eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
988 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون طه آب‌پخش
دعوایی که راه انداخته بود خواب رو از چشمم گرفته بود. کنارم نشست و گفت: سرت رو بذار رو شونه هام، خواب
مشکلات و سختی های زندگی همیشه وجود دارند، مهم این است که با چه کسی دل به دریای مشکلات میزنی و از آن ها رد می شوی. همسری خوش اخلاق و مهربان که عشق به او، روح خسته ات را از دریای مواج مشکلات به ساحل امن آرامش می رساند. ❤️😍😊 همسرت رو به دیدن این پیام مهمون کن 🤗 @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خدا می‌داند بر قلب امام چه می‌گذشت! بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) در یکی از سخنرانی‌هایشان، جملاتی درباره شهدای دانش‌آموز بکار بردند که درباره کمتر کسی این عبارات را استفاده کرده بودند. @Fahma_KanoonTaha
🔸 🔹️ شهید مطهری می گفت: «از وقتی یادم می آید، می دیدم که پدرم هیچ وقت نمی گذاشت که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته، تأخیر بیفتد. شام را سر شب می خورد و سه ساعت از شب گذشته می خوابید و حداقل دو ساعت مانده به طلوع صبح بیدار می شد و حداقل قرآنی که تلاوت می کرد یک جزء بود و با فراغت و آرامش، نماز شب می خواند. حالا تقریباً صد سال از عمرش می گذرد، هیچ وقت نمی بینم که یک خواب ناآرام داشته باشد. 🔹️ اینها دل را زنده می کند آدمی که می خواهد از چنین لذتی بهره مند شود، ناچار از لذت های مادی تخفیف می دهد تا به آن لذت عمیق تر برسد». (ره)، احیای تفکر اسلامی @Fahma_KanoonTaha
79.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙تلاوتی فاخر و دلنشین از استاد عبدالباسط 🌷سوره مبارکه حشر، آیه ۲۳🌷 @Fahma_KanoonTaha
🌹 موفقیت در سه مرحله شکل می‌گیرد: 🌷 در ، وقتی چیزی را طلب می‌کنیم.   🌷 در ، وقتی نقشه‌ی به دست آوردنش را می‌کشیم.   🌷و مرحله در ، وقتی برای رسیدن به آن تلاش می‌کنیم. 🌹زندگیتون سرشار از موفقیت @Fahma_KanoonTaha
⭕️ داستان واقعی _ دانشجویِ ایرانی مقیم اروپا 👈 وقتی امام زمان(عج) اتوبوس حامل مسافر را تعمیر می کنند ❄️ صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به راننده گفت: نگه دار نمازمان را بخوانیم، راننده با بی تفاوتی جواب داد: الان که نمی شود، هر وقت رسیدیم می‌خوانی، جوان با لحن جدی گفت: بهت می‌گویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست... 🔰پرسیدم از او چه دلیلی دارد آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟ جوان جواب داد: «آخر من به امام زمان ارواحنا فداه تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟ ☪ جوان گفت: من در یکی از شهرهای اروپا درس می‌خواندم، فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود، بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی می‌رسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان(عج) متوسل بشوید... ✅ در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد، با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد: خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد، بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند... 🌀 ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت: «تعهدی که به ما دادی یادت نرود!، نمازِ اول وقت»، بعد از آن رفت و من متوجه شدم او امام زمان بود... گریه ام بند نمی آمد... 💚 جوان دانشجو یک عهدِ دلی با مولایش بست و پایبند ماند به آن، اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را، قبول داریم خوب نبودیم، اما هر جا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما، مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا(ع)، ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان، هر چه باشیم و به هر جا برویم دوست داریمت تو را «عشق جان...» من رشته ی محبتِ تو پاره می کنم شاید گِره خورد، به تو نزدیک تر شَوَم... 📚 کتاب نماز و امام زمان(ع)، ص ۸۵ 🔴 داستان بسیار جالب و پند آموز 👌😍👌 @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢حاج قاسم... مهندس پرواز ✈️ 🔰قسمت اول: 🔶 خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پرواز‌های قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم: "با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم! 🔹ادامه دارد... @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
#حاج_قاسم #خاطره_ناب 💢حاج قاسم... مهندس پرواز ✈
💢حاج قاسم... مهندس پرواز ✈️ 🔰قسمت دوم: 🔶 من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید... بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. 🔹ادامه دارد... @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
#حاج_قاسم #خاطره_ناب 💢حاج قاسم... مهندس پرواز ✈
💢حاج قاسم... مهندس پرواز✈️ 🔰قسمت سوم: 🔶 از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دوتایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها را بالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتار کرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم... 🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که با من کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جور کارها رو خودم از برم... قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر من رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم... تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. ♦️راوی: کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان. @Fahma_KanoonTaha
♦️... 🔹رهبر انقلاب: 💠 جوان انقلابی را باید گرامی داشت، باید به روحیّه‌ی انقلابیگری تشویق کرد؛ این روحیّه است که کشور را حفظ می کند. @Fahma_KanoonTaha
وصیتنامه_شهید_محسن_حججی_به_فرزندش.mp3
8.04M
💠 وصیتی ناب 💠 🌹هر چه بیشتر این سخنانِ ناب آقا محسن را می شنویم، تشنگی مون بیشتر میشه... بیایید باز هم... از کلام نابش زلال عشق و... معرفت رو بنوشیم.... @Fahma_KanoonTaha
🔴 علامه طباطبایی(ره): ✍🏻 یک تبدیل به‌ چنان نوری در عالم برزخ برای مردگان می‌ شود، که آنها را از گرفتاری های آن عالم نجات می دهد. تا می‌ توانید برای‌ اموات خود صلوات بفرستید که‌ چشم‌ انتظارند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @Fahma_KanoonTaha
🌷شهید علی چیت سازان: 🔹برای شهادت و برای رفتن تلاش نڪنید، برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید: خداوندا اگر تو ما را در جهنمت بیندازی از ما راضی باشی برای ما ڪافیست. @Fahma_KanoonTaha
🌷شهید حجت الله رحیمی: همه ی گلوله های جنگ نرم خمپاره شصته، نه سوت داره نه صدا وقتی می فهمیم که می بینیم: فلانی دیگه هیئت نمیاد! فلانی دیگه چادر سرش نمیکنه! فلانی دیگه رو ناموسش غیرت نداره! @Fahma_KanoonTaha
کارهایی که باعث لوس شدن کودک میشه 🔸وقتی يک روش تربيتی نداريد و هر بار به يک روش با فرزندتون رفتار می‌کنيد. 🔸وقتی به همسرتون مقابل فرزندتون احترام نمی‌گذاريد. 🔸وقتی روش تربيتی شما با همسرتون متفاوت هست. ⚠️يادمون باشه باج دادن به كودک يعنی پاداش در مقابل كاری اشتباه، كه موجب لوس شدن كودک میشه، نه محبت و در آغوش گرفتن و پاداش در مقابل كار خوب. ⚠️به یاد باشید دادن آزادی به كودک به او پر پرواز میده. ⚠️به بهانه لوس شدن، فرزندمون رو از آغوش خود و جايزه گرفتن محروم نكنيم! @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرح بزرگ زندگی به سبک رضوی، ویژه زوج‌های جوان سراسر کشور 🔹 مهلت شرکت در طرح: یک سال پس از تاریخِ عقدِ ازدواج 🔹 ارائه خدمات مختلف رفاهی، آموزشی، مشاوره‌ای و... ♦️ ثبت‌نام از طریق ارسال عدد ۱۱ به سامانه پیامکی ۸۸۰۰ 🌐 www.zendegiaqr.ir @Fahma_KanoonTaha
با شهدا ❇️ حاج حسین خرازی نشست ترک موتورم 🏍 بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: خدایا! الان پاهام داره می سوزه! میخوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️ خدایا! الان سینه ام داره میسوزه 😭 این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمیرسه خدایا! الان دست هام سوخت، میخوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم 🤲 نمیخوام دست هام گناهکار باشه! خدایا! صورتم داره میسوزه! این سوزش برای امام زمانه ♥️ برای ولایته. اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمیتونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله😭 خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم😭 آن لحظه که جمجمه اش ترکید 💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. 🌸 حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد 😭 و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Fahma_KanoonTaha
💌 قدم گذاشتن به جهانی تازه @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 الان وقت تحوله! 👈🏼 از این به بعد با این معیار عملکرد مسئولین رو بسنجیم @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برای برخورداری از عنایات خاص الهی در زندگی، نیت ما در کارها چگونه باید باشد؟ @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وَ لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ ... ✳️ مقطعی بسیار بسیار جان نواز و دلنشین با اجرای آرامش بخش و ملکوتی استاد عبدالباسط عبدالصمد 🔹 بخشی از سوره قاف 🔊 حتما گوش جان بسپارید 🎞🎙 تــلاوت ، تـرتیل، تجــوید، ابتــهال 🌱 ●▬▬๑ @tilavah ๑▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وَ لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ ... ✳️ مقطعی بسیار بسیار جان نواز و دلنشین با اجرای آرامش بخش و ملکوتی استاد عبدالباسط عبدالصمد 🔹 بخشی از سوره قاف 🔊 حتما گوش جان بسپارید @Fahma_KanoonTaha