#افزایش_وزن
✔️موادي كه علاوه بر #انرژي، #پروتئين غذا را بيشتر مي كند؛
🍗🍖- در صورت امكان كمي #گوشت به غذاي شيرخوار اضافه شود.
🍵🍵- انواع حبوبات مانند #نخود، #لوبيا، #عدس كه كاملا" پخته شده را بعد از ماه هشتم به غذاي شيرخوار اضافه نمائيد.
🐣🐣- به غذاي شيرخوار تخم مرغ اضافه شود، مثلا" #تخم مرغ آب پز را مي توان داخل #سوپ و يا #ماكاروني پس از طبخ رنده كرد و يا مي توان آن را با كمي #شير مخلوط و نرم كرده و به شيرخوار داد ❌(تا قبل از يك سالگي از دادن سفيده تخم مرغ خودداري شود).
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیتراژ زیبا و خاطره انگیز هادی و هدی
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_آموزشی 😍
حسنی غذا خوب میخوره 😋
اگه کوچولوتون بدغذاست ، این کلیپ رو بهش نشون بدید
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
مهم/فرزندانتان را مسئولیت پذیر تربیت کنید
باید از بچگی با آدم طوری رفتار کنن که مسئولیت اشتباهش رو بپذیره!
اگر بچه اصلا تنبیه نشه یا متناسب با خطا نباشه، در آینده هم یه فرد بیمسئولیته؛
مثلا وقتی یه کارهای بشه در مملکت (مثلا معاون رئیسجمهور) اولش به بقیهکلی وعده میده بعد که کارو خراب کرد، گردن نمیگیره و فرافکنی میکنه
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالشو خریدارم. 😍
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
معلم یه نگاهی به من کرد و گفت : چرا درس نخوندی ؟
از خجالت سرمو انداختم پایین
بعد چوبی رو که توی دستش بود داد به من و گفت : منو بزن
گفتم : چی ؟!
گفت : بزن ، حتما من درست درس ندادم که شما خوب یاد نگرفتی
منم دیدم حرفش منطقیه !
به همین برکت اینقدر زدمش اینقدر زدمش ، که اگه ناظم نیومده بود کشته بودمش !! 😂😂
من روی نوع آموزش خیلی حساسم...😂
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
🐜مورچه تنها
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
در یک منطقه خوش آب و هوا دره ای بود بسیار زیبا که در آن مورچه هایی برای خود لانه درست کرده بودند و زندگی خوشی داشتند . آنها کار و تلاش فراوان می کردند .
مورچه ها همیشه در تلاش و جمع کردن غذا بودند و باهم در خوشی زندگی می کردند .
آنها لانه خودشان را گسترش می دادند یا آن را بازسازی می کردند .
خلاصه شاد شاد بودند و تفریح می کردند و باهم مهربان بودند و همدیگر را دوست داشتند.
روزهای زیادی را باهم با خوشی گذراندند تا اینکه روزی آسمان آبی را ابری تیره پوشانید و به دنبال آن باران تندی درگرفت و همه جا را آب فرا گرفت باران ساعتها ادامه داشت همه حیوانات بدنبال پناهگاه می گشتند .
مورچه ها همگی با سرعت خود را به لانه رساندند بجز یکی از آنها که از لانه دور بود .
این مورچه خود را به روی برگ درختی که روی زمین وجود داشت رسانید و برگ در روی آب روی زمین سریع شناور شد و مورچه به همراه برگ سرگردان با آب جاری روی زمین به اینطرف و آنطرف می چرخید و از لانه دور تر و دورتر می شد.
مورچه هایی که در لانه بودند با پر شدن آب درون لانه شان همگی خفه شده بودند و هیچ مورچه ای الا مورچه شناور سرگردان و آواره شده در هوای سرد نمانده بود.
مورچه از خود اختیاری نداشت آب برگ را به هر کجا که دلش می خواست می برد .
ساعتها بر روی برگ سرگردانی کشید و همیشه از اینکه در آب بیفتد می ترسید تا اینکه باران بند آمد .
آب روی زمین فروکش کرد و یواش یواش مورچه توانست از روی برگ به روی زمین قدم بگذارد تازه مورچه به خود آمد و متوجه شد که چه بلایی به سرش امده است .
مورچه متوجه شده که در عرض نیم روز همه چیزش را از دست داده است .
مورچه دیگر نه صاحب لانه بود و نه خانواده و نه هیچ دوست و نه غذایی برای خوردن تازه مصیبت او شروع می شد .
لحظه ای به فکر فرو رفت و خود را در موقعیتی خیلی بد دید.
می دانست که زندگی برای آن سخت شده است . اما خود را نباخت و موقعیت جدید خود را بررسی کرد و گفت : بهتر است به فکر سرپناهی باشم چون بعد از ساعتی شب فرا می رسد .
او یکه و تنها شروع به کار کرد و قبل از غروب آفتاب لانه بسیار کوچکی برای خود آماده کرد .
مورچه آنقدر خسته شده بود که نفهمید کی خوابش برده است و صبح زود با طلوع آفتاب از خواب بیدار شد.
مورچه از لانه اش بیرون آمد صبح زیبایی بود خورشید در آسمان می درخشید اما مورچه صبح خوبی نداشت چراکه خیلی چیزها را از دست داده بود .
محیط اطراف خود را خوب نگریست همه چیز در نظر او غیر عادی بود .
او می دانست که باید به فکر غذا باشد. بنابر این بدنبال غذا در اطراف لانه قدم زدن را شروع کرد و چند لحظه بعد متوجه حیوانی شد که تا بحال ندیده بود . به او نزدیک شده و سلام کرد و بعد نام او را پرسید .
آنحیوان سوسک بود خود را برهم معرفی کردند و معلوم شد که سوسک نیز سوار بر جریان آب از آنجا سردر آورده و او نیز همه کسانش را از دست داده است .
مورچه گفت پس تو هم تنهایی
سوسک گفت : بله
مورچه بلافاصله به او پیشنهاد دوستی داد و او قبول کرد .
مورچه و سوسک قرار ملاقات بعدی را باهم گذاشتند و مورچه برای یافتن غذا از او خداحافظی کرد و از هم دورشدند .
مورچه غذایی تهیه کردو به لانه خود برگشت حالا دیگر مورچه روحیه بهتری داشت . چراکه لانه داشت
غذا داشت و از همه مهمتر یک دوست خوب هم داشت .
مورچه در آن موقعیت بد خود را نباخت و با صبر و حوصله و فکر درست توانست زندگی خوبی را دوباره شروع کند .
درست است گه با زندگی اولی خود فرق داشت اما این زندگی هم بد نبود و در نوع خود بسیار زیبا و جذاب بود.
روز به روز لانه خود را بهتر می کرد.
دوستان زیادی را برای خود یافته بود.
غذاهم به مقدار کافی داشت
💟 @FarzandaneBeheshti 💟
16.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لالایی
بالشت ابری
💟 @FarzandaneBeheshti 💟