💠ماجرای شوخی جالب شهید مدافع حرم با «حاج قاسم»
«مهدی نعمایی عالی» به تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۶۳، در کرج متولد شد. خانواده مهدی اصالتا مازندرانی بودند، اما در کرج سکونت داشتند. شهید نعمایی فرزند پنجم خانواده از دانشجویان ممتاز دانشگاه امام حسین(ع) بود که توانست مدرک لیسانس مدیریت نیروهای مخصوص، جوشکاری و برشکاری زیر آب تا عمق چهل متری، مدرک تاکتیک و جودو را کسب کند همچنین به زبان عربی تسلط داشت.
✅ سال ۹۵ برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و یاری دیگری مجاهدان که مقابل تروریستهای تکفیری میجنگیدند عازم سوریه شد و سرانجام در ۲۳ بهمن ماه همان سال، مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) به همراه همرزمانش در خودرو که به طرف منطقه میرفتند، توسط مین کنار جاده (تله انفجاری) مزد جهادش را گرفت و شهید شد.
🌻آنچه خواهید خواند گفت و گویی است با زهرا ردانی که خاطره دیدارش با سردار سلیمانی را بعد از شهادت آقا مهدی اینگونه روایت میکند:
*چرا مهدی به ما زنگ نمیزد❓
🍃مدتی بود به خاطر حضور مداوم همسرم در سوریه، آنجا ساکن شده بودیم. ۲۳ بهمن روز شنبه مصادف با شهادت حضرت فاطمه(س)، دم دمای غروب خیلی دلم گرفته بود و حالم بد بود. یک خانم عربی به نام صباح در همسایگی ما زندگی میکرد که با هم دوست شده بودیم. زیاد به من سر میزد، اتفاقا آن روز هم آمد پیش ما و مدام از شهادت و بهشت و عموی شهیدش صحبت میکرد. با خودم گفتم این حرفها را صباح قبلا هم برایم گفته چرا دوباره تکرار میکند؟ آن هم وقتی میبیند اینقدر حالم گرفته است❓ همان لحظه تلفن خانه زنگ خورد. آقا مهدی در طول روز اصلا سابقه نداشت به ما زنگ بزند مگر وقتی کار ضروری داشت. اما نمیدانم چرا با شنیدن زنگ تلفن به دخترم گفتم: مهرانه بدو گوشی را بردار باباست.
🚺مهرانه سه ساله بود و تازه زبان باز کرده بود. تا تلفن را برداشت گوشی را از خودش دور کرد و گفت: بابا نیست. گفتم: باشه بده به من. گوشی را گرفتم، یکی از همکارهای آقا مهدی زنگ زد گفت: آقا مسلم (نام جهادی همسرم در سوریه) رفته منطقه و معلوم نیست بتواند امشب برگردد خواستم اطلاع بدهم اگر شب نیامد نگران نشوید. دل شوره گرفتم فکر میکردم خب الان که غروب است، حالا کو تا شب؟ مدام با خودم میگفتم: چرا مهدی زنگ نمیزند؟ چرا حال ما رو نمیپرسد؟ کلافه بودم. به دوستش گفتم: خب همانطور که به شما خبر داد به خود من میگفت. او هم کمی من من کرد و گفت: آخه آنجا تلفن نیست به من هم با بیسیم اطلاع داد.
خیلی استرس گرفتم و تشکر کردم و قطع کردم.
رفتم توی فکر و گفتم: یا فاطمه زهرا خودت کمکم کن. به گوشی مهدی پیام دادم و گفتم: عزیزم ان شاءالله هر جا هستی سلامت باشی فقط یک زنگ کوچولو به من بزن بفهمم حالت خوب است. گوشم به تلفن بود و انگار دیگر حرفهای صباح را نمیشنیدم. رفتم آشپزخانه کمی گریه کردم، طوری که بچهها متوجه نشوند.
*دیگر صدای پشت تلفن را نمیشنیدم
مجددا تلفن زنگ خورد، سریع رفتم گوشی را برداشتم. دوباره همان آقا بود، پرسید: اگر برای شب چیزی لازم دارید من تهیه کنم. از تنهایی نمیترسید❓
گفتم: نه همه چیز هست ما هم به تنهایی عادت داریم. وقتی دیدم دوباره تماس گرفت اصلا صدای او را دیگر نمیشنیدم. انگار در آن مکان هم نبودم. نمیدانم با او خداحافظی کردم یا نه. به خودم گفتم: حضرت زهرا (س) را صدا کنی همه ائمه جواب میدهند. حسابی با خانم درد و دل کردم. گفتم: شما خانمی من هم خانمم. نگران شوهرم هستم یک خبری از او به من برسد.
* دخترم گفت: یعنی دیگر بابا نداریم
صباح تا ۱ شب پیش ما بود. حوصله نداشتم به بچهها غذا دهم او زحمتش را کشید و رفت. شروع کردم به دعا خواندن یکدفعه ریحانه بی مقدمه گفت: مامان چرا ناراحتی؟ یعنی ما دیگه بابا نداریم❓ گفتم: این چه حرفی است⁉️ بابا فردا میآید و میگوید ببخشید شما را نگران کردم دستم بند بود. انگار گفتن این حرفها مرا هم آرام میکرد.
☄️بچهها خوابیدند، اما من تا نماز صبح بیدار بودم. دوستش تلفنی هم داد و گفت کاری بود تماس بگیرید. موبایل مهدی انتن نداشت. میخواستم به گوشی دوستش زنگ بزنم سراغی بگیرم، اما با خودم گفتم زنگ زدن ندارد مهدی شهید شده دیگه.
*چشمهای پف کرده صباح
حدود ۶ صبح در میزدند. فکر کردم شاید مهدی است. در را باز کردم صباح بود. با اینکه عینکی بود، اما چشمهای پف کرده اش از گریه، مشخص بود. در دلم گفتم ببین❗گریه کرده، اما میخواهد من نفهمم. گفت: بیا بیرون چند تا از همکاران حاج مسلم آمدند با تو کار دارند.
یک نفرشان را میشناختم. گفت: ابجی حالت خوب است؟ گفتم: مسلم کجاست❓ گفت: خوبه ترکش خورده و جراحتش زیاده برای همین نتوانست تماس بگیرد. بیمارستان حلب نبردیمش میخواهیم ببریمش دمشق. یک راننده میآید دنبال شما که بروید دمشق، اما اگر مسلم نتواند آنجا هم عمل شود میفرستیمش ایران. شما وسایل را برای رفتن به ایران آماده کن و بردار و راه بیفت.
ادامه دارد...
کانون طه آبپخش
💠ماجرای شوخی جالب شهید مدافع حرم با «حاج قاسم» «مهدی نعمایی عالی» به تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۶۳، در کرج
گفتم: چرا راستش را نمیگویید💔 شهید شده❓ گفت: نه این چه حرفی است؟ حاضر شوید. اگر میخواهید او را ببینید سریع حاضر شوید. از راننده او که عرب بود پرسیدم: عبدالله مسلم چطور است. رویش را کرد آن طرف و گفت: به خیر به خیر.
صباح با من آمد وسایلم را جمع کنم. تند تند لباس پوشیدم و با خودم گفتم: مهدی من که میدانم شهید شدی. فقط بمان تا ببینمت.
*مهرانه من سه ساله هست و دیگر پدرش را بغل نمیکند
موقع رفتن گفتم باید صباح هم با من بیاید.
دوستان آقا مهدی گفتند نمیشه ما دیگر به اینجا بر نمیگردیم.
گفتم: نه باید بیاید. خانواده صباح در فوعه و کفریا محاصره بودند و اقا مهدی به او قول داده بود برای زیارت خانم ببرتش حرم، چون رفت و آمد برای آنها مشکل بود.
خواستم صباح بیاید تا اگر شد برویم حرم. قبول کردند صباح هم بیاید.
رسیدیم دمشق رفتیم حرم هر دو خانم. به حضرت رقیه (س) گفتم: دیگه بچههای من هم مثل شما هستند، مهرانه من سه ساله هست و دیگر پدرش را بغل نمیکند. برای بچههای من دعا کنید.
🌴در حرم حضرت زینب (س) هم نماز خواندم. همیشه دعا میکردم و میگفتم: خانم مهدی باشد و تا هر وقت که میخواهد مدافع حرم شما باشد من هیچ وقت نمیگویم نرو. قرار گذاشته بودم با خانم که شما از صبرت به من بده من هم شوهرم را برای دفاع از حرم شما راهی میکنم. ان دفعه به حضرت گفتم: من هدیه ام را به شما دادم شما هم دست صبرت را روی سر من و بچه هایم بکش.
*به خانم زینب (س) هدیه ام را دادم
صباح آنجا بعد از سه سال خواهرش را دید. همدیگر را در آغوش گرفتند و حسابی گریه کردند. من هم با گریه آنها گریستم و با خودم فکر میکردم جنگ چه بر سر آنها آورده. وقتی از حرم خارج شدم آقایی ساکی به من داد و گفت: این هدیه خانم به شماست. گرفتم و گفتم: من هم هدیه خودم را به حضرت زینب (س) دادم.
با تعجب مرا نگاه کرد. نم نم باران میبارید. راه افتادیم سمت فرودگاه.
*حاج قاسم اولین کسی بود که دست روی سر بچه هایم کشید
شنبه بعد از ظهر که مهدی به شهادت رسیده بود ما یکشنبه صبح ساعت ۸ با هواپیما داشتیم برمی گشتیم ایران.
حال و هوای خوبی نداشتم. تنها و غریبانه با بچه هایم داشتم بر میگشتم در حالی که خبر شهادت همسرم را کسی به من نداده بود بلکه خودم فهمیده بودم.
در هواپیما غم عجیبی به دلم بود. دخترها هم مدام میپرسیدند چرا بابا با ما نمیآید❓ سعی میکردم خودم را حفظ کنم و عادی جوابشان را بدهم. لحظاتی بعد مهرانه خوابید.
نشسته بودیم روی صندلی دیدم آقایی آمد پرسید: حاج خانم میروید سردار را ببینید❓ نمیدانستم حاج قاسم هم در هواپیما حضور دارد. گفتم: بله حتما با کمال میل. این بهترین چیزی بود که در آن شرایط میتوانست برایم اتفاق بیافتد. رفتم جلو، صندلی کنار سردار خالی بود. با ریحانه که در بغلم بود نشستم روی صندلی، حاجی بلافاصله بچه را از بغلم گرفت.
ریحانه اولین بار بود او را میدید، اما در کمال تعجب محکم سردار را در آغوش گرفت و بوسید. حاج قاسم هم دست میکشید روی سرش و خیلی بوسیدش.
بعد از من پرسید شما کدام خانواده هستید؟ گفتم: من همسر شهید نعمایی هستم، مهدی. بعد بلافاصله یادم آمد نام او اینجا مسلم است. گفتم: همسر شهید مسلم هستم و جالب اینجاست که اولین بار خودم آنجا بدون اینکه کسی خبر داده باشد به خودم گفتم همسر شهیدم. ایشان با حالتی بغض آلود نگاهی به من کرد و گفت خدا به شما کمک کند.
🌹 مسلم مرد بود. خدا به شما سلامتی بدهد من شرمنده شما هستم. گفتم سایه شما بالای سر ما باشد.
چند لحظه بودیم و دوباره برگشتیم سر جای مان.
🍂یاد وقتی افتادم که پای تلویزیون نشسته بودیم و سخنرانی سردار را گوش میکردیم. آقا مهدی از من پرسید: دیدی دست سردار مجروح است؟ اصلا تا حالا حاج قاسم را از نزدیک دیده ای❓ گفتم: نه. گفت: ان شاءالله به زودی خواهی دید. چهار روز بعد هم مهدی را در معراج شهدا دیدم.
*عزیزترین مهمان خانه ما در نوروز
۸ فروردین ۹۷ بود. تازه شب قبلش از شمال رسیده بودم که آقایی با تلفن منزل تماس گرفت و گفت: منزل هستید❓
سردار سلیمانی میخواهد بیاید خانه تان. باور نمیکردم با هیجان گفتم: بله بله هستیم.
گفت: خب پس سردار ساعت ۱۰ صبح میرسد منزل شما.
بچهها خواب بودند. خانه را مرتب کردم و تماس گرفتم با خانواده همسرم که بیایند منزل ما که متأسفانه دیر هم رسیدند.
بعد با شور و شوقی که بیشتر در وجود خودم بود بچهها را صدا کردم و گفتم بیدار شید مهمان عزیزی داریم. یک نفر داره میاد خانه ما که مطمئنم شما هم خوشحال میشوید. وقتی فهمیدند حاج قاسم دارد میآید از خوشحالی پریدند حاضر شدند. در همین حین آیفون خانه به صدا در آمد.
ادامه دارد...
کانون طه آبپخش
گفتم: چرا راستش را نمیگویید💔 شهید شده❓ گفت: نه این چه حرفی است؟ حاضر شوید. اگر میخواهید او را ببین
🍀در را که باز کردم حاج قاسم با یک محافظی داخل شدند. سردار سراغ بچهها را گرفت گفتم الان میرسند خدمتتان دارند آماده میشوند.
بعد راهنمایی کردم بنشیند روی مبل. به محض ورودشان یاد روز سال تحویل افتادم که رفته بودم سر مزار همسرم. به او گفتم آقا مهدی شما هر سال نوروز به ما عیدی میدادی امسال هم باید مثل سالهای قبل عیدی ات را بدهی یادت نره عیدی ما.
وقتی سردار آمد برایش تعریف کردم و گفتم الان میفهمم عیدی همسرم به ما چه بود. حضور و دیدار شما در خانه مان. حاج قاسم گفت: ان شاءالله عیدی شما دیدار حضرت صاحب زمان(عج) باشد.
*رفتار بسیار صمیمی حاجی در خانه ما
به قدری صمیمی بود که انگار سالها در این خانه رفت و آمد داشته. تا دخترها از اتاق بیرون آمدند با شوقی زیبا گفت: به به دخترهای من❗ بیایید ببینم شما را.
مهرانه و ریحانه هم به سرعت دویدند سمت سردار انگار که یکی از اقوام آمده. خب دخترها او را میشناختند و چند باری در مراسمهای مختلف او را دیده بودند. یادشان هم نرفته بود اولین کسی که بعد از شهادت پدر دست روی سرشان کشیده بود همین حاج قاسم بود. من هم برخلاف زمانهای دیگر که دخترها مهمان را رها نمیکردند و میگفتم بیایید کنار خسته میشوند، اما این بار نگفتم از کنار سردار بروند
با خودم گفتم: مگر چقدر توفیق دیدار ایشان پیدا میشود؟
*سردار گفت بیایید از ما عکس بگیرید
حاج قاسم اشاره کرد به تبلت روی میز و پرسید: این برای کیست❓ گفتم: این برای ریحانه خانم است. گفت: پس با تبلت ریحانه خانم یک عکس از ما بگیرید.
رفتم میوه بیاورم گفت: دخترم لطفا بیا همین چایی که آوردی کافیست. آمدم نشستم. پرسید مشکلی نداری؟ گفتم: نه الحمدالله. مشکلاتی بود البته، اما دیدم ارزشی ندارد در این چند دقیقه این حرفها را بگویم.
به همراهش گفت: آقا هادی جعبه انگشتر را به من بده میخواهم به دخترانم هدیه بدهم.
به هر کداممان یک انگشتر دادند و بچهها خیلی ذوق کردند.
بچهها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست.
💫سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکسها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاک محل شهادت اقا مهدی دوستانش چند مهر درست کردند.
حاج قاسم گفت: میخواهم با این مهرها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه، موزه قشنگی است.
*به حاج قاسم گفتم عکس را بگذارید روی دیوار اتاقتان
عکسی روی دیوار بود که آقا مهدی کنار سردار سلیمانی عکس انداخته بود. خاطره این عکس را هم برایم گفته بود. تعریف کرد که «یکبار حاج قاسم آمد در جمع بچهها و ایستاد با هم عکس بگیریم. به شوخی گفتم:
سردار خیلی کیف میکنی با ما عکس میاندازی ها. سردار گفته بود: کیف که میکنم هیچ دستتان را هم میبوسم.»
قاب را از دیوار برداشتم و گفتم بچهها این هم هدیه ما به سردار.
بدهید به او. بچهها هم دادند و گفتم: بگذارید روی دیوار اتاقتان.
موقع رفتن گفتم سردار برای من و بچه هایم دعا کنید.
💠حاج قاسم گفت: شما باید برای شهادت من دعا کنید. گفتم: کشور و ما به شما نیاز داریم ان شاءالله پایان عمرتان با شهادت باشد. گفت: ان شاءالله ان شاءالله.
وقتی رفت سریع از پنجره نگاه کردم. در را باز کرد سوار ماشین شد و رفت اشک من هم میریخت.
💐نامه دختر شهید به پدرش در بهشت
معمولا ما در خانه میزنیم شبکه نماآوا. در این شبکه آهنگهایی پخش میشود و تصاویر ارسالی از مخاطبان منتشر میشود. صبح جمعه دیدم عکس سردار روی تلویزیون است و موسیقی حزن انگیزی پخش میشد.
اول گفتم چه مخاطب با معرفتی تصویر سردار را فرستاده این مدت همه اش عکس منظره ارسال شده بود. ناگهان دیدم زیرنویس خبر فوری آمد که خبر شهادت سردار بود.
انگار برق مرا گرفت دو دستی زدم توی سرم.
باور نمیکردم دخترها بیدار شدند و وقتی فهمیدند رفتند اتاقشان لباس مشکی پوشیدند و انگشترها را دست کردند.
بعدا دیدم ریحانه برای پدرش نامه نوشته: «پدر امروز مهمان دارید. جمعتان جمع شده است. حاج قاسم آمده پیش شما.»
@Fahma_KanoonTaha
دو چیز شما را تعریف میکند:
بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید . . .
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛ یکی دیروز و یکی فردا.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دو شخـص به تـو می آمـوزد:
یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار
اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آدما دو جور زندگی میکنن:
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسان ها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رابطه ها در دو حالت قشنگ ميشن:
اول پـيـدا كـردن شـبـاهت ها
دوم احترام گذاشتن به تفاوت ها...
@Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پناه به خدا باید ببریم
🔺 امام خمینی(ره):
ماه مبارک #رمضان است و درهای رحمت خدای تبارک و تعالی به روی همه گناهکاران باز است و شما تا دیر نشده است در این ماه رمضان خودتان را اصلاح کنید. ما همه باید خودمان را اصلاح کنیم؛ ما هیچ کداممان یک آدم حسابی نیستیم.
@Fahma_KanoonTaha
#منتظران_میلاد_امام_حسن(ع)❤️
🌹مژده دادند ملائڪ ڪہ حسن(ع) مےآید
💓فاطمہ(س) منتظر جلوهےروے پسر اسٺ
🌹برسانيد بہ مسکين خبر شاد مرا
💓اندکی مانده کریم دیده گشاید به جهان
@Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@Fahma_KanoonTaha
شرح حدیث از مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
فی الکافی، عن اميرالمؤمنين عليه السلام: «لاتُصَغِّر ما يَنفعُ يَومَ القيامة، و لاتُصَغِّر ما يضِرُّ يوم القيامة، ...» (الكافي، ج ۲، ص ۲۱۸)
این حسناتی که برای آنها در روز قیامت ثواب هایی معیّن شده است، اینها را کوچک نشمارید! گاهی یک #صلوات، یک #ذکر کوچک، یک #تکبیر، در نفس انسان آثاری دارد و در نامه عمل نوشته می شود، آنهایی که دارای چشم معنوی هستند، این آثار را همین جا با چشم برزخی می بینند. ماها چشممان بسته است، نمی بینیم.
🔴↩️ یکی از آقایان اهل معنا و سلوک از مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی (شاگرد معروف آقای قاضی) در نجف نقل می کردند، گفتند: در حرم مطهر نماز زیارت را خواندم، عجله داشتم. آخر نماز السلام علیک ایها النبی و السلام علینا و علی عباد الله الصالحین را نگفتم و به السلام علیکم و رحمت الله اکتفا کردم، خواستم بلند شوم یک پیرمرد ژنده پوشی که پهلوی من نشسته بود، با زدن به شانه من گفت: آنجا را نگاه کن! نگاه کردم، دیدم آن بالا یک بساطی است از باغ های (با شکوه) و سرسبز. گفت: اگر السلام علیک ایّها النّبی را میگفتی، اینها مال تو بود. چشم ملکوتیِ معنویِ بزرگانی از این قبیل، این چیزها را می بینند. ماها نمی بینیم امّا باور داریم که اینها هست.
🔴✅ #کارخوب_را_هرگز_کوچک_نشمارید در روز قیامت برای شما مفید است. چیزهایی که در روز قیامت وزر برای توست و مشکلی برای تو درست می کند، اینها را هم کوچک نشمارید! یک #دروغ کوچک، یک #غیبت کوچک، یک #ظلم کوچک (اگر چه ظاهراً کوچک است ولی در حقیقت آثار بزرگی دارد و لذا)، اینها را هم کوچک نشمارید.
(شرح حدیث قبل از شروع درس خارج در دوم اسفند ماه سال ۱۳۸۸)
❤️ #مقام_معظم_رهبری ❤️
@Fahma_KanoonTaha
باید دنبال #رفیق خوب گشت. اونم بهترین رفیق. آخه رفیق خوبی که واقعا آدم رو به #خدا نزدیک کنه، راحت پیدا نمیشه.
@Fahma_KanoonTaha
🍃🍂🍃
🔴 چگونه گناه نکنم!؟
برگرفته از کتاب تعليم و تربيت شهید مطهری
✍ شهید مطهری:
اگر انسان خیال را در اختیار خودش نگیرد یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد میکند؛ یعنی انسان نیاز به تمرکز #قوّه_خیال دارد. اگر قوّه خیال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان میشود.
🔸امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: النَّفْسُ انْ لَمْ تَشْغَلْهُ شَغَلَک؛ یعنی اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول میکند.
👈 یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری نمی شود، مثل یک جماد است. این انگشتر را که من به انگشتم می کنم، اگر روی طاقچه ای یا در جعبه ای بگذارم طوری نمی شود.
💠 ولی نفس انسان جور دیگری است، همیشه باید او را مشغول داشت؛ یعنی همیشه باید یک کاری داشته باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید و الّا اگر شما به او کار نداشته باشید، او شما را به آنچه که دلش می خواهد وادار می کند و آن وقت است که دریچه خیال به روی انسان باز می شود؛ در رختخواب فکر می کند، در بازار فکر می کند، همین طور خیال خیال خیال، و همین خیالات است که انسان را به هزاران نوع گناه می کشاند. اما برعکس، وقتی که انسان یک کار و یک شغل دارد، آن کار و شغل، او را به سوی خود می کشد و جذب می کند.
📚تعلیم و تربیت در اسلام، ص٢٧٨
@Fahma_KanoonTaha
#شیخ_رجبعلے_خیاط(ره):
انسان اگر بخواهد راحت زندگی
کند تنها راهش این است که #خود
را به #خدا واگذار کند و مطیع
اوامر الهی باشد...
@Fahma_KanoonTaha
#ایستگاه_تربیت
📢بهترین راه تربیت؟؟؟🍃🍃🍃
✅ نقل است که از پروفسور حسابي ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﻓﺮزﻧﺪ ﺧود ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮزﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑزرگ ﮐﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: وﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می گذاری، ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می پرسی...
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی روی، ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می پرسی، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می کنی، ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ می شوی، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی کنی...
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ است که ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ!
@Fahma_KanoonTaha
🍂🍃یک داستان تربیتی🍃🍂
#معلم_بسم_الله
💠 شخصى به نام عبدالرحمن مدتى در مدینه معلم کودکان و نوجوانان بود، یکى از فرزندان امام حسین علیهالسلام به نام #جعفر به مکتب او مىرفت.
🔸معلم، آیه شریفه الحمدلله ربالعالمین، را به جعفر آموخت.
🔹#امام_حسین_علیهالسلام به سبب این آموزش، هزار دینار و هزار حله (پیراهن مرغوب) به آن معلم داد.
🔺شخصى از امام پرسید، آیا آن همه پاداش به معلم دادن رواست؟
📍 حضرت فرمودند:
آنچه دادم چگونه برابرى مىکند با ارزش آنچه او به پسرم جمله الحمدللّه ربالعالمین را آموخت؟
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌷#پیامبر_صلىاللّهعلیهوآله نیز در این باره فرمود:
👈 وقتى معلم، بسم اللّه الرحمن الرحیم را به کسى بیاموزد خداوند براى او و آن کودک و پدر و مادر کودک، برائت از آتش را مىنویسد.
#معلم
#مربی
#تربیت_فرزند
@Fahma_KanoonTaha
🍃 #امیرالمومنین علیه السلام:
🌸هنگامی که از چیزی میترسی،
خود را در آن بیفکن؛
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی
از خود آن سخت تر است...🌸
📚 #نهج_البلاغه، حکمت ۱۷۵
@Fahma_KanoonTaha
🍃🍂🍃
#داستانک
👈 از حکیمی پرسیدند:
چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟
🌸با خنده جواب داد: آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگیری؟
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است، پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت میخواهی.
پرتابت که کنند، آنجا میروی که آنان میخواهند. پس پرواز را بیاموز...!!!
🔻پرندهای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید "تقدیر"
@Fahma_KanoonTaha
#ایستگاه_تربیت
🔅تربیت حداکثری🔅
🔹نباید با جوانها حداقلی صحبت کنیم. حداقلی صحبت کردن با جوانها این است که به او بگوییم:
🔸دو رکعت نماز خواندن یا حجاب داشتن مگر چقدر سخت است، خوب انجام بده دیگر!
🔷 ما باید جوانان را با قله آشنا کنیم. چون جوان اساساً بلند همت است و به کم قانع نیست.
🔴🔴 گاهی اوقات پدر و مادرها و مدارس، بچهها را حداقلی بار میآورند. مثلاً میگویند: پسرم تو معتاد نشو، مشروب هم نخور، نماز هم بخوان، من دیگر چیزی از تو نمیخواهم!
🔻🔺 این بدترین شیوه تربیت است...
@Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | قرآن کتاب زندگی است
🔺️ رهبر انقلاب: اگر آحاد بشر قواعد زندگی را با قرآن تطبیق بکنند، سعادت دنیا و آخرت نصیب آنها خواهد شد.
@Fahma_KanoonTaha
یادش بخیر!
سال۶۶ #رزمایش_شهادت!
روی موجهای خلیج فارس، سوار شده و ایستاده بودیم و تمرین میکردیم تا کنترل عملیاتیِ نفسمان را در دست بگیریم، شاید قیمتی پیدا کنیم و در بازار شهادت که مرگِ تاجرانه است خریدنی شویم...
اما افسوس که آن روزها گذشتند و امروز این نفس است که از ما سواری میگیرد و دارد ما را از قافلهی بقا به ناکجاآبادِ فنا میبرد...
اما میدانم که رزمندگی، مأموریتی ناتمام است...
دیروز در #رزمایش_شهادت و امروز در #رزمایش_همدلی باید ایستاده بمانیم و دل به دریا بزنیم و پیش برویم...
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست... .
حاج حسین_یکتا
@Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 تا خُدا هست و خدایی میکند...
🌺 مُجتبي مُشگِل گُشایی میکند...
🌙 میلاد کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی(علیه آلاف التحیة والثناء) مُبارک. 🌺
شب تولد کریم اهل بیت
@Fahma_KanoonTaha
🌸🌹🌺💐میلاد🌺امام🌸حسن💐مجتبی(ع)🌺بر💐شیعیان🌹و🌺محبان🌸آن حضرت💐مبارک🌺🌸💐🌺🌹🌸🌺💐
@Fahma_KanoonTaha
🔰 کریم اهل بیت (ع)
🔻 رهبر انقلاب، آن كسانى كه از لحاظ امكانات مالى يك برجستگىاى دارند بايستى يك اوجى از ايثار نشان بدهند، امام مجتبى عليهالسّلام یک مرتبه نصف اموالش و يكبار تمام اموالش را بخشید. «خرج من جميع ماله» توى روايت آمده، همه چيز را بخشید. ۶۶/۱۱/۲۷
@Fahma_KanoonTaha