هدایت شده از ⭒𝙉𝙖𝙧𝙜𝙚𝙨⭒
مخفیگاه جنگلی `
یه روز که همینطوری داشتم با خودم قدم میزدم ، به یه جنگل بزرگ رسیدم ، خیلی عجیب و غریب بود ، چون من تاحالا اون جنگل و اونجا ندیده بودم 😦
خلاصه رفتم توش ، و فهمیدم این جنگل عادی نیست ، و وقتی پشت سرم و نگاه کردم دیدم که راهی برای برگشتم نیست.
همینطوری جلو رفتم و با یه خونهٔ کوچیک که روش نوشته شده بود ، مخفیگاه جنگلی ، مواجه شدم ، رفتم توش ، اونجا خیلی قدیمی و خالی بود ، منم هیچ جایی برای موندن نداشتم ، پس تصمیم گرفتم همونجا بمونم و با ماجراجوییای جدید جنگل ، زندگی کنم
مخفیگاه جنگلی`
مخفیگاه جنگلی ` یه روز که همینطوری داشتم با خودم قدم میزدم ، به یه جنگل بزرگ رسیدم ، خیلی عجیب و غری
بسیار ناز و جذاب .
شیفته متنی که نوشته شدم 😭 🌱 .
مخفیگاه جنگلی`
حالا امروز که ما میخوایم بریم ، من سردرد و گلودرد گرفتم 😭 .
آبریزش بینی ، گوش دردِ شدید ، چشم درد هم اضافه شد 💔 .