eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
981 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 آیت الله بهجت(ره): ✔️ (عج) به شخصی ڪه اجازہ ملاقات میخواست، پیغام فرستادند و فرمودند: 🔸شما تهذیب نفس ڪنید، ما خود نزد شما می‌آییم. @Fahma_KanoonTaha
نظر رهبر انقلاب درباره فاصله‌گذاری اجتماعی در نماز جماعت 🔸فاصله تا حدود یک متر، اشکال ندارد. @Fahma_KanoonTaha
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم. سائل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی. خضر برخواست گفت صبر کن، بیا برویم بازار برده فروشان. گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن. سائل گفت نه هرگز!!! خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی. القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد. خضر را مردی خرید و آورد خانه، دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد. روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد. خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم. مرد گفت همین بس خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم. خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت. صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیرمرد انسان معمولی نیست! گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام. گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟ یک بار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم، خودم را به بردگی فروختم!!! من خضر نبی هستم، مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت. گفت اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان. گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه گفت ای صاحب و مولای من، از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم، چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم. مرا لطف فرموده آزاد کن صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد. حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت. راستی ما برای خدا چه می کنیم⁉️ قدری بیندیشیم🤔 @Fahma_KanoonTaha
ان شاءالله امشب بعد از نماز عشاء در محل کانون طه آبپخش قرعه کشی مسابقه صورت خواهد گرفت و نتیجه مسابقه کتابخوانی اعلام خواهد شد. مدیر کانال
: به گفته مقام معظم رهبری باید آتش به اختیار باشد؛ در وضعیت کنونی برای مشکلات هرچه می‌توانید تلاش کنید و آتش غم و غصه مردم را به دل خود بریزید. @Fahma_KanoonTaha
پنج حدیث، پنج قصه.pdf
3.53M
🌟 ، 🌟 ☘️ در این فایل که خدمتتان تقدیم می گردد، پنج حدیث کوتاه و قابل فهم از پیامبر مهربان خدا، برای کودکان به همراه پنج قصه کوتاه مناسب با هر حدیث به شکل مصور و جذاب آمده است ☘️ ❇️ شما گرامییان می توانید با نشان دادن تصاویر به کودکان، حدیث و قصه ها را به شکلی آرام و روان برای کودک بیان نمایید ❇️ 🔸برگرفته از کتاب هر حدیث یک قصه، سید حمید موسوی گرمارودی، نشر براق 🔸 @Fahma_KanoonTaha
گل گلدان.pdf
808.6K
🌺 کاردستی گلدان گل 🌺 🍄 این کاردستی مناسب مقطع دبستان می باشد 🍄 💥همان طور که در فایل مشاهده خواهید نمود می توانید همراه با ساخت این کاردستی کودکان را با مفهوم اهمیت سعی و تلاش در زندگی در ضمن حدیث و شعر آشنا سازید💥 ⚡️این فعالیت به شکلی کاملا ساده پیش بینی و طراحی شده است تا به راحتی در منزل با کمترین امکانات بتوان ساخت⚡️ 🌸 شما عزیزان با استفاده از خلاقیت خود، با استفاده از ابزار گوناگون مثل چوب، پارچه، فوم، یونولیت و... می توانید این کاردستی را بسازید 🌸 @Fahma_KanoonTaha
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 👈 یکی از علمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم، تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. همین جور که داشتم بی هدف در شهر راه می رفتم در راه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از گرسنگی خود و خانواده ام و قصد فروش خانه باخبر ساختم. او دو عدد نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: این را فعلا به خانواده ات بده تا بعد. به طرف خانه به راه افتادم... در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم. زن به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر، یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم! گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر می گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی گویا پرواز می کرد و به من گفت: ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای! در خانه ات خیر و ثروت فراوانی هست.. گفتم: سبحان الله... از کجا ای ابا نصر؟ گفت: مردی از خراسان آمده است و دنبال تو و پدرت می گردد، و همراهش ثروت فراونی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزد او به امانت گذاشت، اما وی بی پول و ورشکست شد و پس از آن بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و در آنجا کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را به پدرت یا بازماندگانش پس بدهد. همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده است! خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم. ثروتم را سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم. مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم. از ثروتم کاسته که نمی شد زیاد هم می شد. کم کم و و وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسنات و کارهای نیک خود پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه الهی بودم! شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمعند. مردم را دیدم که گناهان شان را چون باری بر پشت خود حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند ...گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند. کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد... سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه "" وجود داشت؛ شهوت ها و انگیزه های نفسانی مانند و ، ، و... چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده است؟ گفتند: این برایش باقی مانده... و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همین طور بالا رفت تا وقتی که صدایی آمد و گفت: نجات یافت! نتیجه: خداوند هیچ عبادت و عمل صالحی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد، پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه و صرفا برای الله تعالی انجام دهیم. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا ﻭ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻴﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ، ﺑﻪ ﻣﺴﻜﻴﻦ ﻭ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﺍﺳﻴﺮ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ. (انسان/٨) إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا [ﻭ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ:] ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍی ﺧﺸﻨﻮﺩی ﺧﺪﺍ ﺍﻃﻌﺎم ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻫﻴﭻ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﺳﭙﺎسی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ. (انسان/٩) إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا ﻣﺎ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻫﻮﻟﻨﺎکی ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﻢ. (انسان/١٠) @Fahma_KanoonTaha
💫💫💫💫 داستان هایی از نماز   یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند. آن عالم می گوید: «من كتابی داشتم كه سال ها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد». آن شخص گفت: «ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم». گفتم: «رئیس شما كجا است». گفت: «پشت این كوه جایگاه اوست». لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: «این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازه‎ی شما نخواستیم بدهیم». من به رئیس دزدها گفتم: «اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟». گفت: «درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطه‎ی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم. پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: «مرا می شناسی؟» گفتم: «آری!» گفت: «چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كرده‌ام»   كتاب پاداشها و كیفرها @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
مسابقه کتابخوانی #امام_خوبی_ها به مناسبت سالگرد ملکوتی حضرت امام خمینی(ره) و قیام خونین ۱۵ خرداد ج
خدا را سپاس که بار دیگر توانستیم با یک برنامه فرهنگی قدمی هر چند کوچک در راستای فرهنگ سازی کتاب و کتابخوانی برداریم. مسابقه کتابخوانی با شرکت ۲۳۷ نفر از سراسر کشور برگزار شد که به قید قرعه اسامی ۵ نفر به شرح ذیل اعلام می گردد: 🌺 فاطمه کلیدری 🎁💐🌸 🌺 فاطمه محمدزاده 🎁💐🌸 🌺 طاهره ملاقاسمی 🎁💐🌸 🌺 رایان بهفر 🎁 💐🌸 🌺 مهسا تمن 🎁💐🌸 🎁 هدیه نقدی: ۴۰۰.۰۰۰ ریال مراسم قرعه کشی با حضور امام جماعت مسجد و یکی از اعضای هیات امنای مسجد بعد از نماز مغرب و عشاء در محل کانون برگزار شد. از همه عزیزانی که در برنامه ها و مسابقه کانون فرهنگی هنری طه آبپخش مشارکت و همکاری نموده اند بسیار سپاسگزاریم و برای همه عزیزان از خداوند متعال دعای را از درگاه ایزد منان مسئلت داریم. و من الله التوفیق @Fahma_KanoonTaha
سلام و شب بخیر یه خواهش دارم از اعضای محترم کانال که ایده ها و نظرات خودتونو برای ارتقای کیفی و محتوایی برای مدیر کانال ارسال کنید. ممنون و سپاس 🙏🙏🙏
شرایط دریافت وام ازدواج ۱۰۰ میلیونی تسهیل شد بانک مرکزی: 🔹چنانچه زوجین در سامانه ازدواج هر دو یک بانک را انتخاب کرده باشند، ارائه یک ضامن معتبر، منوط به کفایت میزان حقوق دریافتی آن ضامن برای اقساط هر دو قرارداد زوجین امکان‌پذیر است. 🔸چنانچه متقاضی اخذ تسهیلات قرض‌الحسنه ازدواج به همان بانک دریافت کننده یارانه خود مراجعه کرده باشد، مراتب در چارچوب بخشنامه‌های مربوط به اعطای تسهیلات به پشتوانه یارانه واریزی قابل اجراست. 👉 fna.ir/exrkht @Fahma_KanoonTaha