.
.
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🌱
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
【#هرروز_یک_حدیث🌹 】
#امامرضا﴿علیہالسلام﴾فرمودند:
سزاوار مردان نیست، هر روز بوی خوش را ترک کنند ﴿⚠️﴾
اگر قادر نباشند، یک روز در میان عطر بزنند ﴿⚱¹﴾
اگر این هم ممکن نباشد، هر جمعه این کار را انجام داده و آن را ترک نکنند ﴿⚱ۚ ﴾
📖 الکافے، جلد 6، صفحه 510
👤|#خـــــــــــــــادم_الحســـــــــــــــین
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
دستش که به آب خورد
به یاد آورد؛
وصیت های علی را :
-کنارش بمان!
غریبتر از حُسین ع وجود ندارد :)
چنان سراسیمه بازگشت
که دستهایش جا ماند...🍃💛
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوے
4_5837184601956553082.ogg
2.1M
#چلہیزیارتعـٰاشورا{روزهفدهم}
بہنیابتاز شھیدبابڪنورۍـ🌹
#قسمتنودویکم: تنهایم نگذار
برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب
بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ...
چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه
وجود دلم می خواست گریه کنم ...
اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ...
یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس
اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه
شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ...
ـ خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ...
صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود
... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ...
ـ مهران ...
به زور لبخند زدم ...
- سلام ... صبح بخیر ... ⛅️
بدون اینکه جواب سالمم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش
فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ...
ـ چیزی شده؟ ...
نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جمالت می گرده ...
ـ بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس
هات تمرکز کنی ...
برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ...
ـ بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ...
و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می
کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ...
از حالت و عمق
سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ...
ـ اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم
برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ...👷🏻♂📓 همزمان کار راحتی نیست ...⚔
شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم
نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ...❌
#سربازگمنام
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️