eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸 😉💕 🔰ذکر روز پنج شنبه 🤲🏻📿 🧡لااله الاالله الملک الحق المبین 🧡 0️⃣0️⃣1️⃣مرتبه👌🏻 🌹
چقدر دور سَرت آفتاب می گردد ستاره‌هاهمه‌محوِ توصبح‌وشام...‌حسین! ♥️ 💚 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه السلام می فرمایند: با دوراندیشی به دست می آید و دوراندیشی، با کسب تجارب.✌️ غررالحکم، ص311📚 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 هفتادم می دونستم هیچ کاری نمی تونه بکنه ولی من مضطرب بودم و از کارم احساس پشیمانی می کردم. بدون اینکه لباس بپوشم و همانطور که حوله تنم بود روی تخت دمر دراز کشیدم و چشمام رو بستم. سرم حسابی درد می کرد ولی نخواستم مسکن بخورم تا هم خودم رو تنبیه کرده باشم و هم برای همیشه یادم بمونه که دیگه نباید زیاده روی کنم. صبح شنبه، به محض ورودم به شرکت آرام رو دیدم که جلوی میز منشی وایستاده و با نازی حرف می زنه. دلم می خواست بهش حمله کنم و همونجا خفه اش کنم. یه جورایی او رو مقصر اتفاق دو شب پیش می دونستم چون من به خاطر اینکه به او فکر نکنم زیاده رو ی کرده بودم. پرهام که تازه از اتاقش خارج شده بود با دیدن من لبخند به لب به طرفم اومد که باعث شد آرام و ناز ی هم متوجه حضور من بشن و به من نگاه کنن. آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 هفتاد _یکم حواسم به آرام بود که وقتی چشمش به من افتاد خیلی زود نگاهش رو ازم گرفت و به اتاق حسابداری رفت. رفتنش طور ی بود که به نظر می رسید داره ازم فرار می کنه. نگاهم رو از آرام گرفتم و بدون توجه به پرهام که به طرفم میومد به سمت اتاقم پا تند کردم که باعث شد پرهام هم به دنبالم بیاد و وارد اتاق بشه. کتم رو روی مبل انداختم و دست به جیب پشت دیوار شیشه ای وایستادم ولی با یادآوری وحشت توی چشمای آرام که از نگاه کردن به پایین به وجود اومده بود و برا ی فرار از فکر کردن بهش از دیوار فاصله گرفتم و کلافه روی مبل نشستم. پرهام که تا اون موقع وایستاده بود و من رو نگاه می کرد به حرف اومد و پرسید : آراد تو با سایه کات کردی ؟ جوابی ندادم که جلوم نشست و گفت:راست می گه به زور باهاش..... با عصبانیت بهش توپیدم:گه خورده، من باهاش رابطه داشتم ولی نه به زور و اجبار!.... او برای اینکه خودش رو بهم غالب کنه عمدا خودش رو در اختیارم گذاشت. _ولی او جور دیگه ای می گفت و کلی هم تهدید کرد. _من از تهدیداش نمی ترسم دختره ی احمق فکر کرده می تونه با این کاراش منو عاشق خودش کنه. _اون که معلومه نمی تونه کار ی کنه ولی تو چته که مثل برج زهر ماری ! نگو به خاطر سایه است که باور نمی کنم. ازاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🧕 هفتاد _دوم قبل اینکه جوابش رو بدم منشی بعد در زدن وارد اتاق شد و رو به من گفت:ببخشید که مزاحم می شم ولی باید بهتون می گفتم که آقای رحیمی دو بار تماس گرفت و گفت بهتون بگم حتما بهشون زنگ بزنید و اینکه این رو هم باید بهتون می دادم. پرهام که دید من حوصله ندارم کاغذای توی دست نازی رو گرفت و به محض نگاه کردن بهشون کاغذی رو به دست گرفت و در حالی به من نشونش میداد گفت: اینو باش درخواست مرخصی! بی حال برگه درخواست مرخصی رو از دستش گرفتم و اسم درخواست کننده اش رو خوندم. آرام یک روز قبل تعطیلی رو درخواست مرخصی داده بود. به نازی نگاه کردم و گفتم:مرخصی وسط هفته و قبل تعطیلی رسمی؟! دلیلش چیه؟ _می گفت می خواد با دوستاش بره مشهد. برگه رو روی میز گذاشتم و با تغییر مدت درخواست از یک روز به دو روز زیرش رو امضا کردم. پرهام که از کارم تعجب کرده بود گفت:هیچ معلومه چیکار می کنی؟ تو باید با درخواستش مخالفت کنی نه اینکه دو روز بهش مرخصی بدی آزاد 👆🙂 ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
•﷽ کسی که دیدار پروردگارش را تمنامی کند ،‌عمل صالح بجای بیاورد و در عبادت پروردگارش هیچ کس را شریک قرار ندهد .🌸✨ 🥀کهف آیه ١١٠✨ ---------------------------------------- 🔖 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
منتظر این نباش که کسی تو رو هل بده به سمت تغییر و پاکی اگه واقعا شیفته ی تغییر باشی یه دقیقه هم بیکار نمیشینی همه چی به خودت برمیگرده به قول شهید اوینی که میگف کسایی به امام زمانشان میرسند که اهل سرعت باشند تاریخ کربلا نشون داد که قافله حسینی معطل کسی نمیماند... | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
✨♥️✨ بدون زن🦋 مردانگی مرد💪🏻 شایعه ای بیش نیست✨ 😍‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @hadidelhaa ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
لـطفا مـطالعه کــنید👇🏻👇🏻👇🏻