eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 برگشتم پشت سرمو نگاه کنم که دیدم یه آقای غریبه ایه +ممنونم از کمکتون -خواهش میکنم آرمیتا خانوم +چی ؟؟شما من و از کجا میشناسین -مگه شما من و نمی شناسین؟ +باید بشناسم؟ -پس وصیت نامه پدر و مادرتو نخوندی +چ..چه ربطی داره؟ -بخونی میفهمی بیخیال اون مرده غریبه شدم و رفتم‌سمت یکی از تاکسی ها و سوار شدم... خدایا تو وصیت نامه چی‌نوشته ؟؟!!کاش میاوردم با خودم ... اینجا میخوندم ،چطوری صبر کنم تا برگردم وای... ** کرایه رو حساب کردم و سر کوچه پیاده شدم،در تاکسی رو بستم که چشمم به ماشینی که با فاصله بود افتاد.. همون مرده تو ماشین بود... سعی کردم بیخیال بشم و فکرمو مشغول کنم جلوی در خونه سارا اینا وایسادم و به گوشیش یه تک زدم که در باز کرد.. تا قبل سارا و سمیرا پرواز کردم هر دوشون رو تو بغل گرفتم +سلام عشقای من -تو که حرف از عشق نزن میزنم میترکونمت عقد منو یادت رفته بود +اووووو سارا به خدا انقدر کار دارم که یادم نمی‌مونه چی شام خوردم -باشه بابا بیا تو بیینم بعد از اینکه با همه خانوادشون سلام و احوال پرسی کردم رفتم‌تو اتاقشون -صبحونه خوردی؟ +نه -ماهم نخوردیم بزار اینجا سفره بندازم سارا رفت بیرون که سمیرا گفت: -چه خبر؟ +خبرا که زیاده -چه خبری زود تند سریع بگووو +حالا بزار صبحونه بخوریم -نهههه بگووو سارا به یه سینی بزرگ اومد تو اتاق و گفت : -چی شده؟ -میگه کلی خبر‌داره اما نمیگه -ارمیتا اگه نگی قلقلکت میدیم ها +باشه باشه میگم فقط منو با قلقلک شکنجه ندین -خب بگو +از کجا شروع کنم -اوممم.....از اول اولش +خب پدر مادرم اعدام شدن. اون پسره عرفان رفت دنبال یکی دیگه گفت ما بدرد هم نمی خوریم‌نمی تونم اونی که تو می خوای بشم و اینکه یکی هم اومده خاستگاریم نمی‌دونم چرا از ماجرای اول صبح چیزی براشون نگفتم.. نگاهی به قیافه های سارا و سمیرا انداختم‌که دهنشون تا جای ممکن باز بود و با شک نگاهم‌می‌کردن..خودمو برا یه تنبیه از طرف این دوتا داشتم آماده می کردم.. یهو دوتاشون شروع کردن جیغ زدن و اون بینش حرفش میزدن.. -ایییییی خدا بزنمت این‌ همه اتفاق افتاده الان باید بفهمیم -چراااا نگفتتییی ؟؟؟ دوتاشون اومدن‌سمتمو قلقلکم میدادن و کلی چیزی بهم‌میگفتن +وای ببخشید خب الان گفتم که -نه می خواستی الانم‌نگی لابد +اگه نمی‌پرسیدین که نمی گفتم..... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بعد از صبحانه سارا رفت حموم من و سمیرام نشسته بودیم تو حیاطشون و حرف می زدیم -میگم آرمیتا +بله -این خواستگارت چیکارس؟ +نمی دونم -میگم بله ندی ها بزار خوب تحقیق کنیم +تو لابد می خوای تحقیق کنی -آره پ چی +مسخره...میگم این شوهر سارا ماله همین رشتن؟ -آره از سه سال پیش که از تهران اومدیم اینجا برا زندگی ،اینام بودن +تو هنوز بلد نشدی لهجه اینجا رو؟ -نچ +پاشو بریم بالا بیینم سارا اومد یا نه بالا که رفتیم سارا اومده بود بیرون داشت موهاش رو سشوار میکشید +دختر من حاضر بودم یه چش نداشتم ولی موهای تو رو داشتم.بس که موهات قشنگه -موهای توعم قشنگه نگو +میدونم -دیوونه ......اهم ....اهم می خوام‌برا خواهرم‌شعری بخونم گل در اومد از حموم عروس دراومد از حموم...... همینطور که داشت چرت و پرت می خوتد واسه سارا ماهم آماده شدیم.. *** -میگم آرمیتا ضایه نکنی یه چیزی میگم وقتی داشتیم میومدیم محضرم فکر کنم این ماشینه میومد برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم ماشین همون پسرس -خوب شد گفتم ضایع نباش +این و از وقتی اومدم اینجا دیدمش -چی؟نکنه می خواد من و از تو خواستگاری کنه؟ +دیوونه -جدی دنبال توعه؟میشناسیش؟ ماجرای صبح و که براش‌تعریف کردم یکی از تو کلم و گفت -یعنی خاک تو سر من با همچین رفیقی خب چرا نمیگی ..بلکه قصد جونت و کرده باشه +چی میگی من نمی دونم چی‌نوشتن اونا تو اون نامه که -همین الان به بابام میگم یه بلیت برا تهران‌بگیره +برای چی آخه؟ -شاید یه چیز مهم‌تو اون نامه باشه‌که برای فهمیدنش دیگه دیر باشه .. +نمی دونم -بله نمی‌دونی امشب میریم می خونیم.... .... :✍ و کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫 ❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 +سمیرا زشته خودم میرم حداقل تو کجا می خوای بیای -زشت چیه وا +خواهرت که رفت مشهد بعد محضر ،مامان و بابات تنها میشن -آرمیتا من آماده شدم پاشو بریم پاشو بلند شدم و با سارا رفتیم از خانوادش خداحافظی کردیم و راهی تهران شدیم.. **** چشمام از خستگی باز نمی شد ،یه پتو و بالشت برداشتم و همون پایین تخت خوابیدم -برا چی می خوابی آرمیتا +وای سمیرا نصفه شبی خب خوابم میاد -پاشو اول اینو بخونیم بعد بخواب تازه سارا هم گفته زنگش بزنم تعریف کنم +خودت بخون من صبح که بیدار شدم میخونم -باشه پس بگو کجاس +تو اون کشو دومی صبح با صدای اذان برا نماز بیدار شدم و نماز خوندم سمیرا بیدار نمی شد هرچی صداش می کردم معلوم نیست تا ساعت چند بیدار بوده..آخ راستی نامه سجادمو جمع کردم و رفتم سراغ نامه سر جاش نبود یکم گشتم دیدم پیدا نمیکنم،رفتم سراغ سمیرا +سمیراااااا پاشو نماز -باشه باشه +نامه رو چیکارش کردی؟ -کدوم؟ +همون که دیشب خوندی -حالا بخواب بعد صبحونه میدم بخونی +من خوابم‌پریده بده بخونم -تو که مشتاق نبودی چی شد یهو +چی‌نوشتن که اینجوری میکنی؟ مگه من حق ندارم‌بدونم -چرا ولی چیز‌مهمی نیست اعصابت الکی خورد میشه +سمیرااا -باشه تو کیفم گذاشتم‌برو بردار +باشه پاشو نمازت و بخون سمیرا‌رفت وضو بگیره منم رنامه رو از تو کیفش برداشتم و رفتم‌ تو هال نشستم. بسم الله گفتم و نامه رو باز کردم.... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⁵پـــــ📖ـــــارت‌تقدیــ👆ـــم نگاهاتـــ👀ــون
رفقا 🥀🌙 حیفم میاد یه کوچیڪ نداشت باشیم🍃
شب جمعست و هوایٺ نکنم میمیرم 🌹
اعضای عزیز امشب میخوایم درباره صحبت ڪنیم💎
تا حالا به این فکر کردید که چقدر به خدا نزدیک هستید؟؟ اصلا چطورۍ میشه به نزدیک شد🤔
ببینید ما اگر بخوایم به خالق خودمون نزدیک بشیم ابتدا باید گناهانمون رو ترک کنیم👌‼️
حتما الان بعضیا میگن ولمون کن ببینما بازم حرفای تکراری😒
قبول✅ میدونم تکراریه ولی شده بهش کنی؟؟؟