eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
925 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 جاسوس‌های غربی‌ با سرقت خاک ایران به دنبال چه بودند؟ اسماعیل کوثری عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس درباره دستگیری دیپلمات‌های سفارتخانه های خارجی و اینکه سپاه اعلام کرده که آنها در حالی جاسوسی و نمونه برداری از خاک ایران بودند، گفت: 🔹کار آنها در نمونه برداری از خاک ایران، قطعا جاسوسی است 🔹 دنبال این هستند که یک آتو از ما پیدا کنند 🔹 اگر این‌ها بخواهند مذاکرات را طولانی کنند، قدرت سانتریفیوژهای خودمان را به ۱۹۰ هزار سو می‌رسانیم 🔹 ما کار خودمان را پیش می‌بریم؛ آن‌ها باید دنبال ما بدوند تا ببینند می‌رسند یا نه 🔹این کار قطعا نوعی جاسوسی است؛ کشورهای معاند به این افراد گفته بودند که از برخی نقاط که به ظن آن‌ها مشکوک بوده، خاک جمع آوری کنند تا مورد آزمایش قرار گیرد. 🔹جاسوس‌های اجنبی باید بدانند که دستگاه‌های امنیتی ما آن‌ها را به حال خود رها نکرده و نمی‌کنند و دائما در حال رصدشان هستند. @Fahma_KanoonTaha
1401-05-25(abedini).mp3
زمان: حجم: 12.36M
📚 سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیه‌السلام) 👤 🗓 سه شنبه ۱۴۰۱/۰۵/۲۵ @Fahma_KanoonTaha
‏آلبرت انیشتن موقع تدریس، روی تخته نوشت: ۹ x ۱ = ۹ ۹ x ۲ = ۱۸ ۹ x ۳ = ۲۷ ۹ × ۴ = ۳۶ ۹ × ۵ = ۴۵ ۹ × ۶ = ۵۴ ۹ × ۷ = ۶۳ ۹ × ۸ = ۷۲ ۹ × ۹ = ۸۱ ۹ × ۱۰ = ۹۱ 😶 اینجا بود که بین دانشجوها پچ پچ شروع شد. چون انیشتن داشت اشتباه میکرد! ۹ x ۱۰ = ۹۰ دانشجوها کم کم شروع به خندیدن کردن... ‏انیشتن اجازه داد همه بخندن و‌ وقتی خنده‌ها تموم شد گفت: من ۹ تا جواب درست داشتم، ولی فقط با یه جواب غلط همه‌تون بهم خندیدین! می‌خوام بدونی...اگه موفق باشی، مردم متوجه کوچکترین اشتباهت میشن. اونا در هر صورت قضاوتت میکنن. پس اجازه نده انتقاد، موفقیت‌ها و رویاهات رو نابود کنه. ‏تنها کسی که هرگز شکست نمیخوره همون کسی هست که هیچ‌کار نمیکنه! @Fahma_KanoonTaha
🔺جلسه صمیمی شهید سلیمانی، شهید مغنیه و سیدهاشم صفی‌الدین، پس از پیروزی در جنگ تموز به‌مناسبت ایام سالگرد جنگ ۳۳ روزه @Fahma_KanoonTaha
🔴 بازداشت ‌سر‌شبکه‌های فرقه «عرفان حلقه» در پردیس 🔹دادستان پردیس: در پی رصد سربازان گمنام امام زمان در اطلاعات سپاه مبنی بر فعالیت مخفیانه «فرقه عرفان حلقه» در شهرستان پردیس، ۴ تَن از اعضای اصلی و مرتبطان با خارج از کشور و سر شبکه‌های شهرستان‌های شرق استان تهران شناسایی و سپس با دستور دادستانی طی یک عملیات اطلاعاتی بازداشت و در شعبه ویژه مورد رسیدگی قرار گرفت. @Fahma_KanoonTaha
💡 بعضی از مثل ها، از اشعار و داستان های کهن فارسی ریشه گرفته اند و به تدریج به شکل مثل میان مردم رواج پیدا کرده اند، همانند مثل "کار نیکو کردن از پر کردن است". که از داستان زیبای از "هفت پیکر" نظامی گنجوی گرفته شده است و در اینجا شنیدن آن خالی از لطف نیست. آوردند که؛ "بهرام گور" که در تیراندازی مهارت فروانی داشت، روزی به همراه کنیزک زیبا و محبوبش عازم شکار شد. شاه می خواست، توانایی خود را به کنیزک نشان دهد، پس صید بسیار کرد و هر تیری که زد به هدف خورد، همگان به حمد و ثنای شاه پرداختند، اما زن هیچ نگفت. پس شاه گورخری را در تیررس قرار داده و رو به کنیزک کرده و می گوید: "میل دارم این حیوان را به شیوه ای که تو می گویی بکشم"، کنیزک می گوید: "به گونه ای او را بکش که سم گور به گوشش دوخته شود." بهرام با تدبیری جالب این کار را انجام می دهد و همگان از مهارت شاه حیرت زده می شوند، جز کنیزک که با غرور می گوید: "کار نیکو کردن از پر کردن است"، یعنی این کار تو نشانه ای از زور و قدرت تو نیست، بلکه به خاطر ممارست و تمرین فراوان حاصل شده است. پس بهرام از این سخن و گستاخی، به شدت عصبانی شده و فرمان می دهد، یکی از صاحب منصبان لشکرش کنیزک را بکشد. کنیزک که مرگ را در پیش روی خود می بینند، با حالت تضرع از صاحب منصب می خواهد که او را نکشد، که چون بهرام در حالت عصبانیت این تصمیم را گرفته و اگر بعد ها شاه از کرده خود پشیمان شود، او را مجازات خواهد کرد. حرف کنیزک از نظر صاحب منصب منطقی آمد، پس او را نمی کشد و پنهانی به قصری خارج از شهر برده تا کنیزک به طور ناشناس در آنجا به خدمت مشغول باشد. کنیزک که علاوه بر زیبایی، هوش سرشاری نیز داشت، برای بازگشت به جایگاه پیشین تدبیری اندیشید، به این صورت که در کاخ شصت پله وجود داشته و کنیزک هر روز گوساله ای کوچک را از آن بالا می برد و با گذشت شش سال  و تبدیل شدن گوساله به گاوی تنومند باز کنیزک به دلیل تمرین روزانه به آسانی می توانست، گاو را از پله ها بالا ببرد، پس کنیزک زمان را مناسب دید و از صاحب منصب خواست که، بهرام گور را به بهانه ای به کاخ شصت پله بیاورد. پس صاحب منصب چنین کرد و بهرام با دیدن صحنه ای که زنی گاوی را از پله ها بالا می برد، چندان شگفت زده نشد و گفت: "این حیله ای بیش نیست این زن این گاو را از زمانی که گوساله ای بوده از پله ها بالا و پایین می برده، پس تنها از طریق تمرین و ممارست به این توانایی رسیده است"، کنیزک که روی خود را پوشانده بود، منتظر شنیدن همین سخن از زبان شاه بود، پس در جواب می گوید: "اگر این کار سخت از زنی ضعیف، تنها ناشی از تمرین است، پس چگونه است که، مهارت شاه را در تیراندازی نباید ناشی از تمرین دانست.!؟!" پس شاه دانست که، این زن همان کنیزک زیبا و محبوبش است، پس او را در برگرفته و بر هوش زن آفرین می گوید و از رفتار گذشته عذر خواهی می کند و صاحب منصب را به دلیل آنکه فرمان را اجرا نکرده است، مورد لطف قرار می دهد. @Fahma_KanoonTaha
📚 قبا سنگی یکی بید یکی نبید غیر از خدا هیچکس نبید. یه روزی یه مردی بید راهزن بید، یه زن و سه تا دختر داشت. یه روزی میخواست برود سر راه دزدی کند، یکی گفت برام چی چی بیار، یک گفت برام آلانگو بیار، یکی گفت برام دستبند بیار فقط دختر کوچیکیه گفت هرچی خدا داد بیار. مرد رفت و رفت بعد نشست سر راه. پادشاه آمد از آنجا برود گفت ای مرد تو چکاره ای؟ مرد گفت مه قبا میدوزم. پادشاه گفت چه قبائی؟ مرد گفت قبا سنگی. پادشاه گفت سنگا قبا میکنی؟ مرد گفت ها. مرد دید کو پادشاه یه تخته سنگ گنده داد کولش و گفت خوب حالا کو تو قبا سنگی میدوزی این تخته سنگا ببر برام یه قبا سنگی بدوز. مرد غصه دار آمد خانه سنگا که روی کولش بود پرت کرد پاچاه و آمد نشست. دخترها و زن ریختن دیرش. زن گفت چی برام آوردی؟ مرد گفت ای دست به دلم نزن پادشاه به مه گفت تو چکاره ای؟ دروغی گفتم قبا سنگی میدوزم یه تخته سنگ داد کولم گفت ببر قبا سنگی بدوز. زن گفت وش خبرت بیاد گفتم برام چی چی اوردس. دختره آمد گفت بابا چی برام آوردی؟ مرد گفت ای بابا پادشاه آمد گفت چکاره ای؟ گفتم قبا سنگی میدوزم بعد یه تخته سنگ دادس کولم گفت بره قبا سنگی بدوز. دختر گفت وش مرده ات میآمد گفتم حالا برام دستبند آورده. اون یکی آمد باز همینجور دختر کوچیکی آمد گفت بابا چتس؟ گفت ای بابا اونا کو عاقل بیدن و مامات بید چی چی گفت؟ تو چی چی میگوی؟ دختر گفت حالا بگو. مرد گفت هیچی پادشاه گفت چکاره ای؟ گفتم قبا سنگی میدوزم یه تخته سنگم داد گفت برام یه قبا سنگی بدوز حالا نیم دونم چکار کنم؟ سه روز هم مهلت گرفتم. دختر گفت ای بابا غصه نخور وخ بره بگو مه قبا سنگی میدوزم ولی رسمون ریگی میخواد تو ریگا بتاب و رسمون کن بده به مه، مه کو خودم رسمون ندارم، بلدم قبا را بلدم؟ تا رسمون نباشد کو نیمشد بدوزی تو رسمون ریگی درست کن تا مه ببرم قبا سنگی برات بدوزم. مرد گفت آفرین از این دختر مرد و خساد و آمد و سلام کرد، روز سیوم بید. گفت ای قبله عالم په شما رسمون درست کردید؟ پادشاه گفت چه رسمونی؟ مرد گفت خوب قبا سنگی رسمون ریگی میخواد شما ریگا رسمون کنید تا مه ببرم قباشا بدوزم. پادشاه گفت چطوری ریگ، رسمون میشد؟ مرد گفت همینجور که قبا سنگی میشد بدوزی، رسمونم ریگی میخواد. مه برا هر کس دوختم خودش رسمون ریگیم دادس حالا اگر تو رسمون ریگی ندی، مه کو بلد نیم رسمونشا دست کنم. پادشاه به یک چیزهائی پی برد پیش خودش گفت کو این رازن بیدس این یکی میخواست منا مجاب کند. خوب پادشاه آخه عاقلس. پادشاه آمد و خوشحال شد به مرد گفت کو خیله خوب بره مرد. همچی کو رفت پادشاه به یکی از غلامانش گفت وخ عقبش بره ببین کجا میرد؟ چی چی میگد؟ غلام، وقت کو رفت دید کو مرد خوشحال رفت خانه. دختر کوچیکه آمد گفت بابا چطور شد؟ مرد گفت هیچی بابا رفتم و به پادشاه گفتم قبا سنگی رسمون ریگی میخواد. پادشاه گفت چطوری میشد ریگا بتابی رسمون بشد؟ گفتم همینجور کومه قبا سنگی میدوزم صحبش باید رسمون ریگی بدد بعد مرد گفت بابا آفرین به تو دختر. اون مادر و خواهرهایت آمدند به مه چقدر چیز گفتند تو برام این را نمائیا کردی اگر هزار سال تو نیم گفتی کومه بلد نبیدم بروم جواب بدهم و حالا سرم بالای نیزه بید. دختر گفت خوب بابا الحمدالله کو این بخیر گذشت. غلام این حرفها را گوش کرد و آمد برای پادشاه تعریف کرد. پادشاه گفت آفرین، بر این دختر! دستور داد یه مرغی پختند و یه پشقابیم جواهرات کردند داد به همین غلامه گفت ببر بگو انعام است برای دخترت، دختر کوچیکیت. غلام، توی راه کو میآمد یه چنگ از جواهرات ورداشت ریخت توی جیبش یه بالیوم از مرغ کند خورد. آمد خانه مرد سلام کرد و گفت پادشاه اینا برادون دادس. دختر کوچیکیه بسته را گرفت باز کرد دید یه بالی از مرغه خوردس یه چنگیوم از جواهرات ورداشتس. دختر گفت خوب خیلی ممنون به پادشاه بگو چنگ ریزون، چنگش نباشد، باله ریزون بالش نباشد. خوب این غلامه هم نیم فهمید کو این چی میگد. رفت و به پادشاه گفت ای قبله عالم همون دختر کوچیکی کو اون حرف را به پدرش زد گفت بره بش بگو چنگ ریزون چنگش نباشد باله ریزون بالش نباشد. پادشاه گفت می تو بال مرغ را خوردی توی راه کو رفتی؟ غلام گفت نه. پادشاه گفت خوب یه چنگم کو از جواهرات ورداشتی. غلام گفت نه، پادشاه دس هشت به جیبش دید بله کار، کار اوست گفت عجب دختریه. پادشاه رونه کرد و همون دختر کوچیکی را خواستگاری کرد و عروسی کرد. نشستن به خوش گذرونی کردنشون. @Fahma_KanoonTaha
2.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هشدار جنبش «امل» لبنان برای رژیم صهیونیستی 🔹جنبش «امل» (متحد حزب‌الله) در ویدیویی، مختصات شهرک‌های صهیونیستی را منتشر و بر توانایی نظامی نیروهای خود تأکید کرد. @Fahma_KanoonTaha
🔶نشست استانی؛ «حرکت از نو» با موضوع: 📌 مسجد چگونه باید بستری برای نقش‌آفرینی مردم در مدیریت عادلانه شهری باشد؟ 🔸با ارائه‌ حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قنبریان 📚 همراه با رونمایی از سند شفافیت شورا و شهرداری‌های استان 🔸با حضور جمعی از فعالین و کنش‌گران حوزه شهری، مسئولین مرتبط و اعضای فعال شورای شهرهای استان در حوزه شفافیت 🕘 پنج‌شنبه ۲۷ تیرماه، ساعت ۹ الی ۱۲ بوشهر، مسجد آذربایجانی‌ها 📱 پخش از صفحه اینستاگرامی «مردمِ‌حاضر»👇 https://instagram.com/mardomehazer «پویش مردمی ۴۸ ماه خدمتگزاری، ۴۸ جلسه پاسخگویی در ۴۸ مسجد» @Fahma_KanoonTaha
👈 حکایتی زیبا بخوانید👇👇 گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و گفت: تمام اشعار حافظ را خوانده و فهمیده‌ام اما معنای این بیت را نفهمیده‌ام مورد که در غزلی گفته است: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت اگر این بلبل خوش بوده، پس چرا ناله‌های زار داشته؟! شعرا و ادبای فراوانی آمدند و هرکس از ظن خود توضیحاتی داد، اما پاسخ هیچ یک شاه را راضی نکرد. بنابراین نامه‌ای برای شاعر بزرگ معاصر خود، وصال شیرازی نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد. نامه زمانی بدست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا که روح حروف و کلماتست میکند و غزلی بر همان وزن و قافیه می سراید و در می یابد که عدد ابجدی ، با ابجد حروفِ حضرات ، ، علیهم السلام مطابقت دارد، چرا که بلبلی به ابجد میشود ۷۴، برگ ۲۲۲، گلی ۶۰، جمع اینها: ۳۵۶ همچنین: علی هم به ابجد ۱۱۰، حسن ۱۱۸، حسین ۱۲۸، جمع ۳۵۶ به عبارتی حافظ خواسته به استعاره در آن زمانی که شیعه در خفا بوده این حقیقت را بیان کند. لذا وصال شیرازی که عزادار فرزند خود نیز بوده است پاسخ پادشاه را به زبان شعر به این صورت بیان میکند: صاحبا در حالتی کین بنده را غم یار داشت. یادم آمد کز سؤالی آن جناب اظهار داشت در خصوص شعر حافظ گرچه پرسیدی ز من بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت فکرها بسیار کردم هیچ مفهومم نشد چونکه شعرش در میان، راز نهان بسیار داشت نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی تا ببینم این صدف چندين گهر در بار داشت بلبلی برگ گلی شد سیصد و پنجاه و شش با علی و با حسین و با حسن معیار داشت بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل دائما آه و فغان و ناله بسیار داشت برگ گل سبز است دارد آن نشانی از حسن چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت رنگ گل سرخ است دارد او نشانی از حسین چونکه هنگام شهادت عارضی گلنار داشت. روز عاشورا حسین بن علی در کربلا اصغر زار و ضعیف خویش در منقار داشت. 🌹السلام علیک یا اباعبدالله الحسین یا قتیل العبرات @Fahma_KanoonTaha
19.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ روایتی از بدعهدی غرب و تحقیر تیم مذاکره کننده ایرانی به ریاست حسن روحانی در دوره خاتمی 🎥 برشی از مستند | قسمت چهارمقسمت اول https://eitaa.com/Fahma_KanoonTaha/63420قسمت دوم https://eitaa.com/Fahma_KanoonTaha/63423قسمت سوم https://eitaa.com/Fahma_KanoonTaha/63424 @Fahma_KanoonTaha