🌹 #روضه_خوان_کراواتی!
.♦️زمانی بود که متواری بودیم، منزلی در مشهد گرفته بودیم که یک اتاق داشت. به خاطر دارم که صاحبخانه، مجلس روضه خوانی داشت و دو تا از مداح های مجلس نیامده بودند؛ #شهید_اندرزگو گفت: حالا که روضه خوان تان نیامده، خود من برای شما روضه می خوانم.
♦️در آن زمان به علت این که در حال فرار بودیم «سید» تغییر قیافه داده بود ریشهایش را از ته تراشیده بود و #کراوات هم زده بود!
در آن مجلس روضه با همان شکل و قیافه، شروع کرد به مداحی و خانم صاحبخانه باور نمی کرد که آدمی با این وضع و حال، اینقدر خوب بتواند مداحی کند. روضه ی آن روز روضه ی حضرت علی اکبر(ع) بود، همان طور که گفتم تا به حال آن نحوه روضه را نشنیده بودم. جالب این که خودش هم در حین روضه خواندن مثل باران بهاری اشک می ریخت.
🌹یادش گرامی باد/صلوات
@Fahma_KanoonTaha
@Khamenei_irبيانات_رهبرانقلاب_درباره_شهید_اندرزگو_5834450954056892923.mp3
زمان:
حجم:
3.3M
🌹بشنويد | رهبر معظم انقلاب: شهيد اندرزگو میگفت چند سال است در مشهدم اما حسرت زیارت علی بن موسی الرضا(ع) بر دلم مانده!
🌹انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهيد سید علی اندرزگو
@Fahma_KanoonTaha
🌹رهبر معظم انقلاب: امت مسلمان سعی کنند اندرزگو را بهتر بشناسند
♦️شهید سیّدعلى اندرزگو، چریک مبارز مسلمان، فرزند على بود، همنام على بود، همراه و همگام على هم بود.
♦️من لازم مىدانم به امت مسلمان سفارش بکنم سعى کنید این چهرههاى عزیز و ناشناخته را بهتر بشناسید. این مرد مسلمان مبارز در طول چهارده سال که مشغول مبارزه بود، چهارده سال زندگى مخفى با نهایت شدّت، دستگاه جهنّمى ساواکِ شاه بدبخت را آنچنان حیران و سرگشته کرده بود که کارش معجزآسا مىنمود.
♦️براى خدا مبارزه کرد، براى خدا از پیوستن به گروههاى مدّعى سر باز زد، براى خدا خطر ساواک و خطر بعضى از گروههایى که مایل بودند او را به طرف خود جذب کنند و حاضر نمىشد به آنها جذب بشود، این خطرها را براى خدا تحمل کرد و براى خدا هم شهید شد.
📝گزیدهای از خطبههای نمازجمعه تهران ۵۹/۰۵/۱۰
🗓 ۲ شهریور، سالروز شهادت حجت الاسلام سیدعلی اندرزگو
@Fahma_KanoonTaha
2.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹پیش بینی عجیب شهید اندرزگو در مورد آینده انقلاب(از زبان همسرش):
۲ سال بعد از انقلاب #سیدعلی نامی رئیس جمهور خواهد شد و بعد از چند سال #امام_زمان(عج) ظهور می کنند.
@Fahma_KanoonTaha
سلام
یه خواهش دارم خدمت مدیران محترم کانال ها
مطالب را اختصاصی کانال خودتون نکنید که اگه کانال دیگه ای برای خودش بخواهد استفاده کنند نتواند.
چه کسانی که مطالب برای اسلام و انقلاب تولید میکنند و چه کسانی که بازنشر میدهند همه در یک جبهه هستیم و نباید چنین رفتارهایی صورت بگیره که مطالب کانال رو اختصاصی کنیم...بزارید مطالب بازنشر بشه با هر اسم و عنوان... اصل بازنشر و رساندن اون مطلب مفید به دست دیگران هست...حالا مدیر کانالی نتوانست با قیدی که شما برای مطالب کانالتون گذاشتید و اون مطلب به دست دیگران برسونه و ازش استفاده کنه به واسطه اون مطلب امکان جلوگیری از گناهی بوده یا کار خیری بوده که در هر صورت با بازنشر اون باعث میشده شما ثواب ببرید اما متاسفانه شما مدیر محترم کانال مانع شدید.
ازتون خواهش رو دارم در زیر پست هاتون این مطلب رو بردارید
👇👇👇👇👇👇
↩️ هر گونه کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال ..... مجاز است.
و بعضا کپی از اون رو حرام شرعی میکنید... لطف کنید این قید رو نزارید...
✍ ادمین کانال
❇️ شروع کلاسهای روز دوم دوره مجازی کشوری «کنشگران رسانهای اربعین»
_🔻______🔻_____
💠 کلاس اول
⭕️ استاد: آقای شمشادی
🔹 با موضوع:
بایدها و نبایدهای خبری پوشش رسانه ای اربعین
🔸زمان شروع کلاس:
امروز(۲ شهریورماه ۱۴۰۱) ساعت ۸:۳۰ صبح
_🔻______🔻_____
💠کلاس دوم
⭕️استاد: آقای حسام نژاد
🔹با موضوع: تولید محتوا متن نگار و تولیدات ویدیویی با اینشات
🔸زمان شروع کلاس:
امروز (۲ شهریورماه ۱۴۰۱) ساعت ۱۰ صبح
_🔻______🔻_____
💠کلاس سوم
⭕️ استاد: آقای مدعو
🔹با موضوع:
مهارتهای سوژه یابی و کپشن نویسی
🔸زمان شروع کلاس:
امروز (۲ شهریورماه ۱۴۰۱) ساعت ۱۱:۳۰ صبح
_🔻______🔻_____
☑️ لینک کلاسهای صبح چهارشنبه ۲ شهریورماه ۱۴۰۱
https://www.skyroom.online/ch/bahmanpardaz/arbaeen1401
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
❇️ شروع کلاسهای روز دوم دوره مجازی کشوری «کنشگران رسانهای اربعین» _🔻______🔻_____ 💠 کلاس اول ⭕️ اس
🔺 کلاس اول در حال برگزاری است
نمایشگاه کارآفرینی تولیدات کارآفرینان شهرستان گناوه با حضور بیش از ۱۰۰ غرفه در مصلای نماز جمعه گناوه افتتاحیه شنبه ۵ شهریور با حضور فرماندار و مسئولین شهرستان گناوه و مردم محترم شهرستان گناوه از شنبه ۵ شهریور تا پنج شنبه ۱۰ شهریور از ساعت ۱۸ تا ۲۴ برگزار می گردد.
با تشکر خانه سازمان های مردم نهاد شهرستان گناوه
@Fahma_KanoonTaha
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توجه توجه 🚨👌👌👆اینجا یکی از شهرهای قلمرو فرهنگی ایران قدیم هست نزدیک سمرقند و بخارا در کشور کنونی ازبکستان
در تابستان که در پیاده رو به سایه نیاز هست برگهای پهن☘️تاک سایه هدیه میده و در زمستان❄️ که به گرمای آفتاب نیاز هست خبری از برگهای انگور نیست و پیاده رو آفتابگیر میشه✅ هر رهگذر و صاحبخانه هم از انگور🍇 و کشمش بی نصیب نمیمونه😋
⁉️واقعاچه دستهایی پشت پرده بوده که نهال های غیرمثمر❌ انواع کاج🌲، عَرعَر، خَر زهره، اکالیپتوس و... توسط شهرداریها بجای توت، سنجد، انگور، انار، نارنج، خرمالو، خرما🌴، سیب و آلو، فضای سبز و خیابانها را پُر کرده و باوجود تنوع اقلیم در شهرهای ایران، اثری از درختان بومی هر منطقه دیده نمیشه و همه شهرها را یک شکل و بی برکت کرده🧐
اگر به اسم درخت کاری نهال کاج🌲 را مجانی دست مردم نمیدادند الان تابستان برخی شهرهای ما شکل فیلم بالا میتونست باشه🍇🍐🍎🍑🍒
هم #تولید
هم #میوه
هم #سایه
هم #زیبایی
@Fahma_KanoonTaha
👨#پدربزرگ
یادم هست آن قدیم ترها، پدربزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر، از سرِ کارش می آمد، به خانم جان می گفت:
"غذایم را که می آوری، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد..."
من هم که بی خبر از همه جا، عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات....!
به خودم می گفتم:
چه ربطی دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان؟!"
بزرگتر که شدم، اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ "عشق"...
که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش، تپشهای ناهماهنگ قلب است ...
خواندم آدمها تنها از راهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند،
نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد ...
یک وقتهائی شاید، آن غریبه ی آشنا، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد،
ولی همان یک بار که ناغافل، صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی، کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن!
اینها همه، مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات، تا آن روز که...
اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد، "یارجان"...!
همان "تو" که نه دارَمَت و نه،
نداشتنت را بلد می شوم ...!
حالا دیگر خوب می دانم چیزی که
آن وقتها باید به آقاجان
می چسبید، غذا نبود ...
چشمهای خانم جان بود که "عشق" را در همۀ ثانیه های زندگی، لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان...
مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید...
حالا خوب می فهمم "زنده بودن"،
بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند،
به هیچ کجای نامِ آدمی زاد، نمی آید ...
@Fahma_KanoonTaha
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روایتی هست که میگوید: خواجه شمسالدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند ۱۰۰ درهم برایم بیاورد!" ۱۰۰ درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این ۱۰۰ درهم را بتواند فراهم کند ۴۰ شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست ۱۰۰ درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است ۱۰۰ درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز به راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند: حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند: باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ...
حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
@Fahma_KanoonTaha
1.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشحالی بعد گلش 😂😍
@Fahma_KanoonTaha