💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_بیستوهشتم📚
برگشتم پشت سرمو نگاه کنم
که دیدم یه آقای غریبه ایه
+ممنونم از کمکتون
-خواهش میکنم آرمیتا خانوم
+چی ؟؟شما من و از کجا میشناسین
-مگه شما من و نمی شناسین؟
+باید بشناسم؟
-پس وصیت نامه پدر و مادرتو نخوندی
+چ..چه ربطی داره؟
-بخونی میفهمی
بیخیال اون مرده غریبه شدم و رفتمسمت یکی از تاکسی ها و سوار شدم...
خدایا تو وصیت نامه چینوشته ؟؟!!کاش میاوردم با خودم ...
اینجا میخوندم ،چطوری صبر کنم تا برگردم وای...
**
کرایه رو حساب کردم و سر کوچه پیاده شدم،در تاکسی رو بستم که چشمم به ماشینی که با فاصله بود افتاد..
همون مرده تو ماشین بود...
سعی کردم بیخیال بشم و فکرمو مشغول کنم جلوی در خونه سارا اینا وایسادم و به گوشیش یه تک زدم که در باز کرد..
تا قبل سارا و سمیرا پرواز کردم هر دوشون رو تو بغل گرفتم
+سلام عشقای من
-تو که حرف از عشق نزن میزنم میترکونمت
عقد منو یادت رفته بود
+اووووو سارا به خدا انقدر کار دارم که یادم نمیمونه چی شام خوردم
-باشه بابا بیا تو بیینم
بعد از اینکه با همه خانوادشون سلام و احوال پرسی کردم رفتمتو اتاقشون
-صبحونه خوردی؟
+نه
-ماهم نخوردیم بزار اینجا سفره بندازم
سارا رفت بیرون که سمیرا گفت:
-چه خبر؟
+خبرا که زیاده
-چه خبری زود تند سریع بگووو
+حالا بزار صبحونه بخوریم
-نهههه بگووو
سارا به یه سینی بزرگ اومد تو اتاق و گفت :
-چی شده؟
-میگه کلی خبرداره اما نمیگه
-ارمیتا اگه نگی قلقلکت میدیم ها
+باشه باشه میگم فقط منو با قلقلک شکنجه ندین
-خب بگو
+از کجا شروع کنم
-اوممم.....از اول اولش
+خب پدر مادرم اعدام شدن.
اون پسره عرفان رفت دنبال یکی دیگه گفت ما بدرد هم نمی خوریمنمی تونم اونی که تو می خوای بشم و اینکه یکی هم اومده خاستگاریم
نمیدونم چرا از ماجرای اول صبح چیزی براشون نگفتم..
نگاهی به قیافه های سارا و سمیرا انداختمکه دهنشون تا جای ممکن باز بود و با شک نگاهممیکردن..خودمو برا یه تنبیه از طرف این دوتا داشتم آماده می کردم..
یهو دوتاشون شروع کردن جیغ زدن و اون بینش حرفش میزدن..
-ایییییی خدا بزنمت این همه اتفاق افتاده الان باید بفهمیم
-چراااا نگفتتییی ؟؟؟
دوتاشون اومدنسمتمو قلقلکم میدادن و کلی چیزی بهممیگفتن
+وای ببخشید خب الان گفتم که
-نه می خواستی الانمنگی لابد
+اگه نمیپرسیدین که نمی گفتم.....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_بیستونهم📚
بعد از صبحانه سارا رفت حموم من و سمیرام نشسته بودیم تو حیاطشون و حرف می زدیم
-میگم آرمیتا
+بله
-این خواستگارت چیکارس؟
+نمی دونم
-میگم بله ندی ها بزار خوب تحقیق کنیم
+تو لابد می خوای تحقیق کنی
-آره پ چی
+مسخره...میگم این شوهر سارا ماله همین رشتن؟
-آره از سه سال پیش که از تهران اومدیم اینجا برا زندگی ،اینام بودن
+تو هنوز بلد نشدی لهجه اینجا رو؟
-نچ
+پاشو بریم بالا بیینم سارا اومد یا نه
بالا که رفتیم سارا اومده بود بیرون داشت موهاش رو سشوار میکشید
+دختر من حاضر بودم یه چش نداشتم ولی موهای تو رو داشتم.بس که موهات قشنگه
-موهای توعم قشنگه نگو
+میدونم
-دیوونه ......اهم ....اهم
می خوامبرا خواهرمشعری بخونم
گل در اومد از حموم عروس دراومد از حموم......
همینطور که داشت چرت و پرت می خوتد واسه سارا ماهم آماده شدیم..
***
-میگم آرمیتا ضایه نکنی یه چیزی میگم وقتی داشتیم میومدیم محضرم فکر کنم این ماشینه میومد
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم ماشین همون پسرس
-خوب شد گفتم ضایع نباش
+این و از وقتی اومدم اینجا دیدمش
-چی؟نکنه می خواد من و از تو خواستگاری کنه؟
+دیوونه
-جدی دنبال توعه؟میشناسیش؟
ماجرای صبح و که براشتعریف کردم یکی از تو کلم و گفت
-یعنی خاک تو سر من با همچین رفیقی خب چرا نمیگی ..بلکه قصد جونت و کرده باشه
+چی میگی من نمی دونم چینوشتن اونا تو اون نامه که
-همین الان به بابام میگم یه بلیت برا تهرانبگیره
+برای چی آخه؟
-شاید یه چیز مهمتو اون نامه باشهکه برای فهمیدنش دیگه دیر باشه ..
+نمی دونم
-بله نمیدونی امشب میریم می خونیم....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_سی📚
+سمیرا زشته خودم میرم حداقل تو کجا می خوای بیای
-زشت چیه وا
+خواهرت که رفت مشهد بعد محضر ،مامان و بابات تنها میشن
-آرمیتا من آماده شدم پاشو بریم پاشو
بلند شدم و با سارا رفتیم از خانوادش خداحافظی کردیم و راهی تهران شدیم..
****
چشمام از خستگی باز نمی شد ،یه پتو و بالشت برداشتم و همون پایین تخت خوابیدم
-برا چی می خوابی آرمیتا
+وای سمیرا نصفه شبی خب خوابم میاد
-پاشو اول اینو بخونیم بعد بخواب تازه سارا هم گفته زنگش بزنم تعریف کنم
+خودت بخون من صبح که بیدار شدم میخونم
-باشه پس بگو کجاس
+تو اون کشو دومی
صبح با صدای اذان برا نماز بیدار شدم و نماز خوندم سمیرا بیدار نمی شد هرچی صداش می کردم معلوم نیست تا ساعت چند بیدار بوده..آخ راستی نامه
سجادمو جمع کردم و رفتم سراغ نامه سر جاش نبود یکم گشتم دیدم پیدا نمیکنم،رفتم سراغ سمیرا
+سمیراااااا پاشو نماز
-باشه باشه
+نامه رو چیکارش کردی؟
-کدوم؟
+همون که دیشب خوندی
-حالا بخواب بعد صبحونه میدم بخونی
+من خوابمپریده بده بخونم
-تو که مشتاق نبودی چی شد یهو
+چینوشتن که اینجوری میکنی؟ مگه من حق ندارمبدونم
-چرا ولی چیزمهمی نیست اعصابت الکی خورد میشه
+سمیرااا
-باشه تو کیفم گذاشتمبرو بردار
+باشه پاشو نمازت و بخون
سمیرارفت وضو بگیره منم رنامه رو از تو کیفش برداشتم و رفتم تو هال نشستم.
بسم الله گفتم و نامه رو باز کردم....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپیباذکرنامنویسندههامشکلیندارد🙂‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
تا حالا به این فکر کردید که چقدر به خدا نزدیک هستید؟؟
اصلا چطورۍ میشه به#خدا نزدیک شد🤔
ببینید ما اگر بخوایم به خالق خودمون نزدیک بشیم ابتدا باید گناهانمون رو ترک کنیم👌‼️