•🍃⇩ #منبر_ازنوع_مجازے ⇩🔑•
.
.
✨•|پیامبر اڪرم ( ص ) :
🔥•|ڪفاره غیبت این است که
بــراے آن ڪس که غیبتــش را
ڪردهاے طلب آمرزش ڪنے.
📚•|محدث نورے: مستدرڪ
الوسائل، ج۱۲، ص۱۰۳، ح۱۳۶۳۷
#ڪفارهٔغیبت
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ..
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
#بــــــــــہبــــــــــہ😍
💐کارت پستال از طرف پدر مهربانمون
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه)🎊🎈
👇🏻✨👇🏻✨👇🏻✨👇🏻✨👇🏻✨👇🏻✨
https://digipostal.ir/hasanaskari
#عیدتون_مبـــــارڪ💌
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
ツ💛|●
میدونےقشنگیھسجدهچیھ؟!
درِگوشِزمینزمزمھمیڪنے؛
صدایتراازآسمانمیشنود♡(:"
#الھہیمن🌱
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
animation.gif
1.32M
صبح اسٺ و
نگاࢪ دࢪ نگاه
یاࢪ بیداࢪ می شود
" ؏ـشــق " فقط
دࢪ نگاه "تـو" زیبا می شود .....😘
✍🏻|#محمـّد_بشیرے
.
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#عاشقانہ_مذهبے😍
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
@hadidelhaa
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
#حکمت۷۸
شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادی)
و در جواب مردي شامي فرمود: (مرد شامي پرسيد آيا رفتن ما به شام، به قضا و قدر الهي است؟ امام با كلمات طولاني پاسخ او را داد كه برخي از آن را برگزيديم:)
وای بر تو! شايد قضاء لازم، و قدر حتمی را گمان كرده ای؟ اگر چنين بود، پاداش و كيفر، بشارت و تهديد الهی بيهوده بود.
خداوند سبحان بندگان خود را فرمان داد در حالی كه اختيار دارند، و نهی فرمود تا بترسند، احكام آسانی را واجب كرد، و چيز دشواری را تكليف نفرمود، و پاداش اعمال اندك را فراوان قرار داد، با نافرمانی بندگان مغلوب نخواهد شد، و با اكراه و اجبار اطاعت نمی شود، و پيامبران را به شوخی نفرستاد، و فرو فرستادن كتب آسماني برای بندگان بيهوده نبود، و آسمان و زمين و آنچه را در ميانشان است بی هدف نيافريد. اين پندار كسانی است كه كافر شدند و وای از آتشی كه بر كافران است.
#حکمت۷۹
ارزش حکمت و بی لیاقتی منافق ( علمی_معنوی)
و درود خدا بر او فرمود: حكمت را هر كجا كه باشد، فراگير، گاهي حكمت در سينه منافق است و بی تابی كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مومن آرام گيرد.
#حکمت۸۰
مومن و ارزش حکمت (علمی_معنوی)
و درود خدا بر او فرمود: حكمت گمشده مومن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد.
#حکمت۸۱
میزان ارزش انسان ها (ارزش تخصص و تجربه)_(اخلاقی_معنوی)
و درود خدا بر او فرمود: ارزش هر كس به مقدار دانایی و تخصص اوست.
(اين كلماتی است كه قيمتي برای آن تصور نمي شود، و هيچ حكمتی هم سنگ آن نبوده و هيچ سخني والایی آن را ندارد)
#حکمت۸۲
ارزش های والای انسانی (اخلاقی)
و درود خدا بر او فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مي كنم كه اگر براي آنها شتران را پرشتاب برانيد و رنج سفر را تحمل كنيد سزاوار است. كسي از شما جز به پروردگار خود اميدوار نباشد، و جز از گناه خود نترسد، و اگر از يكي سوال كردند و نمي داند، شرم نكند، و بگويد، نمي دانم، و كسي در آموختن آن چه نمی داند، شرم نکند ، و بر شما باد به شكيبايي، كه شكيبايي، ايمان را، چون سر است بر بدن، كه ايمان بدون شكيبايي چونان بدن بي سر ارزشي ندارد.
#حکمت۸۳
روش برخورد با چاپلوسان (اخلاقی_تربیتی)
و درود خدا بر او (به شخصي كه در ستايش امام افراط كرد، و آن چه در دل داشت نگفت) فرمود: من كمتر از آنم كه بر زبان آوردي، و برتر از آنم كه در دل داري.
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
⭕️ در روزهایی که کشور در محدودیتهای کرونایی ویژه قرار دارد!!
🔴دولت با بیتدبیری در کنترل قیمت مرغ، مردم را به صفهایی می کشاند که خود میتواند موجب ابتلا به کرونا شود.
بعد این جماعت به مراسمات مذهبی که مبتنی بر رعایت پروتکلهای بهداشتی تشکیل شده، می تازند‼️
👤 علیاکبر رائفی پور
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
#شھیدنویس✍🏻
ازانـرژیجوانیتاناستفادهکنید : )
تامیتوانیددربسیـجمدرسهوھرجایدیگر
مسئولیتبگیرید . . ؛
🔘خیلیدرمدیریتواعتمادبهنفس
بهشماکمکمیکند🌱
-#شهیدعباسدانشگر-
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
#خنده_حلال😅
.
شب عملیات بود!👊🏻✨
یکے از دوستانم تعدادے گونے خیس ڪرد و بہ ما داد فڪر ڪردیم کہ آن
گونے ها را آورده تا با آنها سنگر بسازیم!😄⛓
اما در ڪمال تعجب گفت:
- بیایید هر نفر یڪ عدد گونے دور خودش بپیچد.😌☝️🏻
خندهدار به نظر مےرسید خندیدیم و گفتیم:
+چرا؟!😐🤨
گفت:
- براے اینکہ ترڪش هاے خمپاره زمان برخورد به شما سرد شود.😎😌✋🏻
تا پایان عملیات هر ڪدام از بچہ ها توی این فڪر بودند کہ بعد از عملیات اگر زنده ماندند حسابے بخندند.😂🚶🏻♂
راوے:
رزمندهمرحومرمضانعبدےپور🔊
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟
#خادم_الزهرا🌹
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa⃟🌸
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_هفت
"کارن"
وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد بود،حالش خوب نبود،نیومد بیرون...
فکرم کلی مشغولش بود برای همین نفهمیدم جواب لیدا رو چی دادم.
از خونه دایی ک بیرون اومدم باز چشمم خورد به پنجره زهرا.
همه جا تاریک بود فقط یک ثانیه پرده تکون خورد.حس کردم نگاهم میکنه.
اروم گفتم:کاش میفهمیدم این حس احمقانه چیه که دارم بهت؟
سریع سوار ماشین شدم و تا خونه با سرعت روندم.
کسی بیدار نبود،منم با احتیاط رفتم تو اتاقم و خوابیدم.
اما قبلش یکپیام دادم به زهرا چون دلم آروم نمیگرفت.
"سلام زهراخوبی؟لیدا گفت سردردی و حالت خوب نیست امیدوارم بهتر بشی.مراقب خودت باش"
پیام رو فرستادم و خوابیدم.
این یک ماه مثل برق و باد گذشت و روز عروسیمون رسید.
اصلا ذوق و شوق نداشتم و فقط دلم میخواست زود بگذره.
چون به نظرم این مراسمهمش چرت بود.
تو این مدت عقدمون نه من شب پیش لیدا موندمنه اونپیش من.
نمیخواستموابستگی بیشتر بشه.
صبح رفتم دنبال لیدا و گذاشتمش ارایشگاه.خیلی خوشحال بود و ذوق داشت.
اما نمیدونم چرا تو دل من آشوب بود.
بعد از اینکه گذاشتمش رفتم ماشینی رو که خودم خریده بودم با وام شرکت،گذاشتم گل فروشی و خودمم رفتم خونه اول حمام کردم و بعد ناهار خوردم.
مامان و مادرجونم آرایشگاه بودن.
فقط خان سالار بود خونه.اومد پیشم و گفت:مبارکه پسرم خوشحالم داری سر و سامون میگیری.ببخش که بهت بدگذشت تو این مدت.من همه تلاشمو کردم که بهت خوش بگذره.
دست کشید به صورتش و گفت:اما انگار نشد.
دستشو گرفتم و گفتم:شما منو ببخشید که رفتار خوبی نداشتم.خودم میخواستم تو یک موقعیت خوب ازتون عذرخواهی کنم ولی نشد.شرمنده ام
خان سالار اومد جلو و پیشونیمو بوسید
_خوشبخت بشی باباجان.
یکم استراحت کردم و رفتم آرایشگاه و گفتم مدل موهامو خیلی خاص بزنه چون عروسیمه
خداییش هم عالی درست کرد موهامو.
کت شلوارمو خونه پوشیدم و ساعت۴رفتم دنبال لیدا.
بعدم رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم.
وقتی میخواستم بغلش کنم یا دستشو بگیرم حس خوبی نداشتم اما از روی اجبار انجام دادم.
دیدنشم تو لباس عروس با آرایش اصلا برام جذاب نبود.چون قبلا با آرایش دیده بودمش و برام عادی شده بود.
فقط برای تظاهر لبخندی زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی.
رسیدیم تالار و برعکس خواسته من زنونه مردونه جدا کرده بودن.
میگفتن اینجا خارج نیست و این حرفا.
اما نمیدونستن من محتاج یک لحظه نگاه زهرام.کاش میتونستم ببینمش.
اون شبم با همه قر و فراش تموم شد و من زهرا رو ندیدم.
رفتیم خونه خودمون و زندگی متاهلی من از همون لحظه که پامو گذاشتم تو خونه آغاز شد.
خودمو برای خیلی از مشکلات آماده کرده بودم و میدونستم که باید چه رفتاری داشته باشم اما بازم دلشوره داشتم و این دست خودم نبود.
#نویسنده_زهرا_بانو✍
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است ‼️
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa