eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🙍🏻‍♂افسردگی‌ناشی‌از‌گناه یکی‌از‌دستاویزهای‌خدای‌مهربان برای‌برگرداندن‌بنده‌ها به‌سمت‌خودشه 🌱 @fatemi_ar
شهید مهدی زین الدین: هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند 🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: دولت بنای حمایت جدی از نخبگان را دارد 🔹رئیس‌جمهور خطاب به دانشجویان نخبه زنجان: مشکلات و کمبودهایی در کشور وجود دارد اما راه حل مهاجرت نیست. کشورهایی توسعه‌یافته با همت مردم‌شان برای رفع کمبودها، به نقطه کنونی رسیده‌اند. @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 غفلت از موشک، خواست دشمن 👈🏼 گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب در دیدار امروز نخبگان و استعدادهای برتر علمی @fatemi_ar
💬یه دیوونه یه سنگ میندازه تو چاه صدتا عاقل نمیتونه دربیاره! ‼️حالا شده حکایت لیبرالها که ۸سال دردولت روحانی۸سال در دولت خاتمی، ۸سال در دولت رفسنجانی هرچی سنگ بود انداختن تو سیستم های ایران بعد توقع دارن رئیسی اونا رو یه شبه دربیاره😐 🇮🇷بحران آب زاینده رود
🔺‏اسمش رو گذاشتن "دادگاه بین‌المللی آبان" مسیح علینژاد رو آوردن تا در مورد آبان شهادت بده! اینا یا نمیدونن شاهد کیه و شهادت دادن چیه، یا واقعا همینقدر کودن تشریف دارن! مسیح علینژاد مگه ایران بوده که به اسم شاهد داره براتون داستان میبافه؟! 💬محمد پاداش ➕ ‏دنیاوقتی مسخره شد که «دست های آلوده» به خون هزاران آدم بی گناه میاد برای ایران دادگاه تشکیل میده ! و شاهد عینی 😐 ماجرا کسی هست که هزاران کیلومتر اونور تر بوده و نامه نوشته و التماس کرده که تحریم و فشار حداکثری برای ملت ایران وضع بشه ! حالا شده مدافع حقوق ایرانی ها ! همینقد مضحک ! 💬فاطمه فردوس
🔴گرگ در لباس میش ⭕️ شخصیت واقعی ضد حجاب خارج نشین را بشناسیم ♦️مسیح علینژاد؛ افسر ارتش آمریکا! 📝قسم نامه مسیح علینژاد در دادگاه فدرال برای آمریکایی شدن: سوگند میخورم تمامی وفاداری‌ام به دولت، حکومت و مملکتی که تاکنون شهروند آن بودم را طرد کرده و در برابر کلیه دشمنان داخلی و خارجی به دفاع و حمایت از قانون اساسی و قوانین ایالات متحده آمریکا پرداخته و به آن ایمان و وفاداری واقعی بورزم و هنگامی که قانونا لازم باشد برای دفاع از ایالات متحده تفنگ به دست خواهم گرفت.
دولت روحانی تماشاچی بی‌آبی در کشور بود 🔹عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی: دولت روحانی هیچ‌گاه به‌درستی نه تنها برای اصفهان که برای دیگر استان‌ها که با مساله آب درگیر بودند مطابق حق برخورد نکرد. 🔹دولت اصلاحات بدون تأمین منابع آب، اقدام به بارگذاری‌های جدید برای انتقال آب از اصفهان کرد، در دولت نهم و دهم نیز برخی طرح‌ها بدون مطالعه انجام شد و در دولت روحانی نیز توجهی به تأمین آب برای اصفهان نشد و نقش تماشاچی داشت. اما دولت جدید تصمیمات جدی در راستای رفع مشکلات ویژه کم آبی اصفهان دارد
✍️ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
بخون تا خوب و راحت بخوابی! 😴 @fatemi_ar
📖 صفحه ۶۰۴ قرآن کریم هدیه به تمام شهدای بسیج 💥💥💥💥 فرارسیدن هفته بسیج گرامی باد
🔴سه خبر دروغ جهت دار تنها در چند روز ۱- سوریه دیگر از ایران خودرو وارد نمی کند. ۲- سرمایه گذاران افغانستانی در حال ترک ایران هستند. ۳- ارمنستان در حال اجیرکردن چوپان های ایرانی است تا جای ایران را در بازار دام خلیج فارس بگیرد. جهت خبرها: ایجاد شکاف بین ایران و کشورهای همسایه. منبع اخبار: رسانه های لیبرال مسلک نزدیک به اتاق بازرگانی. سناریو هایی که همزمان با تحریک آردوغان و الهام علی‌اف بر علیه ایران در حال رخ دادن است. نقطه مشترک همه ماجرا: اتاق جنگ اسرائیل در آذربایجان... ✍️ دکتر حمیدرضا مقصودی @fatemi_ar
🌹🌹🌹🌹🌹
🍂 اتفاقات بد پائیزی برای سلامتی شما! + راهکارها @fatemi_ar
صبحانه خبری 🔺در بسته خبری پیش رو، مهم‌ترین اخبار ۲۴ ساعت گذشته را با هم مرور می‌کنیم. این صبحانه خبری مفید و مختصر را بخوانید. 🔵 خطیب‌زاده: تحریم‌‌‌های جدید آمریکا از سر بی‌چارگی‌ست سخنگوی وزارت خارجه: تحریم‌های جدید کاخ سفید علیه ۶ فرد و یک نهاد ایرانی به بهانه واهی مداخله در انتخابات آمریکا، در ادامه سیاست شکست خورده فشار حداکثری ترامپ و از روی استیصال است. این نوع فرافکنی‌ها از سوی دولت آمریکا که خود سابقه طولانی مداخله در کشورهای مختلف را دارد، بی‌اساس و در چارچوب فریب افکار عمومی است. 🔵 چرا دیدار قاضی‌زاده با خانواده شهدای ترور و هسته‌ای لغو شد؟ دیروز قرار بود رئیس بنیاد شهید با خانواده‌های شهدای ترور و هسته‌ای و همچنین با خانواده شهدا و ایثارگران دیگری نیز دیدار کند اما همزمانی این دیدار‌ها باعث شد که دیدار با خانواده شهدای هسته‌ای برای بار سوم به تعویق بیفتد و باعث دلخوری آن‌ها بشود. مدیرکل حوزه ریاست بنیاد شهید ضمن عذرخواهی از خانواده‌های شهدای ترور گفت: قاضی‌زاده عصر پنجشنبه‌ها به منزل شهدا و ایثارگران می‌رود. چون خانواده شهدای ترور و هسته‌ای در زمان مقرر در محل دیدار حاضر نشدند و از طرفی امکان تغییر زمان دیدارهای بعدی قاضی‌زاده با سایر خانواده شهدا نبود، این دیدار به زمان دیگری موکول شد. 🔵 مخبر: دولت به دنبال حل مشکل زاینده‌رود است خشکسالی وضعیت سختی را برای کشور پیش آورده است. به وزیر نیرو و کشاورزی دستور دادم تا به سرعت مشکل را حل کنند. از نزدیک وضعیت زاینده‌رود و مناطق کشاورزی استان را دیده‌ام و می‌دانم که شرایط سختی است. 🔵 واکنش وزیر خارجه به تروریستی خواندن حماس امیرعبداللهیان: اقدام انگلیس در تروریستی خواندن جنبش مردمی مقاومت حماس محکوم است. حقوق ملت فلسطین را نمی‌توان با وارونه جلوه دادن واقعیات پایمال کرد. 🔵 آمریکا در پی جلب حمایت روسیه و چین برای فشار بر ایران در صورت شکست مذاکرات رویترز نوشت: دیپلمات‌های غربی می‌گویند هدف اعلام‌شده آمریکا در مذاکرات برجامی پیش رو در وین بررسی احیاپذیر بودن توافق هسته‌ای برجام است، اما هدف اعلام‌نشده واشنگتن ممکن است جلب حمایت روسیه و چین برای اعمال فشار بر ایران در صورت شکست مذاکرات است.‌‌ 🔵 واکنش سخنگوی کاخ سفید به ایده توافق موقت با ایران سخنگوی کاخ سفید به برخی گزارش‌های رسانه‌ای درباره ایده‌ای از سوی دولت بایدن برای شروع مذاکرات وین میان ایران و گروه ۱+۴ واکنش نشان داد. سخنگوی کاخ سفید در پاسخ به سوال این خبرنگار که نظر او را در این باره پرسید، گفت: اطلاعی از تغییر در موضع و رویکردمان در مذاکرات ندارم.‌‌ 🔵 عراق: آماده‌ایم بدهی خود به ایران را بدهیم وزارت برق عراق ضمن تأکید بر آمادگی برای پرداخت بدهی های ناشی از واردات گاز به ایران، از تکمیل پروژه اتصال برق عراق به ترکیه خبر داد.«احمد موسی»، سخنگوی وزارت برق عراق، طی اظهاراتی تأکید کرد که این وزارتخانه با ایران بر سر تعهدات خود درباره پرداخت همه بدهی‌های مربوط به واردات گاز و برق از ایران به توافق رسیده و آماده پرداخت بدهی‌های خود به ایران است. 🔵 تجمع اعتراضی در اصفهان کشاورزان و گروه‌هایی از مردم اصفهان در بستر خشک زاینده‌رود حاضر شدند تا از مسوولان بخواهند برای جاری شدنِ دوباره زاینده‌رود و برقراری حقابه‌ها چاره‌اندیشی کنند. 🔵 ادعای یک نماینده: نخبگان در حال بازگشت به کشورند محمد وحیدی ، عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس گفت: نخبگانی که در خارج کشور هستند با توجه به شکل‌گیری شرکت‌های دانش‌بنیان٬ در حال برگشت به کشور هستند و واردات نخبگانی از خارج کشور قابل توجه است و امیدهای زیادی ایجاد شده است. 🔵 آخرین آمار کرونا در ایران وزارت بهداشت از شناسایی ۵۷۸۴ بیمار جدید کووید۱۹ در کشور و فوت ۱۰۰ بیمار دیگر در شبانه روز گذشته خبر داد. 🔵 نزدیک شدن ایران به نقطه بدون بازگشت برای احیای برجام؟ «رابرت مالی» نماینده آمریکا در امور ایران روز جمعه مدعی شد که ایران در حال نزدیک شدن به نقطه بدون بازگشت برای احیای توافق هسته‌ای است.وی که در جریان کنفرانس گفت‌وگوی منامه در بحرین صحبت می‌کرد، گفت که ایران در حال ایجاد خطر «غیرممکن» ساختن هرگونه انتفاع از احیای توافق هسته‌ای است.‌‌ @fatemi_ar
♦️خواص جوشانده فلوس ♦️ ✅داروی کیسه صفرا بابت لجنهای صفراوی و سنگ / یبوست مزمن و مسهل بیشتر از نوع بلغمی / کاهنده فشارخون بلغمی/ ضد سیاتیک/رفع تنگی نفس (آسم) از نوع بلغمی ‍ 🥃طریقه مصرف : روزانه ی ق چایخوری در یک لیوان دم کنید و میل کنند.  ✅ این جوشانده ؛  است. یعنی در یک لیوان جوشانده مغز فلوس یک قاشق مرباخوری روغن بادام شیرین مخلوط کرده و میل شود ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌ @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف وزیر خارجه سابق انگلیس درباره بدهی‌های انگلیس به ایران؛ روشن است که ما این پول را به ایران بدهکاریم و باید آن را پرداخت کنیم! 👤 جک استراو: 🔺واقعیت این است که ما این بدهکاری را از سال ۱۹۷۹ تا امروز به ایران داشته‌ایم و دو وزیر خارجه پیشین در این رابطه با من هم‌نظر هستند که این بدهی باید پرداخت شود @fatemi_ar
سئوالات مسابقه 1⃣ - هادی در زیر پوستر هایی که چاپ میکرد چه می نوشت ؟ الف – گمنام ب – جبهه فرهنگی ، علیه تهاجم فرهنگی گمنام پ – جهاد ادامه دارد ج – یازهرا (س) 2⃣ – نام مسجدی که پدر هادی در آن خادم بود چه نام داشت ؟ الف – مسجد فاطمیه ب – مسجد امام کاظم (ع) پ – مسجد موسی ابن جعفر ج – مسجد چهارده معصوم 3⃣ – علت انتخاب اسم شهید ذوالفقاری چه بود؟ الف – مادرش در دوران بارداری خواب دیده بود ب – مادر هادی نذر کرده بود که اگر فرزندش سالم به دنیا بیاید اسم او را هادی میگزارد. پ – گزینه الف و ج ج – زیرا او در روز شهادت امام محمدهادی به دنیا آمده بود 4⃣– نام فلافل فروشی که هادی در آن کار میکردچه نام داشت ؟ الف – پسرک فلافل فروش ب – جوادین پ – تند و تیز ج – بچه های محله 5⃣ – در ایام فتنه ی 1388 هادی قبل از محل کار هر روز صبح به کجا می رفت ؟ الف – طراحی پوستر های تبلیغاتی ب – مزار شهدا پ – پایگاه بسیج ج – با موتور خود در خیابان های اطراف دور میزد اگر در جایی شعاری علیه مسئولین روی دیوار می دید پاک میکرد 6⃣ – وقتی کسی از از هادی تشکر میکرد جمله معروف چه بود؟ الف – ما که کاری نکردیم ب – خرمشهر را خدا آزاد کرد پ – کار خوبه واسه خدا باشه ج – شاه سلطان محمود دیگه دیکه 7⃣ – هادی بعد از سفر کربلا راهی کجا شد؟ الف – زیارت امام رضا (علیه السلام ) ب – حوزه علمیه حاج ابوالفتح پ – در بازار آهن فروش ها مشغول کار شد ج – در کانون فرهنگس مسجد مشغول به کار شد 8⃣ – هادی ........... ماه پس از بازگشت از کربلا مقدمات سفر و اقامت در حوزه علمیه ................ را فراهم کرد الف – پنج ماه - نجف ب – یک سال - نجف پ – پنج ماه - قم ج – یک سال – مشهد 9⃣ – چرا هادی پس از بازگشت از کربلا هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی کرد ؟ الف – او دلش را در کربلا جا گذاشته بود و میخواست دوباره به آنجا برود ب – مخارج زندگی در تهران برایش سنگین بود پ – می گفت : از وضعیت حجاب خانم ها در تهران ناراحتم وقتی آدم توی کوچه راه میرود نمیتواند سرش را بالا بگیرد ، نگاه به نامحرم آدم را به عقب می اندازد . ج –پس از دوستی با شیخ باقر میخواست در کنار او باشد و از او کار یاد بگیرد 0⃣1⃣ – پاسخ هادی به دوستش که چرا در راهرو مسجد شب ها درس می خواند چه بود؟ الف – چون من در اینجا آرامش زیادی میگیرم و به راحتی میتوانم درس بخوانم ب – من این درس را برای خودم میخوانم از طرفی چون میدانم این لامپ ها تاصبح روشن است اینجا درس میخوانم پ – حاج باقر به من گفته میتوانم شب ها در اینجا درس بخوانم تا هرچه سریع تر دیپلمم را بگیرم ج – شرایط خانه برای من در منزل مهیا نیست برای همین من در اینجا درس می خوانم 1⃣1⃣ – هادی در آخرین حضورش در تهران با حدود هشتاد نفر از بچه های .................. به مشهد رفت . الف – بسیج مسجد ب – حوزه علمیه پ – جهادی ج –کانون مسجد 2⃣1⃣ – کتابی که هادی در مقابل سوال خواهرش که چطور اینقدر تغییر کردی به او معرفی کرد چه نام داشت؟ الف – سلام بر ابراهیم ب – نهج البلاغه پ – معراج السعاده ج –اخلاق اسلامی 3⃣1⃣- هادی به .............گفت (اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کنید حیاء و عفت از دست میرود گوهر یک زن به حیاء و عفت اوست ) الف – در وصیت نامه شهید خطاب به خواهران مسلمانش ب – خواهرش پ – دوستانش در مسجد ج – همسرش 4⃣1⃣ – هادی در کل سه بار به ماموریت های نظامی حشد الشعبی اعزام شد او به عنوان ................. به جمع آنها پیوسته بود. الف – رزمنده ب – تصویربردار پ – امام جماعت ج – فعال فرهنگی 5⃣1⃣ – مهم ترین کار فرهنگی شهید هادی ذوالفقاری چه بود ؟ الف – برگزاری نمایشگاه دستاورد های حشدالشعبی در اربعین ب – حضور فعال در کانون مسجد پ – برگزاری یادواره شهدا ج – طراحی پوسترهای شهدا
📣📣 📣📣 🌷به مناسبت گرامیداشت هفته بسیج برگزار میگردد 🌷 🎁 همراه با جوایزارزنده: ۲۰ کارت هدیه به ارزش ۵۰۰ هزار ریال طبق قرعه کشی به افرادی که کل سوالات را پاسخ صحیح داده باشند. 📅 مهلت ارسال: ۵ آذر ماه ۱۴۰۰ 🎈 ارسال پاسخها: به صورت یک عدد ۱۵ رقمی به ترتیب از سمت چپ به راست (بطور مثال یک عدد ۱۵ رقمی ) 🍃🌸 همراه با نام و نام خانوادگی، کد ملی و شماره همراه خود در پیام رسان ایتا به آیدی eitaa.com/goletaha1354 ♨️ سوالات و پاسخ آنها را از فایل pdf که در کانال قرار میگیرد جست و جو کنید 🎉🎉زمان قرعه کشی : متقابلا اعلام می‌شود 🎊🎊
Pasark_falafl_foros.pdf
3.86M
🇮🇷 فایل پی دی اف کتاب پسرک فلافل فروش جهت شرکت در •┈┈••••✾•🍃🌼🍃•✾•••┈┈•
⭕️ نجابت و وطن دوستی یعنی همین که خودشون انتظامات شدن و نذاشتن کوچکترین تنشی پیش بیاد! متد اعتراض کشاورزان اصفهانی الگو شد. پاره تن مردم @fatemi_ar
✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... ✍️نویسنده: @fatemi_ar