eitaa logo
فدایے ࢪهبࢪ
60 دنبال‌کننده
682 عکس
163 ویدیو
7 فایل
''♥مٺولد️⇦۱۴۰۰/۴/۲۵ ''💚ناشناسمونھ⇦ https://harfeto.timefriend.net/16322253063127
مشاهده در ایتا
دانلود
بعثی ها یک وطن فروش را ارشد اتاق ما کردند. او هم در خدمت گزاری به آن ها کم نگذاشت. دیگر، عراقی ها خیالشان راحت بود؛ چون او بهتر از خودشان مواظب ما بود. بعثی ها گفته بودند هیچ اسیری حق ندارد قرآن بخواند و اسرا حق ندارند بیشتر از دو نفر در یک زمان، نماز بخوانند؛ یکی جلوی اتاق و دیگری آخر اتاق. یک روز ظهر دو تن از بچه ها در حال نماز خواندن بودند. من به خیال این که یکی از آن ها نمازش تمام شده، در وسط اتاق نمازم را شروع کردم. یک باره دیدم که ارشد خودفروخته مثل جن جلوی من ظاهر شد و به من گفت: « پدر ...! کی به تو گفته نماز بخوانی»؟ من هم در حال نماز بودم و جوابی به او ندادم. او با چوب چنان بر فرق سرم کوبید که چوب سه تکه شد. بعد با تکه ای از آن بر بدن من می زد و ناسزا می گفت. فریاد می زد: « نماز خواندن بیش از یک نفر ممنوع است. » فشارهای این گونه افراد بر سرِ ما آن قدر زیاد شد که اعتصاب کردیم. درگیر شدیم و به صلیب سرخ شکایت کردیم. فرمانده ی اردوگاه را عوض کردند و کمی راحت شدیم. از آن پس، نگهبان می گذاشتیم و نماز جماعت می خواندیم. راوی: بهروز بیرقدار منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:81
مأموريت موسى و هارون براى دعوت فرعون‏ حضرت موسى عليه‏السلام به مصر نزديك شد، خداوند به هارون برادر موسى كه در مصر زندگى مى‏كرد، الهام نمود كه برخيز و به برادرت موسى عليه‏السلام بپيوند. هارون به استقبال برادر شتافت و كنار دروازه مصر، با موسى ملاقات كرد، همديگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند. يوكابد مادر موسى از آمدن فرزندش آگاه شد، دويد و موسى عليه‏السلام را در بر كشيد و بوسيد و بوييد. حضرت موسى عليه‏السلام برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماند و در آن جا با بنى اسرائيل ديدار كرد و مقام پيامبرى خود را به آن‏ها ابلاغ نمود و به آن‏ها گفت: من از طرف خدا به سوى شما آمده‏ام تا شما را به پرستش خداوند يكتا دعوت كنم. آن‏ها دعوت موسى را پذيرفتند و بسيار شاد شدند. از جانب خداوند به موسى عليه‏السلام خطاب شد كه همراه هارون نزد فرعون برويد، و او را با نرمى و اخلاق نيك به سوى خدا دعوت كنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد. موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! از اين مى‏ترسيم كه او بر ما پيشى گيرد يا طغيان كند. خداوند فرمود: نترسيد من با شما هستم، همه چيز را مى‏شنوم و مى‏بينم.(471) موسى و هارون با زحمات بسيار توانستند با شخص فرعون روبرو شوند، آن دو، دعوت خود را در پنج جمله كوتاه اما پرمحتوا و قاطع بيان كردند: 1 - ما فرستادگان پروردگار توايم. 2 - بنى‏اسرائيل را همراه ما بفرست و به آن‏ها آزار نرسان. 3 - ما بيهوده و بى دليل سخن نمى‏گوييم، بلكه از طرف پروردگارت نشانه (و معجزه‏اى) براى تو آورده‏ايم. 4 - سلام و درود بر آن‏ها كه از راه هدايت پيروى مى‏كنند. 5 - به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه آياتش را تكذيب كنند، و سركشى نمايند خواهد گرفت. فرعون: اى موسى! پروردگار شما كيست؟ موسى: پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آن چه را لازمه آفرينش او بود داده، سپس راهنماييش كرده است. فرعون: پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد كه به خدا ايمان نياوردند؟ موسى: آگاهى مربوط به آن‏ها نزد پروردگارم در كتابى ثبت است، پروردگار من هرگز گمراه نمى‏شود و فراموش نمى‏كند. همان خدايى كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد، و راههايى را در آن پديد آورد، و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك تيره) بر آورديم....(472) فرعون خيره سر در برابر گفتار منطقى و نرم موسى عليه‏السلام و هارون نه تنها هيچگونه تمايلى نشان نداد، بلكه به رجال و شخصيت‏هاى اطراف خود رو كرد و گفت: يا اَيُّها المَلَأُ ما عَمِلتُ مِن الهٍ؛ اى جمعيت (درباريان) من معبودى جز خودم براى شما سراغ ندارم.(473) سپس فرعون با كمال غرور و گستاخى به وزيرش هامان گفت: قصر و برجى بسيار بلند، براى من بساز، تا بر بالاى آن روم و خبر از خداى موسى بگيرم، به گمانم موسى از دروغگويان است. هامان دستور داد در زمين بسيار وسيعى، به ساختن كاخ و برجى بلند مشغول شدند، پنجاه هزار بنّا و معمار مشغول كار گشتند و ده‏ها هزار كارگر، شبانه روز به كار خود ادامه دادند، و در همه جا سر و صداى آن پيچيد. به گفته بعضى، معماران آن را چنان ساختند كه از پله‏هاى مارپيچ آن، مرد اسب سوارى مى‏توانست بر فراز برج قرار گيرد. پس از پايان كار ساختمان، فرعون شخصاً بر فراز برج رفت، نگاهى به آسمان كرد، منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى‏ديد، تيرى به كمان گذاشت و به آسمان پرتاب كرد، تير بر اثر اصابت به پرنده (يا طبق توطئه قبلى خودش) خون آلود بازگشت، فرعون از فراز برج پايين آمد و به مردم گفت: برويد فكرتان راحت باشد، خداى موسى را كشتم. فرعون با اين گونه تزوير و نيرنگ و نمايش قدرت، به عوام فريبى پرداخت و مدتى با اين حركات بيهوده، مردم را به امور پوچ و توخالى، سرگرم كرد و با اين سرگرمى‏هاى خنده‏آور، مى‏خواست مردم را از موسى و خداى موسى عليه‏السلام غافل و بى خبر سازد و با ايجاد مسائل انحرافى، آن‏ها را از مسائل اصلى دور نگهدارد، ولى به قدرت الهى برج آسمان‏خراش او به لرزه افتاد و فرو ريخت و جمعى در ميان آن كشته شدند.(474) طبق بعضى از روايات، جبرئيل از سوى خدا به سوى آن برج آمد و با پر خود به آن زد، برج سه قسمت شد و هر قسمتى به جايى سقوط كرد.(475)
🔴 تسبيح امام زمان (عج) از روز هجدهم تا آخر هر ماه 🔵 علاّمۀ مجلسى رحمه اللّه در «بحار الأنوار» ضمن نقل تسبيح چهارده معصوم عليهما السّلام از «دعوات راوندى» تسبيح مولاى مان امام زمان ارواحنا فداه را چنين نقل مى نمايد: 🌕 سبْحانَ اللَّهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، سُبْحانَ اللَّهِ رِضى نَفْسِهِ، سُبْحانَ اللَّهِ مِدادَ كَلِماتِهِ، سُبْحانَ [اللَّهِ] زِنَةَ عَرْشِهِ، وَالْحَمْدُ للَّهِِ مِثْلَ ذلِكَ پاك و منزّه است خداوند، به تعداد موجوداتى كه آفريده است؛ پاك و منزّه است خداوند، به مقدار رضايت خودش؛ پاك و منزّه است خداوند، به گستردگى و پهناى كلماتش؛ پاك و منزّه است خداوند، به بزرگى عرش او؛ حمد و سپاس مخصوص خداوند است، همانند آن چه گفته شد. 🔺 اين دعا از روز هجدهم تا آخر هر ماه (قمری) خوانده مى شود. 📚 دعوات راوندى ص۹۴/ بحار الأنوار ج۹۴ ص ۲۰۷ 📚 صحیفه مهدیه بخش پنجم دعای ۱۸
7️⃣ 2️⃣ روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 🌸حضرت سجاد علیه السلام: «...ثُمَّ يَكُونُ مَا ذَا قَالَ ثُمَّ تَمْتَدُّ الْغَيْبَةُ بِوَلِيِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الثَّانِي عَشَرَ مِنْ أَوْصِيَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص …إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَيْبَتِهِ الْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ…» «..بعد از آن، غیبت ولیّ و جانشین خداوند بعد از 11معصوم علیهم السلام، ادامه خواهد یافت... مردم زمان غیبتش که امامت او را قبول داشته باشند و منتظر ظهور او باشند، برترین مردم تمام زمان ها هسـتند...» 📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص320
پايان حاكميت اسلام در اندلس اسپانيا پس از يورش مسيحيان (1492م) اندلس پس از حدود 800 سال به طور كلي از دست مسلمانان خارج شد. مسلمانان در هنگام حكومت خود در اندلس، در نشر فرهنگ و تمدن اسلامي كوشيدند و تمدني درخشان با شهرهاي آباد، كشاورزي، صنايع و معماري پرشكوه به وجود آوردند. بدين وسيله بود كه تمدن اسلامي و قسمت مهمي از علم و ادب يونان از طريق اسپانيا به اروپاي غربي انتقال يافت. و از ميان مسلمانان اندلس، دانشمندان بزرگي در علوم گوناگون ظاهر شدند و در بسط تمدن اسلامي كمك شاياني كردند.
💞رمان 💞 قسمت ۲۵ . صدای لااله الا الله گفتناش . من چی فکر میکردم و چی شده بود . از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن . ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه... . رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم . دلم نمیومد بخونمش . بغضم نمیزاشت نفس بکشم . سرم درد میکرد . نامه رو باز کردم . سلام ریحانه خانم (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه) این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود‌ نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم. اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید بلکه من هم عاشقتون بودم از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه ریحانه خانم اگر من و امثال من برای نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه.....همه اینهایی که رفتن و عشق یه نفری بودن همه یه چشمی منتظرشون بود همه قلب مادرها و همسراشون بودن پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم اروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما.... .اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید. سرتون رودرد نمیارم مواظب خودتون باشید حلالم کنید....یا علی . ادامه دارد.... .
💞رمان 💞 قسمت ۲۶ . وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید احساس میکردم کاملا یخ زدم احساس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست اشکام بند نمیومد... . خدایا چرا؟! . خدایا مگه من چیکار کردم؟! . خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه... . خدایا خواهش میکنم سالم باشه . ((از حسادت دل من می سوزد، از حسادت به کسانی که تو را می بینند! از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست مثل ماه و خورشید که تو را می نگرند مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو همه سرشارند از حسادت دل من می سوزد یاد آن دوره به خیر که تو را می دیدم)) . . کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن. . یهو به ذهنم اومد که به امام رضا متوسل بشم . خاطرات سفر مشهد دلم رو اتیش میزد. . ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم . ولی اگه سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطوری بود . شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر خونه زندگیم بود . ولی عشق چی؟!... . اقا جان... این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟! اقا من سید رو از تو میخوام . ✳️یک ماه بعد: . یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده _(ریحانه میتونی ساعت 9 بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم) . اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد.. سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار -چی شده زهرا . -بشین کارت دارم . -بگو تا سکته نکردم . _ریحانه این شهدای گمنامو میبینی؟! -اره..خب؟؟ . -اینا هم همه پدر و مادر داشتن...همه شاید خواهر داشتن...همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود...همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن. . -گریم گرفت . -پس به سید حق میدی؟! . -حرفات مشکوکه زهرا . -روراست باشم باهات؟؟ . -تنها خواهش منم همینه . -ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟! . سرمو پایین انداختم و گفتم _خب اول خاطر و و به خاطر به خاطر .. به خاطر که با پسرای دور و برم داشت . -الانم هستی؟؟ -سرمو پایین انداختم . -قربون قلبت برم...این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره . -یعنی چی این حرفت؟! . یعنی ... . -بیا با هم یه سر بریم خونه ی سید اینا... . . ادامه دارد....
👆👆👆 🔰 در روايتی از حضرت امام جعفر صادق (علیه‌السّلام) آمده كه اگر كسى چهل روز «دعای عهد» بخواند، از ياران وجود مقدس حضرت امام مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد شد؛ اما این آثار دعا ممکن است مقيد باشد به اينكه اعمال و رفتار ديگر او نيز درست و مطابق موازين شرع باشد و ممكن است خداوند متعال به بركت اين دعا انسان را متحول گرداند و با خواندن آن در چهل روز و عهد قلبى با حضرت حجة بن الحسن المهدى(ارواحنافداه) به اين قابليت برسد كه بتواند از اصحاب حضرت شود. 📚(بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۸۳، ص۲۸۴)
‌‌ 💠 نماز بسیارساده شب‌ بیستم ماه رجب 💠 ‌ ✨♥️ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: هر کس در شب بیستم دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ۵ بار سوره قدر؛ خداوند ثواب هایی که به حضرات ابراهیم،‌ موسی، و عیسی علیهم السلام داده است به وی اعطا خواهد نمود، و از شرّ جنّ و انس در امان مانده، و خداوند به دید آمرزش و رحمت به وی می‌نگرد. 📘 البلدالامین، ص۱۶۹
💠 سالروز رحلت محدث كبير شيعه "حاج شيخ عباس قمي" صاحب مَفاتيحُ الجَنان (1319 ش) ✍ آيت اللَّه حاج شيخ عباس قمي در سال 1256 ش، در شهر قم به دنيا آمد. در ابتدا از محضر آيت اللَّه محمد ارباب قمي فيض برد و سپس در 21 سالگي راهي نجف اشرف گرديد. 🔸 وي در نجف از محضر بزرگانی همچون: علامه سيد محمد كاظم يزدي، و شيخ الشريعه اصفهاني بهره برد و اجازات متعدد اجتهاد دريافت كرد. او به كمك حافظه قوي، تلاش پيگير و علاقه وافري كه به شناخت راويان و محدثان موثق و نقل اخبار اهل بيت (ع) داشت به جمع آوري حديث همت گماشت. 🔸 ايشان در حدود سال 1292 ش، ساكن مشهد شد و در آنجا به مدت بيست و دو سال، به تصنيف و تأليف و تدريس پرداخت. درسهاي اخلاق شيخ عباس قمي با استقبال كم نظير طلاب و علماي شهر مواجه شد. 🔸 ايشان پس از تاسيس حوزه علميه قم، به دعوت آيت اللَّه شيخ عبدالكريم حائري راهي اين شهر شد و مدتي در آنجا اقامت نمود. و از محضر آیات عظام وقت بهره گرفت. 🔸 مجموعه آثار او متجاوز از هشتاد اثر است كه در علوم مختلف به نگارش درآمده اند و نشان از روح تلاشگر و عظمت علمي وي دارد. 🔸 كلمات لطيفه، علم اليقين، نَفسُ المَهموم، منازل الاخره و مفاتيحُ الجنان مهمترين و معروفترين اثر آن عالم رباني است. 🔸 سرانجام وي در اواخر عمر راهي نجف شد تا اينكه در 1 بهمن 1319ش، 63 سالگي رحلت كرد و در نجف اشرف مدفون گرديد.
نجف را به قصد کربلا ترک کرده بودیم؛ ولی هنوز دل در حرم غریب امیرالمؤمنین علیه السلام داشتیم. صدای راننده در اتوبوس پیچید: « این جا کربلاست» در آستانه ی شهر کربلا بودیم. جز کشیدن آه از سینه های پر درد، چیز دیگری نداشتیم که هدیه کنیم. تا به خود آمدیم، جلوه ی حرم امام حسین علیه السلام دیدگان ما را منور کرد. ناله هایی که از سوز عشق حسینی در دل ها نهفته بود، به هوا برخاست و زمزمه های " وا حسیناه " از هر گوشه به گوش می رسید. از ماشین ها پیاده شدیم و خود را بر تربت کربلا انداختیم. در آستانه ی حرم، بوسه ها را نثار در و دیوار کردیم و اذن دخول خواستیم. دیگر کسی سر از پا نمی شناخت. همنوا شدیم و نوحه خواندیم. بر سینه ها کوبیدیم و ناله کردیم. بیم و هراس، سراپای دشمن را فرا گرفته بود که مبادا این شور حسینی فراگیر شود و بر مردم تماشاگر اثر گذارد. آن ها فوری بلندگوها را روشن کردند بعد هم شروع به ناسزاگویی و تهدید نمودند. گفتند: « بروید داخل زیارت کنید و پس از یک ربع ساعت برگردید»! به حرم که داخل شدیم، هنگام نماز ظهر بود. به امامت یکی از برادران، نماز جماعت را اقامه کردیم. هر چند که این کار برای امام جماعت گران تمام می شد، ولی باید می خواندیم. اگر آن جا نماز جماعت نمی خواندیم، پس کجا باید می خواندیم. آن جا که در ظهر عاشورای سال 61 هجری، در میان انبوه دشمنان، مولا و مقتدای ما عاشقانه به نماز جماعت ایستاد. نماز که تمام شد و قصد زیارت و طواف حرم را کردیم، گفتند: « وقت تمام است، خارج شوید»! اما مگر کسی در آن حال و هوا به دشمن و حرف او توجه می کرد! راوی: علی رضا دهنوی منبع: کتاب قصه ی نماز آزادگان، صفحه:202
امام على عليه السلام : شَيئانِ لايَعرِفُ فَضلَهُما إلاّ مَن فَقَدَهُما : الشَّبابُ وَ العافِيَةُ ؛ امام على عليه السلام : دو نعمت است كه ارزش آن ها را نمى داند ، مگر كسى كه آن ها را از دست داده باشد : جوانى و تندرستى . غرر الحكم و درر الكلم ، ح 5764 .