فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸
زنی که میتوانست پیامبر باشد، مادری، همسری و "خانه داری" میکرد.
#جبهه_فرهنگی_فاطمیون_مازندران
@fatimioun
هدایت شده از KHAMENEI.IR
21.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 #پنجره | طنین نوای «حسین علیهالسلام» در حسینیه امام خمینی، توسط مداح اهلبیت آقای محمد جنامی در جریان دیدار امروز. ۱۴۰۳/۱۰/۲
💻 Farsi.Khamenei.ir
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رجز خوانی حاج احمد واعظی در حضور رهبر انقلاب:
در لباس مرگ کفنت میکنیم، در دل آن خاک دفنت میکنیم
«ما لشگر سید خراسانیم در فتح بزرگ مسجد الاقصی، با رهبر خود نماز میخوانیم.»
واکنش مقام معظم رهبری: «ان شاءالله»
#جبهه_فرهنگی_فاطمیون_مازندران
@fatimioun
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات باور نکردنی از ۱۸ سال اسارت شهید لشکری
#جبهه_فرهنگی_فاطمیون_مازندران
@fatimioun
هدایت شده از یک نکته از بیکران
┅┅❅⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱⊰𖣔⊱⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱❅┅┅
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم »
🌷قسمت پنجم
🔹️لبنان در دهه هفتاد میلادی گرفتار یک جنگ داخلی شدید شده بود.از خانواده ما کسی در این جنگ شرکت نداشت.ما بچه ها، سنّ کمی داشتیم و نمی توانستیم در جنگ شرکت کنیم. پدرم نیز هیچ ارتباطی با این جنگ نداشت و تمام هم و غم او این بود که کار کند تا بتواند شکم ما را سیر کند. ما از خانه ای به خانه دیگر فرار می کردیم و چند ماه در خانه ها به طور آشفته و نگران می ماندیم.
🔸️خانه ما در بیروت شرقی در خط مقدم و رو در روی خط آتش بود؛ بنابراین نمی توانستیم وارد یا خارج شویم.ماه های طولانی را داخل آن خانه می گذراندیم و از خانه خارج نمی شدیم. اخبار را هم از رادیو دنبال می کردیم. در مجموع همه خانواده ی ما از ورود به این جنگ داخلی پرهیز می کردند. البته باید بگویم که در آن جنگها هیچ جنبش اسلامی شرکت نداشت. فقط احزاب کمونیستی، ملی گرا بعثی و گروه های فلسطینی که همگی جزء گروه های چپ بودند، در این جنگ وارد شدند.جنبش امل در آن زمان بسیار ضعیف بود و می توان گفت اصلاً تشکیلاتی اسلامی وجود نداشت که بخواهد وارد جنگ شود.من از فرصت خانه نشینی های طولانی استفاده کردم و کتاب های بسیاری خواندم. خاطرم هست آن زمان توجه ویژه ای به تفسیر سید عبدالله شبّر داشتم.
🔹️از کودکی هرگاه در محضر برخی مشایخ می نشستم، برای مدتی طولانی به عمامه ای آنان نگاه می کردم یعنی به خود عمامه و چین و پیچش آن. آن وقتها عمامه به صورت تکه ای پارچه بود که دستاری سیاه رنگ بر آن پیچیده شده بود. من دستار پدرم را می گرفتم آن را بر تکه ای پارچه می پیچیدم و به عمامه اضافه می کردم سپس آن را بر سر می گذاشتم.
🔸️ وقتی کوچک بودم انگیزه و میل شدیدی به سمت كسب علم و لباس روحانیت داشتم.در خانواده ما هیچ فرد روحانی ای وجود ندارد.نه تنها در خانواده خودمان، بلکه در سه چهار نسل پدرم و پدربزرگم و پدر بزرگ پدرم و پدربزرگ پدربزرگم هیچ روحانی ای نبود؛ ولی از فامیل مادرم، عمویش روحانی سیدی بود و عکسش در خانه ما بود. من از همان کودکی دوست داشتم که هم چون آن سید، در حوزه علمیه درس بخوانم و روحانی بشوم. از همان کودکی برای کسب علم، عشق و علاقه داشتم و در فکر آن بودم.
🔹️ وقتی در روستایی بودیم که تمام جوان هایش کمونیست بودند ،من شب هنگام و وقت خواب فکر می کردم چه کنم که جوانان روستایمان به اسلام متعهد شوند و اهالی روستای ما همه متدین گردند.به این می اندیشیدم که چگونه باید در لبنان یک حکومت اسلامی اقامه کنیم. کسی که اندیشه و فرهنگش این باشد طبیعی این است که هدف او تحصیل و کسب علم باشد.
🔸️تربیت مذهبی ای که باعث شد من طلبه بشوم یکی از توفیقات الهی است. گفتم که در خانه ی ما دینداری به صورت خیلی عادی بود.دینداری پدر و مادرم این بود که فقط نماز می خواندند و در ماه رمضان روزه می گرفتند. حتی شناخت شان به احکام شرعی بسیار محدود بود. وقتی که به آن روزها فکر می کنم، خداوند سبحان را بسیار شکر می کنم. تقریباً می توانم بگویم کسی با من در این باره صحبت نکرد و دستم را نگرفت که به این راه ببرد. من تا آنجا که در خاطرم هست، در خانه مان نسخه هایی از قرآن کریم بود. من قرآن را در دست می گرفتم و می خواندم. البته همه چیزش را درک نمی کردم اما بهشت و جهنم و عذاب در ذهن من حک می شد.
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
📚 کتاب «سید عزیز» زندگی نامه خود گفته حجت الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله به کوشش حمید داودآبادی
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
✅️ در کانال «یک نکته از بیکران» عضو شوید👇
✴️ https://eitaa.com/yek_nokte_az_bikaran
هدایت شده از یک نکته از بیکران
┅┅❅⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱⊰𖣔⊱⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱❅┅┅
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم »
🌷قسمت ششم
🔹️خانه ما دو اتاق داشت که در یکی من و برادران و خواهرانم می خوابیدیم و پدر و مادرم نیز در اتاق دیگر.شب وقتی می خوابیدم، در خواب آتش و جهنم را می دیدم و این که مرا در جهنم می انداختند. در این موقع آشفته و با ترس از خواب می پریدم و خیلی هم می ترسیدم از شدت ترس به اتاق پدر و مادرم پناه می بردم و میان آن دو می خوابیدم و آنها مرا وسط جای می دادند.این جریان، هر شب تکرار می شد و من خواب آتش و جهنم را می دیدم و این که مرا در جهنم می سوزانند. این خواب ها و آن حالتهای معنوی بهتر از روزگار امروزی من است.
🔸️بعدها از میان کتابهای یک کتاب فروش دوره گرد، کتابی را یافتم که اسمش «ارشاد القلوب» بود. در آن زمان من هشت نه ساله بودم کتاب را از او خریدم. ارشاد القلوب، همه اش مواعظ و قصص است که بر روی من و زندگی ام تاثیر بسیار گذاشت. از آن زمان شروع به جست وجوی کتابهای اسلامی کردم. در حالی که کتابخانه های اسلامی را نمی شناختم .در بساط یک دست فروش، کتاب قضاوتهای امیرالمؤمنین (ع) را پیدا کردم و خواندم کتاب کوچکی بود. هر کتابی را که تمام می کردم دوباره از اول شروع می کردم به خواندن. علاقه و عطش بسیاری به خواندن و دانستن داشتم .چند سالی همین گونه گذشت.
🔹️در محله ما هیچ فرد متدیّنی نبود و من با هیچ روحانی یا آدم متدیّنی آشنا نشدم. در محله مان حاجی مسنّی بود که ریش داشت و در مغازه خود نماز می خواند.من با این نظر که او فرد متدیّنی است، می رفتم تا فقط ریشش و چگونگی نماز خواندنش را تماشا کنم خیلی دوستش داشتم.
🔸️پدرم که سید موسی صدر را دوست می داشت، عکس هایی از او را به خانه آورد. من می نشستم و زمانی طولانی به عکس سید موسی خیره می شدم. به دنبال هر فرد روحانی یا متدیّن، یا هر کسی بودم که از او استفاده ببرم و با او مرتبط شوم.
🔹️تحصیلات ابتدایی را که تمام کردم، تقریباً ده یازده سالم بود که برای ادامه تحصیلات در مقطع راهنمایی به منطقه دیگری رفتم که نزدیک مسجدی بود و سید فضل الله در آن نماز می خواند .در آنجا با گروهی از جوانان با ایمان آشنا شدم و شروع به رفت و آمد به مسجد کردم؛ اما در سال های اول، یعنی قبل از این که به ده سالگی برسم توفیقی الهی نصیبم شد و با تکیه بر توانایی ها و دانسته های اندک و ناچیز شخصی، راه خودم را پیدا کردم.
🔸️من بر نماز شب مداومت داشتم البته از وقتی که مسئول شدم معنویتم کمتر شد( با خنده و مزاح) آن روزها وقتی قرآن تلاوت می کردم یا نماز می خواندم بسیار توجه و حضور قلب داشتم .صفحه نفسم پاک بود و به این دنیا، محکم بسته و گرفتار نشده بودم.
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
📚 کتاب «سید عزیز» زندگی نامه خود گفته حجت الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله به کوشش حمید داودآبادی
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
✅️ در کانال «یک نکته از بیکران» عضو شوید👇
✴️ https://eitaa.com/yek_nokte_az_bikaran
هدایت شده از یک نکته از بیکران
┅┅❅⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱⊰𖣔⊱⊰🌼⊱⊰⊱⊰🌸⊱❅┅┅
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم »
🌷قسمت هفتم
🔹️چهارده ساله بودم که در روستای مان،بازوریه برای اولین بار منبر رفتم.عالمی به نام شیخ علی شمس الدین در روستای ما بود که سخنرانی بلد نبود،اما سخنرانی را به صورت نظری به من آموخت و خیلی هم تشویقم کرد. خدا بیامرزدش! شیخ متدین و خوبی بود. در لبنان برای هر کسی که فوت می کند تا هفتم مراسم می گیریم که در این مراسم مرثیه می خوانیم و یک نفر هم سخنرانی می کند.
🔸️علی شمس الدین، تشویقم کرد و گفت: تو منبر برو و سخنرانی کن.او گفت: هنگام سخنرانی در چشم مردم نگاه نکن و فقط از بالا به موها و یا سرشان نگاه کن تا مضطرب نشوی .برای این که اگر در چشمان یا صورتهایشان نگاه کنی، ممکن است اضطراب در تو به وجود بیاید
🔹️اولین سخنرانی ام از روی نوشته بود و در هفت دقیقه تمامش کردم.این سخنرانی تحسین حاضران را برانگیخت و از من تعریف و تمجید کردند.هیچ کس انتقاد نکرد یا اشکال نگرفت.سخنرانی دومم هم یک هفته بعد بود،که این دفعه بدون نوشته و به صورت ایستاده حدوداً بیست دقیقه سخنرانی کردم.چون در میان اهالی روستای ما هیچ فرد فرهنگی ای وجود نداشت و در سطح اسلامی نیز افراد مسنّی داشتیم که فقط به طور عامی و تقلیدی مذهبی بودند این سخنرانی تحسین آنها را برانگیخت.
🔸️ از آن روز به بعد هر وقت کسی در روستای ما از دنیا می رفت، من با آن که سن کمی داشتم منبر می رفتم و سخنرانی می کردم .این موضوع به روستاهای دیگر هم رسید و من می رفتم آن جاها هم سخنرانی می کردم. اینها همه قبل از رفتنم به نجف و طلبه شدنم بود.برای بار دوم بعد از این که دبیر کل شدم از روی نوشته سخنرانی کردم.
🔹️آرزوی من برای طلبه شدن زمانی محقق شد که با «سید محمد غروی » آشنا شدم. او ایرانی الاصل بود اما در نجف زندگی کرده و در نزد امام شهید سید محمد باقر صدر درس خوانده بود.طی یک سال ونیم که به شهر صور می رفتم با او آشنا شدم و او مرا بسیار تشویق کرد. من در جست وجوی راه ورود به حوزه علمیه نجف بودم و دنبال کسی بودم که مرا به نجف بفرستد و من به یک معرفت و شناخت دست پیدا کنم.
🔸️می توانم آن دوره را از توفیقات الهی به شمار بیاورم؛ چرا که با برخی از علما آشنا شدم و آنان به من گفتند که مرا با خودشان به نجف خواهند برد؛اما با وجود تلاش بیشتر در این جهت، با شکست مواجه می شدم؛ یا مشکل در گذرنامه سفر بود یا در تأمین هزینه های مالی یا در مشکلات گوناگون دیگر که در نتیجه موفق به این کار نمی شدم. تا این که به واسطه سید غروی توانستم و به نجف رفتم.
🔹️بعدها دریافتم اگر برایم این امکان فراهم می شد که از طریق آن مشایخ و در حالی که نوجوان بودم به نجف می رفتم به دست دوستان آنها در نجف که از هواداران رژیم بعثی بودند،می افتادم و امکان داشت که مرا به گمراهی بکشانند و خداوند سبحانه و تعالی، این راه را بست و اجازه نداد؛ ولی راه سید محمد غروی، راه مناسبی بود و ایشان در همان موقع مرا با چند نامه خطاب به شهید سید صدر و آیة الله سید محمود هاشمی و سید محمد باقر حکیم راهی نجف کرد.
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
📚 کتاب «سید عزیز» زندگی نامه خود گفته حجت الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله به کوشش حمید داودآبادی
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
✅️ در کانال «یک نکته از بیکران» عضو شوید👇
✴️ https://eitaa.com/yek_nokte_az_bikaran
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا کجا بودی؟
🔺آخه با خودت نگفتی یه چشم به راه داری که از غصه پیر شده؟!!
@fatimioun
هدایت شده از طرح ۳۱۳فاطمیون
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا