eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‌ آتش‌سوزی در انبار پلاستیک سازمان انرژی 🔹‌ وزارت دفاع: این آتش‌سوزی ساعتی قبل در زمانی که گروه پیمانکاری در حال پاکسازی و ‌تخلیه نخاله‌ها و ضایعات آتش‌سوزی قبلی بودند رخ داد.‌ 🔹‌ در اولین لحظات تیم‌های آتش‌نشانی به سرعت در محل حضور یافته و آتش در حال مهار شدن است. این حادثه تلفات جانی نداشته است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬اوسا ظلم نکن ظلم نکن نکن .... ‏💥سخنان این روحانی یزدی را باید به گوش جان شنید👌 🎙حجت الاسلام ✅حتما گوش کنید خیلی عبرت آور است
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️وقتی تیمسار ایرانی صدام را به دوئل دعوت می کند!🔥 🔹8 مهرماه سالروز شهادت حسن آبشناسان، شیر صحرا ❤️🇮🇷
🍃🌷 هفتم مهرماه سالروز شهادت فرماندهان سرافراز سپاه اسلام در سال ۱۳۶۰ گرامی باد. 💐 هدیه به ارواح طیبه این شهیدان والامقام ، فاتحة مع الصلوات. 🍃🌷 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ. 🌷🍃
توجه کردید با هر کی که مثل خودش رفتار میکنی عصابش میریزه به هم ...! این نشان دهندهِ این است که هیچکس نمیتواند خودش را تحمل کند ! پس عزیزم اول خودت‎ ‌‌را اصلاح کن تا رفتاربقیه باتواصلاح شده باشد... شبتون عاشقانه ❤️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش می‌خونه: "شمع شبهای دوعیجی می‌شدیم" میدونید این مصرع یعنی چی؟! عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت. فسفر وقتی با اکسیژن هوا ترکیب بشه شعله‌ور میشه رزمنده ها که زیر این بمب هاگیر میکردن، فسفر به تنشون میچسبید، و با هیچ وسیله ای دیگه خاموش نمیشد واونا میسوختن و میسوختن و میسوختن...😭😭😭 و صبح، باد خاکستر هاشون رو می‌برد... به خدا قسم که ما خیلی مدیونیم! چه خون هایی ریخته شد تا ماها شاید بیدار بشیم، تا شاید بیایم پایِ کار.. رفاقت تا شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 "نگرانی پیامبر (ص) برای‌کودکان آخرالزمان" ❌من بیزارم از پدرومادرهای آخرالزمانی که فقط با اهداف‌مادی فرزندانشان را تربیت می‌کنند! ✅استاد رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 درس اخلاق آیت‌الله مصباح یزدی 👈 موضوع: راه فراهم کردن آنچه به نفع ماست؟
ماجرای بانوی اوّل کشور 🔺خانم جمیله علم‌الهدی همسر آیت‌الله رئیسی رئیس‌جمهور کشورمان صبح امروز در همایش زنان تاثیرگذار که در مشهد مقدس برگزار می‌شود در واکنش به اظهارنظری که ایشان را بانوی اول کشور معرفی می‌کرد، گفتند که در ساختار جمهوری اسلامی‌، بانوی اوّل همسر رهبر معظم انقلاب هستند. این گفته‌ی خانم علم‌الهدی با واکنش‌های عمدتاً منفی نیروهای انقلابی مواجه شد که به نظر می‌رسد واکنش کاملاً معقولی است؛ به دلایل و توضیحات ذیل: 🔹۱- خانم جمیله علم‌الهدی فارغ از آنکه دختر چه کسی و همسر چه کسی است، خود جایگاه علمی قابل احترامی دارد؛ ایشان دکترای خود را در سال ۱۳۸۰ در رشته فلسفه تعلیم و تربیت از دانشگاه تربیت مدرس دریافت کرده و هم‌اینک نیز استاد دانشگاه شهید بهشتی است. خانم علم‌الهدی یکی از صاحب‌نظران حوزه‌ی آموزشی خود و همچنین مباحث مربوط به حوزه زنان است. 🔹۲- همچنانکه گفته شد، خانم علم‌الهدی به جهت صاحب‌نظر بودن در برخی موارد، همچون دیگر افراد جامعه می‌تواند دیدگاه‌های خود را مطرح کند و با اقبال یا نقد معمول مواجه شود؛ همچنانکه پیش از ریاست‌جمهوری آیت‌الله رئیسی نیز او نقش نسبتاً فعالی را در حوزه اجتماعی ایفا می‌کرد و کسی هم نمی‌توانست از این جهت به ایشان خرده بگیرد. 🔹۳- با این حال، اینکه تصوّر شود با ریاست‌جمهوری یک فرد در ایران، برای همسر ایشان، جایگاه بخصوصی به لحاظ ساختار قانون اساسی کشور ایجاد می‌شود، قطعاً خطاست. البته خانم علم‌الهدی در مراسم امروز عنوان می‌کند که برخلاف معرفی ایشان به عنوان بانوی اول در جشنواره، این عنوان متعلق به وی نیست؛ امّا مسئله اینجاست که اساساً چنین جایگاه و عنوانی در کشور وجود ندارد که متعلق به همسر رئیس‌جمهور باشد یا ایشان بتواند آن را از آنِ شخصیت دیگری بداند. 🔹۴- یکی از مزیّت‌های دولت آیت‌الله رئیسی در طول یک سال و نیم گذشته دوری این دولت از حاشیه و تمرکز آن بر کار و خدمت بوده است؛ قطعاً این را هم می‌فهمیم که رقبا و بعضاً مخالفان این دولت از تلاشی برای حاشیه‌سازی‌های گاه و بیگاه و بی‌بنیاد برای آن فروگذار نمی‌کنند، امّا مسئله اینجاست که نباید مباحثی که اصلاً نه صحیح است و نه ضرورتی برای طرح آن وجود دارد، مثل همین بحث انتزاعیِ بانوی اوّل، موجب شود که بدخواهان دولت دستاویزی برای حاشیه‌سازی پیدا کنند. 🔹۵- همچنانکه جمهوری اسلامی همان دموکراسی غربی نیست و بر مبنای اسلام و عدالت و شئونات شرعی و واقعی افراد، و نه نسبت‌های فامیلی و ... استوار است، به همان دلیل هم چیزی به نام بانوی اوّل نه در آن وجود دارد و نه نیازی به چنین عناوین من‌درآوردی هست. لذا اصل طرح این بحث، یا مباحثی که شائبه‌ی در میان بودن تمایل به طرح آن را، از ناحیه‌ی هر کس که باشد، به میان بکشد، حتماً غلط است. 🔹۶- طی هفته‌های گذشته برخی رسانه‌ها با اقداماتی که ظاهرش رنگ و بوی حمایت از خانم علم‌الهدی داشت، عملاً به نحوی به مسئله‌ی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی ایشان ورود کردند که بیش از آنکه جاذبه‌ی جدّی برای مخاطب داشته باشد، تولید شائبه و دافعه می‌کرد. احتمالاً –و یا به تعبیر بهترش، امیدواریم که- این اقدام مورد تایید خانم علم‌الهدی هم نبوده (باشد)؛ امّا از تیم رسانه‌ای رئیس‌جمهور انتظار می‌رود که در مواجهه با چنین اتفاقاتی، این رسانه‌ها که قاعدتاً بدخواه دولت هم نیستند را توجیه کند که حمایت از دولت، از روش درست‌تر و نه مباحث سوررئال، حتماً نتیجه بهتری خواهد داشت.
به اونایی که میگن اگه نفت میفروشیم پولش کو بگین پولش داره صرف کارای عمرانی و تولیدی میشه مثل همین بلندترین خط ریلی ایران، راه‌آهن مشهد ـ بیرجند ـ زاهدان با اعتبار ۱.۷میلیارد یورو که گره گشای مسائل مهمی در جابجایی مسافر و بار کشور و همچنین اتصال شمال به جنوب کشور خواهد بود 🗣 🇮🇷الف_ میرزایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یه سری قوانین جالب که تا امروز فکر می کردید فقط مختص ایرانه! 🎥 ضوابط پوشش (Dress code) چیست و در دنیا چگونه اجرا می شود؟ 🔻هرآنچه باید درباره‌ی ضوابط و راهنمای پوشش در دانشگاه ها و مراکز علمی دنیا بدانید 💯به مناسبت ایام بازگشایی مدارس و دانشگاه ها دیدن این را از دست ندهید. ┏━━ °•🖌•°━━┓ @jahad_tabein ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | حوض خون ❤️ روایت رهبر انقلاب از خدماتی که بانوان در قسمت پشتیبانی از رزمندگان و شست‌وشوی لباسهای خونی رزمندگان در دوران دفاع مقدس انجام میدادند 💻 ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت، نماهنگ "حوض خون" را منتشر میکند. 📥 کیفیت اصلی
در یک دسته‌بندی به 3⃣ گونه تقسیم می‌شود: 💧ازدواج با با ضوابط خاص خود، مجاز و مطلوب است🌹، چه به صورت و چه به صورت موقت. 💧ازدواج با به صورت مانعی ندارد❤️، ولی ازدواج دائم حرام است❌. 💧ازدواج با ، مطلقاً حرام است.⛔️ 📚 منبع: کتاب "احکام دو دقیقه‌ای ویژه احکام اجتماعی صفحه ۲۰۳" ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * وانت که به راه افتاد ،محمد اسلامی نسب طاقت نیاورد ، پشت سر ما شروع به دویدن کرد و فریاد زد :«محکم باشیم مردانه بجنگین. فوق این راه شهادته» اگه شهید شدین شفاعت ما یادتون نره. قرار بود عملیات در منطقه مشترک بین ما و لشکر نجف اشرف اجرا شود هر دو لشکر در یک محور عملیاتی شرکت کرده بودند و به همین دلیل گروه ویژه ما باید خودش را به خط دوم می رساند و با گروه مخصوص لشکر نجف هماهنگ می شد تا بتوانیم دقیق و منظم عمل کنیم ،وگرنه تمامی عملیات شکست می‌خورد به خط دوم رسیدیم و گروه ویژه لشکر نجف اشرف را پیدا کردیم. به اشاره شهید دست بالا همه پیاده شدیم. او ما را به مسئول گروه جوان رشید و سبزه رو بود معرفی کرد . آن جوان نگاهی به جثه نحیف قد کوتاه و کرکهای صورتم انداخت. لبخند زد و با لهجه اصفهانی گفت: «شوما چند سالتونه دادا؟! _۱۹ سال. جوان اصفهانی که هنوز قانع نشده بود ادامه داد: پسر جون اومدی اینجا چیکار میخوای کمین خفه کنی؟! دست بالا با دلخوری گفت: فلفل نبین چه ریزه. جوان لبخندی زد و ساکت شد .انگار دیگر دست از سرم بردار داشته بود .کسی اذان می گفت .همان جا نماز مغرب و عشا را خواندیم و مهیای حرکت شدیم. دست بالا کنارمان نشست با انگشت خطی روی شنها کشید و گفت :«بعد از این جاده شنی باید از اون شیار رد بشیم و قبل از رسیدن به کانال یک ردیف سنگر کمین که باید خفه شون کنیم » رو به من و علی کرد و گفت:« اگه درگیری شد که خط آتش می خوام که سنگرهای کمین شون رو نابود کنه» به من و علی خیره نگاه کرد و پرسید :«مفهومه؟!» علی به هم نگاه کردیم و سر تکان دادیم. دست بالا لبخند زد و ادامه داد: آرپیچی زن هامون باید دهانه آتیش سنگر دشمن را کور کنند. عمیق کشید چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد با صدای آرام گفت: «درگیری شدت پیدا نکرد و دشمن نفهمید کارمون را با نارنجک تموم می کنیم» دست بالا صحبتش را تمام کرده بود ،اما من خیره به خطوط روی خاک هیجان زده بودم و بدنم داغ شده بود. از آنجا پیاده حرکت کردیم اما هنوز در شیار بودیم که خمپاره های دشمن به سمت ما شلیک شد و منور ها آسمان را به آتش کشیدند. هنوز به سنگر های کمی نرسیده بودیم که زمین گیر شدیم.هرکداممان گوشهای پناه گرفتیم. دستگاه کنارم نشسته بود. _چیکار کنیم؟! _نمیتونم اینجا بمونیم .آتش که کم شده راه می‌افتیم! چیزی نگفتم اما او رو به من کرد و در حالی که انعکاس نور منور ها روی صورتش می لغزید ادامه داد: «من تا نیمه راه باهاتون میام. از اون جا به بعد فرمانده شما برادر عقیقیه»
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * به آسمان نگاه میکردم منورها می‌سوختند .دست بالا بازویم را فشار داد و گفت:« اگه منو گم کرد این دنبالم نگردین» با تعجب نگاهش کردم لبخند و ادامه داد:« وقتش که بشه خودم برمیگردم» آتش دشمن قطع شده از کالا رو به من کرد و گفت:« به عقیقی بگو نباید محاصره مون کنند یادت میمونه!؟» تکان دادم و گفتم: ها بله! راه افتادیم اما کم جلوتر کالیبرهای دشمن به طرفمان شلیک شد. دوباره پناه گرفتیم دست بالا جلوتر از من پشت صخره ای نشست. به ما اشاره کرد که پناه بگیریم. آتش قطع شد. به سرعت شروع کردیم به دویدن و خودمان را به انتهای شیار رساندیم. حالا سنگرهای دشمن روبرویمان بودند. دوباره منور زدند. نور لرزان و لغزنده آنجا را روشن کرده بود. علی لبخند زد و گفت: حالا نشونشون میدیم.. هنوز کلامش تمام نشده بود که همه جا روشن شد. گلوله نیمی از صورت علی را با خود برد. مین منور بود. از همه طرف گلوله باران شدیم. آن جوان رشید که لهجه اصفهانی داشت ،فریاد میزد:« پناه بگیرین. پناه بگیرین» یکی از بچه های گروه نجف اشرف خودش را روی مین منور انداخت و سوخت. از درد و سوزش جیغ میکشید .صدایش در شیار پیچیده بود‌ باران گلوله ها تمامی نداشت و آسمان پر شده بود از من منور های که تا ابد می خواستند بسوزند. جوان اصفهانی داد زد :« گروه دست بالا چیکار میکنه؟! شروع کنین. مهلت شون ندین. این آرپی جی زن کجاست؟!» آرپی جی زن از سینه تپه بالا رفت و شلیک کرد اما بلافاصله فریاد زد :«آخ سوختم » به زمین افتاد و پایین غلتید. هنوز جان نداشت که صدای تکبیر بچه ها را شنید .بدنش به رعشه افتاد و کمی بعد آرام گرفت .یکی از سنگرها را زده بود. زمین لرزه دوباره و خمپاره‌ها خاک را زخم می زدند. آرپی جی زن دوم هم خودش را بالای تپه رساند .شلیک کرد الله اکبر الله اکبر.. دومین سنگر هم به آتش کشیده شد .سنگر سوم ساکت بود و شلیک نمیکرد .شیار و جاده شنی زیر آتش خمپاره بود. با اشاره دست بالا همه به سرعت خودمان را به جاده شنی رساندیم. دست بالا داد زد: سنگ رسوم خفه نشده... رو به من کرد و گفت: نارنجک می خوام.
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * چیزی نزدیک ما منفجر شد جمله را کامل نشنیدم زمان کند شد . _می. خواااااام م م در هوا معلق ماندم. _نااااارن ن ن ج ج کک می خوااااامممممم احساسم این بود که زنده نخواهم ماند محکم به زمین کوبیده شدم همه جا داده شد و دیگر چیزی نشنیدم. _یا زهرا.. از آن سوی تاریکی کسی ناله میکرد‌.کتفم تیر میکشید. گوشم زنگ میزد. به زحمت چشمم را باز کردم. سرگیجه داشتم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. _و اشهد و ان محمد رسول الله... نیم خیز شدم .دوباره سرم گیج رفت زمین افتادم. تنها میتوانستم نجوای ناله های خفیف دست بالا را بشنوم .هنوزم زمین میلرزید از درد خمپاره‌ها.. سفیر گلوله ها گنگ و دور شده بود انگار. کمی که گذشت شعله ی ناله دست بالا آرام آرام خاموش شد و باز پیش چشمانم تاریکی بود و تاریکی. _صدامو میشنوی عامو... _هااااا _پاشو دلاور پاشو... یک نفر که لهجه جنوبی داشت زیرا بغل مرا گرفت و مرا بلند کرد. _میتونی راه بری؟! _هنوز گیج بودم و گنگ.زیر نور لرزان منورها چهره ای مبهم داشت اما چشمانش برق میزد. ساعت کانادا و سعی کردم به تنهایی قدم بردارم به سمت رفتم که در ناله های دست بالا را شنیده بودم. دیدمش کنار تخته سنگی افتاده بود و حالا معنی حرفش را درک میکردم. «من تا نیمه راه باهاتون میام. از اون به بعد فرمانده شما برادر عقیقیه» زیر لب گفتم: شما که رفیق نیمه راه نبودی برادر دست بالا.. اشک میریختم و بغض کرده بودم. زیر نور لرزان منورهای ولگرد ،چشمم افتاد به زخم‌های بی‌شمار، که پیراهن سبزش را ستاره باران کرده بودند. جوان جنوبی نبض قلب دست بالا را بررسی کرد و گفت:« شهید شده» ایستاد و بعد از آنکه چیزی بگوید شروع به دویدن کرد. دنبالش راه افتادم و چند دقیقه بعد به معبر رسیدم. از معبر که می گذشتم یکی بعد از دیگری چهره آشنای بچه های گروه و رزمندگان گردان را میدیدم. باید عقیقی را پیدا می کردم. _عقیقی رو ندیدی؟! _از اون طرف برو... _عقیقی اینجاس؟! _نه برو جلوتر سرانجام پیدایش کردم. تا مرا دید پرسید: غلامعلی کو؟! اما انگار از بغضم فهمید چه اتفاقی افتاده. زیر لب گفت: خدایا خودت به فریاد برس. رو به من کرد و گفت :یک تک تیرانداز برامون مونده با یک آرپیچی. بازویم را گرفت و پرسید :چه کار کنیم حالا؟! _نمیدونم فرمانده شمایین؟! _چطور؟! _دست بالا به من گفت فقط تا نیمه راه با ما میاد و از آن به بعد فرمانده شما هستید. کمی فکر کرد و گفت :«بریم.. با کمین عراقیا درگیر میشیم..»
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * از جاده شنی رد شدیم و به سنگر های کمین رسیدیم بچه های گردان هم کمک کردند .حجم آتش دشمن بی سابقه بود. _این سنگر را خفه کن.. آرپیچی زن ایستاد اما گلوله ها امانش ندادند . تک تیرانداز به سرعت خودش را به من رساند و گفت: دست بالا کجاست؟! _شهید شد . سکوت کرد .چند لحظه بعد به خود آمد و گفت: هوای منو داشته باش. خط آتیش میخوام. هر وقت گفتم بزن. آر پی جی را برداشت و فریاد زد :حالا.. _الله اکبر تیربار و من هر دو فریاد زدیم. تک تیرانداز سنگ را هدف گرفت .سنگر منفجر شد و تک تیرانداز زمین افتاد. به سمتش رفتم و پرسیدم :طوری شدی؟ _گمون‌نکنم‌. چشمانش را باز کرد نگاهم کرد و خندید .سنگرها خاموش شده بودند. از آنجا به سمت میدان مین به راه افتادیم. _تخریبچی ها ؟!!! _همه شون شهید شدن .. نگاهی به اطراف انداختم. همه شهید زخمی شده بودند .چهار نفر بیشتر نبودیم. _چه کار کنیم.. _من میتونم! نوجوان بود. لهجه یزدی داشت. به کولی اش اشاره کرد و گفت: تجهیزات هم دارم. وارد میدان شد. کمی بعد نیروهای دیگری هم به ما رسیدند و کمکی آن نوجوان یزدی معبری باز کردند. بچه های گردان هم خودشان را به ما می رساندند باز کردن برد که تمام شد به راه افتادیم. از کنار نوجوان تخریبچی گذشتیم خودمان را به پشت خاکریز دشمن رساندیم. آسمان هنوز تاریک بود که دشمن محور را با منور روشن کرد و از همان جا ما را به آتش بست. عقیقی داد زد: پناه بگیرید! کنار تلی از خاک پناه گرفتم. چیزی پشت سرمان منفجر شد. صدای ناله ای به گوشمان خورد .برگشتم . نوجوان به شدت مجروح شده بود به طرفش رفتم زیر لب شهادتین میگفت. _چیزی نیست آروم باش. _السلام علیک یا اباعبدالله.. از ناحیه دست و پا مجروح شده بود. فکر میکردم در حال شهادت است. _می خوام کمکت کنم. _بندش رو باز کن تا سبک بشم. کولی اش را باز کردم و پرسیدم: اسمت چیه؟! _جعفر. _جعفر جان چی میخوای فقط از من آب نخواه.. _آب نمی خوام. دست صورت و پاهایش غرق خون بود. _تکان نخور تا زخمت را ببندم. با کارد پاچه شلوارش را پاره کردم و زخم را بستم. باران و گلوله ها قطع شده بود که فریاد زدم: تکون نخور. _یا بی بی فاطمه زهرا... به پشت روی زمین افتاده بود. نفس نفس میزد. _خوب میشی قول میدم. هر دو دستش راگرفتم و او را کشان کشان به پشت خاکریز بردم. _برو ..برو.. _برم؟! یادت هست قمقمه ات رو دادی به من..چندسالته؟! صورتش از درد مچاله شده و صدایش می‌لرزید که گفت :شونزده... _کمکت می کنم برگردی عقب.. حرفم ناتمام ماند. با تعجب شعله ای بزرگ می دیدم. یکی از بچه‌های گردان بود که می سوخت بر اثر آتش عقبه آرپیجی کوله پشتی و پیراهنش شعله ور شده بود.می‌دوید و فریاد میزد .یکی از امدادگر ها به سمتش دوید. هولش داد و او را زمین زد .خاک رویش باشید و با کمک یک نفر آتش را خاموش کرد. بوی تند سوختگی زیر دلم زد. صدای جعفر که آب می خواست مرا به خود آورد. _نه نمیتونم . نگاهش چنان بود که نتوانستم با خواسته اش مخالفت کنم. با ولع قمقمه ام را خالی کرد و گفت :حلالم کن. _چیزی نیست که قمقمه اش که مال خودت بود. _به زحمت لبخندی زد و بریده بریده گفت ..ح..لا...لم از هوش رفت. نگاهی به زخمش انداختم. خونریزی اش قطع شده بود . نمی دانستم چه کار باید بکنم. خمپاره ای نزدیک ما منفجر شد .زمین فریاد زد و من بیهوش شدم. کم کم به هوش آمدم. تمام صورتم درد گرفته بود .دستم را آرام روی زخم های صورتم کشیدم .لب و کنار پیشانی هم زخمی بود. سعی کردم از جا بلند شوم اما دردی سوزنده در پای چپم زبان کشید. داد زدم نمی توانستم تکان بخورم. جعفر را صدا زدم اما جوابی نیامد. سر چرخاندم دیدم از گوشه ای دراز کشیده بود.
میدونی رفیق 🍂 مثل سرابیه که دور رو نزديك و نزديك رو دور جلوه میده. ، کسیه، که تو رو به يه لقمه يا كمتر از اون میفروشه. ، اونیه که در هنگام حاجت به مال، تو رو خوار و ذليل مى کنه. ، همونیه که به جاى نفع، به تو ضرر مى رسونه. و خطرناکتر از همه قاطع رَحِمه، كسى كه تو رو از ارتباط با خويشان و دوستان باز می داره. تو این دنیای وانفسا خیلی مراقب خودت باش رفیق... ✅ سلام و درود؛ بهترین ها را برایتان آرزو داریم🌺
سال ۹۸ سیل به چند استان از جمله گلستان خیلی آسیب زد. مردم در اوج سختی و رئیس‌جمهور در ویلای قشم بود و ماحصلش بدنامی برای نظام اسلامی! خبر فروش همون ویلا یعنی دوره‌ی کاخ‌نشینی و خوش‌گذرونی مسئول تمام شده.این خبر به اندازه چندین خبر خیلی خوب برای جامعه امیدآفرینی داره 🗣 علی فرحزادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سِر خدا، ختم الانبیاء 🌷شمس ضحی، بدر الدجی 🎊میلاد با سعادت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مبارک باد
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @fatemi_ar