورت با کسانی که عقاید ماکسیسم و غیر الهی دارند هم نشینی نمی کنند. نرگس هم جز در چند مباحثه با آن ها هم کلام نمی شود. وقتی که بند خلوت می شود آهسته برای بار آخر به ادرس نگاه می کنم. در سلول یکی از اعضاست و باید زیر تخت از گوشه‌ی گلیم کهنه آن را بیرون بیاورم. کمی استرس دارم چون اگر پاسبانی مرا ببیند با توجه به حکمم اعدام روی شاخش است! کسی در سلول نیست. زیر تخت می روم و گاهی سرک می کشم که کسی نیاید. با دیدن دو پا از دور ترس برم می دارد. موقعی که میخواهم سر بلند کنم گوشه‌ی تخت به سرم می خورد. آخی زیر لب می گویم و با دیدن سکینه که آن هم از اعضاست به خودم بد و بیراه می گویم. سکینه که از قصدم با خبر می شود می گوید: _تو کارتو انجام بده من سرک می کشم. قبول می کنم و دوباره سر در تخت می کنم. گلیم را کنار می زنم و کتابی بی جلد به دستم می آید. سکینه که می بیند کارم را انجام داده ام می رود. کتاب را زیر لباس مخفی می کنم و زیر تشک تخت قایم می کنم. یکهو با صدای نرگس زهره می ترکانم. نرگس با دیدن رنگ و روی پریده ام ابرو خم می کند و می پرسد: _حالت خوبه رویا؟ _آ...آره خوبم! چطور؟ _چطور؟ رنگ شده زردچوبه. الکی لبخند می زنم و می گویم که خوبم. با این که بو هایی برده اما پا پیچم نمی شود. روی تختش می نشیند و صدایم می زند. _جان؟ _تو حاج رسولی که گفتی برات چه شکلی بود؟ _یعنی چی که چه شکلی بود؟ _یعنی این که چرا هنوز تو فکرته؟ فکر میکنی چه باعث شده فراموشش نکنی؟ سوالش مرا به فکر می برد. کمی در موردش با خود خلوت می کنم. چهره‌ی محجوب و با حیای پیرمرد در روزنه‌ی نور هنوز در ذهنم نقش بسته. تا به حال به این فکر نکرده بودم. واقعا حاج رسول چه کسی بود که دید مرا باز تر کرد؟ چرا هنوز حرف هایش به ذهنم می ریزد؟ جوابی برایش ندارم. _واقعا نمیدونم. هنوز خودم تو فکرشم اما نمیدونم اون چی بود که توی وجود حاج رسول که من رو مجذوب خودش کرد! نرگس برمی خیزد و نگاهش رو به رویم قرار می گیرد. _ولی من فکر کنم بدونم اون چی بوده. چشمانم چهارتا می شود و سریع می پرسم:" چی؟ چی بوده؟" مکث کوتاهش مرا دیوانه می کند. _ایمان... ایمان به خدا. تو وقتی به اون بالایی وصل باشی اون خودش همه چیزو خوب جفتو جور می کنه. شاید چیزیایی که نگم رو الان نتونی درکش کنی اما مطمئنم یه روز به حرف میرسی. _ایمان؟ چطور خب؟ _تو وقتی رابطتت رو با خدا خوب کنی. خدا که خالق این بشر و عالمه میدونه چطور رابطه‌ی تو رو با آدمای این دنیا درست کنه. این حرف از جنس حرف های حاج رسول است. طعم خوشی دارد. حس خوب یک تکیه گاه... یکی که تا ابد همراهت می آید، اما من هنوز خودم را لایق این تکیه گاه نمیدانم شاید هم شک دارم. هر چه هست مانعی است بین من و او! آن روز یاد کتاب را فراموش می کنم. فردا با بی حوصلگی کتاب را باز می کنم و در خلوت می خوانم. همان حرف هاست... از همان جنس هایی که تا به حال مثل میخ با مغالطه و تکرار در ذهنت می کوبند. مجبورم بخوانم چون نباید اعضا بوی از شکم ببرند. اگر شک کنند همان ترس ها بر من غالب می شود. روزهای زندان گر چه طعم آزادی ندارد اما در کنار نرگس روحم آزادانه بر فراز جهان پرواز می کند. تشنه‌ی حقیقت باری بر کنار رودی جاری نشسته و لذت می برد. نرگس متوجه کتاب خواندن های یواشکی ام شده اما به رویم نمی آورد. روزی که بعد از هواخوری به سلول ما را برمی گرداند سمیرا چشم و ابرو نشانم می دهد که پیش شان بروم. برخلاف میلم مجبور به شرکت در جلسه هایشان هستم. در هر جلسه هم مجبورم با چشم و بله اعتماد شان را جلب کنم. آن ها به عنوان یک چیریک روی من خیلی حساب باز کرده اند. سازمان به راحتی اعضایش را رها نمی کنند. علاوه بر جذب به اعضا هم می رسد و شست و شوی مغزی شان می دهد. روزهای زمستان را از پشت شیشه های زندان به تماشا می نشینم. بارش برف مرا به یاد پیمان می اندازد و با خود می گویم یعنی الان لباس گرمی پوشیده؟ سرما نخورد! بعد هم به دانه های برفی حسودی می کنم که بر شانه اش سر می گذارند. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت153 از این که جواب سوالم را نمی شنوم وا می روم. آب دهانم را قورت می دهم. بعد از کلی مِن مِن کردن می گویم:" من که فکر میکنم شما رو اشتباه گرفتن. مگه با این شخصیت مهربون میشه کاری کرده باشین؟" این بار نگاهم می کند. عمیق در چشمانم فرو می رود.‌ _اشتباه که نه ولی ناحق چرا! لحن و جنس حرف هایش مرا یاد حاج رسول می اندازد. انگار که کشف بزرگی کرده باشم با شادی می گویم: _شما از انقلابیون هستین؟ به آهستگی می گوید بله! کم مانده از شادی بال در آورم. نمی دانم چرا هر چه پیش می روم به این بیشتر پی می برم که خدای حاج رسول مرا همراهی می کند. بعد از حاج رسول کسی که سخنانش هم جنس اوست سر راهم قرار داده. لبخندی می زنم. او چیزی از من نمی پرسد اما دلم میخواهد برایش بگویم: _من از اعضای سازمان هستم. _اها... اگه خواستی پی رفقات رو بگیری اونا دو سلول بعد ما هستن. سری تکان می دهم و تشکر می کنم. سر بحث را باز می کنم و اتفاقات پیش آمده را می گویم. نرگس خوب گوش می کنند گاه با نچ نچ کردن واکنش نشان می دهد. بعد از حاج رسول برایش می گویم. از خوبی ها و کمالاتش... از چیز هایی که به من گفته. نرگس هم حرف هایش را تایید کرد. او حاج رسول را نمی شناسد اما درست مثل او با من حرف می زند. انقدر حرف می زنیم و می زنیم که خبر می آید وقت ناهار است. توی سالن همگی به صف می ایستند. نرگس جلوی من ایستاده و وقتی نوبت مان می شود غذایمان را می گیریم. خیلی ها با دیدن نرگس اصرار دارند او کنارشان بنشیند. بالاخره دور یک میز می نشینیم. نرگس با بسم الله غذایش را شروع می کند. گاه میان غذا از او سوالی می پرسند و بحث داغ می شود. بعد از خوردن غذا چند نفر دورش را می گیرند. به محبوبیت او حسادت می کنم. واقعا که مرام و اخلاقی مثل نرگس ندیده بودم که همه شیفته اش باشند. از تخت بالا می روم و سر روی بالشت می گذارم‌. با صدایی برمی خیزم و دور و برم را نگاه می کنم. یک عده بند را شلوغ کرده اند و سربازها سعی در جدایی آن ها دارد. دنبال نرگس می گردم و او را میانجی معرکه می بینم. دو نفری که صدا بلند کرده بودند را می برند. بعد از چند روز بی خوابی و کابوس این اولین خوابی بود که به من چسبید اگر این اتفاق پیش نمی آمد. برای پانسمان دستم آن روز به دکتر زندان رفتم. دکتر از روند بهبود زخم می گوید. نرگس با دیدن زخم روی بازو ام دلسوزی می کند. گاه در دستان خودش اثراتی از سوختگی می بینم، از همان سوختگی هایی که روی دستان حاج رسول بود. با رد های هنوز کف پای نرگس دیده می شد که او سعی در مخفی کردن آن ها داشت. هر روز که پیش می رود من و نرگس بهم نزدیک تر می شویم. گه گاهی به سلول اعضای سازمان سر می زنم؛ اما به دلیل این که هیچ کدام شان برایم آشنا نیستند مراوده با آن ها را زیاد ترجیح نمی دهم. هر از گاهی یکی از خانم های آنجا به نام سمیرا که فردی اجتماعی است مرا دعوت می کند. دور هم جمع می شوند و از عقاید شان می گویند. یک بار به اصرارشان به سلولی می روم که دور هم جمع می شوند. این دورهمی ها سری است و گاه سه به سه و چند نفره برگزار می شود تا زندان بویی نبرد. کنار کوکب نشسته ام که سمیرا از پشت سرش کاغذی به دستم می دهد. _وقتی که رفتی بخونش! قبول می کنم. بعد از اتمام حرف ها به سلول خودمان برمی گردم. کاغذ را باز می کنم و نشانی در بند نوشته شده که کتابی مخفی است. من باید کتاب را بردارم و بخوانم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
305 ـ پايه هاى توبه قرآن: (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَـحَ فَإِنَّ اللّه َ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيمٌ) . (1) (وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحا ثُمَّ اهْتَدى). (2) «هر كس پس از ستمش توبه كند و به صلاح آيد خدا توبه او را مى پذيرد. همانا خداوند آمرزنده و مهربان است». «همانا من مى آمرزم كسى را كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته انجام دهد و سپس هدايت يابد». الإمامُ عليٌّ عليه السلام : التَّوبَةُ على أربَعةِ دَعائِمَ : نَدَمٌ بالقَلبِ ، واسْتِغفَارٌ باللِّسانِ ، وعَملٌ بالجَوارِحِ ، وعَزْمُ أنْ لا يَعودَ . (3) امام على عليه السلام : توبه بر چهار پايه استوار است: پشيمانى در دل، آمرزش خواهى به زبان، عمل كردن با اعضاى بدن، و تصميم بر باز نگشتن به گناه. الإمامُ الباقرُ عليه السلام ـ وقد سألَهُ شَيخٌ مِن النَّخَعِ : إنّي لَم أزَلْ والِيا مُنذُ زَمنِ الحَجّاجِ إلى يَومي هذا، فهَلْ لي مِن تَوبةٍ ؟ قالَ : فَسَكتَ، ثُمّ أعَدْتُ علَيهِ ، فقالَ ـ : لا ، حتّى تُؤَدّيَ إلى كُلِّ ذي حَقٍّ حقَّهُ . (4) امام باقر عليه السلام ـ كه ابتدا در پاسخ به يكى از بزرگان نخع كه گفت: «من از زمان حَجّاج تاكنون والى هستم آيا توبه من پذيرفته مى شود؟» خاموش ماند، پس از آنكه او سخنش را تكرار كرد ـ فرمود : نه، مگر آن كه حقّ هر حقدارى را به او برگردانى. (1) المائدة : 39. (2) طه : 82. (3) بحار الأنوار : 78/81/74. (4) الكافي : 2/331/3.
پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم: مَن حَفِظَ لِسانَهُ فَكأَنّما عَمِلَ بِالقُرآن! کسی که زبانش را مهار کند گویا به (تمام دستورات) قرآن عمل کرده است! ✍(جامع‌الاخبار، ص ٢١٠) . •┈••✾🥀✾••┈• .
❈ 🌷﷽🌷❈ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : زيركترين زيركى، پرهيزگارى است و احمقانه ترين حماقت، گناه كردن.💎❤️✔️ أكيَسُ الكَيْسِ التُّقى ، وأحمَقُ الحُمقِ الفُجورُ . 💎❤️✔️ بحار الأنوار : 77/115/8
. 📹 || دلایل و برکات حضور در ایران 🇮🇷 ⁜️ علت تاکید بر زیارت امام رضا علیه‌السلام چیست؟ ⩮ امام رضا علیه السلام، عهده دار ظهور امام زمان(عج) ⩮ امام رضا علیه السلام، زمینه ساز رشد و گسترش شیعه در ایران ⩮ امام رضا علیه السلام، ایجاد پایتخت شیعه و تقویت آن ⩮ زمینه‌سازی برای ظهور با تصرف امام رضا علیه‌السلام ⩮ تمدن‌سازی مهدوی ایرانیان 🎤حجة‌الاسلام والمسلمین عالی •❀• ✧ از دعاهای امام رضا علیه‌السلام برای امام مهدی(عج) ⁘ اللَّهُمَّ اجعَلهُ القائِمَ المُنتَظَرَ، وَالإِمامَ الَّذي بِهِ تَنتَصِرُ، وأَيِّدهُ بِنَصرٍ عَزيزٍ وفَتحٍ قَريبٍ، ووَرِّثهُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَهَا اللّاتي بارَكتَ فيها، وأَحيِ بِهِ سُنَّةَ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ، حَتّى‌ لا يَستَخفِيَ بِشَي‌ءٍ مِنَ الحَقِّ مَخافَةَ أحَدٍ مِنَ الخَلقِ، وقَوِّ ناصِرَهُ وَاخذُل خاذِلَهُ، ودَمدِم‌ عَلى‌ مَن نَصَبَ لَهُ، ودَمِّر عَلى‌ مَن غَشَّهُ. ⁘ خدايا! او را قائمى قرار بده كه چشم به راهش باشند، و نيز امامى كه با او [از دشمنانت ]انتقام مى‌‌گيرى و با نصرتى فيروزمند و فتحى نزديك، استوارش بدار و وارث شرق و غرب زمين كه برايش مبارك گردانده‌‌اى قرار بده و سنّت پيامبرت(ص) را با او زنده كن تا آن جا كه هيچ چيزى از حقيقت را به هراس از كسى، پنهان ندارد. ياورش را تقويت كن و واگذارنده‌‌اش را وا بگذار و هر كه را با او دشمنى مى‌‌كند، به هلاكت رسان و هر كه را به او خيانت مى‌‌كند، نابود بفرما. ◌ جمال الاُسبوع: ص۳۱۰ علیه السلام علیه‌السلام