eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
926 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🌺🍃 دشمن ما ابلیس ترجیح میده ما آدمِ مذهبی باشیم ولی "" نداشته باشیم بعضی از آدم هایی که از مذهبی ها خوششون نمیاد اما میبینید یه وقتی شیفته ی شهید میشن دلیلش خیلی واضحه تنها بخاطر اخلاصِ اون شهید هست جاذبه اخلاص خیلی بالاست و از طرفی نفرتی که دینداری غیر مخلصانه ایجاد میکنه خیلی درجش بالاتره و به همین دلیل ابلیس ترجیح میده ما آدم های نماز خون و مذهبی باشیم اما مخلص نباشیم اونوقت اینجوری بیشتر حال بقیه رو از دینداری بهم می زنیم (مومن شدن در درگاه خدا سخت نیست اما اخلاص در بندگی خدا سخت است) @Fahma_KanoonTaha
🌹پنجشنبه هست و یادی کنیم از گذشتگان و اسیران خاک خصوصا در ماه رمضان با فاتحه و صلوات و دعا و خيرات 🍀 پيامبر اكرم حضرت محمد صلي الله علیه و آله فرمودند: 🌼  ارواح مؤمنان هر جمعه به آسمان دنيا مى‌آيند و روبروى خانه ها می‌ايستند و هر يك با آواى حزين در حالى كه مى‌گريد مى‌گويد: اى كسان من اى فرزندانم، پدرم، مادرم، نزديكانم به ما عطوفت كنيد. خداى شما را بيامرزد... با درهم پولى يا گرده نانى و يا لباسى در حق ما رحم كنيد(خیرات کنيد)، كه خدا به شما از لباس هاى بهشتى بپوشاند. 📚«وسائل الشيعه، ج ۳، باب ۵۵، ص ۲۲۳» @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 بسم الله الرحمن الرحیم 🔹اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ، وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ، وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ، وَاحْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ، يَا أَبْصَرَالنَّاظِرِينَ. 🔹 خدایا در این ماه برای برپاداشتن امرت نیرومند ساز مرا، و شیرینی ذکرت را به من بچشان، و ادای شکرت را به من الهام فرما، و به نگهداری و پوششت نگاهم بدار، ای بیناترین بینندگان. @Fahma_KanoonTaha
🍃هـــر روز یک آیـه یـک نکتـــــه 🍃 🕯ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🕯 اگر خوش‌نیّت باشیم و اهل خیر رساندن و خوبی، خدا خوبی‌ها و بهتر از آن‌چه که اهلش هستیم نصیب‌مان می‌کند. 💌 ... اگر خدا در دل هاى شما خيرى سراغ داشته باشد، خیر و آن‌چه بهتر است، به شما عطا مى‌كند ... (۷۰ أنفال) @Fahma_KanoonTaha
خندیدن تاثیر بسزایی در سلامتی و تقویت سیستم ایمنی بدن دارد! 😄 ▫طبق مطالعات متعدد انجام شده، یک خنده شدید و طولانی حتی می‌تواند موجب کاهش درد و تقویت سیستم ایمنی بدن شود ▫طبق پژوهش های علمی، فواید پانزده دقیقه خنده برای بدن مساوی با دو ساعت خواب مفید می باشد + امروز روز خنده است، پس شاد باشید و بخندید 😄 @Fahma_KanoonTaha
چطوری از سرماخوردگی پیشگیری کنیم؟🤔 موقعی که احساس گلودرد کردید، سریعا چند حبه سیر خام را کوچک کرده و بخورید، دیگر سرما نخواهید خورد! @Fahma_KanoonTaha
عادت های بد در تغذیه یکی از عادت های بد ما ایرانی ها در تغذیه، نوشيدن چای بعد از غذا می باشد. این عمل آهن موجود در خون را از بین می برد. همچنین این کار باعث بیماری های: آرتروز، یبوست، کم خونی، خار پاشنه، ریزش مو، چربی خون، ناراحتی قلبی و کلیوی می شود. هیچ وقت بعد از غذا سریع چایی نخورید. @Fahma_KanoonTaha
💠ماجرای شوخی جالب شهید مدافع حرم با «حاج قاسم» «مهدی نعمایی عالی» به تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۶۳، در کرج متولد شد. خانواده مهدی اصالتا مازندرانی بودند، اما در کرج سکونت داشتند. شهید نعمایی فرزند پنجم خانواده از دانشجویان ممتاز دانشگاه امام حسین(ع) بود که توانست مدرک لیسانس مدیریت نیرو‌های مخصوص، جوشکاری و برشکاری زیر آب تا عمق چهل متری، مدرک تاکتیک و جودو را کسب کند همچنین به زبان عربی تسلط داشت. ✅ سال ۹۵ برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و یاری دیگری مجاهدان که مقابل تروریست‌های تکفیری می‌جنگیدند عازم سوریه شد و سرانجام در ۲۳ بهمن ماه همان سال، مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) به همراه همرزمانش در خودرو که به طرف منطقه می‌رفتند، توسط مین کنار جاده (تله انفجاری) مزد جهادش را گرفت و شهید شد. 🌻آنچه خواهید خواند گفت و گویی است با زهرا ردانی که خاطره دیدارش با سردار سلیمانی را بعد از شهادت آقا مهدی اینگونه روایت می‌کند: *چرا مهدی به ما زنگ نمی‌زد❓ 🍃مدتی بود به خاطر حضور مداوم همسرم در سوریه، آنجا ساکن شده بودیم. ۲۳ بهمن روز شنبه مصادف با شهادت حضرت فاطمه(س)، دم دمای غروب خیلی دلم گرفته بود و حالم بد بود. یک خانم عربی به نام صباح در همسایگی ما زندگی می‌کرد که با هم دوست شده بودیم. زیاد به من سر می‌زد، اتفاقا آن روز هم آمد پیش ما و مدام از شهادت و بهشت و عموی شهیدش صحبت می‌کرد. با خودم گفتم این حرف‌ها را صباح قبلا هم برایم گفته چرا دوباره تکرار می‌کند؟ آن هم وقتی می‌بیند اینقدر حالم گرفته است❓ همان لحظه تلفن خانه زنگ خورد. آقا مهدی در طول روز اصلا سابقه نداشت به ما زنگ بزند مگر وقتی کار ضروری داشت. اما نمی‌دانم چرا با شنیدن زنگ تلفن به دخترم گفتم: مهرانه بدو گوشی را بردار باباست. 🚺مهرانه سه ساله بود و تازه زبان باز کرده بود. تا تلفن را برداشت گوشی را از خودش دور کرد و گفت: بابا نیست. گفتم: باشه بده به من. گوشی را گرفتم، یکی از همکار‌های آقا مهدی زنگ زد گفت: آقا مسلم (نام جهادی همسرم در سوریه) رفته منطقه و معلوم نیست بتواند امشب برگردد خواستم اطلاع بدهم اگر شب نیامد نگران نشوید. دل شوره گرفتم فکر می‌کردم خب الان که غروب است، حالا کو تا شب؟ مدام با خودم می‌گفتم: چرا مهدی زنگ نمی‌زند؟ چرا حال ما رو نمی‌پرسد؟ کلافه بودم. به دوستش گفتم: خب همانطور که به شما خبر داد به خود من می‌گفت. او هم کمی من من کرد و گفت: آخه آنجا تلفن نیست به من هم با بیسیم اطلاع داد. خیلی استرس گرفتم و تشکر کردم و قطع کردم. رفتم توی فکر و گفتم: یا فاطمه زهرا خودت کمکم کن. به گوشی مهدی پیام دادم و گفتم: عزیزم ان شاءالله هر جا هستی سلامت باشی فقط یک زنگ کوچولو به من بزن بفهمم حالت خوب است. گوشم به تلفن بود و انگار دیگر حرف‌های صباح را نمی‌شنیدم. رفتم آشپزخانه کمی گریه کردم، طوری که بچه‌ها متوجه نشوند. *دیگر صدای پشت تلفن را نمی‌شنیدم مجددا تلفن زنگ خورد، سریع رفتم گوشی را برداشتم. دوباره همان آقا بود، پرسید: اگر برای شب چیزی لازم دارید من تهیه کنم. از تنهایی نمی‌ترسید❓ گفتم: نه همه چیز هست ما هم به تنهایی عادت داریم. وقتی دیدم دوباره تماس گرفت اصلا صدای او را دیگر نمی‌شنیدم. انگار در آن مکان هم نبودم. نمی‌دانم با او خداحافظی کردم یا نه. به خودم گفتم: حضرت زهرا (س) را صدا کنی همه ائمه جواب می‌دهند. حسابی با خانم درد و دل کردم. گفتم: شما خانمی من هم خانمم. نگران شوهرم هستم یک خبری از او به من برسد. * دخترم گفت: یعنی دیگر بابا نداریم صباح تا ۱ شب پیش ما بود. حوصله نداشتم به بچه‌ها غذا دهم او زحمتش را کشید و رفت. شروع کردم به دعا خواندن یکدفعه ریحانه بی مقدمه گفت: مامان چرا ناراحتی؟ یعنی ما دیگه بابا نداریم❓ گفتم: این چه حرفی است⁉️ بابا فردا می‌آید و می‌گوید ببخشید شما را نگران کردم دستم بند بود. انگار گفتن این حرف‌ها مرا هم آرام می‌کرد. ☄️بچه‌ها خوابیدند، اما من تا نماز صبح بیدار بودم. دوستش تلفنی هم داد و گفت کاری بود تماس بگیرید. موبایل مهدی انتن نداشت. می‌خواستم به گوشی دوستش زنگ بزنم سراغی بگیرم، اما با خودم گفتم زنگ زدن ندارد مهدی شهید شده دیگه. *چشم‌های پف کرده صباح حدود ۶ صبح در می‌زدند. فکر کردم شاید مهدی است. در را باز کردم صباح بود. با اینکه عینکی بود، اما چشم‌های پف کرده اش از گریه، مشخص بود. در دلم گفتم ببین❗گریه کرده، اما می‌خواهد من نفهمم. گفت: بیا بیرون چند تا از همکاران حاج مسلم آمدند با تو کار دارند. یک نفرشان را می‌شناختم. گفت: ابجی حالت خوب است؟ گفتم: مسلم کجاست❓ گفت: خوبه ترکش خورده و جراحتش زیاده برای همین نتوانست تماس بگیرد. بیمارستان حلب نبردیمش می‌خواهیم ببریمش دمشق. یک راننده می‌آید دنبال شما که بروید دمشق، اما اگر مسلم نتواند آنجا هم عمل شود می‌فرستیمش ایران. شما وسایل را برای رفتن به ایران آماده کن و بردار و راه بیفت. ادامه دارد...