eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
981 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون طه آب‌پخش
مسابقه کتابخوانی #امام_خوبی_ها به مناسبت سالگرد ملکوتی حضرت امام خمینی(ره) و قیام خونین ۱۵ خرداد ج
🔺: امروز آخرین روز شرکت در مسابقه کتابخوانی تا ساعت ۲۴ (۱۲ شب) فرصت دارید پاسخ سوالات را به مدیر(ادمین) کانال به نشانی @KanoonTaha ارسال کنید. عزیزانی که پس از ۱۲ شب پاسخ سوالات را ارسال کنند ترتیب اثر داده نخواهد شد....هر چه زودتر اقدام به ارسال پاسخ سوالات کنید. 🔺 : طریقه ارسال پاسخ نامه: نام و نام خانوادگی، همین شماره ای که ایتا بر روی اون نصب کردین و می خواهید پاسخ سوالات رو ارسال کنید و یه عدد بدون هیچ گونه توضیح اضافی به مدیر کانال به آدرس @KanoonTaha ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پس از سه ماه چشم زائران به ضریح مطهر امام رضا علیه السلام روشن شد @Fahma_KanoonTaha
🍎 چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار 🍎 حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند! 🍎حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری می رود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می رود، پدر دختر با ازدواج موافقت می کند و در مورد اخلاق پسر میگوید: ان شاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟ 🍎حکایت سوم از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد...از طعم جگرش تعریف کردم...صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...گفتند: پس تو بخشنده تری...گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم... 🍎حکایت چهارم: عارفی را گفتند: خداوند را چگونه می بینی؟ گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد، اما دستم را می گیرد... @Fahma_KanoonTaha
🔺: بعضی از اعضای شرکت کننده در مسابقه جواب مسابقه رو برای دیگه اعضای خانواده با یه شماره برای مدیر کانال میفرستن...هر کدوم از عزیزان فقط و فقط میتونن با یه خط برای خودشون بفرستن...دیگر عزیزانشونم ک ایتا ندارن ایتا نصب کنن و جواب مسابقه رو ارسال کنن...
کانون طه آب‌پخش
🔺#نکته: بعضی از اعضای شرکت کننده در مسابقه جواب مسابقه رو برای دیگه اعضای خانواده با یه شماره برای
عزیزانی که با یه خط برای دیگر عزیزانشون هم تو مسابقه شرکت میکنن....تو قرعه کشی فقط اسم یه نفر داخل قرعه کشی انداخته میشه...اگه میخان اسمشون داخل قرعه کشی باشه باید با خط خودشون برای ادمین کانال جواب سوالات مسابقه رو بفرستن
5d106b5c6e49059ed168c8c3_-2910397487053503083.mp3
17.28M
💎 💎 شش قانون اصلی و کاربردی در گفتگو موثر زوجین و مدیریت تعارضات @Fahma_KanoonTaha
🔺 🌸 وقتی یه مرد تو خونه به همسرش کمک می کنه... @Fahma_KanoonTaha
پیامبر اکرم(ص): وقتی مردی به همسر خود نگاه کند و همسرش به او نگاه کند خداوند به دیده رحمت به آنان نگاه می کند. @Fahma_KanoonTaha
یک روز حاج آقا از منطقه به حسینیه ثارالله آمد. برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه متوجه شود ما او را تا منزل مادرخانمش همراهی کردیم. آنجا که رسید، متوجه شد و من را صدا زد و گفت: چرا دنبال من می‌آیید و من را تعقیب و ناراحت می‌کنید من پیشانی حاج قاسم را بوسیدم و گفتم: حاجی! ارواح خاک مادرت ما را اذیت نکن و بگذار ما کار حفاظت از جان تو را به خوبی انجام بدهیم. حاجی موقعی که این قسم را از زبان من شنید، سکوت کرد. او با بیان اینکه در این موقع از او اجازه خواستم تا خوابی را که از مادرش دیده بودم، برایش تعریف کنم، افزود: سردار سلیمانی گفت: چه خوابی دیده ای؟ گفتم: در عالم خواب، مادرتان را در جمعی از بچه‌های رزمنده دیدم. مادرتان با همان حیای اسلامی که رعایت می‌کرد، آمد و ما چهره اش را یک لحظه دیدیم. سلام کرد و گفت: از حاجی چه خبر؟ گفتم: حاجی حالش خوب است و سلام می‌رساند. مادرت گفت: بگو احوال پدرش را بپرسد. @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
یک روز حاج آقا از منطقه به حسینیه ثارالله آمد. برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه
🔰 بعد از آنکه این را به حاج قاسم گفتم، شروع به گریه کرد و بعد از گریه گفت: درست است من هر روز یا یک روز در میان، زنگ می‌زدم و احوال پدرم را می‌پرسیدم. این دفعه یک عملیات سختی بود و داعشی‌ها در املی این قدر شیعه‌ها را اذیت می‌کردند و خود و بچه هایشان را می‌کشتند که من ۴ یا ۵ روز سخت درگیر شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم. راوی این خاطره ادامه داد: حاج قاسم همان شب با وجود خستگی گفت: به قنات ملک برویم و حدود ساعت‌های ۱ یا ۱ و نیم شب که رسیدیم به سر مزار مادرشان رفتیم و صبح زود نیز بعد از اقامه نماز صبح، دوباره سر مزار مادرشان رفتیم و همان جا، حاج قاسم دوباره من را صدا زد و گفت: ابراهیم، خوابت را بار دیگر برای من تعریف کن. من گفتم حاج آقا خواب من به جای خودش؛ فقط، می‌خواهم احترام مادر شما را که سن و سالی از او گذشته بود نسبت به شوهرش بگویم که چه احترامی دارد، شما دو یا سه روز یادتان رفته از پدر احوال بپرسید، مادرتان در عالم خواب به شما تذکر داد. این باید الگویی برای نسل آینده و آن‌ها که ازدواج می‌کنند، قرار گیرد و احترام همدیگر را نگه دارند. حاج قاسم بعد از سخن من گفت: درست هم هست، هر وقت مادرم را به تهران می‌آوردم، بیشتر از ۳ یا ۴ روز نمی‌ماند و برای رفتن اصرار می‌کرد. من می‌گفتم: مادر تازه آمده ای؟ می‌گفت: من به پدرتان قول دادم و باید بروم و اگر من را نبری، خودم می‌روم یا به برادرت سهراب یا حسین می‌گویم من را ببرند. @Fahma_KanoonTaha