eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * به آسمان نگاه میکردم منورها می‌سوختند .دست بالا بازویم را فشار داد و گفت:« اگه منو گم کرد این دنبالم نگردین» با تعجب نگاهش کردم لبخند و ادامه داد:« وقتش که بشه خودم برمیگردم» آتش دشمن قطع شده از کالا رو به من کرد و گفت:« به عقیقی بگو نباید محاصره مون کنند یادت میمونه!؟» تکان دادم و گفتم: ها بله! راه افتادیم اما کم جلوتر کالیبرهای دشمن به طرفمان شلیک شد. دوباره پناه گرفتیم دست بالا جلوتر از من پشت صخره ای نشست. به ما اشاره کرد که پناه بگیریم. آتش قطع شد. به سرعت شروع کردیم به دویدن و خودمان را به انتهای شیار رساندیم. حالا سنگرهای دشمن روبرویمان بودند. دوباره منور زدند. نور لرزان و لغزنده آنجا را روشن کرده بود. علی لبخند زد و گفت: حالا نشونشون میدیم.. هنوز کلامش تمام نشده بود که همه جا روشن شد. گلوله نیمی از صورت علی را با خود برد. مین منور بود. از همه طرف گلوله باران شدیم. آن جوان رشید که لهجه اصفهانی داشت ،فریاد میزد:« پناه بگیرین. پناه بگیرین» یکی از بچه های گروه نجف اشرف خودش را روی مین منور انداخت و سوخت. از درد و سوزش جیغ میکشید .صدایش در شیار پیچیده بود‌ باران گلوله ها تمامی نداشت و آسمان پر شده بود از من منور های که تا ابد می خواستند بسوزند. جوان اصفهانی داد زد :« گروه دست بالا چیکار میکنه؟! شروع کنین. مهلت شون ندین. این آرپی جی زن کجاست؟!» آرپی جی زن از سینه تپه بالا رفت و شلیک کرد اما بلافاصله فریاد زد :«آخ سوختم » به زمین افتاد و پایین غلتید. هنوز جان نداشت که صدای تکبیر بچه ها را شنید .بدنش به رعشه افتاد و کمی بعد آرام گرفت .یکی از سنگرها را زده بود. زمین لرزه دوباره و خمپاره‌ها خاک را زخم می زدند. آرپی جی زن دوم هم خودش را بالای تپه رساند .شلیک کرد الله اکبر الله اکبر.. دومین سنگر هم به آتش کشیده شد .سنگر سوم ساکت بود و شلیک نمیکرد .شیار و جاده شنی زیر آتش خمپاره بود. با اشاره دست بالا همه به سرعت خودمان را به جاده شنی رساندیم. دست بالا داد زد: سنگ رسوم خفه نشده... رو به من کرد و گفت: نارنجک می خوام.
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * چیزی نزدیک ما منفجر شد جمله را کامل نشنیدم زمان کند شد . _می. خواااااام م م در هوا معلق ماندم. _نااااارن ن ن ج ج کک می خوااااامممممم احساسم این بود که زنده نخواهم ماند محکم به زمین کوبیده شدم همه جا داده شد و دیگر چیزی نشنیدم. _یا زهرا.. از آن سوی تاریکی کسی ناله میکرد‌.کتفم تیر میکشید. گوشم زنگ میزد. به زحمت چشمم را باز کردم. سرگیجه داشتم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. _و اشهد و ان محمد رسول الله... نیم خیز شدم .دوباره سرم گیج رفت زمین افتادم. تنها میتوانستم نجوای ناله های خفیف دست بالا را بشنوم .هنوزم زمین میلرزید از درد خمپاره‌ها.. سفیر گلوله ها گنگ و دور شده بود انگار. کمی که گذشت شعله ی ناله دست بالا آرام آرام خاموش شد و باز پیش چشمانم تاریکی بود و تاریکی. _صدامو میشنوی عامو... _هااااا _پاشو دلاور پاشو... یک نفر که لهجه جنوبی داشت زیرا بغل مرا گرفت و مرا بلند کرد. _میتونی راه بری؟! _هنوز گیج بودم و گنگ.زیر نور لرزان منورها چهره ای مبهم داشت اما چشمانش برق میزد. ساعت کانادا و سعی کردم به تنهایی قدم بردارم به سمت رفتم که در ناله های دست بالا را شنیده بودم. دیدمش کنار تخته سنگی افتاده بود و حالا معنی حرفش را درک میکردم. «من تا نیمه راه باهاتون میام. از اون به بعد فرمانده شما برادر عقیقیه» زیر لب گفتم: شما که رفیق نیمه راه نبودی برادر دست بالا.. اشک میریختم و بغض کرده بودم. زیر نور لرزان منورهای ولگرد ،چشمم افتاد به زخم‌های بی‌شمار، که پیراهن سبزش را ستاره باران کرده بودند. جوان جنوبی نبض قلب دست بالا را بررسی کرد و گفت:« شهید شده» ایستاد و بعد از آنکه چیزی بگوید شروع به دویدن کرد. دنبالش راه افتادم و چند دقیقه بعد به معبر رسیدم. از معبر که می گذشتم یکی بعد از دیگری چهره آشنای بچه های گروه و رزمندگان گردان را میدیدم. باید عقیقی را پیدا می کردم. _عقیقی رو ندیدی؟! _از اون طرف برو... _عقیقی اینجاس؟! _نه برو جلوتر سرانجام پیدایش کردم. تا مرا دید پرسید: غلامعلی کو؟! اما انگار از بغضم فهمید چه اتفاقی افتاده. زیر لب گفت: خدایا خودت به فریاد برس. رو به من کرد و گفت :یک تک تیرانداز برامون مونده با یک آرپیچی. بازویم را گرفت و پرسید :چه کار کنیم حالا؟! _نمیدونم فرمانده شمایین؟! _چطور؟! _دست بالا به من گفت فقط تا نیمه راه با ما میاد و از آن به بعد فرمانده شما هستید. کمی فکر کرد و گفت :«بریم.. با کمین عراقیا درگیر میشیم..»
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * از جاده شنی رد شدیم و به سنگر های کمین رسیدیم بچه های گردان هم کمک کردند .حجم آتش دشمن بی سابقه بود. _این سنگر را خفه کن.. آرپیچی زن ایستاد اما گلوله ها امانش ندادند . تک تیرانداز به سرعت خودش را به من رساند و گفت: دست بالا کجاست؟! _شهید شد . سکوت کرد .چند لحظه بعد به خود آمد و گفت: هوای منو داشته باش. خط آتیش میخوام. هر وقت گفتم بزن. آر پی جی را برداشت و فریاد زد :حالا.. _الله اکبر تیربار و من هر دو فریاد زدیم. تک تیرانداز سنگ را هدف گرفت .سنگر منفجر شد و تک تیرانداز زمین افتاد. به سمتش رفتم و پرسیدم :طوری شدی؟ _گمون‌نکنم‌. چشمانش را باز کرد نگاهم کرد و خندید .سنگرها خاموش شده بودند. از آنجا به سمت میدان مین به راه افتادیم. _تخریبچی ها ؟!!! _همه شون شهید شدن .. نگاهی به اطراف انداختم. همه شهید زخمی شده بودند .چهار نفر بیشتر نبودیم. _چه کار کنیم.. _من میتونم! نوجوان بود. لهجه یزدی داشت. به کولی اش اشاره کرد و گفت: تجهیزات هم دارم. وارد میدان شد. کمی بعد نیروهای دیگری هم به ما رسیدند و کمکی آن نوجوان یزدی معبری باز کردند. بچه های گردان هم خودشان را به ما می رساندند باز کردن برد که تمام شد به راه افتادیم. از کنار نوجوان تخریبچی گذشتیم خودمان را به پشت خاکریز دشمن رساندیم. آسمان هنوز تاریک بود که دشمن محور را با منور روشن کرد و از همان جا ما را به آتش بست. عقیقی داد زد: پناه بگیرید! کنار تلی از خاک پناه گرفتم. چیزی پشت سرمان منفجر شد. صدای ناله ای به گوشمان خورد .برگشتم . نوجوان به شدت مجروح شده بود به طرفش رفتم زیر لب شهادتین میگفت. _چیزی نیست آروم باش. _السلام علیک یا اباعبدالله.. از ناحیه دست و پا مجروح شده بود. فکر میکردم در حال شهادت است. _می خوام کمکت کنم. _بندش رو باز کن تا سبک بشم. کولی اش را باز کردم و پرسیدم: اسمت چیه؟! _جعفر. _جعفر جان چی میخوای فقط از من آب نخواه.. _آب نمی خوام. دست صورت و پاهایش غرق خون بود. _تکان نخور تا زخمت را ببندم. با کارد پاچه شلوارش را پاره کردم و زخم را بستم. باران و گلوله ها قطع شده بود که فریاد زدم: تکون نخور. _یا بی بی فاطمه زهرا... به پشت روی زمین افتاده بود. نفس نفس میزد. _خوب میشی قول میدم. هر دو دستش راگرفتم و او را کشان کشان به پشت خاکریز بردم. _برو ..برو.. _برم؟! یادت هست قمقمه ات رو دادی به من..چندسالته؟! صورتش از درد مچاله شده و صدایش می‌لرزید که گفت :شونزده... _کمکت می کنم برگردی عقب.. حرفم ناتمام ماند. با تعجب شعله ای بزرگ می دیدم. یکی از بچه‌های گردان بود که می سوخت بر اثر آتش عقبه آرپیجی کوله پشتی و پیراهنش شعله ور شده بود.می‌دوید و فریاد میزد .یکی از امدادگر ها به سمتش دوید. هولش داد و او را زمین زد .خاک رویش باشید و با کمک یک نفر آتش را خاموش کرد. بوی تند سوختگی زیر دلم زد. صدای جعفر که آب می خواست مرا به خود آورد. _نه نمیتونم . نگاهش چنان بود که نتوانستم با خواسته اش مخالفت کنم. با ولع قمقمه ام را خالی کرد و گفت :حلالم کن. _چیزی نیست که قمقمه اش که مال خودت بود. _به زحمت لبخندی زد و بریده بریده گفت ..ح..لا...لم از هوش رفت. نگاهی به زخمش انداختم. خونریزی اش قطع شده بود . نمی دانستم چه کار باید بکنم. خمپاره ای نزدیک ما منفجر شد .زمین فریاد زد و من بیهوش شدم. کم کم به هوش آمدم. تمام صورتم درد گرفته بود .دستم را آرام روی زخم های صورتم کشیدم .لب و کنار پیشانی هم زخمی بود. سعی کردم از جا بلند شوم اما دردی سوزنده در پای چپم زبان کشید. داد زدم نمی توانستم تکان بخورم. جعفر را صدا زدم اما جوابی نیامد. سر چرخاندم دیدم از گوشه ای دراز کشیده بود.
میدونی رفیق 🍂 مثل سرابیه که دور رو نزديك و نزديك رو دور جلوه میده. ، کسیه، که تو رو به يه لقمه يا كمتر از اون میفروشه. ، اونیه که در هنگام حاجت به مال، تو رو خوار و ذليل مى کنه. ، همونیه که به جاى نفع، به تو ضرر مى رسونه. و خطرناکتر از همه قاطع رَحِمه، كسى كه تو رو از ارتباط با خويشان و دوستان باز می داره. تو این دنیای وانفسا خیلی مراقب خودت باش رفیق... ✅ سلام و درود؛ بهترین ها را برایتان آرزو داریم🌺
سال ۹۸ سیل به چند استان از جمله گلستان خیلی آسیب زد. مردم در اوج سختی و رئیس‌جمهور در ویلای قشم بود و ماحصلش بدنامی برای نظام اسلامی! خبر فروش همون ویلا یعنی دوره‌ی کاخ‌نشینی و خوش‌گذرونی مسئول تمام شده.این خبر به اندازه چندین خبر خیلی خوب برای جامعه امیدآفرینی داره 🗣 علی فرحزادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سِر خدا، ختم الانبیاء 🌷شمس ضحی، بدر الدجی 🎊میلاد با سعادت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مبارک باد
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @fatemi_ar
⭕️تحلیلی بر جریان لغو بازی سپاهان و الاتحاد: ۱- جنس حواشی الاتحاد در اصفهان با داستان کنفرانس خبریِ بن فرحان در تهران فرقی ندارد؛ در هر دو ماجرا موش دوانی غربگرایان وطنی و ترساندان سعودی ها از یک جنجال رسانه ای احساس میشود؛ بیش از پرداختن به عوامل خارجی و مقصر دانستن اعراب، باید با خائنین وطنی تسویه حساب کرد. ‏۲- شما نمیتوانید به سادگی حاشیه های اینچنینی را گردن عربستانی بیاندازید که برای کاهش تنش و تامین امنیت اقتصادی اش خود به سوی ایران آمده است! باید دید احیای مجدد روابط تهران و ریاض چه کسانی را آزار میدهد و منافع کدام طرف ها را به خطر می اندازد؟!‏ ۳- هماهنگی ایران و عربستان مانع بزرگی برای طرح آمریکایی صلح اعراب و صهیونیست ها است؛ دوستی این دو یعنی پایان ایران هراسی، پایان فروش میلیاردها دلار اسلحه؛ یعنی استقرار امنیت و شکل گیری اعتماد میان همسایگان خلیج فارس؛ این دوستی سبب کمرنگ شدن آمریکا در منطقه خواهد شد!‏ ۴-قطعا این چیزی نیست که به مذاق غرب و غربگرا خوش بیاید؛ سردار شهید مقاومت افتخار ملت ایران است؛ نصب تصاویر و سردیس و تندیس مفاخر ملت ها در ورزشگاه ها مرسوم است، حتی در استادیوم های مملکت سعودی! نباید کوتاه آمد و اجازه داد به غرور ملی آسیب بزنند، همچنان که نباید از خائنین گذشت!‏ ۵- آیا اینکه تا قبل از کنفرانس خبری وزیر خارجه سعودی همه خبرنگاران و تیم تشریفات در سالن حضور دارند و هیچکسی گلایه ای ندارد، اما در دقیقه ۹۰ همه چیز به هم میریزد و خبرش را اولین بار رسانه های اصلاح طلب با ذکر دلیل مخابره میکنند عجیب نیست؟!‏ ۶- آیا اینکه تا قبل از بازی سپاهان همه چیز مطلوب است، AFC شرایط را تایید کرده و تیم عربستانی هم در همان ورزشگاه و در حضور همان تندیس ها تمرین کرده و گلایه ای هم نبوده، اما در روز مسابقه و دقیقا هنگام ورود تیم ها برای بازی ورق برمیگردد طبیعی است؟ قطعا طبیعی نیست! @fatemi_ar
📣 الواح هخامنشی در بخش‌های مرمت و ثبت موزه ملی ایران، در حال آماده سازی برای نمایش عموم است رئیس کل موزه ملی ایران : 🔺️ از ۳۱ شهریور و زمان تحویل محموله الواح هخامنشی، مرمت گران و پژوهشگران موزه ملی ایران مشغول بازگشایی بسته‌ها و ثبت این آثار در مخزن موزه ملی ایران هستند
• هنوز از چشم هایت می‌هراسند .🤍
☑️ طعنه تند کاریکاتوریست عرب به آل سعود 🔹 کاریکاتوریست عرب در این اثر نوشته است: "مرده و زنده سردار سلیمانی برای آل سعود ترسناک است" 🔹 کاربران عرب غیرایرانی در شبکه‌های اجتماعی گوناگون، رفتار کودکانه باشگاه الاتحاد عربستان را دستمایه تولید محتوای طنز قرار داده‌اند ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت‌وگوی سخنگوی دولت با دانشجوی معترض 🔸 دیدید یه حرف افتاده تو دهان یه عده و در برابر تلاش‌های شبانه روزی دولت مدام سفره مردم سفره مردم می‌کنند؟ سخنگوی جوان مربوط به عملکرد اقتصادی دولت را به خوبی تبیین می‌کند، حتماً ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مادر شهیدی که هنوز، چشم انتظار حاج قاسم است. غذا دادن مادر شهید حاج مهدی زندی نیا به قاب عکس شهید حاج قاسم سلیمانی... 🔹مادر شهیدی که در اثر بیماری فراموشی و کهولت سن هیچ شخصی رو جز فرزند شهیدش حاج مهدی زندی نیا و شهید حاج قاسم سلیمانی نمی شناسه و هنوز خبر نداره که حاج قاسم به شهادت رسیده ..‌. 🔹 احدی هم تا الان خبر شهادت حاج قاسم را نتونسته بهشون انتقال بده چون مادر دق می کنه و او چشم انتظار حاج قاسم هست که همیشه به او سر می زد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 هر کسی شروع به کرد، یک از او کم میشود 🔸آیت الله خوشوقت ره ‌‌‌‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل اصلی فرار الاتحاد عربستان از بازی مقابل سپاهان ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 به جز دیوان‌سالاری چه راهی داریم؟! حجت‌الاسلام از الگوی مدیریت (ص) می‌گوید که علی‌رغم داشتن تشکیلات و نظم، مشکلات دیوان‌سالاری را نداشت. از قضا این الگو را در گذشته تجربه کرده و پاسخ هم گرفته‌ایم! 🔹پیامبر در مرحله نظام سیاسی، یک تشکیلات اداری ساخت؛ کسانی را به عنوان دبیران و نویسندگان، کارشناس تخمین، عامل گرفتن صدقات و مالیات و امثال این ها قرار داد. اما دیوان سالاری نداشت. دیوان‌سالاری یک پدیده مدرن است؛ وقتی است که ما به این نظام دیوانی اصالت می‌دهیم، دوم اینکه تمرکزگرایی می‌کنیم. 🔹شهید بهشتی می‌گفت در عین حالی که به نظم نیاز داریم، تمرکز گرایی نباید باشد. در دیوان‌سالاری ما به نظام اداری اصالت می‌دهیم، بدون اینکه خروجی واقعی را بخواهیم. 🔸اما تشکیلات، ساختاری است چابک که خروجی نهایی را محقق کند. که می‌گوییم یعنی همین؛ حتما به نتیجه برسد. تشکیلات پیامبر بدون تمرکز بر نظام دیوانی به خروجی می‌انجامید. ما قطعا یکی از مشکلاتمان که باید بُعدِ نهضت آن را چابک کند همین دیوان سالاری است. 🔹این آرزو نیست جز خاطرات ماست! ما اوایل انقلاب را درست کردیم که اولاً شورایی اداره می‌شد، ثانیاً از پایین به بالا بود. تمرکز گرا نبود؛ از بالا به شکل کارتابل همه چیز ابلاغ بشود نبود! 🔸امپراطور ژاپن به آقای رفسنجانی گفته بود برای ما حیرت انگیز است یک سازمانی (جهاد سازندگی) توانسته باشد اینقدر توسعه درست بکند! 🔹باید برگردیم تاریخ شفاهی آن دوره را بخوانیم و بازسازی بکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 📝 از مهسا تا آرمیتا، الگوی تکراری جاسوس خبرنگاران 🍃🌹🍃 🔻سال گذشته رادیو زمانه و ایران وایر اولین رسانه هایی بودند که خبر مهسا را منتشر کرده اند. امسال هم اولین خبر درباره آرمیتا گراوند را فرزاد صیفی کاران خبرنگار رادیو زمانه منتشر کرده است. 🔸سال گذشته بعد از خبر رادیو زمانه خبرنگاران شرق و هم میهن (الهه محمدی و نیلوفر حامدی که اکنون به جرم جاسوسی در زندان هستند) در صحنه حاضر می شوند امسال هم بلافاصله بعد از انتشار خبر مترو توسط تیم رادیو زمانه پای مریم لطفی خبرنگار شرق برای تهیه گزارش وسط می آید 🔹به زبان ساده موضوع را تیم رادیو زمانه مطرح می‌کند بعد بلافاصله خبرنگاران شرق و هم‌میهن به صحنه اعزام می‌شوند 🔸سال گذشته مصاحبه با دایی مهسا و ۹۰ درصد گزارشات روزنامه هم میهن درباره مهسا توسط مریم لطفی انجام شده است 🔸در اتفاقات سال گذشته عناصر کردی نقش مهمی در فضاسازی رسانه ای داشتند. در روزهای اخیر هم ارسلان یاراحمدی که به گروهک های کردی وابسته است درحال فضا سازی در سایت هه نگاو می باشد. 🔺 به نظر شما آموزش این مدل فعالیت در داخل کشور به چند خبرنگار داخلی دیگر داده شده و چه کسانی در اجرای دوباره این الگو فعالند؟
در تقویم امروز مناسبت دیگه ای هم هست 🙄🤔 🗓 13 مهر، سالروز هجرت امام خمینی (رحمه الله علیه) از عراق به پاریس (1357 ه. ش) 💢 ماجرایی که امام را به شدت ناراحت کرد. 📖 :👇 💬 حجه الاسلام فردوسی پور می گوید : 🔹 در رابطه با اجاره نشینى حضرت امام در جماران به قضیه اى اشاره مى کنم. 📍موضوعى که بیانگر تقید شدید امام به رعایت موازین و احکام شرعى به ویژه در مورد حقوق مردم و الگویى از یک مستاجر خوب و متشرع است. 🔹 با آن که صاحبخانه امام از مقلدان و دلباختگان آن حضرت بود و سکونت امام را در خانه خود، بزرگترین افتخار زندگیش مى دانست ؛ لیکن حضرت امام مثل یک فرد عادى که گویى هیچ گونه علقه اى بین مالک و مستاجر وجود ندارد، به احکام شرعى مربوط ملتزم بودند. 🔹 روزى براى تامین نور کافى و متناسب که براى فیلمبردارى از برخى ملاقات هاى رسمى یا برنامه هایى نظیر پیام نوروزى که در اتاق کار حضرتشان انجام مى شد، مورد نیاز بود، سه نقطه از گچ سقف اتاق را هر یک به مساحت ۵*۵ سانتیمتر زیر تیر آهن تراشیده بودند، مى خواستند نور افکن ها را به آن نقاط جوش دهند 🔹 هنگام صبح که طبق معمول خدمت امام مشرف شدیم، قبل از هر چیز، با لحنى خشن و تند و قیافه اى ناراحت و مضطرب فرمودند: ⁉️ این چیست، چرا این کار را کرده اند؟ 🔹 به عرض رسید براى تامین نور فیلمبردارى است. ⁉️بعد از لحظه اى تامل و سکوت تلخ ادامه دادند: چرا بدون اجازه صاحبخانه این تصرفات را مى کنند؟ 🔸 با این برخورد تند، جرات ادامه کار سلب شد واصل قضیه منتفى و جاى آن تعمیر شد. 🔹 هنگامى که از خدمتشان مرخص شدیم، جناب آقاى صانعى با توجه به اینکه ده ها سال با حضرت امام بودند، به من گفت: من در طول عمرم، کمتر چنین ناراحتى و تکدر خاطرى را در امام دیده ام. 📚 منبع: [سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی؛ جلد ۲؛ صفحه ۲۲] ____________ 📝 امام در وصیتی به فرزندشان می نویسند: 🔹 پسرم! سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار، بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است، بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‌ بازخوانی دروغ های رسانه های بیگانه؛ از ماجرای مترو شهداء تا فردی با سر سس زده