eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
اگه راحت به نامحرم نگاه کنی کم کم حیای وجودیت ازبین میره☹️ اقای مجتهدی تهرانی در مورده حیا میگن:
🌿خدا از یه کار آدم خیلی بدش میاد. اینکه آدم بخواد بکنه و زرنگ بازی در بیاره.😒 نگاه به یه نوع خیانت هست. ✨مراقب باش این کار رو نکنی‌. بعد از مرگ، انقدر آدم پشیمون میشه که خدا میدونه...😞😞 اگه هنوز اینکاره زشتو ترک نکردی ✔️ از همین الان👊 ✔️ از همین ساعت یه عزم جدی بردار برای ترکش💪🏻😉 تمرین کن👊 بیرون که رفتی بگو نگاه حرام نمیکنم (حتی یه ذره👌🏻) قربه الی الله😊 🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
✌️🏼』 ⭐️ غدير؛ مايه وحدت اسلامی 🔻رهبرانقلاب: مسأله غدیر میتواند مایه وحدت باشد؛ همچنان که مرحوم آیةاللَه شهید مطهری مقاله‌ای با عنوان «الغدیر و وحدت اسلامی» دارد. 🔹او کتاب الغدیر را - که درباره مسائل مربوط به غدیر است - یکی از محورهای اسلامی میداند که درست هم هست. ممکن است به نظر عجیب بیاید، اما واقعیت مطلب همین است. 🔹خودِ مسأله غدیر، غیر از جنبه‌ای که شیعه آن را به عنوان اعتقاد قبول کرده است - یعنی حکومت منصوب امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام از طرف پیامبر که در حدیث غدیر آشکار است - اصل مسأله ولایت هم مطرح شده است. 🔹این دیگر شیعه و سنی ندارد. 🔺اگر امروز جهان و ملتهای کشورهای اسلامی، شعار ولایت اسلامی سر دهند، بسیاری از راههای نرفته و گره‌های ناگشوده امت اسلامی باز خواهد شد و مشکلات کشورهای اسلامی به حل نزدیک خواهد گشت. ۷۹/۰۱/۰۶ 🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
هدایت شده از 🥇داداش رضا🏆
گاهی اوقات حق داریم حالمون بد باشه... حق داریم بعضی جاها کم بیاریم... حق داریم با خدا درددل کنیم و اشک بریزیم... درسته همیشه روز نیس و شب هم هس... ولی شب هم موندگار نیس... سختیات هم موندگار نیستن... تموم میشن... فقط بدون دردی که تو رو نکشه قوی ترت میکنه🤗
: نگاه عبوس✨ با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ... ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم اهلل بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم... ـ بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... ـ الزم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حاال با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکالتم اضافه شده بود ... و حاال... - خدایا ... به دادم برس ... دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... ـ یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
: پایان یک کابوس🌿 اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... - غذات رو بخور ... سریع سرم رو انداختم پایین ... چشم ... اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعال همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ... هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ... یهو سرش رو آورد باال ... - اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ... نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ... ـ خدایا ... شکرت ... شکرت ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ... نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخالق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ... شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ... ـ خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ... بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ... ـ الحمدالله ... الحمدالله رب العالمین ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها ماهـے ڪه شهادت ندارد شعبان است🌸 وتنها ماهـے ڪه ولادت ندارد محرم است🍃 این یعنـے حسین محور شادۍ و غم است🕊 دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🌼✨
{🌼🍃} •|• دارو به چه کار آید💊 لبخندتان تسکین است...☺️ صدای خنده های شما افتادن تکه های یخ است در لیوان بهار نارنج🌸 بخندید! می‌خواهم گلویی تازه کنم...😌 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋 . 🕊)🌸 دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃 •🍃• تڪست‌های ویژه از سردار دل‌ها😌☝️•
[🌱•• رفیق مراقب نامه اعمالت هستی؟ تادیرنشده،کاراتوحساب کتاب کن روز قیامت میبینی،نمازشب خوندی نیست... به فقرا کمک کردی نیست... اونجاس که افسوس میخوری کاش بخاطر چیزای بی ارزش غیبت نمیکردم ...✋🏻 ⭕️ دختران‌فاطمی‌پسران‌علوی🌼✨