فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥آثار غیبت کردن در روز قیامت
🎤#مرحوم_آیه_الله_مجتهدی_تهرانی_رحمت_الله_علیه
⏱: ۵۰ ثانیه
#درس_اخلاق_غیبت
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_پنجم
نگاه دهیم از آنها دست در گردن هم میانداختند و تلو تلوخوران در پیاده رو با صدای نخراشیده ترانه می خواند. گاه اربده میکشیدند دشنام های زشت می دادند و عابران گلاویز می شدند و حتی ممکن بود کار به کتک کاری و چاقوکشی بکشد.
شبها بلوار کریم خان زند، چهارراه پارامونت و خیابان داریوش در رنگ و نور و نوا، چهره بزک کرده پیدا می کردند. مغازه ها را در معرض دید عابران قرار میدادند خیابان را در رنگ و نوری اغوا کننده غرق می کردند و هر شب خیابانهای اصلی شهر میشد از نوای تند موسیقی مغازه هایی که نشانههایی از سرگشتگی و میل انسان خودباخته به فساد را در شهر فریاد میزدند.
شبهای بی پایان شهر پر بود از نشانه های بی بند و باری. انگار هرچه غلامعلی بزرگ و بزرگتر میشد شهر برای حقیر می شد و حقیرتر.
حالا دیگر رنگ و لعاب این شهر دلگیرش می کرد .یک روز صفحه جوانان و نوجوانانی که مقابل دو سینمایی بزرگ شهر یعنی سینما پرسیا و سینما پاسارگاد تشکیل شده بود غلامعلی را کنجکاو کرد.
_فیلمش چیه؟!
_خشم اژدها
_قشنگ؟!
_ها عامو خیلی عالیه بزن بزنه..یه جوان چینی اسمش بروسلی..
_ها عامو غوغا میکنه ای بروسلی.. یه تنه همه رو میزنه.. هیچکس جلودارش نیست..
_من خودم ده مرتبه ای فیلمو رو دیده بودم بازم می خوام ببینم..
_تو هم بیا ببین..
_نه باشه یه وقت دیگه..
_بلیطتش پنج زاره. اگر ردیف جلو بشینی با دو زار میتونی ده دفعه تماشاش کنی..
غلامعلی و دوستان از حالا دیگر رفتن به مسجد عتیق عادتشان شده بود..
این روزها تعداد نمازگزاران اندکی بیشتر شده بود. بعد از نماز مغرب و عشا وقتی آسمان نیلی میشد بیشتر نمازگزار ها می ماندند تا اخبار تظاهرات مردم را بشنوند و اعلامیه های امام خمینی را بخوانند.
_کرمان تظاهرات شده
_بازار تبریز تعطیل شده
_قمیها به حمایت تبریزیها تظاهرات کردند
_بچه های شرکت نفت آبادان اعتصاب کردند.
گاهی وقتا اعلامیه های امام به دستشان می رسید. سخنان امام آفتابی بود که قندیل های یخ زده یاس و ناامیدی را در دلشان آب می کرد و آمدن بهار را نوید می داد.
#ادامه_دارد
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_ششم
آن روز از اما حکایتی دیگر داشت هنوز سلام نماز عشا را نداده بودند که سر و صدایی از بیرون مسجد به گوش رسید.
_جاوید شاه جاوید شاه!!
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده .عده ای چوب و چماق به دست داخل شبستان ریختند.
_آخ...
_جاوید شاه جاوید شاه..
_آآ ی ی ..
_مرگ بر مرتجع...
_وااای ی ..
مردی سی و چند ساله که کت و شلوار خاکستری به تن داشت و کنار غلامعلی نماز می خواند سر از سجده برداشت.
_اینجو خونه خداست. خجالت نمیکشین...؟!
چنان لگدی به پشتش زدند که به زمین افتاد و نفسی از سینه اش بالا نیامد.
_به اعلی حضرت توهین می کنی پدر سگ...
چهره اش کبود شد. چیزی محکم به سر غلامعلی خورد.
_آ آ آ ی ی ی ...
پیشانی اش داغ شده درد در سر و صورتش زبان کشید.
_مرگ بر شما اجنبی پرست ها....
_زنده و جاوید باد حکومت پهلوی!
خون از گوشه پیشانیش می جوشید و پایین می آمد.
یکیشان داد زد: «وطن فروش های اجنبی پرست»
_الله اکبر..
چشمانش سیاهی رفت اما از آن سوی تاریکی هنوز صدای فحش مأموران و تکبیر مردم را می شنید.
صدایشان را می شد در هر کوچه پس کوچه ای شنید.
_شنیدی چی شده؟! حکومت نظامی میخوان مردم را قصابی کنند.
امامت نظامی هم نتوانست شور انقلابی مردم را سرکوب کند.
_با تانک مردم را توی مسجد جامع کرمان له کردن.
امانت آنکه و نه داغی گلولههای سربی هیچ کدام نمی توانستند اراده مردم را بشکند.
_مردم را توی میدان ژاله تهران قتل عام کردن.
مردان شبها بر فراز بام ها تکبیر می گفتند و شعار میدادند و شب که می آمد ،شهرها پر می شدند از شعار مردم که آزادی را می خواستند و آزادگی را مشق می کردند.
_آتیش انقلاب ریشه ظلم شان را میسوزونه ایشالا..
بعدها غلامعلی و دوستانش درخشش این شعلهها را بارها دیدند .هر روز حال مردم در خیابانها به راه می افتاد و به همه با هم شعار میدادند.
_ما میگیم شان میخواهیم نخست وزیر عوض میشه.
ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه.
_مرگ بر شاه مرگ بر شاه...
_استقلال آزادی جمهوری اسلامی!
#ادامه_دارد
دوستانش تعریف کردند
اصلا قرار نبود مصطفی همراه آنان به سوریه برود.
🥀 یک بار قبل از رفتن، اشتباهی با او تماس میگیرند و او هم به جمع رفقایش میرود. وقتی او را میبینند تعجب میکنند که آنجاست.
🌱 مصطفی چون میدانسته او را نمیبرند یک هفته تمام در میان آنها خوابیده و آنقدر التماس و گریه میکند تا راضی میشوند که او را هم با خو ببرند. چون سنش کم بود حتما باید از پدرش رضایت نامه میبرد تا دوستانش زیر بار مسئولیت او نروند،
در واقع با این کار میخواستند مانع رفتنش شوند.
یک روز پدرش را صدا زد که به اتاقش برود، من متوجه شدم که خودش رضایت نامه نوشته و از پدرش میخواهد که آن را امضا کند، به شدت ناراحت و عصبانی شدم.
بعد از دیدن ناراحتی من، آن را پاره کرد و در سطل زباله اتاقش ریخت.
🌻💚پدرش هم گفت:
«مگر مصطفی از علی اصغر(ع) و علی اکبر(ع) امام حسین(ع) مهمتر است،
من این همه مدت در جبهههای جنگ بودم ولی هیچ اتفاقی برایم نیفتاد،
راضی به رضای خدا باش و توکل کن.»
من هم با این حرفها آرام شدم. ولی بدون این که من دوباره متوجه شوم، یک مرتبه دیگر رضایت نامه نوشت و از پدرش، امضا گرفت.
💠فردای آن روز،
هنگامی که سطل زباله اتاق مصطفی را تمیز میکردم، تکههای پاره شده رضایت نامه را دیدم و به هم چسباندم.
وقتی همسرم به منزل برگشت پرسیدم: 🔸«رضایت نامه را امضا کردهای؟»
او هم تایید کرد.
اما آن کسی که سرتیم دوستانش برای رفتن بود، نامه را قبول نکرده و با پدرش تماس گرفته بود، چون فکر میکردند خودش نامه را امضا کرده است که همسرم گفته بود خودم رضایتنامه را امضا کردهام،
چون
🧡مصطفی راه خودش را پیدا کرده است، عاشق شده و نمیتوانم جلوی هدفش را بگیرم.
رضایت دارم که او به سوریه برود.💞
قبل از این که برود، میگفت اگر من را نبرند همه کارهای رفتن را انجام دادهام و به هر طریقی باشد میروم و در جمع مدافعان حرم حضور پیدا میکنم.
روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید:
«مامان از دنیا چه چیزی میخواهی؟»
گفتم:
«خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو میخواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»،
گفت:
«زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» گفتم: «خدا را داشتم»
که در جوابم گفت:
«خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.»
ناراحت شدم و گفتم:
«از این حرفها نزن.»
بعد از این حرفم، مصطفی گفت:
«مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت میشوند.»
❇️در جواب حرفهایش با خنده گفتم: «مگر تو صدای "هل من ناصر" شنیدی» که جوابم داد:
🔹 «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می خواهم یک مژده بدهم، اگر از ته قلب راضی شوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم و دنیای زیبایی برایت میسازم که در خواب هم نمیتوانی ببینی»،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️امام خمینی چه زمانی به پیروزی انقلاب یقین کرد؟
⭕️آیا ممکن است این آخرین #اربعین قبل ظهور باشد؟
🎙حجة الاسلام شجاعی
🎙حجة الاسلام پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرچه دوریم به یاد تو سخن میگوییم...
هیچکس به اندازه آقا دلش تنگ نیست 💔
#اربعین #امام_حسین
°
🟡 تلنگر و تفکر
ان شاءالله دوران غیبت تموم میشه.
امام زمان میاد...
اما ؛
الان بدرد نخوری...!
الان خودتو نسازی....!
الان خودتو قوی نکنی...!
الان خودتو جمع نکنی.....!
الان خودت را از گناه پاک نکنی...!
الان امام زمانت را کمک نکنی.........!
پس کی به یاری امام زمانت می شتابی؟!
مهدی جان ؛
این درد دلها...
این کلمات بماند به یادگار...
برای روزی که بیایی...
شرمنده ایم قدمی برای ظـهـور برنمی داریم...
السَّـلامُ عَلَیـڪَ یٰا بَقیَٖـة الله فی اَرضِــه
مــے دهد این دل گواهــے،
عاقبت با لطف حق، دوران مــهـــدے مـے رســـد...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_نهم
حالا همه برای پیروزی انقلاب لحظهشماری میکردند .شب بیست و یکم بهمن گفتند میدان فوزیه به اشغال تانکهای نظامی در آمده و ممکن است کودتای نظامی اتفاق بیفتد.
_ می خوام مردم را قتل عام کنند.
_میگن سرباز های اسرائیلی اومدن ایران تا امام را دستگیر کنند.
_اگر ارتش کودتا کن چی؟؟
همه در تب و تاب بودند و نمی دانستند چه سرنوشتی در انتظارشان خواهد بود. آیت الله دستغیب و آیت الله محلاتی از انقلاب و رهبری آیت الله خمینی حمایت میکردند و شیرازیها امیدوارانه چشم دوخته بودند به فردایی که از راه می رسید.
نه شرقی ، نه غربی جمهوری اسلامی..
این شعار بوی امید میداد و شورانگیز بود تکرارش به فریاد.
فردای همان روز امام اعلامیه نوشتن در حکومت نظامی نظامی را غیر قانونی کرد پیام تاریخی امام خمینی در نفی حکومت نظام موجب سقوط رژیم شد.
تهران نکایی تی دیگر داشت مردم در میدان فوزیه( امام حسین فعلی) از همان نخستین دقایق نیمه شب سربازان و نظامیان درگیر شده بودند. مقابل سینما تهران را سنگر بندی کرده بودند .مردم اسلحه به دست از آرمان انقلابی خود جانانه دفاع میکردند تا اینکه کمی مانده به سپیده دم از میدان عقب کشیدند. تیغ آفتاب که تیرگی شب را شکاف میدان مرکزی شهر آزاد شده بود.
_استقلال آزادی جمهوری اسلامی، الله اکبر خمینی رهبر
کمونیسم ها گفته بودند این حرکت به نتیجه نخواهد رسید. آنها اعتقاد داشتن مردم هنوز به درک انقلابی نرسیده اند و این حرکت دیر یا زود شکست خواهد خورد .اعتقادشان این بود که دستکم ۲۰ سال زمان لازم است تا ایرانیان بتوانند به سطح قابل قبولی از شعور سوسیالیستی برسند و بتوانند انقلابی سرخ در ایران ایجاد کنند.
میگفتند این جبر تاریخ ایرانی ها تجربه انقلاب دارند و جامعه ایران به مرحله صنعتی شدن رسیده است این فقط یک شورش است همین.
_امام خمینی گفتند دولت بختیار غیرقانونی است به همین روزهاست که انقلاب ما پیروز شود
_انقلاب شما پیروز به شکل غیر ممکنه.
اما غیر ممکن به لطف خدا و رهبری امام خمینی ممکن شد. حالا دیگر نه تهران و تبریز که شیراز هم در التهاب بود صبح زود مردم به خیابانهای مرکزی آمدند تا نیمه ابری بود اما آفتاب در دل مردم می درخشید.
#ادامه_دارد
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_دهم
از همان نخستین ساعات بامداد روز بیست و دوم بهمن انقلابیون چهارراه زند را سنگربندی کرده بودند. صدای تیراندازی از اطراف به گوش میرسید از ساعت ۹ صبح درگیری مسلحانه دود گرفت و در ساعات اولیه ظهر ساختمان شهربانی به تصرف انقلابیون در آمد. آفتاب به اوج آسمان رسیده بود که شایعه پیروزی انقلاب دهان به دهان بین مردم می چرخید.
_ورزش با مردم اعلام همبستگی کرده
_گارد جاویدان نابود شد
چشم هایشان خیس میشد اشک شوق و دلهایشان میلرزید از شروع امیدی که به جانشان افتاده بود .بیمارستانها اما پر شده بود از زخمیها و شهدای که مردم تقدیم انقلاب کرده بودند.
در بیمارستان سعدی عدهای از جوانها به مصدومین کمک میکردند. مجروحین را در راه را خوابانده بودند. صدای ناله مجروحین تمامی نداشت .مردم بیرون بیمارستان تجمع کرده بودند .کمی بعد یکی از نیروهای انتظامات بیمارستان به سمت جمعیت رفت و داد زد:« ساکت باشید تا اسامی زخمیها را بخونم»
_تورو خدا زودتر اسامی رو بخون
_پس از اسامی کشته ها چی؟!
نگهبان که چند قطره خون روی یونیفرم آبی از نشسته بود سر تکان داد و گفت: اسامی اونا یه ساعت دیگه اعلام میشه.
کمی آن سوتر سفید تحویل از مردم که برای اهدای خون آمده بود ،از راهروی بیمارستان تا پیاده روی خیابان زند تشکیل شده بود ازدحام مردم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر می شد.
_یخ لازمه ..واسه زخمی ها..
جوانی که دم در بیمارستان ایستاده بود و این جملات را فریاد میزد دوان دوان به سمتی رفت. عده ای به دنبالش به راه افتادند .جوان موهای مجعد و موج دار و چشمانی مهربان و اندامی ورزیده داشت .حالا گروهی از جوانان تشکیل شده بودند که در خیابان های هدایت و شعبه های باغشاه پخش شدند. در خانه ها را میزدند و اهالی منزل می خواستند تا با دادن یخ به زخمیها کمک کنند..
همه به آن ها کمک می کردند حتی بعضیها میگفتند برایتان دوباره یخ درست میکنیم چند ساعت دیگر بیاید و یخ را تحویل بگیرید.
جوانان با نایلون های پر از یخ برمیگشتند. در راه رو های بیمارستان اما داستان دیگر شکل می گرفت. پزشکی که رو پوشش لالهگون شده بود گاز استریل را روی زخم جراحی گذاشت. رو به مرد جوان گفت: «زخم فشار بده تا خونریزی بند بیاد میتونی؟!»
آن مرد که جوانی درشت اندام بود مشتاقانه گفت: «ها میتونم»
مردی که رادیو ترانزیستوری را به گوش چسبانده بود جست و خیز کنان به سمتشان آمد، دور خودش چرخید و چرخید و خندید و داد زد: «تموم شد رژیم شاه تموم شد»
فکر میکردند دیوانه شده اما وقتی خبر پیروزی انقلاب را از رادیو شنیدند ،موجی از خنده و شادی بیمارستان را فرا گرفت.
#ادامه_دارد
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_یازدهم
همان شب در مسجد غلام علی و دوستانش تصمیم گرفتند گروهی برای محافظت از محله ها داشته باشند. آنها با حرف که داشتند یا به غنیمت گرفته بودند تا صبح در خیابانها نگهبانی دادند. همه آمده بودند حتی جمال جوانمردی هم با آن بازی شکسته آمد تا از بقیه عقب نماند. نیمه های شب اتومبیلی به آنها نزدیک میشد هوا سرد بود آنها در حلبی خالی آتش روشن کرده بودند نور اتومبیل بر در و دیوار لغزید و بالا اومده ایستاد و داد زد.:«ایست»
در چند متری شان آرام گرفت. چراغ هایش اما هنوز روشن بود نمیشد سرنشینانش را تشخیص داد. چند لحظه بعد در باز شد و مرد روحانی که چهل و چند ساله به نظر میرسید به سمتشان رفت و گفت:«سلام خدا قوت»
_سلام حاج آقا
_خسته نباشید
_ممنون حاج آقا
روحانی عمامه مشکی اش را کمی جابجا کرد و گفت: از بچههای کدوم مسجدین؟!
_مسجد شازده قاسم.
رو به جمال کرد و پرسید: دستت اذیتت نمیکنه؟؟
جمال خنده گفت این که چیزی نیست حاج آقا اگه گردن هم شکسته بودی میومدم نگهبانی میدادم.
به تدریج بعد از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی غلامعلی به همراه چند نفر از دوستانش به عضویت این نهاد انقلابی در آمدند.
_مگه ارتش نیست
_هست ولی ضعیف شده. ما نیاز به نیروی مردمی داریم.. هستی یا نه اگه هستی یا علی بگو!
همان دوستای تازه پیدا کرد که هر کدام است که الگوی اخلاق و جوانمردی بودند نمونه اش ،محمدرضا حقیقی، مرتضی جاویدی ،حسن حق نگهدار و یا محمد اسلامی نسب.
شما که دارید این کتاب را می خوانید با شما هستم بگذارید خاطره برایتان تعریف کنم تا بهتر غلامعلی دست بالا را بشناسید.
اوایل جنگ مدتی بود که باید آماده میشدیم برای عملیات والفجر ۱.
شب از نیمه گذشته بود و من هنوز با چشمانی باز زیر پتو مچاله بودم .دست چپم کرخت شده بود نه از سرما،بلمه فکرهای جورواجور کلافه می کرد. این پهلو و آن پهلو شدم. هنوز تکلیف عملیات والفجر حضور چند تا از گردان ها مشخص نشده بود .که گاه غرش مبهم توپ های عراقی از عمق تاریکی به گوش میرسید. نگران حجم آتش توپخانه عراقی ها بوددم. صدایی شنیدم. پتو را کنار زدم و بوی پای احمدعلی زیر دماغم خورد. چشم چرخاندم. غلامعلی بلند شده بود و گوشه سنگر وضو می گرفت .ساعت نگاه کردم ۳:۲۳ بود روی سرم کشیدم .از نجوایی که میشنیدم ،میدانستم نماز می خواند نماز غلامعلی تا اذان صبح ادامه داشت.
کسی بیرون سنگر با صدای بلند اذان می گفت سلام نماز را در آنجا پتو را روی خودش کشید و خوابید بچه ها یکی یکی از خواب بیدار شدند.
#ذکر
هر کس سوره تکاثر را
روز دوشنبه یا چهارشنبه ۴۰ بار بخواند،مال عظیم یا خیری به او رسد که در ذهن وتصورات اونگنجد
📚 کشکول افشاری، ص ۱۱
🌸 سوره تکاثر 🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ته_انداز
این غذا هم فوق العاده خوشمزه اس، هم خیلی راحت 😍
🔺پس حتما حتما امتحانش کن و از خوردنش لذت ببر 😉
چیا می خوایم👇
برنج: ۲ پیمانه 🍚
مرغ: یک مرغ کوچک (حدود یک کیلو)
زعفران
کره🧈
آبلیمو 🍋
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺 ادویه ها:
نمک🧂، فلفل سیاه، پولبیبر، پودر سیر،
💚مراحل کار رو تو ویدیو توضیح دادم
🇮🇷
📝 #پهلوی و آزادی در دانشگاه
🍃🌹🍃
✅ در پاسخ به چند مطلب غیر واقعی
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 سخنگوی اقتصادی دولت: بنای #دولت_سیزدهم از ابتدا این نبود که وضع گذشته و حال را مقایسه کند
🍃🌹🍃
🔻با رویۀ عجیبی که برخی از مسئولان دولت قبل در پیش گرفتند، دولت ناچار شد برای تنویر افکار عمومی و روشنگری دست به آمارهای مقایسهای بزند.
🔺در سال ۱۳۹۲ بدهیِ دولت پیشین به نظام بانکی۱۰۳ هزار میلیارد تومان بود، این عدد در پایان دولت قبل و سال ۹۸ به ۶۵۵ هزار میلیارد تومان رسید.
آیت الله جوادی آملی .mp3
1.09M
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
«شرح حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم»
📸 #گزارش_تصویری | تصاویری از دیدار صبح امروز رئیسجمهور و اعضای هیئت دولت با رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۲/۶/۸